گنجور

بخش ۴۱ - گسیل کردن لشکر به بلخ

و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، چون دانست که غم خوردن سود نخواهد داشت، بسر نشاط باز شد و شراب میخورد و لکن آثار تکلّف‌ ظاهر بود و نوشتگین نوبتی‌ را آزاد کرد، و از سرای بیرون رفت‌ و با دختر ارسلان جاذب‌ فرونشست‌ . و پس از آن او را ببست فرستاد با لشکری قوی از سوار و پیاده تا آنجا شحنه‌ باشد، و حلّ و عقد آن نواحی همه در گردن او کرد. و او بر آن جانب رفت. و مسعود محمّد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه‌ها و مشافهات‌ در معنی مدد و موافقت و مساعدت، و وی از غزنین برفت براه پنجهیر روز دوشنبه بیست و چهارم شوّال.

و ملطّفه‌ها رسید معمّا از صاحب برید بلخ امیرک بیهقی، ترجمه کردم‌، نبشته بود که «داود آنجا آمد بدر بلخ با لشکری گران، و پنداشت که شهر بخواهند گذاشت‌ و آسان بدو خواهند داد. بنده هر کار استوار کرده بود و از روستا عیّاران‌ آورده. و والی ختلان‌ شهر را خالی گذاشت و بیامد، که آنجا نتوانست بود، اکنون دست یکی کرده‌ایم‌ . و جنگ است هر روز، خصم بمدارا جنگ میکرد، تا رسولی فرستاد تا شهر بدو دهیم و برویم. چون جواب درشت و شمشیر یافت، نومید شد.

اگر رای خداوند بیند، فوجی لشکر با مقدّمی هشیار از غزنین اینجا فرستاده آید تا این شهر را بداریم‌، که همه خراسان درین شهر بسته‌ است و اگر مخالفان این را بگیرند، آب‌ بیکبارگی پاک بشود.

امیر دیگر روز با وزیر و عارض و بو سهل زوزنی و سپاه سالار و حاجب بزرگ خالی کرد و ملطّفه با ایشان در میان نهاد، گفتند «نیک بداشته‌اند آن شهر را، و امیرک‌ داشته‌ است اندر میان چندین فترت‌ . و لشکر باید فرستاد، مگر بلخ بدست ما بماند که اگر آنرا مخالفان بستدند، ترمذ و قبادیان‌ و تخارستان‌ بشود.» وزیر گفت:

امیرک نیکو گفته است و نبشته، امّا این حال که خراسان را افتاد جز بحاضری‌ خداوند در نتوان یافت و بدانکه تنی چند چهاردیواری‌ را نگاه دارند کار راست نشود، که خصمان را مدد باشد، و بسیار مردم مفسد و شرّ جوی و شرّ خواه در بلخ هستند، و امیرک را هیچ مدد نباشد. بنده آنچه دانست بگفت، رای عالی برتر است. بو سهل زوزنی گفت: «من هم این گویم که خواجه بزرگ میگوید؛ امیرک می‌پندارد که مردم بلخ او را مطیع باشند، چنانکه پیش ازین بودند. و اگر آنجا لشکری فرستاده آید، کم از ده هزار سوار نباید که اگر کم ازین باشد، هم آب ریختگی باشد. و رسول رفت نزدیک ارسلان خان، و بنده را صواب آن می‌نماید که در چنین ابواب توقّف باید کرد تا خان چه کند. و اینجا کارها ساخته می‌باید کرد و اگر ایشان بجنبند و موافقتی نمایند از دل‌، فرود آیند و لشکرها آرند، ازینجا نیز خداوند حرکت کند و لشکرها درهم آمیزند و کاری سره‌ برود. و اگر نیایند و سخن نشنوند و عشوه‌ گویند، آنگاه بحکم مشاهدت‌ کار خویش میباید کرد. امّا این لشکر فرستادن که بلخ را نگاه دارند، روا نباشد.» سپاه سالار و حاجب بزرگ و دیگر حشم گفتند که «چنین است، و لکن از فرستادن سالاری با فوجی مردم زیان ندارد بسوی تخارستان که از آن ماست‌ .

اگر ممکن گردد که بلخ را ضبط توانند کرد، کاری سره باشد و اگر نتوانند کرد، زیان نباشد. و اگر لشکر فرستاده نیاید، بتمامی نومید شوند خراسانیان ازین دولت هم لشکری و هم رعیّت.» پس سخن را بر آن قرار دادند که آلتونتاش حاجب را با هزار سوار از هر دستی گسیل کرده آید بتعجیل.

[حمله سلجوقیان به بلخ‌]

و بازگشتند و کار آلتونتاش ساختن گرفتند بگرمی‌، و وزیر و عارض و سپاه سالار و حاجب بزرگ می‌نشستند و مردم خیاره‌ را نام می‌نبشتند و سیم نقد می- دادند تا لشکری قوی ساخته آمد. و جواب نبشته بودیم امیرک را با اسکدار و چه با قاصدان مسرع‌ که «اینک لشکری قوی میآید با سالاری نامدار، دل قوی باید داشت‌ ترا و اهل شهر را و دیگران را و در نگاهداشت شهر احتیاطی تمام بکرد، که بر اثر ملطّفه‌ لشکری است.» و روز سه شنبه امیر بدان قصر آمد که برابر میدان دشت شابهار است و بنشست و این لشکر تعبیه کرده بر وی بگذشت سخت آراسته و با ساز و اسبی نیک. و آلتونتاش حاجب با مقدّمان بر آن خضرا آمدند، امیر گفت «بدلی قوی بروید که بر اثر شما لشکری دیگر فرستیم با سالاران و خود بر اثر آییم. ازین خصمان که این چنین کاری رفت‌ نه ازیشان رفت بلکه از آن بود که قحط افتاد. و خان ترکستان خواهد آمد با لشکری بسیار و ما نیز حرکت کنیم تا این کار را دریافته آید. و شما دل قوی دارید و چون ببغلان‌ رسیدید، می‌نگرید، اگر مغافصه‌ در شهر بلخ توانید شد، احتیاط قوی کنید و بروید تا شهر بگیرید، و مردم شهر را و آن لشکر را که آنجاست از چشم افتادن بر شما دل قوی گردد و دستها یکی کنند . و پس اگر ممکن نباشد آنجا رفتن بولوالج‌ روید و تخارستان ضبط کنید تا آنچه فرمودنی است شمایان‌ را فرموده آید، و گوش بنامه‌های امیرک بیهقی دارید.» گفتند: چنین کنیم. و برفتند. و امیر بشراب بنشست.

و وزیر مرا بخواند و گفت: پیغام من بر بو سهل‌ بر و بگوی که «نبینی که چه میرود؟ خصمی آمده چون داود با لشکری بسیار و بلخ را در پیچیده‌ و بگفتار درمانده‌یی‌ سه و چهار که غرور ایشان بخورد لشکری در بر کلاغ‌ نهاد تا ببینی که چه رود!» بیامدم و بگفتم، جواب داد که «این کار از حد بگذشت، و جزم‌تر از آن نتوان گفت که خواجه بزرگ گفت. و من بتقویت آن شنیدی که چه گفتم و بشنوده نیامد. اینجا خود بیابان سرخس نیست و این تدبیر وزارت اکنون بو الحسن عبد الجلیل میکند، تا نگریم که پیدا آید .»

بخش ۴۰ - قصّهٔ امیر منصور نوح سامانی: چنان خواندم در اخبار سامانیان که چون امیر نوح بن منصور گذشته شد () ببخارا، پسرش که ولی عهد بود ابو الحارث منصور را بر تخت ملک نشاندند و اولیا و حشم بر وی بیارامیدند، و سخت نیکو روی و شجاع و سخنگوی جوانی بود، امّا عادتی‌ داشت هول‌، چنانکه همگان از وی بترسیدندی. و نشستن وی بجای پدر در رجب سنه سبع و ثمانین و ثلثمائه‌ بود. کار را سخت نیکو ضبط کرد و سیاستی قوی نمود . و بگتوزون‌ سپاه سالار بود بنشابور [و] برخلاف امیر محمود. و امیر محمود ببلخ بود، برایستاد نکرد او را که نشابور بربگتوزون یله کند . و امیر خراسان دل هر دو نگاه میداشت اما همّتش‌ بیشتر سوی بگتوزون بود. چون امیر محمود را این حال مقرّر گشت، ساختن گرفت تا قصد بگتوزون کند. بگتوزون بترسید و بامیر خراسان بنالید، و وی از بخارا قصد مرو کرد با لشکرها، و فائق الخاصّه‌ با وی بود، و خواستند تا این کار را بر وجهی بنهند، چنانکه جنگی و مکاشفتی‌ نباشد.بخش ۴۲ - فرو گرفتن سالاران: و روز سه‌شنبه هفدهم ذی القعده امیر بر قلعت رفت، و کوتوال میزبان بود، سخت نیکوکاری‌ ساخته بودند. و همه قوم را بخوان فرود آوردند، و شراب خوردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، چون دانست که غم خوردن سود نخواهد داشت، بسر نشاط باز شد و شراب میخورد و لکن آثار تکلّف‌ ظاهر بود و نوشتگین نوبتی‌ را آزاد کرد، و از سرای بیرون رفت‌ و با دختر ارسلان جاذب‌ فرونشست‌ . و پس از آن او را ببست فرستاد با لشکری قوی از سوار و پیاده تا آنجا شحنه‌ باشد، و حلّ و عقد آن نواحی همه در گردن او کرد. و او بر آن جانب رفت. و مسعود محمّد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه‌ها و مشافهات‌ در معنی مدد و موافقت و مساعدت، و وی از غزنین برفت براه پنجهیر روز دوشنبه بیست و چهارم شوّال.
هوش مصنوعی: امیر مسعود، وقتی متوجه شد که غم خوردن فایده‌ای ندارد، به خود نیروی تازه‌ای بخشید و مشغول نوشیدن شراب شد، اما نشانه‌های تظاهر در رفتار او مشخص بود. او دستور داد که زندانیان آزاد شوند و از خانه بیرون رفت و با دختر ارسلان ملاقات کرد. سپس او را به همراه لشکری قوی از سواران و پیادگان فرستاد تا در آن‌جا مسئولیت امنیت و اداره امور را بر عهده گیرد و تمامی اختیارات آن نواحی را به او بسپارد. او به سمت آن منطقه حرکت کرد و مسعود محمد لیث را به عنوان نماینده نزد ارسلان خان فرستاد تا درباره همکاری و مساعدت صحبت کند. ارسلان خان نیز از غزنین به راه پنجهیر رفت و در نهایت در روز دوشنبه بیست و چهارم شوّال حرکت کرد.
و ملطّفه‌ها رسید معمّا از صاحب برید بلخ امیرک بیهقی، ترجمه کردم‌، نبشته بود که «داود آنجا آمد بدر بلخ با لشکری گران، و پنداشت که شهر بخواهند گذاشت‌ و آسان بدو خواهند داد. بنده هر کار استوار کرده بود و از روستا عیّاران‌ آورده. و والی ختلان‌ شهر را خالی گذاشت و بیامد، که آنجا نتوانست بود، اکنون دست یکی کرده‌ایم‌ . و جنگ است هر روز، خصم بمدارا جنگ میکرد، تا رسولی فرستاد تا شهر بدو دهیم و برویم. چون جواب درشت و شمشیر یافت، نومید شد.
هوش مصنوعی: داود با لشکری انبوه به بلخ آمد و فکر می‌کرد که به راحتی می‌تواند شهر را به دست آورد. اما او متوجه شد که حاکم شهر تمام تدابیر را اندیشیده و از روستاها افراد ماهر را به کمک آورده است. حاکم ختلان نیز شهر را ترک کرده بود و به دنبال فرصتی برای جنگ بود. دشمن هر روز به روش‌های مختلف با احتیاط رفتار می‌کرد تا اینکه پیامی فرستاد و خواستار تسلیم شهر شد. اما وقتی پاسخ تند و تیزی دریافت کرد، ناامید شد.
اگر رای خداوند بیند، فوجی لشکر با مقدّمی هشیار از غزنین اینجا فرستاده آید تا این شهر را بداریم‌، که همه خراسان درین شهر بسته‌ است و اگر مخالفان این را بگیرند، آب‌ بیکبارگی پاک بشود.
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد، گروهی از سربازان با سردسته‌ای هوشیار از غزنین به اینجا خواهند آمد تا این شهر را فتح کنند، زیرا همه خراسان در این شهر متمرکز است و اگر دشمنان به آن دست یابند، به یکباره آب‌ها از بین خواهند رفت.
امیر دیگر روز با وزیر و عارض و بو سهل زوزنی و سپاه سالار و حاجب بزرگ خالی کرد و ملطّفه با ایشان در میان نهاد، گفتند «نیک بداشته‌اند آن شهر را، و امیرک‌ داشته‌ است اندر میان چندین فترت‌ . و لشکر باید فرستاد، مگر بلخ بدست ما بماند که اگر آنرا مخالفان بستدند، ترمذ و قبادیان‌ و تخارستان‌ بشود.» وزیر گفت:
هوش مصنوعی: امیر روز بعد با وزیر، عارض، بو سهل زوزنی، سپهسالار و حاجب بزرگ ملاقات کرد و موضوعی را با آن‌ها در میان گذاشت. آن‌ها گفتند که شهر به خوبی محافظت شده و امیرک در بین مشکلات، موفق عمل کرده است. اما لازم است که لشکری فرستاده شود تا بلخ در اختیار ما باقی بماند؛ زیرا اگر مخالفان آن را به دست آورند، ترمذ، قبادیان و تخارستان نیز به خطر می‌افتند. وزیر نیز در این زمینه نظرات خودش را بیان کرد.
امیرک نیکو گفته است و نبشته، امّا این حال که خراسان را افتاد جز بحاضری‌ خداوند در نتوان یافت و بدانکه تنی چند چهاردیواری‌ را نگاه دارند کار راست نشود، که خصمان را مدد باشد، و بسیار مردم مفسد و شرّ جوی و شرّ خواه در بلخ هستند، و امیرک را هیچ مدد نباشد. بنده آنچه دانست بگفت، رای عالی برتر است. بو سهل زوزنی گفت: «من هم این گویم که خواجه بزرگ میگوید؛ امیرک می‌پندارد که مردم بلخ او را مطیع باشند، چنانکه پیش ازین بودند. و اگر آنجا لشکری فرستاده آید، کم از ده هزار سوار نباید که اگر کم ازین باشد، هم آب ریختگی باشد. و رسول رفت نزدیک ارسلان خان، و بنده را صواب آن می‌نماید که در چنین ابواب توقّف باید کرد تا خان چه کند. و اینجا کارها ساخته می‌باید کرد و اگر ایشان بجنبند و موافقتی نمایند از دل‌، فرود آیند و لشکرها آرند، ازینجا نیز خداوند حرکت کند و لشکرها درهم آمیزند و کاری سره‌ برود. و اگر نیایند و سخن نشنوند و عشوه‌ گویند، آنگاه بحکم مشاهدت‌ کار خویش میباید کرد. امّا این لشکر فرستادن که بلخ را نگاه دارند، روا نباشد.» سپاه سالار و حاجب بزرگ و دیگر حشم گفتند که «چنین است، و لکن از فرستادن سالاری با فوجی مردم زیان ندارد بسوی تخارستان که از آن ماست‌ .
هوش مصنوعی: امیرک نیکو گفته و نوشته است که در حال حاضر اوضاع خراسان به نحو مطلوبی نیست و تنها به کمک خداوند می‌توان به بهبود وضعیت امید داشت. او به این نکته اشاره می‌کند که حتی اگر عده‌ای بخواهند از یک دیوار حفاظت کنند، این کار موثر نخواهد بود و دشمنان همچنان کمک خواهند داشت. به ویژه در بلخ، مردمی فاسد و شرور وجود دارند که می‌توانند مشکلاتی ایجاد کنند و از آنجایی که کمک و یاری برای امیرک وجود ندارد، او به خوبی از اوضاع آگاه است. بو سهل زوزنی نیز تأکید می‌کند که امیرک تصور می‌کند مردم بلخ هنوز به او وفادارند، مانند گذشته. او بر این باور است که اگر لشکری بفرستد، باید حداقل ده هزار سوار باشد تا مؤثر واقع شود. هم‌چنین، او پیشنهاد می‌دهد که باید منتظر تصمیم خان بودند و در این زمان کارهایی انجام شود. اگر آنها همکاری کنند و لشکریان را آماده کنند، ممکن است اوضاع به نفع آنها تغییر کند. اما اگر از همکاری سر باز زنند، باید بر اساس واقعیت‌ها عمل کرد. به عقیده او، فرستادن لشکر برای حفاظت از بلخ کار درستی نیست، ولی دیگران بر این باورند که فرستادن سالاری با گروهی از مردم به سمت تخارستان ممکن است ضرر نداشته باشد.
اگر ممکن گردد که بلخ را ضبط توانند کرد، کاری سره باشد و اگر نتوانند کرد، زیان نباشد. و اگر لشکر فرستاده نیاید، بتمامی نومید شوند خراسانیان ازین دولت هم لشکری و هم رعیّت.» پس سخن را بر آن قرار دادند که آلتونتاش حاجب را با هزار سوار از هر دستی گسیل کرده آید بتعجیل.
هوش مصنوعی: اگر امکان داشته باشد بلخ را تصرف کنند، کار بزرگی خواهد بود و اگر نتوانند، ضرری نخواهد داشت. همچنین اگر نیروی کمکی فرستاده نشود، مردم خراسان از این دولت و نیروهایش ناامید خواهند شد. بنابراین تصمیم گرفتند که آلتونتاش حاجب را با هزار سوار از هر گروه به سرعت به آنجا بفرستند.
[حمله سلجوقیان به بلخ‌]
هوش مصنوعی: سلجوقیان به بلخ هجوم آوردند و این شهر را هدف حملات خود قرار دادند. آنها با به کارگیری نیروهای نظامی و استراتژی‌های جنگی، به دنبال به دست آوردن کنترل منطقه و گسترش قلمرو خود بودند. این حمله باعث تغییرات زیادی در ساختار اجتماعی و سیاسی بلخ شد و تاثیرات عمیقی بر تاریخ این منطقه گذاشت.
و بازگشتند و کار آلتونتاش ساختن گرفتند بگرمی‌، و وزیر و عارض و سپاه سالار و حاجب بزرگ می‌نشستند و مردم خیاره‌ را نام می‌نبشتند و سیم نقد می- دادند تا لشکری قوی ساخته آمد. و جواب نبشته بودیم امیرک را با اسکدار و چه با قاصدان مسرع‌ که «اینک لشکری قوی میآید با سالاری نامدار، دل قوی باید داشت‌ ترا و اهل شهر را و دیگران را و در نگاهداشت شهر احتیاطی تمام بکرد، که بر اثر ملطّفه‌ لشکری است.» و روز سه شنبه امیر بدان قصر آمد که برابر میدان دشت شابهار است و بنشست و این لشکر تعبیه کرده بر وی بگذشت سخت آراسته و با ساز و اسبی نیک. و آلتونتاش حاجب با مقدّمان بر آن خضرا آمدند، امیر گفت «بدلی قوی بروید که بر اثر شما لشکری دیگر فرستیم با سالاران و خود بر اثر آییم. ازین خصمان که این چنین کاری رفت‌ نه ازیشان رفت بلکه از آن بود که قحط افتاد. و خان ترکستان خواهد آمد با لشکری بسیار و ما نیز حرکت کنیم تا این کار را دریافته آید. و شما دل قوی دارید و چون ببغلان‌ رسیدید، می‌نگرید، اگر مغافصه‌ در شهر بلخ توانید شد، احتیاط قوی کنید و بروید تا شهر بگیرید، و مردم شهر را و آن لشکر را که آنجاست از چشم افتادن بر شما دل قوی گردد و دستها یکی کنند . و پس اگر ممکن نباشد آنجا رفتن بولوالج‌ روید و تخارستان ضبط کنید تا آنچه فرمودنی است شمایان‌ را فرموده آید، و گوش بنامه‌های امیرک بیهقی دارید.» گفتند: چنین کنیم. و برفتند. و امیر بشراب بنشست.
هوش مصنوعی: آلتونتاش دوباره به کار ساختن لشکر مشغول شد و وزیر، عارض، سپاه سالار و حاجب بزرگ در کنار هم نشسته بودند و نام مردمان خیاره را می‌نوشتند و پول نقد می‌دادند تا لشکری قوی تشکیل دهند. پاسخ نامه‌ای که برای امیرک فرستاده بودند این بود که «لشکری قوی به زودی می‌آید با سالاری معروف، باید دل قوی داشته باشید، شما و اهل شهر و دیگران، و باید در نگهداری شهر احتیاط کاملی داشته باشید، زیرا لشکری در راه است.» روز سه‌شنبه امیر به قصر آمد که در مقابل دشت شابهار واقع بود و نشسته بود و لشکری که آماده کرده بودند به تمیزی و زیبایی از مقابل او عبور کرد. آلتونتاش حاجب با مقدمات لشکر به آنجا آمدند، امیر گفت: «با اطمینان به جلو بروید تا ما لشکری دیگر با سالاران بفرستیم و خود نیز به دنبال شما حركت کنیم. این دشمان به خاطر قحطی چنین کارهایی کردند. خان ترکستان با لشکری بسیار خواهد آمد و ما نیز باید آماده باشیم. شما باید دل قوی داشته باشید و وقتی به بغلان رسیدید، اگر بتوانید در شهر بلخ به جنگ بپردازید، احتیاط کنید و تا آنجا بروید. به مردم شهر و لشکری که در آنجا هستند، اجازه دهید که نسبت به شما احساس امنیت کنند و دست به یکی بزنند. اگر رفتن به آنجا ممکن نبود، به بولوالج بروید و تخارستان را ضبط کنید تا هر آنچه لازم باشد به شما ابلاغ شود و به نامه‌های امیرک بیهقی گوش دهید.» آنها گفتند: «چنین خواهیم کرد.» و رفتند. امیر نیز به سراغ شراب رفت و نشسته بود.
و وزیر مرا بخواند و گفت: پیغام من بر بو سهل‌ بر و بگوی که «نبینی که چه میرود؟ خصمی آمده چون داود با لشکری بسیار و بلخ را در پیچیده‌ و بگفتار درمانده‌یی‌ سه و چهار که غرور ایشان بخورد لشکری در بر کلاغ‌ نهاد تا ببینی که چه رود!» بیامدم و بگفتم، جواب داد که «این کار از حد بگذشت، و جزم‌تر از آن نتوان گفت که خواجه بزرگ گفت. و من بتقویت آن شنیدی که چه گفتم و بشنوده نیامد. اینجا خود بیابان سرخس نیست و این تدبیر وزارت اکنون بو الحسن عبد الجلیل میکند، تا نگریم که پیدا آید .»
هوش مصنوعی: وزیر مرا فراخواند و گفت: پیام من را به بوسهل بگو که «آیا نمی‌بینی چه پیش می‌آید؟ دشمنی به مانند داود با لشکری بزرگ آمده و بلخ را در محاصره قرار داده است و در وضع نگران‌کننده‌ای به سر می‌برد؛ آنها در حالتی از غرور هستند و لشکری برای مقابله با کلاغ‌ها تشکیل داده‌اند تا ببینی چه می‌شود!» من آمدم و این را گفتم، او پاسخ داد که «این کار از حد گذشته است و نمی‌توان چیزی قاطع‌تر از آنچه خواجه بزرگ گفت بیان کرد. من هم با قوت شنیدم آنچه را که گفتم و پاسخی از او نیامد. اینجا بیابان سرخس نیست و این تدبیر وزارت اکنون به عهده بوالحسن عبدالجلیل است، تا ببینیم چه پیش خواهد آمد.»

خوانش ها

بخش ۴۱ - گسیل کردن لشکر به بلخ به خوانش سعید شریفی