گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۳۹

گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
طرف دامن ز ضعیفی نشکستم چون شمع
آخر از خویش به‌ دوش مژه چیدن رفتم
چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طی‌کرد
تا کجاها پی یک آه کشیدن رفتم
حیرت از وحشتم آیینهٔ دیدار تو ریخت
آنقدر ناله نگه شد که به دیدن رفتم
عاجزی هم چقدر پایهٔ عزت دارد
برفلک همچو مه نو به خمیدن رفتم
بی پرو بالی من همقدم شبنم بود
زین چمن بر اثر چشم پریدن رفتم
نارسایی چه‌کندگر نه به‌غفلت سازد
خواب پا داشتم افسانه شنیدن رفتم
در ره دوست همان چون نگه بازپسین
اشک گل کردم و گامی به چکیدن رفتم
چون حباب آینه‌ام هیچ نیاورد به عرض
چشم واکردم و در فکر ندیدن رفتم
بیرخت حاصل سیر چمنم خنده نبود
یک دوگل بر اثر سینه دریدن رفتم
نالهٔ جسته‌ام از فکر سراغم بگذر
تاکشیدم نفس آن سوی رمیدن رفتم
موج‌گوهر به صدف راز خموشان می‌گفت
گوش گرداب‌گرفتم به شنیدن رفتم
غدر تدبیر فنا داشت شکست پرو بال
دامن شعله‌گرفتم به پریدن رفتم
سیر هستی چو سحر یک دو نفس افزون نیست
تو همان‌گیرکه من هم به دمیدن رفتم
محمل شوق من آسوده نیابی بیدل
اشک راهی‌ست اگر من ز دویدن رفتم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
هوش مصنوعی: اگرچه به تلاش و کوشش برای پرواز پرداختم و یا در پی هدفی در حرکت بودم، اما در نهایت به جایی نرسیدم.
طرف دامن ز ضعیفی نشکستم چون شمع
آخر از خویش به‌ دوش مژه چیدن رفتم
هوش مصنوعی: من به خاطر ضعف کسی دامن خود را نگرفتم و مانند شمع، در نهایت از خودم جدا شدم و به دل‌مشغولی‌های دیگر پرداختم.
چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طی‌کرد
تا کجاها پی یک آه کشیدن رفتم
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح فرارسید و دنیای بزرگ و بی‌پایان در حال به‌دست آوردن جلوه‌ ویژه‌ای بود، من به دل شوق و اشتیاق خود ادامه دادم و به جستجوی لحظه‌ای برای آه کشیدن، به جاهای دور و نزدیک سفر کردم.
حیرت از وحشتم آیینهٔ دیدار تو ریخت
آنقدر ناله نگه شد که به دیدن رفتم
هوش مصنوعی: عجب و شگفتی من از ترس و وحشت، به قدری زیاد شده بود که به هنگام دیدار تو، تمام احساسات و ناله‌هایم نمایان شد و باعث شد به ملاقات تو بروم.
عاجزی هم چقدر پایهٔ عزت دارد
برفلک همچو مه نو به خمیدن رفتم
هوش مصنوعی: عجز و ناتوانی هم می‌تواند به انسان عزت بدهد، مانند ماه جدید که با وجود نازکی و کم نوری، زیبایی و ارزش خاصی دارد. من نیز با افتادگی و فروتنی خود به این معنی پی بردم.
بی پرو بالی من همقدم شبنم بود
زین چمن بر اثر چشم پریدن رفتم
هوش مصنوعی: بی‌پر و بال من، همسفر شبنم در این چمن بود. در پی چشمانم، به پرواز رفتم.
نارسایی چه‌کندگر نه به‌غفلت سازد
خواب پا داشتم افسانه شنیدن رفتم
هوش مصنوعی: اگر بی‌توجهی باعث خواب آلودگی‌ام شود، چه امیدی می‌توان به درمان درد نارسایی داشت؟ با وجود اینکه، بر افسانه‌ها و داستان‌ها گوش فرا داده‌ام، همچنان به رنج خود ادامه می‌دهم.
در ره دوست همان چون نگه بازپسین
اشک گل کردم و گامی به چکیدن رفتم
هوش مصنوعی: در مسیر دوست، همانند اشک که از گل می‌چکد، به عقب باز می‌گردم و قدمی به سوی چکیدن برمی‌دارم.
چون حباب آینه‌ام هیچ نیاورد به عرض
چشم واکردم و در فکر ندیدن رفتم
هوش مصنوعی: من مانند حبابی در آینه هستم که هیچ‌چیز نمی‌تواند به من نزدیک شود. وقتی چشم‌های خود را باز کردم، به فکر نرفتن به دنیای نادیده‌ها فرو رفتم.
بیرخت حاصل سیر چمنم خنده نبود
یک دوگل بر اثر سینه دریدن رفتم
هوش مصنوعی: من از سرسبزی چمن و گل‌ها بی‌خبر نبودم و متوجه شدم که خندیدن اینجا به معنای شادی و سرور نیست. وقتی دو گلی در کنار سینه‌ام شکسته شد، به فکر رفتن افتادم.
نالهٔ جسته‌ام از فکر سراغم بگذر
تاکشیدم نفس آن سوی رمیدن رفتم
هوش مصنوعی: من از درد و ناله‌ام به سوی پرواز و رهایی می‌روم؛ اما ای کاش کسی به من توجه کند و از حال و روز من باخبر شود.
موج‌گوهر به صدف راز خموشان می‌گفت
گوش گرداب‌گرفتم به شنیدن رفتم
هوش مصنوعی: موج گوهر به صدف می‌گفت که رازهای پنهان را فاش کند و من برای شنیدن این سخنان به عمق گرداب رفتم.
غدر تدبیر فنا داشت شکست پرو بال
دامن شعله‌گرفتم به پریدن رفتم
هوش مصنوعی: فکر و نقشه‌ام شکست خورد و نتوانستم به هدف برسم. در حالی که آتش وجودم روشن بود، تصمیم گرفتم پرواز کنم و به سوی دیگر بروم.
سیر هستی چو سحر یک دو نفس افزون نیست
تو همان‌گیرکه من هم به دمیدن رفتم
هوش مصنوعی: وجود یا زندگی تنها به اندازه‌ی صبحگاهان و چند نفس بیش نیست. تو هم به همان اندازه استحکام پیدا کن که من نیز به سمت زندگی و نور رسیدم.
محمل شوق من آسوده نیابی بیدل
اشک راهی‌ست اگر من ز دویدن رفتم
هوش مصنوعی: دلتنگی من را هرگز در آرامش نخواهی یافت، بیدل. اشک‌های من نشانه‌ای از عشق است، اگر من دیگر نتوانم به دویدن ادامه دهم.

حاشیه ها

1401/05/10 17:08
قطره بقایی

یک غزل دیگر بیدل در همین وزن که در چاپ صفدری و چاپ کابل نمیباشد.

 

گل بیتابی آهم به دمیدن رفتم

شبنم گلشن اشکم به چکیدن رفتم

بسکه چون موج شدم بسمل تیغ طلبش

چشم واکردم و در فکر ندیدن رفتم

بسکه چون موج شدم بسمل تیغ طلبش

گرکسی رفت به پا من به تپیدن رفتم

بیخودی های سرشکم که ز مژگان نیاز

تاسر کوی تو بردوش چکیدن رفتم

بیدل از دامگه ی حیرت اسباب نشاط

تا به الفت کده ی غم به رمیدن رفتم