گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۳۷

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم
جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم
سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست
یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم
فیض عریان تنی‌ام خلعت صحرا بخشید
جیب شوق آنهمه وا شد که به‌ دامان رفتم
بی نشانی اثرم آینهٔ بوی ‌گلم
رنگ شد کسوت من ‌کاینهمه عریان رفتم
بیش ازین سعی زمینگیر خموشی چه ‌کند
تا به جایی ‌که نفس ماند ز جولان رفتم
فکر خود بود همان خلوت تحقیق وصال
تا به دامان تو از راه‌ گریبان رفتم
چقدر کاغذ آتش زده‌ام داغ تو داشت
که ز خود نیز به سامان چراغان رفتم
تپش دل سحری بوی ‌گلی می‌آورد
رفتم از خویش ندانم به چه عنوان رفتم
بایدم تا ابد از خود به خیالش رفتن
یارب از بهر چه آنجا من حیران رفتم
نگه‌دیدهٔ قربانی‌ام از شوق مپرس
سر آن جلوه رهی داشت ‌که پنهان رفتم
جرأت پا نپسندید طواف چمنش
حیرتم رنگ ادب ریخت به مژگان رفتم
خجلت نشو و نمایم به عدم یاد آمد
رنگ ناکرده گل از چهرهٔ امکان رفتم
پای پر آبله شد دست تأسف بیدل
بسکه از وادی امید پشیمان رفتم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم
جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم
هوش مصنوعی: دیشب با جرات به تماشای محبوبم رفتم، آنقدر زیبا و دلربا بود که احساس کردم به طوفانی بزرگ در حال فرو رفتن هستم.
سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست
یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم
هوش مصنوعی: سیر و جریان این جمع به مانند صبح زود است که هر لحظه می‌آید و می‌رود. در یک نفس، زخم‌های بسیاری از دل و جانم نمایان شده است.
فیض عریان تنی‌ام خلعت صحرا بخشید
جیب شوق آنهمه وا شد که به‌ دامان رفتم
هوش مصنوعی: خوشبختی و آرامش روحی‌ام مانند لباسی زیبا از طبیعت به من هدیه شد. چنان شور و احساسی در دل به وجود آمد که وقتی به دامن طبیعت رفتم، همه چیز برایم باز شد و نمایان گشت.
بی نشانی اثرم آینهٔ بوی ‌گلم
رنگ شد کسوت من ‌کاینهمه عریان رفتم
هوش مصنوعی: بدون نشانی و هویتی، بوی گلم مانند آینه‌ای جلوه‌گر شد و لباس من این گونه شد که با این همه عریانی راهی شدم.
بیش ازین سعی زمینگیر خموشی چه ‌کند
تا به جایی ‌که نفس ماند ز جولان رفتم
هوش مصنوعی: من دیگر نمی‌توانم بیش از این برای سکوت بی‌حاصل تلاش کنم، به جایی رسیده‌ام که نفس و زندگی‌ام نیز از حرکت و تلاش بازمانده است.
فکر خود بود همان خلوت تحقیق وصال
تا به دامان تو از راه‌ گریبان رفتم
هوش مصنوعی: من در خلوت و تنهایی‌ام، به جستجوی وصال و نزدیکی تو پرداختم و تمام تلاش خود را کردم تا به تو برسم و در آغوش تو جا بگیرم.
چقدر کاغذ آتش زده‌ام داغ تو داشت
که ز خود نیز به سامان چراغان رفتم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای کاغذ سوزانده‌ام که حس دلتنگی تو در دل آتش وجود داشت و حتی به خاطر تو از خودم هم فاصله گرفته و برای دیگران جشن و سرور به راه انداختم.
تپش دل سحری بوی ‌گلی می‌آورد
رفتم از خویش ندانم به چه عنوان رفتم
هوش مصنوعی: صدای تپش دل در سحر، بوی گلی را به همراه دارد. من به سمت آن رفتم، اما نمی‌دانم به چه دلیلی این کار را کردم.
بایدم تا ابد از خود به خیالش رفتن
یارب از بهر چه آنجا من حیران رفتم
هوش مصنوعی: باید همیشه در خیال او سیر کنم، اما دلیلی نمی‌دانم که چرا در آنجا حیران و سردرگم شده‌ام.
نگه‌دیدهٔ قربانی‌ام از شوق مپرس
سر آن جلوه رهی داشت ‌که پنهان رفتم
هوش مصنوعی: چشمانم به تماشای زیبایی‌های عشق دوخته شده، اما برای شوق آن جلوه‌ی دلربا و جذاب، نباید بپرسی که چرا به‌طور ناگهانی و بی‌خبر از آنجا دور شدم.
جرأت پا نپسندید طواف چمنش
حیرتم رنگ ادب ریخت به مژگان رفتم
هوش مصنوعی: جرأت نکردم به دور چمنش بچرخم، حیرت و شگفتی من باعث شد که رنگ ادب بر مژگانم بنشیند و به سمت او بروم.
خجلت نشو و نمایم به عدم یاد آمد
رنگ ناکرده گل از چهرهٔ امکان رفتم
هوش مصنوعی: شرمنده نباش و به من نشان نده که کجا می‌گذارم زخم های انگشتت را، چرا که رنگ گل های نازک و بی‌دفاع از چهرهٔ دنیا از یادم رفته است.
پای پر آبله شد دست تأسف بیدل
بسکه از وادی امید پشیمان رفتم
هوش مصنوعی: پایم زخم‌دار و پر از تاول شده و دستم پر از اندوه و افسوس است، به خاطر اینکه خیلی از راه امید و آرزو ناامید و پشیمان برگشته‌ام.

حاشیه ها

1394/11/18 18:02
سارا

ای کاش میشد از دوستان و اساتیدی که اینجا حضور دارند خواهش کرد که کمی هم به اشعار بیدل بپردازند متاسفانه عموم ابیات بیدل واقعا دشوار هستند و البته زیبا مخصوصا این شعر..
ممنونم