گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۹۶

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند
نکهت‌گل نیز چون برگ گل از پرواز ماند
بسکه فطرتها به‌گرد نارسایی بازماند
یک جهان انجام‌، خجلت‌پرور آغاز ماند
نغمه‌ها بسیار بود اما ز جهل مستمع
هرقدر بی‌پرده شد در پرده‌های ساز ماند
حسن‌در اظهار شوخی رنگ‌تقصیری ند!شت
چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
این زمان، حسرت‌، تسلی‌خانهٔ جمعیت است
بی‌خیالی نیست آن آیینه ‌کز پرداز ماند
نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند
جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوه‌اش
حیرتی ‌گل ‌کرده بودم لیک محو ناز ماند
عمرها شد خاک بر سر می‌کند اجزای من
یارب این‌گرد پریشان از چه دامن باز ماند
شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد
برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند
صافی د‌ل شبههٔ هستی به عرض آوردن است
عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند
جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت
عالمی انجامها طی‌کرد و در آغاز ماند
یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش
با من از هر جلوه‌ای آیینه‌داری باز ماند
خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود
با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند
ازگداز صد جگر اشکی به عرض آورده‌ام
بخیه‌ای آخر ز چاک پرده‌های راز ماند
بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در گلستانی‌ که چشمم محو آن طناز ماند
نکهت‌گل نیز چون برگ گل از پرواز ماند
هوش مصنوعی: در باغی که چشمم به زیبایی‌های آن دوخته شده، عطر گل هم مانند برگ گل، قدرت پرواز و جابجایی ندارد.
بسکه فطرتها به‌گرد نارسایی بازماند
یک جهان انجام‌، خجلت‌پرور آغاز ماند
هوش مصنوعی: به خاطر نارسایی‌های موجود، بسیاری از فطرت‌ها در شگفتی و خجالت ماندند و این وضعیت تبدیل به سرآغاز یک جهان ناتمام شد.
نغمه‌ها بسیار بود اما ز جهل مستمع
هرقدر بی‌پرده شد در پرده‌های ساز ماند
هوش مصنوعی: بسیاری از نغمه‌ها و آهنگ‌ها وجود داشت، اما از آنجا که شنونده به خاطر نادانی درک نمی‌کرد، هر چه بیشتر تلاش کردند تا به طور واضح و بدون پیچیدگی بیان کنند، او همچنان در لایه‌های پیچیده و محتوای نهانی موسیقی باقی ماند.
حسن‌در اظهار شوخی رنگ‌تقصیری ند!شت
چشمها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
هوش مصنوعی: زیبایی در بیان شوخی، بی‌نقص به نظر می‌رسد! اما نگاه‌های بی‌خبر از حقیقت باعث می‌شود تا جذابیت‌های واقعی نادیده گرفته شوند و محو بمانند.
این زمان، حسرت‌، تسلی‌خانهٔ جمعیت است
بی‌خیالی نیست آن آیینه ‌کز پرداز ماند
هوش مصنوعی: در این زمان، حسرت به نوعی محلی است برای آرامش و دل‌داری جمعیت. دیگر بی‌خیالی وجود ندارد، زیرا آن آینه‌ای که از پردازش به جا مانده، هنوز در خاطر ماندگار است.
نقش نیرنگ حقیقت ثبت لوح دل بس است
شوق غافل نیست گر چشم تماشا باز ماند
هوش مصنوعی: نقش فریب حقیقت بر دل نقش بسته است و کافی است، اشتیاق غافلانه وجود دارد اگر چشمت به دیدن باز بماند.
جوهر آیینهٔ من سوخت شرم جلوه‌اش
حیرتی ‌گل ‌کرده بودم لیک محو ناز ماند
هوش مصنوعی: من در برابر زیبایی و جلوه‌های او، چنان شگفت‌زده شدم که گویی وجود خود را از دست دادم؛ شرم از او باعث شد که ناتوان و حیرت‌زده بمانم.
عمرها شد خاک بر سر می‌کند اجزای من
یارب این‌گرد پریشان از چه دامن باز ماند
هوش مصنوعی: سال‌هاست که رنج و عذاب، بر سرِ من سایه افکنده است. خداوندا، چرا هنوز این موجود پریشان و آشفته از مشکلم رها نمی‌شود؟
شعلهٔ ما دعوی افسردن آخر پیش برد
برشکست رنگ بستم آنچه ازپرواز ماند
هوش مصنوعی: شعلهٔ وجود ما ادعایی ندارد که در نهایت خاموش شود. رنگی که بر خود زده‌ام، نشانه‌ای از درونی است که از پرواز و اوج‌گیری باقی مانده است.
صافی د‌ل شبههٔ هستی به عرض آوردن است
عکس هرجا محو شد آیینه از پرداز ماند
هوش مصنوعی: دل پاک نشان‌دهندهٔ حقیقت وجود است و هر جا که حقیقت محو می‌شود، مانند آینه‌ای است که از تصویر بازمانده است. به این معنا که تنها در حالت خلوص و صفای دل می‌توان به درک واقعیات نائل آمد.
جاده سرمنزل مقصد خط پرگار داشت
عالمی انجامها طی‌کرد و در آغاز ماند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که راهی که به مقصد نهایت می‌انجامد، تعیین شده و مشخص است. فردی در طول زندگی خود تجربیات و دستاوردهای زیادی را پشت سر گذاشته، اما در ابتدای این مسیر همچنان مانده و به نظر می‌رسد که هنوز به طور کامل به هدف نرسیده است.
یار رفت از دیده اما از هجوم حیرتش
با من از هر جلوه‌ای آیینه‌داری باز ماند
هوش مصنوعی: دوست از چشمانم دور شده، اما تأثیر حیرت‌انگیزش باعث شده که من همچنان در برابر هر زیبایی و جلوه‌ای مانند آینه‌ای باقی بمانم.
خامشی روشنگر آیینهٔ دیدار بود
با سواد سرمه پیوست آنچه از آواز ماند
هوش مصنوعی: سکوت باعث می‌شود که تصویر واقعی در دیدار به وضوح نمایان شود و آنچه از صدا باقی مانده، با تیرگی و سنگینی سرمه در هم‌آمیخته است.
ازگداز صد جگر اشکی به عرض آورده‌ام
بخیه‌ای آخر ز چاک پرده‌های راز ماند
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، اشکی را به همه نشان داده‌ام، اما در نهایت هیچ نشانه‌ای از رازهای عمیق و پنهان خود باقی نمانده است.
بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس
روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند
هوش مصنوعی: از بیدل بپرسید که چطور از برگ و آواهای ما، به سیه‌بختی ما پی نبرد. روزهای خوب وصال به پایان رسیده و سرنوشت ما هم برای خوب بودن نیست.