غزل شمارهٔ ۱۲۹۴
رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند
از ما به خاک وادی الفت سواد عشق
هرجا شکست آبله دل یادگار ماند
دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت
اینگوهر آبگشت و همان خاکسار ماند
وضع حیاست دامن فانوس عافیت
از ضبط خود چراغ گهر در حصار ماند
مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا
دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند
زنهار خو مکن بهگرانجانی آنقدر
شد سنگ نالهای که درین کوهسار ماند
فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز
آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند
هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم
کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند
پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود
مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند
نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال
از جلوه تا نگاه یک آغوشوار ماند
خودداریام به عقدهٔ محرومی آرمید
در بحر نیز گوهر من برکنار ماند
مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند
مشت غبار من به ره انتظار ماند
بیدل ز شعلهای که نفس برق ناز داشت
داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳: دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماندغزل شمارهٔ ۱۲۹۵: از دلمبگذشت و خوندر چشم حیرتساز ماند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند
هوش مصنوعی: ما از این دنیا رفتیم و تنها غم ما بر دل زمانه باقی ماند، همانطور که نشانی کمرنگ از ما در میان افرادی که اعتبار داشتند، باقی مانده است.
از ما به خاک وادی الفت سواد عشق
هرجا شکست آبله دل یادگار ماند
هوش مصنوعی: اگر چه ما در دل خاک وادی الفت جا داریم، اما عشق و محبت ما در هر جا که شکسته باشد، نشانی از خود به جای میگذارد.
دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت
اینگوهر آبگشت و همان خاکسار ماند
هوش مصنوعی: دل همیشه به یاد تو میتپد و این احساس عمیق مانند گوهری ارزشمند است که پر از زندگی است، اما همچنان در سادهگی و خاکی بودن خود باقی مانده است.
وضع حیاست دامن فانوس عافیت
از ضبط خود چراغ گهر در حصار ماند
هوش مصنوعی: حالت حیا مثل دامن چراغی است که نور عافیت را در خود نگه میدارد و این نور در دایرهای محدود به خود باقی مانده است.
مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا
دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند
هوش مصنوعی: اگر فقر و ثروت را نداشته باشم، هیچ شادی و نشاطی برای من ارزشی نخواهد داشت و نمیتوانم بگویم که به خاطر این مسائل از کار و تلاش باز ماندهام.
زنهار خو مکن بهگرانجانی آنقدر
شد سنگ نالهای که درین کوهسار ماند
هوش مصنوعی: مواظب باش که از کنار مشکلات به سادگی نگذری؛ زیرا آنقدر صدای نالهای در این کوهها ایجاد شده که اثرش هنوز باقی مانده است.
فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز
آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند
هوش مصنوعی: وقتی که زمان به سرعت میگذرد و دل همچنان در تپیدن است، فرصتی برای زندگی و لذت وجود ندارد. همزمان، آهو که به زیبایی و چالاکی خود در حال گذر است، نشانهای از جوانی و شادابی را به یاد میآورد. در این میان، رقص غبار به عنوان نشانهای از زندگی و گذر زمان در حال حاضر باقی مانده است.
هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم
کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند
هوش مصنوعی: هر جا که به جستجوی حقیقت پرداختیم و جانمان به شوق آن سوخت، کوه صدای ما را شنید و فقط چند جرقهٔ آتش از ما باقی ماند.
پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود
مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند
هوش مصنوعی: پیری به یاد وحشتهایی که در عمرش تجربه کرده بود، به سراغش آمد. در حالی که گماشتهاش به سراغ تمایلات و آرزوهایش رفت، او در زیر بار گذشتهاش باقی ماند.
نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال
از جلوه تا نگاه یک آغوشوار ماند
هوش مصنوعی: حیرتم اجازه نداد که از وصال گل بچینم؛ زیرا زیبایی نگاه او به گونهای بود که مرا در آغوش خود گرفت و ماندگار شد.
خودداریام به عقدهٔ محرومی آرمید
در بحر نیز گوهر من برکنار ماند
هوش مصنوعی: توقف من از خواستن، باعث شده که در دریا هم گوهر من به دور بماند و در دسترس قرار نگیرد.
مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند
مشت غبار من به ره انتظار ماند
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و خوشرفتار من نمیتوانند از دلتنگی جدا شوند و غبار عشق من در مسیر انتظار باقی مانده است.
بیدل ز شعلهای که نفس برق ناز داشت
داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند
هوش مصنوعی: بیدل به خاطر شعلهای که نفسش مانند برقی نازک و لطیف بود، احساس سوزش و درد شدیدی را تجربه کرد و بهمانند شمعی که خاموش شده، بهخاطر این احساس، بر روی سنگ مزارش باقی ماند.