گنجور

شمارهٔ ۶۵

دین پناها! دم جانبخش ترا
نفس روح امین می گویم
وز سخن های تو یک نادره را
رشگ صد در ثمین می گویم
نیست مثل تو نه در صوب عراق
در همه روی زمین می گویم
آسمان پیش تو بر خاک نهد
به سر تو که جبین می گویم
بر مگیر این به گران روی ز من
علم الله که یقین می گویم
تا بدیدم قلم و دست ترا
صفت هر دو چنین می گویم
دست را خواجه کان می خوانم
کلک را شحنه دین می گویم
این سخن مختصر اولیتر از آنک
در سخن غث و سمین می گویم
تو مشو سرد که در صفه به شب
سخت سرد است همین می گویم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.