غزل شمارهٔ ۲۰۳۳
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم
چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم
خاک را نفی خود، اثبات چمنها کردن است
آنقدر مُردَم به راه او، که جانی یافتم
بینیازی در کمین سجدهٔ تسلیم بود
تا زمین آیینه گردید آسمانی یافتم
کوشش غواص دل صد رنگ گوهر میکشد
غوطه در جیب نفس خوردم جهانی یافتم
دستگاه جهد فهمیدم دلیل امن نیست
بال و پر در هم شکستم آشیانی یافتم
جلوهها بی پرده و سعی تماشا نارسا
هر دو عالم را نگاه ناتوانی یافتم
وحشت عمر از کمین قامت خم جوش زد
تیر شد ساز نفس تا من کمانی یافتم
یأس چون امید در راه تو بیسامان نبود
آرزوی رفته را هم کاروانی یافتم
چون هما برقسمت منحوس من باید گریست
شد سعادتها ضمان تا استخوانی یافتم
همچو آن آیینه کز تمثال میبازد صفا
گم شدم در خویش از هر کس نشانی یافتم
چون سحر، زین جنس موهومی که خجلت، عرض اوست
گر همه دامن ز خود چیدم، دکانی یافتم
زندگانی هرزه تا ز عرصهٔ تشویش بود
بیدل از قطع نفس ضبط عنانی یافتم
غزل شمارهٔ ۲۰۳۲: شبکه عبرت را دلیل این شبستان یافتمغزل شمارهٔ ۲۰۳۴: چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم
چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم
هوش مصنوعی: آرزوهایم بیتاب شدند و من به بیان احساساتم رسیدم. همانطور که زنگ خطر در دل میتپد، من نیز صدای فغان و نالهای را در درونم احساس کردم.
خاک را نفی خود، اثبات چمنها کردن است
آنقدر مُردَم به راه او، که جانی یافتم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با تلاش و وجود انسانها و به دلیل محبت و دوستی آنها، میتوان زیبایی و شکوفایی را در زندگی ایجاد کرد. در واقع، وقتی انسانها به راه عشق و دوستی گام برمیدارند، میتوانند به رشد و شکوفایی کمک کنند و زندگی را به مکانی پر از زیبایی تبدیل کنند.
بینیازی در کمین سجدهٔ تسلیم بود
تا زمین آیینه گردید آسمانی یافتم
هوش مصنوعی: بیش از هر چیز، نیاز نداشتن به چیزی در حالتی از تسلیم و فروتنی وجود داشت. تا زمانی که زمین به نوعی تغییر کرد و به آسمانی تبدیل شد، من به درک جدیدی دست یافتم.
کوشش غواص دل صد رنگ گوهر میکشد
غوطه در جیب نفس خوردم جهانی یافتم
هوش مصنوعی: کوشش غواص دل برای یافتن جواهرات رنگارنگ است و او در اعماق وجود خود غوطهور شده و در نتیجه دنیا را کشف کرده است.
دستگاه جهد فهمیدم دلیل امن نیست
بال و پر در هم شکستم آشیانی یافتم
هوش مصنوعی: در تلاش برای درک حقیقت، متوجه شدم که هیچ چیز به طور کامل امن نیست. از همین رو، خودم را از بسیاری از محدودیتها رها کردم و جایی برای خودم پیدا کردم.
جلوهها بی پرده و سعی تماشا نارسا
هر دو عالم را نگاه ناتوانی یافتم
هوش مصنوعی: من به تماشای جلوهها پرداختهام، اما تلاشهایم برای دیدن آنها ناکافی به نظر میرسد و در نهایت دریافت کردهام که ناتوانی در درک زیباییهای دنیا را تجربه کردهام.
وحشت عمر از کمین قامت خم جوش زد
تیر شد ساز نفس تا من کمانی یافتم
هوش مصنوعی: از نگرانی و ترس عمر، پای شکسته و قامت خمیدهام باعث شد که نغمهای شتابان سر دهم؛ به گونهای که گویی تیر از کمان رها شده.
یأس چون امید در راه تو بیسامان نبود
آرزوی رفته را هم کاروانی یافتم
هوش مصنوعی: نگرانی و ناامیدی در مسیر تو بیمعنی است، چرا که حتی آرزوهای پیشین را هم مانند یک کاروان پیدا کردم.
چون هما برقسمت منحوس من باید گریست
شد سعادتها ضمان تا استخوانی یافتم
هوش مصنوعی: زمانی که شگون بد به سرنوشتم حاکم شد، باید برای خودم گریه کنم. تا وقتی که سعادتی پیدا نکردهام، احساس میکنم که همه چیز در دست من نیست.
همچو آن آیینه کز تمثال میبازد صفا
گم شدم در خویش از هر کس نشانی یافتم
هوش مصنوعی: مانند آن آیینه که تصویر را درست نشان نمیدهد، من نیز در خود گم شدم و از هر کس نشانهای پیدا نکردم.
چون سحر، زین جنس موهومی که خجلت، عرض اوست
گر همه دامن ز خود چیدم، دکانی یافتم
هوش مصنوعی: صبح زود از این نوع زیبایی که شرمساریاش را به نمایش میگذارد، اگر تمام لبههای دامن خود را کنار بزنم، هنوز هم میتوانم کسب و کاری راه بیندازم.
زندگانی هرزه تا ز عرصهٔ تشویش بود
بیدل از قطع نفس ضبط عنانی یافتم
هوش مصنوعی: زندگی بیهدف تا زمانی که درگیر نگرانیها باشد، بیدل از طریق کنترل نفس و مهار احساسات، توانستهام آرامش را به دست آورم.