گنجور

مقدمه

بسم اللّه الرحمنّ الرحیم الحمد للّه رب العالمین و الصلواة و السلام على أشرف المرسلین و آله الطیبین الطاهرین و بعد: چنین گوید محمد المشتهر ببهاء الدین آورده‌اند که موش پرهوشى سفید در گوشه بى‌قرار گرفته و از گوشه‌یى توشه تمتع کرده؛ ناگاه گربه‌یى در کلبه‌ى او در آمد، موش را دست و پا بهم بر آمد و در زیر چشم نگاهى میکرد و از سوز سینه آهى میکشید. گربه بر آشفت و گفت اى دزد نابکار از براى چه آه کشیدى و از من چه دیدى که سلام نکردى؟ موش در جواب گفت: اى شهریار عالیمقدار طرفه سؤآلى کردى که از جواب شما عاجزم زیرا که هرگز کسى شنیده و دیده باشد که در حالت نزول ملک الموت کسى بر او سلام کرده باشد!. از این جواب، گربه بسیار آزرده خاطر شد و گفت: اى نابکار کجا از من ستمى بتو رسیده و کجا از من بتو آزارى واقع شده که‌ از این قبیل سخنان جواب میگوئى؟، مرا بخاطر رسید که چون سلام آثار سلامتى است و سلام کردن در کتابها نوشته شده سنت است و جواب سلام واجب، پس اگر تو سلام کنى امر سنتى بجا آورده باشى و مرا متعهد امر واجبى کرده‌یى، زیرا که دیگر کسى در میان ما و تو نیست که جواب سلام گوید تا که فرض کفایه بجا آید پس اى موش صرفه تو را میشد. دیگر آنکه سبقت در سلام ثواب عظیم دارد و خواستم که ثواب جهت تو حاصل شود: نقلى وارد شده که در ایام حضرت نبوى شخصى در جائى پنهان شده بود که شاید در سلام بر آن حضرت سبقت گیرد. مقارن اینحال جبرئیل آمد و آن حضرت را خبر داد و گفت: حق تعالى میفرماید که فلان شخص در فلان موضع پنهان است تا در سلام بر تو سبقت گیرد و ما نخواستیم که مدعاى آن شخص حاصل شود، شما باید بر آن شخص در سلام سبقت کنى. پس در این باب مرا نفعى نمیباشد و ضررى هم واقع نمیشود. موش در جواب گفت: اینمعنى بر شما ظاهرست که تکلیف بقدر استطاعت است و زیاده بر آن مالایطاق خواهد بود گربه گفت: بلى راست میگوئى. باز موش از سر مکر و حیله گفت: اى بزرگوار بنمک دیرینه قسم که بسیار حرفها را به خاطر میرسد اما جرأت‌ بیان آنرا ندارم چرا که در این وقت که نظرم بر جمال مردانه شما افتاد قطع قواى جمیع اعضاى من شد، چنانکه بینائى چشم و شنوائى گوش و گویائى زبان و قدرت رفتار بکلى از من قطع شد، پس هر گاه استطاعت بر گفتن و شنیدن نباشد و شما امر کنید البته مالایطاق خواهد بود. پس گربه گفت: اى موش! بدلیل آیه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، خواستم از راه برادرى با تو سلوک مسلوک دارم: موش گفت: مکرر عرض کردم که شوکت و عظمت بزرگان باعث ترس و هول زیر دستانست چون شهریار سؤآل نماید و بنده متوهم، چگونه میتوانم جواب بگویم؟ گربه گفت: دغدغه بخاطر راه مده و آنچه بخاطرت میرسد بگو!. موش گفت؛ ایخداوند! آیه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ صحیح است اما کسى آیه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ جبراً و قهراً نشنیده، برادرى بر دو قسم است، یکى برادرى حقیقى و یکى برادرى طریقى، هر گاه مرا یارائى و توانائى آن نباشد که با احدى از خود قوى‌تر برابرى کنم و برادرى نمایم، چگونه قبول برادرى کنم؟، پس آنگاه تکلیف چنین لازم میآید که مثلا شاهبازى بگنجشکى گوید: بیا با من پرواز کن و یا شیرى بروباهى تکلیف کند که بیا تا با هم جدال کنیم، یقین که اینها تمام خبرست که گفته میشود ولکن امکان عقلى ندارد. اگر شهریار مرا معذور میدارد و مرخص مى‌فرماید که ببنده خانه رفته باشم زهى کرم و منتهاى احسان میباشد که درباره‌ى ضعیفان بحا آورده باشد، چرا که مرا چند فرزند خرده میباشند که همگى چشم در راه و در انتظارند که ایشان را ملاقات نموده و سرکشى نمایم و باز بملازمت مشرف شوم. گربه در جواب گفت: اى موش! طریقه‌ى برادرى چنین نمیباشد که من وارد تو شده باشم تو مرا تکلیف ننمائى و بخانه‌ى خود نبرى و بر وى و دیگر از خانه بیرون نیائى و در اندرون با من گفتگو نمائى، اکنون بیا تا من تو را بخانه‌ى خود برم ضیافت نمایم! موش مضطرب شد، چرا که میدانست اگر اقرار کند جان بیرون نخواهد برد یاراى گفتنش نماند، تا آخر گفت: اى شهریار! سبب تکلیف نکردن بنده این بود که ترکیب مبارک شما قویست و درگاه خانه‌ى من بسیار تنگست، پس شما را آمدن در خانه‌ى ما مشکل است و آزار بوجود شما میرسد بنابراین دو کلمه عرض گستاخى شده. موش دیگر باره با خود گفت که هر گاه در اینوقت تزویرى و حیله‌یى ساختى از چنگ این ظالم خلاص شدى و گرنه خلاصى دیگر ممکن نخواهد بود. پس آنگاه موش سر بر آورد و با گربه گفت: اى مخدوم! مرا کى گمان بود که با خدام و فقیران و زیر دستان اینقدر لطف و شفقت خواهد بود، الحال که دانستم لطف شهریار نسبت بزیردستان تا چه حدست در اینوقت که امر عالم باشد؛ بروم فرشى و نقلى و دو خوانچه‌ى حاضرى بجهت سرکار شهریار بیاورم که رفع خجالت و روسیاهى شود.

جان شیرین که نثار قدم یار نباشد
بفکنم دور که آن بر تن من بار نباشد

گربه چون خبر از ناپاکى و حرامزادگى موش داشت و میدانست که موش در خلاصى خود سعى مینماید و اراده‌ى گربه آن بود که موش را بدست بیاورد، پس گفت: اى موش! من دوستى و مهربانى تو را دانستم، لزوم بزحمت و حاجت نقل و فروش نیست، اگر تو راست میگوئى این دم صحبت غنیمت است، بیا تا با هم صحبت بداریم و از غم زمانه آسوده باشیم‌ موش گفت: اى شهریار! قبل از این عرض کردم که فرزندان من منتظرند، من بخانه روم و ایشان را ملاقات نموده باز بخدمت مشرف گردم و شرط کنم که فرداى قیامت تو را شفاعت کنم، گربه گفت: اى حرامزاده! تو را این مرتبه از کجا حاصل شده است که مرا شفاعت کنى موش گفت: اى گربه! در گلستان شیخ سعدى نوشته است:

شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را بنیکان ببخشد کریم

گربه گفت: اى حرامزاده نابکار! بدى من و خوبى تو از کجا معلوم است؟ موش گفت: اى شهریار! نیکى من آنستکه مظلوم و بدى شما آنستکه ظالمى!. گربه گفت: اى بیخبر نادان! از احوال و هول قیامت خبر ندارى، اگر خواهى از براى تو بیان کنم!. موش گفت: بیان فرمائید: گربه گفت: در کتب معتبره خوانده‌ام که فرداى قیامت چون اسرافیل صور بدمد و اعیان اموات از جن و انس زنده شوند و در آسمانها گشوده شود و ستاره‌ها بحکم مفاد إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ زیر و زبر شوند و زمین و آنچه در آنست هموار گردند و از ملائکه و جن و انس صفها بسته شود و بامر الهى محرابى از نور مهیا گردد، ملائکه‌ى هفت آسمان و زمین در آن محراب بنماز مشغول شوند و خلقان سرها برهنه در آن آفتاب قیامت ایستاده باشند و هر کس را بقدر استطاعت آفتاب بر او اثر میکند و بعضى عرق تا کعب و بعضى تا قبه پا و بعضى تا ساق و همچنین تا کمر و گردن، و هر کس محبت خدا در دل داشته باشد آفتاب بر او اثر نکند ولکن وحشت و ترس و حیرانى تمام مردم را مظطرب حال نماید اول حضرت آدم صفى اللّه دم درکشد و مرغ روح نوح نوحه آغاز کند و عیسى بن مریم به یا مالک الملک و الملکوت ذاکر شود و زکریا به یا سامع المناجات مناجات کند و یعقوب از عقوبت خلق درمانده باشد و یوسف ریسمان تأسف از بن هر مژگان گشاده کند و سلیمان بساط و تخت بر باد دهد و این ندا از سراچه‌ى غیب در رسد:

نباشد تا خدا راضى ز امت
کسى را نیست امید شفاعت

پس چون هنگام حساب در رسد کافران و منافقان را بیحساب بجهنم وارد کنند و مؤمنان را بدون حساب و عقاب ببهشت در آورند و عاصیان امت را بشفاعت حضرت محد صلى اللّه علیه و اله و على علیه السّلام و فرزندان ایشان برضوان برند. بارى اى موش! تو چگونه در آن روز مرا شفاعت میکنى؟ موش گفت: اى شهریار! از کرم خدا امیدوار هستم که مرا ببخشید و جزاى عمل تو بدهد گربه گفت: اى نابکار! تو در خانه‌ى بیوه زنى که صد درم گندم بجهت قوت خود از چرخ ریسى بهم رسانیده، چون فرصت یابى تا دانه‌ى اخیر را نبرى آرام نگیرى. موش گفت: در کتاب نگارستان خوانده‌ام:

حکایت ۱: راهدارى ظالم و بدکیش و بى‌دیانت، و عمل او راهدارى بود و همیشه مسافرین و مترددین از تاجر و غیره از دست ظلم او دلگیر بودند. تا روزى که وفات یافت؛ مردم می‌گفتند « ایا حال این راهدار چگونه باشد ؟» قضا را شبى یکى از صلحا آن شخص را در خواب دید که به کمال خوشوقتى آراسته، آن شخص از آن راهدار پرسید: « اى مرد! تو نه آن مرد راهدارى که مردم را ظلم مینمودى؟ » گفت:« بلى. » گفت: « می‌خواستم بدانم که تو چگونه رفع آن مظلمه را کردى و این مرتبه از چه جهت یافتى؟» آن مرد گفت: « کرم خدا بر عصیان من زیادتى کرد و مرا بخشید. » آن مرد گفت:«  تو را به خدا قسم می‌دهم که وسیله بخشش بیان کن! » آن مرد راهدار گفت: « در حین حبات روزى از راهدارخانه می‌رفتم که به گماشتگان سرکشى نمایم در میان راه طفلى را دیدم که گریه می‌کند و ظرف او شکسته و دوشاب او ریخته از آن طفل احوال پرسیدم، گفت: « پدرم این ظرف را پر از دوشاب کرد و به من داد که جهت یکى از خویشان ببرم، در عرض راه پاى من بلغزید و ظرف از دستم بیفتاد و بشکست و دوشاب تمام بریخت، حال رفتن و نزد پدر خبر بردن مشکل است.» چون این سخن از آن طفل شنیدم او را برداشته به خانه خود بردم و به همان شکل ظرف پیدا نمودم و پر از دوشاب کردم و باو دادم تا ببرد. و در وقت حساب و عقاب مرا به ثواب آن عمل بخشیدند. دیگر من کم از آن طفل نیستم، خداوند عالمیان تو را به بیچارگى من خواهد بخشید. دیگر اى گربه! اگر تو راست میگویى و از قیامت خبر دارى چرا دست از ظلم بر نمی‌دارى؟ و آنچه در باب قیامت به من گفتى من معتقدم و خواهم اعتقاد بدان داشت، لیکن تو دست از آزار مردم بردار! گربه گفت: اى موش گوش بدار! و ظن بد درباره‌ى من مبر که من ظالم نیستم بلکه تو خود ظالمى، در این ساعت تو را و ظالمى تو را بر تو معلوم می‌نمایم.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسم اللّه الرحمنّ الرحیم الحمد للّه رب العالمین و الصلواة و السلام على أشرف المرسلین و آله الطیبین الطاهرین و بعد: چنین گوید محمد المشتهر ببهاء الدین آورده‌اند که موش پرهوشى سفید در گوشه بى‌قرار گرفته و از گوشه‌یى توشه تمتع کرده؛ ناگاه گربه‌یى در کلبه‌ى او در آمد، موش را دست و پا بهم بر آمد و در زیر چشم نگاهى میکرد و از سوز سینه آهى میکشید. گربه بر آشفت و گفت اى دزد نابکار از براى چه آه کشیدى و از من چه دیدى که سلام نکردى؟ موش در جواب گفت: اى شهریار عالیمقدار طرفه سؤآلى کردى که از جواب شما عاجزم زیرا که هرگز کسى شنیده و دیده باشد که در حالت نزول ملک الموت کسى بر او سلام کرده باشد!. از این جواب، گربه بسیار آزرده خاطر شد و گفت: اى نابکار کجا از من ستمى بتو رسیده و کجا از من بتو آزارى واقع شده که‌ از این قبیل سخنان جواب میگوئى؟، مرا بخاطر رسید که چون سلام آثار سلامتى است و سلام کردن در کتابها نوشته شده سنت است و جواب سلام واجب، پس اگر تو سلام کنى امر سنتى بجا آورده باشى و مرا متعهد امر واجبى کرده‌یى، زیرا که دیگر کسى در میان ما و تو نیست که جواب سلام گوید تا که فرض کفایه بجا آید پس اى موش صرفه تو را میشد. دیگر آنکه سبقت در سلام ثواب عظیم دارد و خواستم که ثواب جهت تو حاصل شود: نقلى وارد شده که در ایام حضرت نبوى شخصى در جائى پنهان شده بود که شاید در سلام بر آن حضرت سبقت گیرد. مقارن اینحال جبرئیل آمد و آن حضرت را خبر داد و گفت: حق تعالى میفرماید که فلان شخص در فلان موضع پنهان است تا در سلام بر تو سبقت گیرد و ما نخواستیم که مدعاى آن شخص حاصل شود، شما باید بر آن شخص در سلام سبقت کنى. پس در این باب مرا نفعى نمیباشد و ضررى هم واقع نمیشود. موش در جواب گفت: اینمعنى بر شما ظاهرست که تکلیف بقدر استطاعت است و زیاده بر آن مالایطاق خواهد بود گربه گفت: بلى راست میگوئى. باز موش از سر مکر و حیله گفت: اى بزرگوار بنمک دیرینه قسم که بسیار حرفها را به خاطر میرسد اما جرأت‌ بیان آنرا ندارم چرا که در این وقت که نظرم بر جمال مردانه شما افتاد قطع قواى جمیع اعضاى من شد، چنانکه بینائى چشم و شنوائى گوش و گویائى زبان و قدرت رفتار بکلى از من قطع شد، پس هر گاه استطاعت بر گفتن و شنیدن نباشد و شما امر کنید البته مالایطاق خواهد بود. پس گربه گفت: اى موش! بدلیل آیه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، خواستم از راه برادرى با تو سلوک مسلوک دارم: موش گفت: مکرر عرض کردم که شوکت و عظمت بزرگان باعث ترس و هول زیر دستانست چون شهریار سؤآل نماید و بنده متوهم، چگونه میتوانم جواب بگویم؟ گربه گفت: دغدغه بخاطر راه مده و آنچه بخاطرت میرسد بگو!. موش گفت؛ ایخداوند! آیه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ صحیح است اما کسى آیه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ جبراً و قهراً نشنیده، برادرى بر دو قسم است، یکى برادرى حقیقى و یکى برادرى طریقى، هر گاه مرا یارائى و توانائى آن نباشد که با احدى از خود قوى‌تر برابرى کنم و برادرى نمایم، چگونه قبول برادرى کنم؟، پس آنگاه تکلیف چنین لازم میآید که مثلا شاهبازى بگنجشکى گوید: بیا با من پرواز کن و یا شیرى بروباهى تکلیف کند که بیا تا با هم جدال کنیم، یقین که اینها تمام خبرست که گفته میشود ولکن امکان عقلى ندارد. اگر شهریار مرا معذور میدارد و مرخص مى‌فرماید که ببنده خانه رفته باشم زهى کرم و منتهاى احسان میباشد که درباره‌ى ضعیفان بحا آورده باشد، چرا که مرا چند فرزند خرده میباشند که همگى چشم در راه و در انتظارند که ایشان را ملاقات نموده و سرکشى نمایم و باز بملازمت مشرف شوم. گربه در جواب گفت: اى موش! طریقه‌ى برادرى چنین نمیباشد که من وارد تو شده باشم تو مرا تکلیف ننمائى و بخانه‌ى خود نبرى و بر وى و دیگر از خانه بیرون نیائى و در اندرون با من گفتگو نمائى، اکنون بیا تا من تو را بخانه‌ى خود برم ضیافت نمایم! موش مضطرب شد، چرا که میدانست اگر اقرار کند جان بیرون نخواهد برد یاراى گفتنش نماند، تا آخر گفت: اى شهریار! سبب تکلیف نکردن بنده این بود که ترکیب مبارک شما قویست و درگاه خانه‌ى من بسیار تنگست، پس شما را آمدن در خانه‌ى ما مشکل است و آزار بوجود شما میرسد بنابراین دو کلمه عرض گستاخى شده. موش دیگر باره با خود گفت که هر گاه در اینوقت تزویرى و حیله‌یى ساختى از چنگ این ظالم خلاص شدى و گرنه خلاصى دیگر ممکن نخواهد بود. پس آنگاه موش سر بر آورد و با گربه گفت: اى مخدوم! مرا کى گمان بود که با خدام و فقیران و زیر دستان اینقدر لطف و شفقت خواهد بود، الحال که دانستم لطف شهریار نسبت بزیردستان تا چه حدست در اینوقت که امر عالم باشد؛ بروم فرشى و نقلى و دو خوانچه‌ى حاضرى بجهت سرکار شهریار بیاورم که رفع خجالت و روسیاهى شود.
هوش مصنوعی: در یک روز، یک موش سفید باهوش در گوشه‌ای نشسته بود و از مناظر اطراف لذت می‌برد. ناگهان یک گربه وارد خانه‌اش شد و موش ترسید. گربه از موش پرسید چرا آه کشیده و چرا به او سلام نکرده است. موش با محاجه به گربه گفت که هیچ‌کس در لحظه‌ی مرگ به او سلام نمی‌کند. گربه از این پاسخ ناراحت شد و به موش گفت که سلام کردن نشانه‌ی سلامتی است و کرداری پسندیده است، بنابراین اگر موش به او سلام کند، در حقیقت کار نیکویی کرده و این امر بر عهده‌ی اوست که پاسخ سلام را بدهد. موش با ذکاوت گفت که او نمی‌تواند سلام کند زیرا در برابر عظمت گربه، نفسش بند آمده و قدرت صحبت ندارد. گربه نیز براساس آیه‌ای از قرآن می‌خواست برادری و دوستی را با موش نشان دهد، اما موش اعتقاد داشت که برادری دو نوع است و وقتی او نتواند با قوی‌ترها برابری کند، چگونه می‌تواند برادری کند. در نهایت، موش احساس کرد که باید به گربه احترام بگذارد و به او بگوید که اگر گربه از او معذور باشد، او به خانه‌اش برمی‌گردد تا فرزندانش را ببیند. اما گربه پیشنهاد کرد که موش به خانه‌اش بیاید و با هم گفتگو کنند. موش از ترس جانش نگران بود و سعی کرد به طرق مختلف خود را نجات دهد، با این حال در نهایت او گفت که از لطف گربه شگفت‌زده است و قصد دارد تا چیزهایی برای پذیرایی از او بیاورد.
جان شیرین که نثار قدم یار نباشد
بفکنم دور که آن بر تن من بار نباشد
هوش مصنوعی: اگر جان گرانبهایم را برای قدم یار نکنم، آماده‌ام آن را دور بیندازم چرا که وجودم بی‌او ارزشی ندارد.
گربه چون خبر از ناپاکى و حرامزادگى موش داشت و میدانست که موش در خلاصى خود سعى مینماید و اراده‌ى گربه آن بود که موش را بدست بیاورد، پس گفت: اى موش! من دوستى و مهربانى تو را دانستم، لزوم بزحمت و حاجت نقل و فروش نیست، اگر تو راست میگوئى این دم صحبت غنیمت است، بیا تا با هم صحبت بداریم و از غم زمانه آسوده باشیم‌ موش گفت: اى شهریار! قبل از این عرض کردم که فرزندان من منتظرند، من بخانه روم و ایشان را ملاقات نموده باز بخدمت مشرف گردم و شرط کنم که فرداى قیامت تو را شفاعت کنم، گربه گفت: اى حرامزاده! تو را این مرتبه از کجا حاصل شده است که مرا شفاعت کنى موش گفت: اى گربه! در گلستان شیخ سعدى نوشته است:
هوش مصنوعی: گربه از ویژگی‌های بد و حرام‌زادگی موش آگاه بود و می‌دانست موش برای فرار از چنگش تلاش می‌کند. گربه که قصد داشت موش را به دام بیندازد، به او گفت: "ای موش! من محبت تو را درک کرده‌ام و نیازی به سختی و دردسر نداریم. اگر راست می‌گویی، این فرصت خوب است تا با هم صحبت کنیم و از غم‌های زندگی رهایی یابیم." موش پاسخ داد: "ای آقا! قبلا گفتم که فرزندانم منتظر هستند. اجازه بدهید به خانه بروم و با آنها ملاقات کنم و سپس به خدمت شما برگردم و قولی دهم که در روز قیامت شفاعت کنم." گربه به تمسخر گفت: "ای حرام‌زاده! از کجا چنین اختیاری برای شفاعت مرا پیدا کرده‌ای؟" موش در جواب گفت: "ای گربه! در گلستان شیخ سعدی نوشته شده است..."
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را بنیکان ببخشد کریم
هوش مصنوعی: روزی را شنیدم که در آن، کسی با روحیه نیکوکاری و بخشش، به دوستان و خوبان خود کمک می‌کند و به آن‌ها امید می‌بخشد.
گربه گفت: اى حرامزاده نابکار! بدى من و خوبى تو از کجا معلوم است؟ موش گفت: اى شهریار! نیکى من آنستکه مظلوم و بدى شما آنستکه ظالمى!. گربه گفت: اى بیخبر نادان! از احوال و هول قیامت خبر ندارى، اگر خواهى از براى تو بیان کنم!. موش گفت: بیان فرمائید: گربه گفت: در کتب معتبره خوانده‌ام که فرداى قیامت چون اسرافیل صور بدمد و اعیان اموات از جن و انس زنده شوند و در آسمانها گشوده شود و ستاره‌ها بحکم مفاد إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ زیر و زبر شوند و زمین و آنچه در آنست هموار گردند و از ملائکه و جن و انس صفها بسته شود و بامر الهى محرابى از نور مهیا گردد، ملائکه‌ى هفت آسمان و زمین در آن محراب بنماز مشغول شوند و خلقان سرها برهنه در آن آفتاب قیامت ایستاده باشند و هر کس را بقدر استطاعت آفتاب بر او اثر میکند و بعضى عرق تا کعب و بعضى تا قبه پا و بعضى تا ساق و همچنین تا کمر و گردن، و هر کس محبت خدا در دل داشته باشد آفتاب بر او اثر نکند ولکن وحشت و ترس و حیرانى تمام مردم را مظطرب حال نماید اول حضرت آدم صفى اللّه دم درکشد و مرغ روح نوح نوحه آغاز کند و عیسى بن مریم به یا مالک الملک و الملکوت ذاکر شود و زکریا به یا سامع المناجات مناجات کند و یعقوب از عقوبت خلق درمانده باشد و یوسف ریسمان تأسف از بن هر مژگان گشاده کند و سلیمان بساط و تخت بر باد دهد و این ندا از سراچه‌ى غیب در رسد:
هوش مصنوعی: گربه به موش گفت: ای حرامزاده نابکار! چگونه می‌توان فهمید که من بد هستم و تو خوب؟ موش پاسخ داد: ای شهریار! نیکی من در این است که مظلوم هستم و بدی تو در این است که ظالم هستی. گربه گفت: ای نادان بی‌خبر! تو از حال و احوال قیامت بی‌خبری. اگر بخواهی می‌توانم برایت توضیح دهم. موش گفت: بفرمایید. گربه ادامه داد: در کتاب‌های معتبر خوانده‌ام که در روز قیامت، زمانی که اسرافیل صور می‌زند و مردگان زنده می‌شوند، آسمان‌ها باز می‌شوند و ستاره‌ها به هم می‌ریزد و زمین و آنچه در آن است صاف می‌شود. سپس فرشتگان و جن و انسان‌ها صف می‌کشند و به فرمان الهی، محرابی از نور آماده می‌شود. فرشتگان هفت آسمان و زمین در آن محراب به نماز مشغول می‌شوند و مردم با سرهای برهنه در آفتاب قیامت ایستاده‌اند. هر کسی به نسبت توانش از گرمای آفتاب رنج می‌برد؛ برخی تا مچ پا عرق می‌ریزند و برخی تا کمر. اما کسانی که محبت خدا را در دل دارند، تحت تأثیر آفتاب قرار نمی‌گیرند، اما ترس و اضطراب تمام مردم را در بر می‌گیرد. در آن زمان، حضرت آدم به درگاه خدا دعا می‌کند و نوح به نوحه‌خوانی می‌پردازد. عیسی بن مریم ذکر خدا می‌گوید و زکریا در دعایش به خدا تضرع می‌کند. یعقوب از عذاب مردم نگران است و یوسف غم و اندوهش را ابراز می‌کند. سلیمان هم تخت و حکومتش را رها می‌کند و در آن حال ندا از عالم غیب به گوش می‌رسد.
نباشد تا خدا راضى ز امت
کسى را نیست امید شفاعت
هوش مصنوعی: اگر خدا از امت کسی راضی نباشد، هیچ امیدی به شفاعت او نیست.
پس چون هنگام حساب در رسد کافران و منافقان را بیحساب بجهنم وارد کنند و مؤمنان را بدون حساب و عقاب ببهشت در آورند و عاصیان امت را بشفاعت حضرت محد صلى اللّه علیه و اله و على علیه السّلام و فرزندان ایشان برضوان برند. بارى اى موش! تو چگونه در آن روز مرا شفاعت میکنى؟ موش گفت: اى شهریار! از کرم خدا امیدوار هستم که مرا ببخشید و جزاى عمل تو بدهد گربه گفت: اى نابکار! تو در خانه‌ى بیوه زنى که صد درم گندم بجهت قوت خود از چرخ ریسى بهم رسانیده، چون فرصت یابى تا دانه‌ى اخیر را نبرى آرام نگیرى. موش گفت: در کتاب نگارستان خوانده‌ام:
هوش مصنوعی: در روز حسابرسی، کافران و منافقان بدون حسابرسی به جهنم می‌روند و مؤمنان به بهشت بدون هیچ‌گونه مجازاتی وارد می‌شوند. همچنین، افراد معصیت‌کار از این امت به لطف شفاعت حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) و فرزندانشان به رحمت خداوند می‌رسند. در این میان، موشی در حال گفت‌وگو با گربه‌ای است و از او می‌پرسد که چگونه می‌تواند شفاعتش را در آن روز بزرگ درخواست کند. موش پاسخ می‌دهد که امیدوار است خداوند به کرمش به او رحم کند. اما گربه به او می‌گوید که به یاد دارد موش در زمان‌هایی که به خانه‌ای می‌رفته، هرگز از دزدیدن دانه‌ها آرام نمی‌نشسته است. موش به نقل از کتابی به نام نگارستان استناد می‌کند.