بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود بهدست رفیق بدگوهر
دیرگاهی بر این وَتیره گذشت
روز رخشان و شام تیره گذشت
گشت ناگاه شوی زن سفری
گفت زن: بایدت مرا ببری
گفتمرد: اینسفرنهدلخواه است
که رئیس اداره همراه است
هم به پاس اثاثهٔ خانه
بایدت ماند، پُر مزن چانه
از قضا نیستی تو هم تنها
پیشت آید رفیق تازهٔ ما
می کند با تو خانمش یاری
او خود از توکند نگهداری
کیست به از رفیق وجدان کیش
که سپردن بدو توان زن خویش
بس که فاسد شدست خوی بشر
نه برادر بود امین نه پسر
در جهان اعتماد و اطمینان
نیست الا به مرد با وجدان
دین و ایمان همه خرافاتست
مایهٔ کین و اختلافاتست
بس فقیها که دام شرعی ساخت
مومنان را میان دام انداخت
شیخ دیگرکلاه شرغی دوخت
تا قبای ترا به غیر فروخت
زوجه خلق را دهند طلاق
بهر غیری کنند عقد و صداق
لیک مردی که اهل وجدانست
دلش از فعل بد هراسانست
او بدی را به چشم بد بیند
شرر تو زیان خود بیند
نیست در نیکیش امید بهشت
زان که باشد به طبع نیک سرشت
وز بدی دوزخش نترساند
که بدی را به طبع بد داند
نکند بدکه بد به طبع بد است
نیک باشد که نیکی از خرد است
نیک و بد را شناسد از وجدان
هست وجدان برابرش میزان
زن اگر چند نرمتر شده بود
ز ابتلائی دلش خبر شده بود
بیمی افتاده بود در دل او
نگران بود ازین سفر دل او
لیک شوهر شکیب فرمودش
بوسهها داد و کرد بدرودش
دست وجدانفروش را بفشرد
رفت و آن دنبه را به گرگ سپرد
رفت شوی و رفیق کجبنیاد
به فریب زن رفیق ستاد
روزی آمد به نزد آن دلبر
ساخته از دروغ مژگان تر
گفت زن: چیست؟ گفت چیزی نیست
آن که در دل غمی ندارد کیست؟!
دگرین روز هم بدین منوال
شد به نزدیک آن بدیع جمال
چشمها سرخ و مژه اشکآلود
گونههای زرد و پای چشم کبود
زن ز نازکدلی به تنگ آمد
پای خود داریش به سنگ آمد
قسمش داد و گفت: دردت چیست؟
چشم سرخ و رخان زردت چیست؟
گفت اندر فشار وجدانم
راز کس فاش کرد نتوانم
سومین روز ساخت آن مکار
خویش را زرد و لاغر و بیمار
بود بازیگری نمایش باز
لاجرم کرد این نمایش، ساز
رفت و خود را بدین ضعیفه نمود
صد هزاران غمش به غم افزود
کفت زن چند ازبن نهفتن راز
چیست این روی زرد و گرم و گداز
خانمت در کجاست کاین دو سه روز
اندرین جا نشد جمالافروز
این چه حالی و این چه ترکیبی است
این چه وضعی و این چه ترتیبی است
جای غمخواری از من دلریش
بر غم من فزودهای غم خویش
گرچه چیزی ز تو نفهمیدم
به خدا کز تو سخت رنجیدم
چون شد آن ریوساز حیلت کر
در دل خویشتن سوار به خر
صیدش اندرکنار دانه رسید
تیری افکند و بر نشانه رسید
گفت اکنون که فحش خواهی داد
گویم این راز هرچه بادا باد
پای رنجش چو در میان آمد
راز پوشیده بر زبان آمد
داد سوگند مرد حیلتساز
که زن آن راز را نگو باز
گفت بار نخست کاینجا من
آمدم میهمان به همره زن
وز تو آن حجب و شرم را دیدم
در دل خود بسی پسندیدم
چون که بیرون شدیم ازین خانه
شرح دادم ز بهر جانانه
گفتمش پند گیر ازین خانم
عقل و دانشپذیر ازین خانم
که به چندین عفاف وسنگینی
داشت زیبندگی و رنگینی
زنچو این سرزنش ز من بشنید
بی محابا به روی من بدوید
گفت محو جمال او شدهای
عاشق خط و خال او شدهای
خوردم از بهر او قسم بسیار
تاکه قانع شد وگرفت قرار
لیک در قلبش این ملال بماند
گفتگو طی شد و خیال بماند
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیرگاهی بر این وَتیره گذشت
روز رخشان و شام تیره گذشت
هوش مصنوعی: مدت زیادی گذشت و روزهای روشن و شبهای تاریک به آرامی سپری شدند.
گشت ناگاه شوی زن سفری
گفت زن: بایدت مرا ببری
هوش مصنوعی: ناگهان زنی به شوهرش گفت: باید مرا در این سفر ببری.
گفتمرد: اینسفرنهدلخواه است
که رئیس اداره همراه است
هوش مصنوعی: مرد گفت: این سفر دلخواهی نیست، چون رئیس اداره همراه ماست.
هم به پاس اثاثهٔ خانه
بایدت ماند، پُر مزن چانه
هوش مصنوعی: برای حفظ وسایل و اثاثیهٔ خانه، باید سکوت کنی و زیاد صحبت نکنی.
از قضا نیستی تو هم تنها
پیشت آید رفیق تازهٔ ما
هوش مصنوعی: اتفاقاً وقتی تو نیستی، تنها کسی که به سراغم میآید، یک دوست جدید است.
می کند با تو خانمش یاری
او خود از توکند نگهداری
هوش مصنوعی: همسرش به تو کمک میکند و خود او هم از تو مراقبت میکند.
کیست به از رفیق وجدان کیش
که سپردن بدو توان زن خویش
هوش مصنوعی: بهتر از یک دوست با وجدان و درستکار نیست که بتوانی به او اعتماد کنی و کارهای خود را به او بسپاری.
بس که فاسد شدست خوی بشر
نه برادر بود امین نه پسر
هوش مصنوعی: انسانها به قدری فاسد شدهاند که نه برادر به برادر اعتماد دارد و نه پدر به پسر.
در جهان اعتماد و اطمینان
نیست الا به مرد با وجدان
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ اعتمادی و اطمینانی وجود ندارد مگر به کسانی که وجدان و شخصیت اخلاقی دارند.
دین و ایمان همه خرافاتست
مایهٔ کین و اختلافاتست
هوش مصنوعی: دین و ایمان تنها باورهای بیپایهای هستند که باعث ایجاد نفرت و تفرقه در میان مردم میشوند.
بس فقیها که دام شرعی ساخت
مومنان را میان دام انداخت
هوش مصنوعی: بسیاری از فقیهان، با قواعد و احکام خود، مومنان را در تله ای که خودشان درست کردهاند، گرفتار کردند.
شیخ دیگرکلاه شرغی دوخت
تا قبای ترا به غیر فروخت
هوش مصنوعی: یکی از دیگران، کلاهی شیک و زیبا برای خود درست کرد و به طرز ناخوشایندی، لباس تو را به کسی دیگر فروخت.
زوجه خلق را دهند طلاق
بهر غیری کنند عقد و صداق
هوش مصنوعی: زنی که به دلیل دیگری از شوهر خود طلاق میگیرد، به دیگران ازدواج کرده و مهریه میگیرد.
لیک مردی که اهل وجدانست
دلش از فعل بد هراسانست
هوش مصنوعی: اما مردی که وجدان داشته باشد، از انجام کارهای ناپسند همیشه نگران و مضطرب است.
او بدی را به چشم بد بیند
شرر تو زیان خود بیند
هوش مصنوعی: کسی که بدیها را با نگاه بدی میبیند، عاقبت به ضرر خودش میرسد و از شرارتها آسیب میبیند.
نیست در نیکیش امید بهشت
زان که باشد به طبع نیک سرشت
هوش مصنوعی: امیدواری به بهشت از کارهای نیک او نیست، زیرا او به طور طبیعی نیکوخصال است.
وز بدی دوزخش نترساند
که بدی را به طبع بد داند
هوش مصنوعی: از شر دوزخ نمیترسد، زیرا او بدی را مطابق طبیعت بد خود میداند.
نکند بدکه بد به طبع بد است
نیک باشد که نیکی از خرد است
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که نباید فراموش کنیم که اگر کاری بد باشد، نتیجهاش هم معمولاً بد خواهد بود. در حالی که اگر کار خوبی انجام دهیم، آن کار از خرد و نیکخواهی ناشی شده و خود به خود به خوبی ختم میشود.
نیک و بد را شناسد از وجدان
هست وجدان برابرش میزان
هوش مصنوعی: انسان میتواند خوبیها و بدیها را از طریق وجدان خود تشخیص دهد و وجدان او به عنوان معیاری برای سنجش این مسائل عمل میکند.
زن اگر چند نرمتر شده بود
ز ابتلائی دلش خبر شده بود
هوش مصنوعی: اگر زن کمی نرمتر و مهربانتر میبود، دلش از رنج و سختیها آگاه میشد.
بیمی افتاده بود در دل او
نگران بود ازین سفر دل او
هوش مصنوعی: او در دلش ترس و نگرانی داشت از این سفر.
لیک شوهر شکیب فرمودش
بوسهها داد و کرد بدرودش
هوش مصنوعی: اما شوهر با صبر و حوصله از او خواست که بوسهها بدهد و سپس با او وداع کرد.
دست وجدانفروش را بفشرد
رفت و آن دنبه را به گرگ سپرد
هوش مصنوعی: ضمیرهای آگاه و فریبکار را محکم در دست خودش گرفت و سپس آن سودای ناپاک را به دست موجودی دیگر سپرد.
رفت شوی و رفیق کجبنیاد
به فریب زن رفیق ستاد
هوش مصنوعی: رفیق بدسیرت و فریبکار، به اوج عداوت رسید و دوستان را به دردسر انداخت.
روزی آمد به نزد آن دلبر
ساخته از دروغ مژگان تر
هوش مصنوعی: روزی دلبر زیبایی که با مژگانی پر از فریب ساخته شده بود، نزد من آمد.
گفت زن: چیست؟ گفت چیزی نیست
آن که در دل غمی ندارد کیست؟!
هوش مصنوعی: زنی پرسید: چه خبر است؟ پاسخ داد: هیچ چیز نیست. مگر کسی را پیدا میکنی که در دلش غمی نداشته باشد؟
دگرین روز هم بدین منوال
شد به نزدیک آن بدیع جمال
هوش مصنوعی: روز دیگری نیز به همین ترتیب گذشت و در نزدیکی آن زیبایی خیرهکننده بود.
چشمها سرخ و مژه اشکآلود
گونههای زرد و پای چشم کبود
هوش مصنوعی: چشمها قرمز و مژهها پر از اشک، گونهها رنگ پریده و زیر چشمها کبود است.
زن ز نازکدلی به تنگ آمد
پای خود داریش به سنگ آمد
هوش مصنوعی: زن از نازکدلی و احساساتی بودنش به تنگ آمده است و حالا به شدت از اوضاع ناراحت شده، بهطوری که احساس خفگی میکند.
قسمش داد و گفت: دردت چیست؟
چشم سرخ و رخان زردت چیست؟
هوش مصنوعی: او را سوگند داد و پرسید: درد تو چیست؟ چرا چشمانت سرخ و صورتت زرد است؟
گفت اندر فشار وجدانم
راز کس فاش کرد نتوانم
هوش مصنوعی: در فشار و سنگینی وجدانم، نتوانستم راز کسی را فاش کنم.
سومین روز ساخت آن مکار
خویش را زرد و لاغر و بیمار
هوش مصنوعی: در روز سوم، آن فرد فریبکار شکل و قیافهای زرد، لاغر و بیمار به خود گرفت.
بود بازیگری نمایش باز
لاجرم کرد این نمایش، ساز
هوش مصنوعی: نمایشگری که در این نمایش ایفای نقش میکند، ناگزیر این نمایش را به خوبی برگزار میکند.
رفت و خود را بدین ضعیفه نمود
صد هزاران غمش به غم افزود
هوش مصنوعی: او به خاطر این زن ضعیف خود را رنجانید و غمهای خود را به صدها برابر افزایش داد.
کفت زن چند ازبن نهفتن راز
چیست این روی زرد و گرم و گداز
هوش مصنوعی: زن میگوید که راز چیست که من اینگونه چهرهام زرد و بیحال است، در حالی که درونم آتش شعلهور است و در دل غمی نهفته دارم.
خانمت در کجاست کاین دو سه روز
اندرین جا نشد جمالافروز
هوش مصنوعی: سوالی است درباره اینکه همسر تو کجا است، زیرا در این چند روز که در اینجا هستی، زیباییات کمتر شده است.
این چه حالی و این چه ترکیبی است
این چه وضعی و این چه ترتیبی است
هوش مصنوعی: این چه حالتی است و این چه نوع ترکیبی دارد، این چه وضعیتی است و این چه ترتیبی را دنبال میکند؟
جای غمخواری از من دلریش
بر غم من فزودهای غم خویش
هوش مصنوعی: به جای آنکه به من دلجویی کنی، خودت بر غم من افزودهای و غم خود را نیز به آن اضافه کردهای.
گرچه چیزی ز تو نفهمیدم
به خدا کز تو سخت رنجیدم
هوش مصنوعی: هرچند نتوانستم از تو چیزی بیاموزم، اما به خدا قسم که از تو بسیار رنجیدهام.
چون شد آن ریوساز حیلت کر
در دل خویشتن سوار به خر
هوش مصنوعی: زمانی که آن سازندهی حیله و نیرنگ در دل خود سوار بر اسبی شد، نمیدانست که چه بر سرش خواهد آمد.
صیدش اندرکنار دانه رسید
تیری افکند و بر نشانه رسید
هوش مصنوعی: در کنار دانه، فرصتی برای شکار پیش آمد و تیر به هدف اصابت کرد.
گفت اکنون که فحش خواهی داد
گویم این راز هرچه بادا باد
هوش مصنوعی: اگر قرار است به من توهین کنی، پس بگذار این راز را بگویم و هرچه پیش میآید، پیش بیاید.
پای رنجش چو در میان آمد
راز پوشیده بر زبان آمد
هوش مصنوعی: زمانی که رنجش و ناراحتی به میان آید، مسائلی که پنهان بودهاند، به راحتی بیان میشوند.
داد سوگند مرد حیلتساز
که زن آن راز را نگو باز
هوش مصنوعی: مرد حیلهگر قسم خورد که زن آن راز را فاش نکند.
گفت بار نخست کاینجا من
آمدم میهمان به همره زن
هوش مصنوعی: میگوید بار اول که به اینجا آمدم، مهمان بودم و همسرم نیز با من بود.
وز تو آن حجب و شرم را دیدم
در دل خود بسی پسندیدم
هوش مصنوعی: من در دل خود حجب و شرم تو را بسیار پسندیدم.
چون که بیرون شدیم ازین خانه
شرح دادم ز بهر جانانه
هوش مصنوعی: وقتی از این خانه خارج شدم، داستانی را به خاطر محبوبم بازگو کردم.
گفتمش پند گیر ازین خانم
عقل و دانشپذیر ازین خانم
هوش مصنوعی: به او گفتم که از این زنِ خردمند نصیحت بپذیرو از او علم و دانایی بیاموز.
که به چندین عفاف وسنگینی
داشت زیبندگی و رنگینی
هوش مصنوعی: این فرد زیبایی و جاذبهای دارد که از ترکیب چندین ویژگی باوقار و دلنشین به وجود آمده است.
زنچو این سرزنش ز من بشنید
بی محابا به روی من بدوید
هوش مصنوعی: زن وقتی این سرزنش را از من شنید، بدون هیچ درنگی به سمتم حملهور شد.
گفت محو جمال او شدهای
عاشق خط و خال او شدهای
هوش مصنوعی: میگوید که تو در زیبایی او غرق شدهای و به عشق نشانهها و ویژگیهای ظاهری او درآمدهای.
خوردم از بهر او قسم بسیار
تاکه قانع شد وگرفت قرار
هوش مصنوعی: من به خاطر او قسمهای زیادی خوردم تا اینکه راضی شد و آرام گرفت.
لیک در قلبش این ملال بماند
گفتگو طی شد و خیال بماند
هوش مصنوعی: اما در دلش این ناراحتی باقی ماند. هرچند صحبتها به پایان رسید، اما آن تصور و یادها همچنان در ذهنش ماندگار شد.