گنجور

حکایت ۱۹

آورده‌اند که در زمان یزید علیه ما علیه، لکشر جمع میکردند که به محاربه‌ى امام حسین علیه السلام روند، خاصان خود را باطراف و جوانب میفرستاد آنان که صاحب شمشیر بودند همه را میخواند و بمنصب و حکومت وعده میداد، از آنجمله مختار بن ابو عبیده ثقفى را که یکى از صاحبان شمشیر و شجاعت بود و مردم باو اعتقاد دلاورى داشتند. پس در حالتى که یزید اسباب سفر و اسامى سرکردگان قبیله‌ها را سیاهه میکرد، از آنجمله اسم مختار را نوشته بودند که با جماعتى از کوفیان بسر کردگى او بدعوى و جنگ امام حسین علیه السلام روند. در حالتیکه آن جماعت را روانه‌ى اطراف نمودند مختار یک روزى در پشت بام بود، زنش گفت: اى مختار بسیار بلب بام آمده‌یى بعقب رو که مبادا بیفتى. مختار را فرمایش حضرت رسول بیاد آمد که چون بزنان مشورت نمائى بر عکس آن عمل نمائید، مختار پیش میرفت از قضا کنار بام باران خاک آنرا شسته بود پاى مختار از پیش رفت از بام بیفتاد و پایش بشکست. چون سه روز از این واقعه بگذشت فرستاده‌ى یزید بکوفه آمد و بخانه‌ى مختار رفت، نوشته‌ى اسامى جماعت را بمختار نمود و گفت تو را امر شده که با مردم کوفه بجنگ امام حسین بروى! مختار فرمود: اى عزیزان! شما میبینید که پاى من شکسته است و الا اطاعت مى‌داشتم. چون جماعت فرستاده‌ى یزید، مختار را پا شکسته دیدند برفتند و چگونگى آنحال را بیزید گفتند یزید گفت: در این باب تقصیرى بر مختار لازم نمیآید. و این نبود جز برکت قول حضرت رسول علیه الصلاة و السلام، زیرا که اگر پاى او نشکسته بود او را البته میبایست موافقت نماید و بجنگ حضرت امام حسین برود. پس اى موش! چون بزنان مشورت کردى و در مهمانى بنده رأى نداده قبول ننمودند، پس باید حتماً مهمانى کنى تا که بر عکس قول زنان عمل کرده و حدیث رسول اکرم را بجا آورده باشى. موش گفت: اى شهریار! سخن راست اینست که بنده نمى‌خواهم شما چیز حرام تناول فرموده باشید، چرا که این قسم ضیافت از روى اکراهست و باخلاص نیست، و اگر در این وقت ما را بگذارى و بروى تا وقت دیگر بخدمت رسیده و تدارک درستى را گرفته آنچه لازم مهمانى بوده باشد بوقوع برسد بهتر و بصواب نزدیکتر است. گربه گفت: اى موش! حکایتى دیگر در باب قول و فعل زنان از براى تو بیان کنم. موش گفت: بیان فرما تا بشنوم! گربه گفت:

حکایت ۱۸: آورده‌اند که در زمان حضرت رسول علیه الصلاة و السلام، یکشب پس از نماز خفتن، چهار کس از غیر ملت بر در مسجد آمدند و گفتند که ما بنده‌ییم از بندگان خدا، آیا کسى باشد که ما را امشب جاى داده و چیزى بدهد تا ساکن شده و بمانیم؟. حضرت فرمودند که اى مردمان ایشان را دریابید. پس بعضى از مردمان حاضرین سه نفر از آنها را بخانه‌هاى خود بردند و یک نفر را حضرت رسول علیه الصلاة و السلام برداشته بخانه برد و در اطاقى که مردم صحبت میداشتند بنشانید و از براى آن مرد کاسه‌ى آشى بردند و خدمه آن حضرت که کاسه را برده بودند در خانه را بسته بودند و آن مرد چون گرسنه بود آش بسیارى خورده و خوابیده بود، نیمه‌ى شب بول و سنگینى معده بر او غالب شده از خواب بیدار گشته هر چند جهد و سعى کرد راهى نیافت و ضبط خود را هم نتوانست و آن فرش‌هاى اطاق را بغایت ملوث کرد و چون صبح شد از خجالت بگریخت. پس از آن جماعتى بخدمت آن حضرت آمدند و چون حضرت بر سجاده‌ى نماز تشریف داشتند آنان بآن خانه آمدند که شب آن مرد مهمان در آن بود، دیدند که فرش‌هاى آنخانه ملوث بنجاست است لهذا زبان بلوم و کنایه گشادند و میگفتند که این چه قسم مهمان بوده که حضرت بخانه آورده و چنین خرابى کرده؟ قضا را بخاطر آن مرد رسید که مادام این عمل و خرابى نموده‌یى بیا و برگرد و ببین تا چه روى داده، پس از این فکر بدر خانه‌ى رسول خدا ببهانه آنکه چیزى گم کرده آمد و در آن اثناء حضرت هم از نماز فارغ شده بود شنید که اصحاب در باب آن عمل شکایت میکنند. حضرت از گفتگوى آنها تبسمى فرمود و گفت که باک نیست و ضرر ندارد آن مرد در پشت در بود و میشنید که اصحاب چه میکنند. پس رسول اللّه علیه السلام ابریق طلب فرمود و بدست مبارک خود آن فرش‌ها را بشست! چون آن مرد چنین دید صبر کرد تا آن فرشها شسته شد، بعد از آن به اندرون آمد و گفت: یا رسول اللّه از خجلت خود معذرت میطلبم، و ملتمسم که کلمه‌یى بمن بیان و تعلیم فرمائى تا مسلمان شوم؟. حضرت کلمه‌یى چند بیان فرمود و آن مرد همان ساعت بشرف ایمان و اسلام مشرف گردید. پس اى موش؟ در مهمان دارى برکت و شرافت بسیار است، خواستم تا تو را قسمتى باشد و اگر نه بنده حالا اعتکاف ده روزه دارم و احتیاجى بمهمانى نیست ولکن میدانم اینها که تو میگوئى همه مکر و تزویر میباشد و در خانه‌ى شما بیمارى نیست و دروغ میگوئى. اگر دلت مشوش است مشورت کن که در مشورت نفع بسیار است، زیرا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم در باب مشورت تأکید بسیار فرموده است و میباید شخص در هر امرى مشورت کند تا که دغدغه در امور نداشته باشد و بآنچه مشورت راه دهد عمل نماید. موش با خود گفت که خوب بهانه یافته‌یى! بگو که بخانه میروم و مشورت مینمایم و باز میآیم. پس از این موش متوجه خانه شد و بعد از ساعتى بیرون آمد و گفت. اى شهریار چکنم؟ از خجالت و شرمندگى شما نمى‌توانم سر برآرم. گربه گفت: از چه جهت؟. موش گفت: بواسطه‌ى آنکه مشورت کردم راه نداد و میترسم اینکه در خاطر شما بگذرد که بنده دروغ گفته باشم. گربه گفت: اى موش با که مشورت کردى؟ با تسبیح یا بقرآن یا بکتب مختلفه یا بقرعه یا با دانشمندان یا با زنان؟. چون موش دریافت که گربه در این باب دقت و اهتمام مینماید تا که او را دروغگو در آورد، با خود گفت که اگر بگویم با تسبیح، خواهد گفت که در حضور من استخاره کن، و اگر بگویم با قرآن، گوید که تو قرآن چه دانى، و اگر بگویم با کتاب، گوید که در کتاب‌هاى دیگر مشورت و استخاره اعتبار ندارد، و اگر بگویم با دانشمندان، گوید دانشمند در خانه تو کجاست؟ پس اولى آنست که گویم با زنان کرده‌ام و او قبول ننموده، لهذا باید بگویم در حدیث واقع است که هر گاه کسى خواهد که مشورت کند، چنانچه کسان دانشمندى نباشد با مشورت باید کرد تا چه روى بنماید! پس گربه گفت: اى نابکار کذاب! این روایت درست و صحیح نیست. موش گفت: از چه جهت؟. گربه گفت: باین جهت که زنان بکنه کارها نرسیده‌اند و اگر تو را گفته‌اند که مهمانى نیاور، تو را باید که مهمانى کنى و موافق حدیث آنست که باید بر عکس آن کار کنى و من تو را خبر دهم که هر کس بر عکس قول زنان کار نماید در دنیا و آخرت صرفه کند. و از آن جمله اینست:حکایت ۲۰: آورده‌اند که چون شیطان لعین مغضوب شد و از درجه‌ى اعتبار انحراف نمود و به درکات شقاوت رفت، در هر باب فکر کرده به هر قسم حیله فریب دادن آدم را براى خود دست آویز می‌خواست، بعد از تفکر بسیار، اسباب ساز و هوى بخاطرش رسید بسیار شاد شد و با خود گفت: بیشتر انسان را از این راه مى‌توان فریب داد.

اطلاعات

منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند که در زمان یزید علیه ما علیه، لکشر جمع میکردند که به محاربه‌ى امام حسین علیه السلام روند، خاصان خود را باطراف و جوانب میفرستاد آنان که صاحب شمشیر بودند همه را میخواند و بمنصب و حکومت وعده میداد، از آنجمله مختار بن ابو عبیده ثقفى را که یکى از صاحبان شمشیر و شجاعت بود و مردم باو اعتقاد دلاورى داشتند. پس در حالتى که یزید اسباب سفر و اسامى سرکردگان قبیله‌ها را سیاهه میکرد، از آنجمله اسم مختار را نوشته بودند که با جماعتى از کوفیان بسر کردگى او بدعوى و جنگ امام حسین علیه السلام روند. در حالتیکه آن جماعت را روانه‌ى اطراف نمودند مختار یک روزى در پشت بام بود، زنش گفت: اى مختار بسیار بلب بام آمده‌یى بعقب رو که مبادا بیفتى. مختار را فرمایش حضرت رسول بیاد آمد که چون بزنان مشورت نمائى بر عکس آن عمل نمائید، مختار پیش میرفت از قضا کنار بام باران خاک آنرا شسته بود پاى مختار از پیش رفت از بام بیفتاد و پایش بشکست. چون سه روز از این واقعه بگذشت فرستاده‌ى یزید بکوفه آمد و بخانه‌ى مختار رفت، نوشته‌ى اسامى جماعت را بمختار نمود و گفت تو را امر شده که با مردم کوفه بجنگ امام حسین بروى! مختار فرمود: اى عزیزان! شما میبینید که پاى من شکسته است و الا اطاعت مى‌داشتم. چون جماعت فرستاده‌ى یزید، مختار را پا شکسته دیدند برفتند و چگونگى آنحال را بیزید گفتند یزید گفت: در این باب تقصیرى بر مختار لازم نمیآید. و این نبود جز برکت قول حضرت رسول علیه الصلاة و السلام، زیرا که اگر پاى او نشکسته بود او را البته میبایست موافقت نماید و بجنگ حضرت امام حسین برود. پس اى موش! چون بزنان مشورت کردى و در مهمانى بنده رأى نداده قبول ننمودند، پس باید حتماً مهمانى کنى تا که بر عکس قول زنان عمل کرده و حدیث رسول اکرم را بجا آورده باشى. موش گفت: اى شهریار! سخن راست اینست که بنده نمى‌خواهم شما چیز حرام تناول فرموده باشید، چرا که این قسم ضیافت از روى اکراهست و باخلاص نیست، و اگر در این وقت ما را بگذارى و بروى تا وقت دیگر بخدمت رسیده و تدارک درستى را گرفته آنچه لازم مهمانى بوده باشد بوقوع برسد بهتر و بصواب نزدیکتر است. گربه گفت: اى موش! حکایتى دیگر در باب قول و فعل زنان از براى تو بیان کنم. موش گفت: بیان فرما تا بشنوم! گربه گفت:
هوش مصنوعی: در آن زمان یزید تصمیم داشت تا نیروهایی را جمع‌آوری کند تا با امام حسین علیه‌السلام به جنگ بروند. او افرادی را که شمشیر به دست داشتند دعوت کرد و وعده‌های مقام و حکومت به آنها داد. یکی از این افراد مختار بن ابی‌عبیده ثقفی بود که شجاعتش زبانزد بود و مردم به او اعتماد داشتند. در حالی که یزید در حال آماده‌سازی سفر و فهرست سرکردگان قبایل بود، نام مختار نیز در این فهرست قرار داشت تا با گروهی از کوفیان به جنگ امام حسین برود. مختار، در یکی از روزها بر روی بام بود و همسرش به او گفت که مراقب باشد تا نیفتد. او این توصیه را به یاد سخن پیامبر که در مشورت با زنان عمل خلاف نظر آنها را توصیه کرده بود، گرفت و جلوتر رفت. در این هنگام، پای او به خاطر باران گل‌ولای شسته شد و او از بام افتاد و پایش شکست. سه روز بعد، نماینده یزید به کوفه آمد و به خانه مختار رفت و نامه‌ای که نام افراد را در آن نوشته بودند به او نشان داد. او گفت که مختار باید با مردم کوفه به جنگ امام حسین برود. مختار پاسخ داد که پایش شکسته و نمی‌تواند اقدام کند. فرستادگان یزید که شرایط مختار را دیدند، به یزید گزارش دادند و یزید نیز گفت که در این مورد تقصیری متوجه مختار نیست. این وضعیت نتیجه برکت سخن پیامبر بود، زیرا اگر پای مختار شکسته نمی‌شد، قطعاً همراه با دیگران به جنگ می‌رفت. سپس گفت‌وگویی بین موش و گربه در مورد موافقت با زنان وجود دارد که موش در آن به گربه می‌گوید که نمی‌خواهد او چیزی حرام بخورد و از این نوع مهمانی که بر اساس اکراه برگزار می‌شود، ناخوشنود است. موش پیشنهاد می‌کند که بهتر است گربه در زمان دیگری با تدبیر بیشتری به مهمانی برود. گربه نیز در پاسخ تصمیم دارد حکایت دیگری در این زمینه برای موش تعریف کند.

حاشیه ها

1399/05/29 06:07
سید جعفر هادئی

قدری با تعدیل به حکایت نگاه کنیم با پایین آوردن مقام شامخ زن در داستان مختار ثقفی قلب سیدتی ساداتی ذریه حضرت محمد صلوات الله علبه و آله، حضرت فاطمه سلام الله علیها را نشکنیم که یار حضرت علی علیه السلام بوده و ائمه اطهار را به اسلام تقدیم داشته است. اگر حکایت را مصداق قرار دهیم شبه در رفتار همسری علی و فاطمه میاندازیم.