گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۳۶

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم
نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم
صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا
لب او تا به حرف آمد من از خود چون سخن رفتم
شبم بر بستر گل یاد او گرداند پهلویی
تپیدم آنقدر بر خود که بیرون از چمن رفتم
ز بزم او چه امکانست چون شمعم برون رفتن
اگر از خویش هم رفتم به دوش سوختن رفتم
برون لفظ ممکن نیست سیر عالم معنی
به عریانی رسیدم تا درون پیرهن رفتم
تمیز وحدتم از گرد کثرت بر نمی‌آرد
به خلوت هم همان پنداشتم در انجمن رفتم
درین گلشن که سیر رنگ و بوی خودسری دارد
جهانی آمد اما من ز یاد آمدن رفتم
ندارم جز فضولیهای راحت داغ محرومی
به خاک تیره چون شمع از مژه بر هم زدن رفتم
به قدر لاف هستی بود سامان فنا اینجا
نفس یک عمر بر هم یافتم تا در کفن رفتم
به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم
ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم
چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل
نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم
نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم
هوش مصنوعی: هنگام صبح، حیرتی به سراغم آمد و من از خودم خارج شدم. نمی‌دانم چه چیزی در خیال من بود که باعث شد احساس کنم از خود رفته‌ام.
صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا
لب او تا به حرف آمد من از خود چون سخن رفتم
هوش مصنوعی: صدای لیوانی که پر از محبت است، نشان از حالتی دیوانه‌وار دارد. وقتی لب آن محبوب به حرف آمد، من از خود بی‌خود شدم و به گونه‌ای از خودم بیرون رفتم.
شبم بر بستر گل یاد او گرداند پهلویی
تپیدم آنقدر بر خود که بیرون از چمن رفتم
هوش مصنوعی: در شب، بر روی بستر گلی، یاد او مرا برانگیخت. آن‌چنان در خود تپیدم و غرق فکر او شدم که از چمن بیرون رفتم.
ز بزم او چه امکانست چون شمعم برون رفتن
اگر از خویش هم رفتم به دوش سوختن رفتم
هوش مصنوعی: در میخانه‌ای که اوست، چطور می‌توانم از آنجا خارج شوم؟ من مانند شمعی هستم که با رفتن از خودم می‌سوزم.
برون لفظ ممکن نیست سیر عالم معنی
به عریانی رسیدم تا درون پیرهن رفتم
هوش مصنوعی: عبارت بیانگر این است که نمی‌توان به راحتی احساسات و معانی عمیق را با کلمات توصیف کرد. در واقع، گوینده به مرحله‌ای از درک و تجربه رسیده که می‌تواند برخی از حقیقت‌ها را تنها درون خود احساس کند و نه با نقل آن‌ها. این تجربه تا حدی عمیق است که از طریق کلام نمی‌توان آن را منتقل کرد.
تمیز وحدتم از گرد کثرت بر نمی‌آرد
به خلوت هم همان پنداشتم در انجمن رفتم
هوش مصنوعی: درست است که در جمع هم نمی‌توانم از کثرت و تفاوت‌ها فاصله بگیرم و احساس وحدت کنم. حتی در تنهایی نیز همین‌طور بود، که وقتی به جمع می‌روم، همان حالت را دارم.
درین گلشن که سیر رنگ و بوی خودسری دارد
جهانی آمد اما من ز یاد آمدن رفتم
هوش مصنوعی: در این باغ که پر از رنگ و عطر است، آدمیان زیادی آمده‌اند، اما من از یاد و خاطره‌ها رفته‌ام.
ندارم جز فضولیهای راحت داغ محرومی
به خاک تیره چون شمع از مژه بر هم زدن رفتم
هوش مصنوعی: من فقط به سراغ کنجکاوی‌های بی‌ثمر و احساسات تلخ می‌روم، مثل شمعی که به آرامی می‌سوزد و از سوز آن اشک می‌ریزم.
به قدر لاف هستی بود سامان فنا اینجا
نفس یک عمر بر هم یافتم تا در کفن رفتم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که به خودم مغرور بودم و از وجودم سخن می‌گفتم، در این دنیا همه‌چیز به فنا می‌رود. زندگی‌ام را صرف جمع‌آوری تجربیات و لحظاتی کردم، اما در نهایت به تقدیر مرگ می‌رسم.
به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم
ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم
هوش مصنوعی: برای اثبات وجودش زحمت زیادی کشیدم و برای نفی خودم دلم را آتش زدم. وقتی به معنایش پی بردم، نه او آمد و نه من توانستم بروم.
چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل
نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم
هوش مصنوعی: زمانی که عمرها مثل یک گنبد به دور خود می‌چرخند و من در این حالت پر از ترس و اضطراب هستم، بیدل (بی‌خبر و غافل) متوجه‌ام که هرچقدر از خودم دور شدم، در نهایت هنوز از خودم جدا نشدم.