گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۰۴

نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود
منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم
در ترازویی که ما بودیم‌، پاسنگی نبود
اینقدر از پردهٔ بی‌خواست توفان کرده‌ایم
ساز ما را با هزار آهنگ آهنگی نبود
مقصد دل هر قدم چندین مراحل داشته است
عمرها شد گرد خود گشتیم و فرسنگی نبود
هرکجا رفتیم پا در دامن دل داشتیم
سعی جولان نفس جز کوشش لنگی نبود
نام از شهرت کمینی شد گرفتار نگین
یاد ایّامی که پیش پای ما سنگی نبود
از فضولی چون نفس آوارهٔ دشت و دریم
ورنه دل هم آنقدرها خانهٔ تنگی نبود
دل ز پرخاش خروسان جمع باید داشتن
تاجداری این تقاضا می‌کند جنگی نبود
خاک را وهم سلیمانی به پستی داغ‌کرد
خوشتر از بر باد رفتن هیچ اورنگی نبود
ذوق تمثال است کاین مقدار کلفت می‌کشیم
گر نمی‌بود آینه در دست ما زنگی نبود
اینقدر وهمی که بیدل در دماغ زند‌ست
بی‌گمان معلوم شد کاین نسخه بی‌بنگی نبود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود
هوش مصنوعی: هستی تنها یک سراب و فریب است و مانند غبار بر روی یک نقاشی، رنگ و شکلی واقعی ندارد.
منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم
در ترازویی که ما بودیم‌، پاسنگی نبود
هوش مصنوعی: در ترازویی که در آن ما قرار داشتیم، هیچ وزنه‌ای برای سنجش اعتدال وجود نداشت، بنابراین به راحتی از امتحان و تعادل خارج شدیم.
اینقدر از پردهٔ بی‌خواست توفان کرده‌ایم
ساز ما را با هزار آهنگ آهنگی نبود
هوش مصنوعی: ما به اندازه‌ای در تلاطم و بی‌نظمی زندگی کرده‌ایم که هیچ‌یک از آهنگ‌ها و ملودی‌ها نمی‌تواند با حال و هوای ما هماهنگ شود.
مقصد دل هر قدم چندین مراحل داشته است
عمرها شد گرد خود گشتیم و فرسنگی نبود
هوش مصنوعی: هدف دل هر گام، مراحل زیادی را پشت سر گذاشته است. سال‌هاست که دور خود چرخیده‌ایم و هیچ فاصله‌ای طی نکرده‌ایم.
هرکجا رفتیم پا در دامن دل داشتیم
سعی جولان نفس جز کوشش لنگی نبود
هوش مصنوعی: در هر جایی که رفتیم، دل ما با خود بود و تلاش‌های ما در زندگی تنها به خاطر زنده نگه‌داشتن نفس و ادامه دادن مسیر بود.
نام از شهرت کمینی شد گرفتار نگین
یاد ایّامی که پیش پای ما سنگی نبود
هوش مصنوعی: به خاطر معروف شدن و شناخته شدن، نام من در وضعیت بدی قرار گرفته است. یادآور روزهایی هستم که در مسیر ما هیچ مانعی وجود نداشت.
از فضولی چون نفس آوارهٔ دشت و دریم
ورنه دل هم آنقدرها خانهٔ تنگی نبود
هوش مصنوعی: اگر بخواهی فضولی کنی، مثل جانی که در دشت و درخت پرسه می‌زند، به دل توجه کن؛ چون دل هم چندان تنگ نیست که نتوانی در آن جا پیدا کنی.
دل ز پرخاش خروسان جمع باید داشتن
تاجداری این تقاضا می‌کند جنگی نبود
هوش مصنوعی: دل باید از خشم و نزاع دور باشد، چون یک پادشاه حقیقی باید خواهان صلح و آرامش باشد، نه جنگ و درگیری.
خاک را وهم سلیمانی به پستی داغ‌کرد
خوشتر از بر باد رفتن هیچ اورنگی نبود
هوش مصنوعی: خاک، با فکر و تخیل سلیمانی، بهتر از این است که هیچ شکوه و عظمت دیگری به باد برود.
ذوق تمثال است کاین مقدار کلفت می‌کشیم
گر نمی‌بود آینه در دست ما زنگی نبود
هوش مصنوعی: اگر آینه‌ای در دست نمی‌داشتیم، هیچ‌گاه نمی‌توانستیم این گونه ذوق و سلیقه خود را نشان دهیم. این تمثال و تصویر زیبا به خاطر وجود آینه است که ما می‌توانیم آن را به نمایش بگذاریم وگرنه هیچ درخششی نداشتیم.
اینقدر وهمی که بیدل در دماغ زند‌ست
بی‌گمان معلوم شد کاین نسخه بی‌بنگی نبود
هوش مصنوعی: این قدر خیال‌پرداز است بیدل که به راحتی از افکارش می‌توان دریافت که این نسخه بدون ستایش و توجه به دیگران نیست.