گنجور

حکایت ۱۵

آورده‌اند که ترکى از محله‌ى شهرى میگذشت، ناگاه گذرش بمسجدى افتاد، دید که واعظى موعظه میکرد. بعد از آنکه خلق بسیارى جمع شدند آن ترک در میان مردم بنشست و آن‌ واعظ موعظه میکرد که طالبان علم از معنى آن عاجز بودند، معهذا آن ترک به هاى هاى گریه میکرد، بعد از آنکه مردم ملتفت آن حالت شدند از او استفسار نمودند که گریه‌ى تو از چه چیز است و از چه جهت است؟. گفت: اى برادران! بنده در سر حد گله‌یى دارم و در میان آن گله بزى دارم و آن بز را بسیار دوست میدارم و مدتى میشود که من در این شهرم و آن بز را ندیده‌ام الحال باین واعظ نگاه کردم دیدم ریش واعظ بریش بز من میماند و آن بز بیاد من آمده از آن سبب است که گریه بر من مستولى شده؛. اى موش! گویا تو نیز بنماز میروى از براى آنکه اقربا و قبیله تو را اهل نماز دانند و بتو اعتبار کنند، یا آنکه صاحب خانه را از براى خیانت و تفضیل فریب دهى. اى موش! هر کارى که کسى کرد و از حقیقت آن کار باخبر نباشد آن کار اعتبارى ندارد، اکنون تو عذر آوردى ما نیز روانه میشویم تا وقتى دیگر. پس از این گفتگو موش منصرف گشت و بخانه رفت. گربه بسیار دلگیر شد و آزرده خاطر مانده بخانه برگشت، قضا را صاحب خانه ته سفره‌یى که در خانه داشت در گوشه‌یى ریخته بود گربه رسید و از آن سیر بخورد و برگشت آمد بدر خانه‌ى موش و نشست. موش دید که گربه باز آمده و بدر خانه‌ى او نشسته، از واهمه‌ى گربه باو سلام کرد. گربه گفت: و علیک السلام اى شیخ کبار! الیوم آمده‌ام که مهمان تو باشم و نباید عذرى بیاورى. موش گفت: اى شهریار! خانه‌ى حقیر بى‌رونق است بجهت اینکه کسان و اهل بیت حقیر آزرده و مریضند، اکنون اى شهریار انصاف بده که مرا چه قدر خجالت باید کشید و اگر ممکن است شهریار از روى لطف و بنده نوازى این مرتبه از تقصیر حقیر بگذرد تا وقتى که فارغ البال شده تهیه و تدارکى معقول گرفته آن وقت شهریار را خبر کنم تا که آنچه طریق میزبانى باشد بعمل آرم. گربه گفت: اگر صد کس در این خانه بیمار باشد و اگر صد هزار فتنه میبارد و اگر تمام عالم بهم خورد بجائى نمیروم و گام از گام بر نمیدارم، و تو خواهى مهمان‌دار باش، خواهى نباش، و خواهى بخانه روى یا نروى، مرا بحال خود بگذار که من شرط کرده‌ام و فروگذار نخواهم بود. و حدیث: اکرم الضیف و لو کان کافرا، امریست که نسبت بمهمان دارى و در این باب دلیل فراوان و بسیار است، از آنجمله اینست:

حکایت ۱۴: آورده‌اند که روزى سلطان محمود بخواجه حسن میمندى که وزیر او بود گفت: آیا شخصى باشد که فالوده نخورده باشد. وزیر گفت: اى پادشاه! بسیارند که فالوده نخورده‌اند و ندانند. پادشاه گفت: چنین کسى نیست. وزیر میگفت هست و پادشاه میگفت نیست، تا آخر الامر مبلغى زر مهیا کرده مابین ایشان شرط شد که اگر وزیر چنین کسى پیدا کند مبلغ زر را از پادشاه بگیرد و اگر پیدا نکند وزیر آن مبلغ را دادنى باشد. پس از این قرار وزیر بتفحص چنان کسى بیرون آمد، گذرش ببازار گوسفند فروشان افتاد، از قضا لر سرحدیرا دید، با خود گفت: که این جماعت در سر حد بوده‌اند و معمورى و آبادى ندیده‌اند، پس آن شخص لر را بخدمت پادشاه آورد، پادشاه فرمود که قدرى از فالوده آورند. پادشاه بآن مرد لر گفت: هرگز از این نعمت چیزى خورده‌یى؟. مرد لر گفت: خیر پادشاه نخورده‌ام!. پادشاه گفت: میدانى این چه چیز است و چه نام دارد؟. مرد لر گفت: نامش بیقین نمیدانم، اما بگمان من چیزى میرسد، در آن سر حد که ما هستیم مردیست که از ما بعقل و ادراک قابل و برتر است و هر ساله یکمرتبه بشهر میآید، از قضا یکروزى از شهر آمده بود و میگفت در شهر حمامهاى خوب بهم میرسد، بنده را گمان چنین است که این حمام است. چون پادشاه این را شنید بسیار بخندید و فرمود که مبلغ مذکور را بوزیر بدهند. وزیر گفت: پادشاها! بفرما تا دو سر بدهند، زیرا دو سر برده‌ام، چه که این مرد نه فالوده و نه حمام را دیده!. پادشاه فرمود تا دو سر بدهند. پس اى عزیز من! تا کسى چیز را ندیده باشد و نخورده باشد چه داند چیست و چه لذت دارد. پس هر چه خداوند عالمیان خلق کرده است از براى این است که ایشان آن را ببینند و بخورند و بنوشند و ببویند و تمتع یابند و الا خلق نمى‌شد، پس خداوند عالمیان این نعمتها را از براى بندگان خلق کرده است و براى ایشان حلال و طیب و طاهر گردانیده و فرمود: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ. پس ظاهر و هویدا شد که خوردن نعمت و استعمال نعمتهاى الهى سبب فهمیدن و فهماندن قدرت کامله است و جمیع امور از خوردن و نخوردن و گفتن و نگفتن و پوشیدن و نپوشیدن، از احوال و اوضاع که عادیه بشریه است و در این باب حرف بسیار است، لکن از این بیان ظاهر شد که در مغازه نشینى و ترک صحبت مردم نفعى نمیباشد و فایده نمى‌رسد، و سریق سلوک و میانه‌روى پسندیده و اولى است. پس اى موش! دانستى و فهمیدى؟!، اکنون اگر حرفى دارى بگو! موش گفت: حالا وقت تنگ است و وقت نماز میگذرد و گفتگوى زیاد سبب میشود که نماز ما و شما فوت شود، الحال برویم بعبادت مشغول گردیم، اگر عمر باقى باشد وقت دیگر صحبت میتوان داشت. گربه گفت: اى موش! نماز را شرایط بسیار است، از جمله شروط و حدث و اخلاص است و خالى بودن از شرکت و عناد و رشک و حسد، و بدل پاک بجناب اقدس الهى روى آوردن نه مثل آن ترک که گریه در خدمت واعظ میکرد. موش گفت: چگونه بوده؟ آن را بیان فرما تا بشنویم! گربه گفت:حکایت ۱۶: آورده‌اند که در زمان حضرت رسول علیه الصلاة و السلام شخصى بود بسیار مهمان دوست، و زنى داشت در نهایت خست و لئیم. آن مرد از توهم و خوف جنگ و فریاد بر آوردن آن زن از کراهت نمودن مهمان، بسیار مرارت داشت. آن مرد لاعلاج روزى بخدمت حضرت رسول علیه السلام رفت و کیفیت احوال و ماجرى را بیان واقع کرد. حضرت فرمودند که برو بخانه بآن زن بگو در حالتى که مهمان میآید در پشت در مشاهده کن و هنگام بیرون رفتن مهمان نیز در عقب سر ایشان ملتفت شو و نگاه کن تا ببینى که خداوند عالمیان چه برکتى و چه خیرى در حق مهماندارى عنایت فرموده! پس آن مرد بخانه رفت و با زن خود گفت که امروز رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم را با دو سه نفر دیگر بمهمانى طلبیده‌ام، لهذا توقع دارم که کج خلقى نکنى و بخل را فرو گذارى، و حضرت فرمودند که در حالت داخل شدن مهمان و در حالت بیرون رفتن نگاه کن تا ببینى آنچه را خداى تعالى ببرکت مهمان ارزانى داشته است. آن زن را بهزار عجز راضى کرد و تهیه‌ى اسباب ضیافت را ساخت، چون وقت داخل شدن مهمانان شد دید که در دامن مهمانان گوشت و میوه‌هاى بسیار است و داخل خانه شدند. آن زن از این حالت بسیار خوشحال شد و چون وقت بیرون رفتن مهمانان شد دید که گزنده‌ها و مار و کژدم بسیار در دامن ایشان آویخته از خانه بیرون شدند. آن زن تعجب کنان نزد شوهر آمد و گفت چنین چیزى را دیدم. شوهر گفت من از رسول خدا میپرسم. بعد از این گفتگو روز دیگر آن مرد بخدمت رسول خدا رفت و عرض کرد: یا رسول اللّه عیال من چنین نعمتها در داخل شدن مهمانان دیده و در وقت بیرون رفتن هم چنین گزنده‌ها دیده. بعد از این عرض، رسول خدا فرمودند: آن نعمتها ببرکت آن است که خداوند عالم بسبب مهمانى و میزبانى ارزانى فرموده و آن گزنده‌ها گناهان صاحبخانه است که بیرون میرود. پس از آن، آن زن چنان راغب مهمان شد که تمام عمر در باب مهمانى کردن بشوهر خود همیشه تأکید میکرد. دیگر آنکه:

اطلاعات

منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند که ترکى از محله‌ى شهرى میگذشت، ناگاه گذرش بمسجدى افتاد، دید که واعظى موعظه میکرد. بعد از آنکه خلق بسیارى جمع شدند آن ترک در میان مردم بنشست و آن‌ واعظ موعظه میکرد که طالبان علم از معنى آن عاجز بودند، معهذا آن ترک به هاى هاى گریه میکرد، بعد از آنکه مردم ملتفت آن حالت شدند از او استفسار نمودند که گریه‌ى تو از چه چیز است و از چه جهت است؟. گفت: اى برادران! بنده در سر حد گله‌یى دارم و در میان آن گله بزى دارم و آن بز را بسیار دوست میدارم و مدتى میشود که من در این شهرم و آن بز را ندیده‌ام الحال باین واعظ نگاه کردم دیدم ریش واعظ بریش بز من میماند و آن بز بیاد من آمده از آن سبب است که گریه بر من مستولى شده؛. اى موش! گویا تو نیز بنماز میروى از براى آنکه اقربا و قبیله تو را اهل نماز دانند و بتو اعتبار کنند، یا آنکه صاحب خانه را از براى خیانت و تفضیل فریب دهى. اى موش! هر کارى که کسى کرد و از حقیقت آن کار باخبر نباشد آن کار اعتبارى ندارد، اکنون تو عذر آوردى ما نیز روانه میشویم تا وقتى دیگر. پس از این گفتگو موش منصرف گشت و بخانه رفت. گربه بسیار دلگیر شد و آزرده خاطر مانده بخانه برگشت، قضا را صاحب خانه ته سفره‌یى که در خانه داشت در گوشه‌یى ریخته بود گربه رسید و از آن سیر بخورد و برگشت آمد بدر خانه‌ى موش و نشست. موش دید که گربه باز آمده و بدر خانه‌ى او نشسته، از واهمه‌ى گربه باو سلام کرد. گربه گفت: و علیک السلام اى شیخ کبار! الیوم آمده‌ام که مهمان تو باشم و نباید عذرى بیاورى. موش گفت: اى شهریار! خانه‌ى حقیر بى‌رونق است بجهت اینکه کسان و اهل بیت حقیر آزرده و مریضند، اکنون اى شهریار انصاف بده که مرا چه قدر خجالت باید کشید و اگر ممکن است شهریار از روى لطف و بنده نوازى این مرتبه از تقصیر حقیر بگذرد تا وقتى که فارغ البال شده تهیه و تدارکى معقول گرفته آن وقت شهریار را خبر کنم تا که آنچه طریق میزبانى باشد بعمل آرم. گربه گفت: اگر صد کس در این خانه بیمار باشد و اگر صد هزار فتنه میبارد و اگر تمام عالم بهم خورد بجائى نمیروم و گام از گام بر نمیدارم، و تو خواهى مهمان‌دار باش، خواهى نباش، و خواهى بخانه روى یا نروى، مرا بحال خود بگذار که من شرط کرده‌ام و فروگذار نخواهم بود. و حدیث: اکرم الضیف و لو کان کافرا، امریست که نسبت بمهمان دارى و در این باب دلیل فراوان و بسیار است، از آنجمله اینست:
هوش مصنوعی: روزی ترک از محله‌ای در شهر عبور می‌کرد و ناگهان به مسجدی رسید که واعظی در حال موعظه بود. وقتی که جمعیتی زیاد دور واعظ جمع شده بودند، او نیز در میان مردم نشسته و به موعظه گوش می‌داد. واعظ موضوعی را مطرح می‌کرد که حتی علمای حاضر نیز در درک آن عاجز بودند، اما این ترک شروع به گریه کردن کرد. وقتی مردم متوجه حالت او شدند، از او پرسیدند که چرا گریه می‌کند. او در پاسخ گفت: "ای برادران! من در کنار گله‌ای هستم و در میان آن گله بزی دارم که خیلی دوستش دارم و مدتی است که او را ندیده‌ام. امروز به واعظ نگاه کردم و دیدم که ریش او شبیه ریش بز من است و همین باعث شده که به یاد او بیفتم و گریه کنم." سپس گربه‌ای با موش گفت‌وگویی داشتند. گربه از موش خواست که او را به خانه‌اش دعوت کند، اما موش به دلیل وضعیت بد خانه‌اش عذر آورد و گفت که او نمی‌تواند به درستی از مهمانی پذیرایی کند. گربه با تأکید بر این که علی‌رغم هر مشکلی که باشد، او کماکان مهمان موش خواهد بود و می‌خواهد در خانه او بماند، به موش فشار آورد. موش از این وضعیت احساس نارضایتی داشت و مطمئن بود که باید زمان بیشتری برای آماده شدن برای مهمانی داشته باشد، اما گربه بی‌توجه به درخواست‌های او، بر تصمیم خود اصرار ورزید و سایر دلایل خود را برای پذیرایی از مهمانان ذکر کرد.

حاشیه ها

1404/01/11 20:04
رضا از کرمان

درود 

در انتهای حکایت  معنی حدیث این است 

مهمان را گرامی بدار هرچند کافر باشد 

ضمن اینکه اصلا روایتی از رسول اکرم بدین مضمون وجود ندارد.