گنجور

بخش پنجم - قسمت دوم

پاک بازم آرزوی دل نمیدانم که چیست
این که مردم وصل میگویند، حیرانم که چیست

ابوسهل صعلوکی صوفی گفته است: آن کس که پیش از هنگام صدر نشیند، خود موجب خواری خویش شده است. نیز گفته است: کسی که آرزومند حالی چون حال دردمندان است، پا از گلیم خود برون نهاده است.

یکی از بزرگان صوفیه گفته است: تصوف علتی چون سرسام است که آغازش هذیان است و پایانش آرامش. نیز اگر تواند، آدمی را گنگ کند.

شیخ عارف، مجدالدین بغدادی گفت: زمانی پیامبر (ص) را بخواب دیدم و پرسیدم: ای پیامبر بو علی سینا را چه میگوئی؟ فرمود: مردی بود که میخواست بیواسطه ی ما به خدا رسد. دست حجابش کردیم و به آتش افتاد.

گر کسب کمال می کنی، میگذرد
ور فکر محال می کنی، میگذرد
دنیا همه سر بسر خیال است خیال
هر نوع خیال می کنی میگذرد
هر چند شب آزرده تر از کوی توایم
پیش از همه کس روز دگر سوی توایم
جان به بوسی میخرد آن شهریار
مژده ای عشاق آسان گشت کار
ابذلوا ارواحکم یا عاشقین
ان تکونوافی هوانا صادقین
در جوانی کن نثار دوست جان
رو «عوان بین ذلک » را بخوان
پیر چون گشتی گران جانی مکن
گوسفند پیر قربانی مکن
هر که در اول نسازد جان نثار
جان دهد آخر به درد انتظار
از بس که شکستم و ببستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز بساغری شکستم توبه
از هر چه نه از بهر تو کردم، توبه
ور بی تو غمی خورم، از آن غم توبه
و آن نیز که بعد از این برای تو کنم
گر بهتر از آن توان، از آنهم توبه
دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس
صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس
شرمنده شوم اگر بپرسی عملم
ای اکرم اکرمین بیامرز و مپرس
در راه یگانگی نه کفر است و نه دین
یک گام زخود برون نه و راه ببین
ای جان جهان، تو راه اسلام گزین
با مارسیه نشین و با خود منشین
من نگویم زین طریق آمد مراد
می تپم تا از کجا خواهد گشاد
سر بریده مرغ هر سو می تپد
تا کدامین سو دهد جان از جسد
مردنت اندر ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است
هان ریاضت را بجان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری
هر گرانی را کسل خود از تن است
جان زخفت دان که در پریدن است
من زدیدگی لقمه ای بندوختم
کف سیه کردم دهان را سوختم
یوسفم در حبس تو ای شه نشان
هین تو از دست زنانم وارهان
زاری یوسف شنو ای شهریار
یا بر آن یعقوب بیدل رحم آر
ناله از اخوان کنم یا از زبان
دور افتادم چون آدم از جنان
ای عزیز مصر و در پیمان درست
یوسف مظلوم در زندان تست
در خلاص او یکی خوابی ببین
زود والله یحب المحسنین
جان شو و از راه جان، جان را شناس
یار بینش شو نه فرزند قیاس
مزد مزدوران نمی ماند بکار
کان عرض وین جوهر است و پایدار
سر غیب آن را سزد آموختن
کو زگفتن لب تواند دوختن
جوش نطق از دل نشان دوستی است
بستگی نطق از بی الفتی است
دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش
لوح محفوظ است پیشانی یار
راز کونینت نماید آشکار
پنج وقت اندر نمازت رهنمون
عاشقان را فی صلوه دائمون
نه ز پنج آرام گیرد آن خمار
که در آن سرهاست نی پانصد هزار
نیست زرغبا میان عاشقان
سخت مستسقی است جان عاشقان
در دل عاشق بجز معشوق نیست
در میانشان فارق و مفروق نیست
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
جز روت ندید هیچ رو در خور عشق
چندان که رخت حسن نهد بر سر حسن
شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق
افتاده حکایتی در افواه
کایینه سیاه گردد از آه
این طرفه که آه صبحگاهی
زآیینه ی دل برد سیاهی
ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی
وز کرده ی خویشتن پشیمان نشدی
صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
گوش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را

هنگامی که لیلی رخ در نقاب خاک کشید، مجنون به قبیله ی وی آمد و نشان از گورش خواست. کسی ننمودش. براه افتاد و بهر گوری که میگذشت، مشتی از خاکش می بویید، تا آن که خاک گور وی را بویید و آن را شناخت و چنین سرود:

میخواستند گور وی را از عاشق پنهان کنند، اما بوی خوش تربتش نشان از گور او داد.

و آن قدر این بیت را تکرار کرد که جان بداد و در کنار وی بخاکش سپردند.

زنی عرب بر گور پدر خویش ایستاد و گفت: ای پدر، عوض فقدان تو نزد خداست و اسوه ی مصیبتت پیامبر. سپس گفت: پروردگارا، بنده ی خویش را که از توشه ی آخرت دستی تهی دارد، و فراشی پرشرر، و از آنچه در دست بندگان است بی نیاز است و بدانچه در دست تتست نیازمند، نزد خود فرودار.

تو تنها پروردگاری هستی که آرزومندان بر درت فرود آیند و تهی دستان به فضلت توانگر شوند و گنه کاران در وسعت رحمتت آرام گیرند.

پروردگارا! بگذار ما حضری که او از تو همی گیرد، رحمت تو بود، و فراشی که می ستاند، بهشت تو بود . . . سپس بگریست و براه خویش رفت.

این دغل دوستان که می بینی
مگسان اند گرد شیرینی
تا طعامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو می جوشند
تا به روزی که ده خراب شود
کیسه چون کاسه ی رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری
دوستی خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
دوغ بایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
راست گویم سگان بازارند
کاستخوان از تو دوست تر دارند
کم گریز از شیرو اژدرهای نر
زآشنایان ای برادر الحذر
ای کمان و تیرها بر ساخته
صید نزدیک و تو دورانداخته
آنچه حق است اقرب از حبل الورید
تو فکنده تیر فکرت را بعبد
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنجی بود مهجورتر
فلسفی خود را در اندیشه بکشت
گو بدو، کو را سوی گنج است پشت
جاهدوافینا بگفت آن شهریار
جاهدواعنا نگفت ای بی قرار
ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرو را چو غول و راهزن
در گذر از فضل و از جلدی و فن
کو زخدمت دارد و خلق حسن
بهر آن آورد خالقمان برون
ما خلقت الانس الایعبدون
کاف کفر ای دل بحق المعرفه
خوشترم آید زفای فلسفه
زآنکه این علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردم آگه زند
هر که نبود مبتلای ماهروی
نام او از لوح انسانی بشوی
دل که فارغ باشد از مهر بتان
لته ی حیضی به خون آغشته دان
سینه ی فارغ ز مهر گلرخان
کهنه انبانی است پر از استخوان
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الرحل الیه و الرسن
یعنی آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
پیوسته زمن کشیده دامن دل تو است
فارغ زمن سوخته خرمن دل تواست
گر عمر وفاکند، من از تو دل خویش
فارغتر از آن کنم که از من دل تو است
ای روی تو فردوس برین دل من
روزان و شبان، غمت قرین دل من
گفتم مگر از دست غمت بگریزم
عشق تو گرفت آستین دل من

خدایارش باد، مهار خیش در کفش چه زیباست

گوئی ستاره ی زهره است که چند گامی پیش از او ثور چشم براه طلوع سنبله است.

دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سفید آیت نومیدی است
صبح برآمد چه شوی مست خواب؟
کز سر دیوار گذشت آفتاب
رفت جانی به تغافل بسر
جای دریغ است، دریغی بخور
گم شده ای هر که چو یوسف بود
گم شدنش جای تاسف بود
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
گرچه جوانی همه چون آتش است
پیری تلخی است و جوانی خوش است
شاهد باغ است درخت جوان
پیر شود، برکندش باغبان
شاخ تراز بهر گل نو بر است
هیزم خشک از پی خاکستر است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پاک بازم آرزوی دل نمیدانم که چیست
این که مردم وصل میگویند، حیرانم که چیست
هوش مصنوعی: در دل من آرزویی پاک و ناشناخته وجود دارد که نمی‌دانم چیست. مردم از وصال صحبت می‌کنند، اما من در این مورد گیجم و نمی‌دانم واقعاً چیست.
ابوسهل صعلوکی صوفی گفته است: آن کس که پیش از هنگام صدر نشیند، خود موجب خواری خویش شده است. نیز گفته است: کسی که آرزومند حالی چون حال دردمندان است، پا از گلیم خود برون نهاده است.
هوش مصنوعی: ابوسهل صعلوکی صوفی بیان کرده است که اگر کسی قبل از وقت مناسب به مقام و جایگاه بالایی برسد، خودش را به ذلت می‌اندازد. همچنین او گفته است که اگر کسی بخواهد شرایط و وضیعتی مشابه دردمندان را تجربه کند، از محدودیت‌های خود فراتر رفته است.
یکی از بزرگان صوفیه گفته است: تصوف علتی چون سرسام است که آغازش هذیان است و پایانش آرامش. نیز اگر تواند، آدمی را گنگ کند.
هوش مصنوعی: یکی از شخصیت‌های مهم در تصوف بیان کرده است که تصوف شبیه به بیماری‌های روحی است؛ ابتدا انسان را دچار هذیان و آشفتگی می‌کند و در نهایت به او آرامش می‌بخشد. همچنین ممکن است انسان را به حالتی خاموش و غیرقادر به بیان تبدیل کند.
شیخ عارف، مجدالدین بغدادی گفت: زمانی پیامبر (ص) را بخواب دیدم و پرسیدم: ای پیامبر بو علی سینا را چه میگوئی؟ فرمود: مردی بود که میخواست بیواسطه ی ما به خدا رسد. دست حجابش کردیم و به آتش افتاد.
هوش مصنوعی: شیخ عارف مجدالدین بغدادی بیان کرد که یک بار پیامبر (ص) را در خواب دید و از او پرسید: "ای پیامبر، نظر شما را درباره بو علی سینا چیست؟" پیامبر در پاسخ فرمود: "او انسانی بود که می‌خواست به طور مستقیم و بدون واسطه به خدا برسد. ما او را با حجاب‌هایی محاصره کردیم و در نتیجه به آتش افتاد."
گر کسب کمال می کنی، میگذرد
ور فکر محال می کنی، میگذرد
هوش مصنوعی: اگر در تلاش برای رسیدن به کمال هستی، زمان خواهد گذشت و اگر در خیال و رویای غیر ممکن به سر می‌بری، باز هم زمان خواهد گذشت.
دنیا همه سر بسر خیال است خیال
هر نوع خیال می کنی میگذرد
هوش مصنوعی: دنیا تنها یک تخیل است و همه چیز در آن فقط در قالب خیال است؛ هر نوع خیالی که داشته باشی، در نهایت به پایان می‌رسد.
هر چند شب آزرده تر از کوی توایم
پیش از همه کس روز دگر سوی توایم
هوش مصنوعی: هرچند که شب‌ها به خاطر دوری از تو ناراحت و غمگین هستم، اما در روز بعد از همه کسان دیگر به سوی تو خواهم آمد.
جان به بوسی میخرد آن شهریار
مژده ای عشاق آسان گشت کار
هوش مصنوعی: حاکم با بوسه‌ای جان خود را می‌خرد. این خبر خوشی است برای عاشقان که کارشان آسان شده است.
ابذلوا ارواحکم یا عاشقین
ان تکونوافی هوانا صادقین
هوش مصنوعی: ای عاشقان، جان‌هایتان را فدای عشق کنید و در محبت ما صادق باشید.
در جوانی کن نثار دوست جان
رو «عوان بین ذلک » را بخوان
هوش مصنوعی: در سن جوانی، جان خود را برای دوست فدای او کن و در این میان، هر آنچه را که به این موضوع مرتبط است، بخوان و بیاموز.
پیر چون گشتی گران جانی مکن
گوسفند پیر قربانی مکن
هوش مصنوعی: وقتی که سالخورده شدی، دیگر خودت را بیهوده ناراحت نکن و از کارهای بی‌فایده پرهیز کن. بزرگ‌ترها نیز در سن بالا نباید طعمه‌ی سختی‌ها شوند.
هر که در اول نسازد جان نثار
جان دهد آخر به درد انتظار
هوش مصنوعی: هر کسی که در ابتدا برای عشق و علاقه‌اش تلاش نکند و از جانش مایه نگذارد، در انتها مجبور خواهد بود با دردی به نام انتظار زندگی کند.
از بس که شکستم و ببستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
هوش مصنوعی: به خاطر آن‌قدر که در زندگی شکست خورده‌ و به بند بندگی گرفتار شده‌ام، حالا درونم به شدت فریاد می‌زند که باید توبه کنم.
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
امروز بساغری شکستم توبه
هوش مصنوعی: دیروز تصمیم به ترک نوشیدن و توبه داشتم، اما امروز باز هم به خاطر نوشیدن، تصمیمم را شکست.
از هر چه نه از بهر تو کردم، توبه
ور بی تو غمی خورم، از آن غم توبه
هوش مصنوعی: من از هر کاری که برای خودم انجام دادم، پشیمانم و اگر در نبود تو غمگین شوم، از آن غم هم توبه می‌کنم.
و آن نیز که بعد از این برای تو کنم
گر بهتر از آن توان، از آنهم توبه
هوش مصنوعی: این مضمون بیانگر این است که اگر در آینده نیز کاری برای تو انجام دهم و آن کار بهتر از کارهای گذشته‌ام باشد، از آن هم توبه می‌کنم. به عبارت دیگر، این فرد می‌خواهد نشان دهد که هیچ چیز نمی‌تواند او را از گذشته‌اش تغییر دهد و اگر بهتر هم عمل کند، باز هم از آن برمی‌گردد.
دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس
صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس
هوش مصنوعی: دارم دلی غمگین که حالم را درک نمی‌کنی؛ از تو خواهش می‌کنم دربارهٔ تنهایی‌ها و مصائب من سوال نکن.
شرمنده شوم اگر بپرسی عملم
ای اکرم اکرمین بیامرز و مپرس
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسی که چه کرده‌ام، شرمنده می‌شوم، ای نیکوترین نیکوگیان. مرا عفو کن و از من نپرس.
در راه یگانگی نه کفر است و نه دین
یک گام زخود برون نه و راه ببین
هوش مصنوعی: در مسیر اتحاد و یکدلی، نه باور به کفر وجود دارد و نه پایبندی به دین. فقط کافی است یک قدم از خودت فراتر بروی و مسیر را مشاهده کنی.
ای جان جهان، تو راه اسلام گزین
با مارسیه نشین و با خود منشین
هوش مصنوعی: ای روح جهان، تو مسیر اسلام را انتخاب کن و با کسی مانند مارسیه هم‌نشینی داشته باش و به تنهایی نرو.
من نگویم زین طریق آمد مراد
می تپم تا از کجا خواهد گشاد
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که چگونه به این هدف رسیدم، فقط در حال تلاش هستم که این مشکل را حل کنم و نمی‌دانم که از کجا این گره باز خواهد شد.
سر بریده مرغ هر سو می تپد
تا کدامین سو دهد جان از جسد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که سرش بریده شده، در هر سمت می‌خزد و تلاش می‌کند تا ببیند کجا می‌تواند جان تازه‌ای بگیرد، حتی از بدن بی‌جانش.
مردنت اندر ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است
هوش مصنوعی: مرگ تو در سختی‌ها و تلاش‌هاست و این رنجی که از جسم می‌کشی باعث جاودانگی روح تو می‌شود.
هان ریاضت را بجان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری
هوش مصنوعی: ای انسان، برای رسیدن به کمال و رشد روحی، خود را آماده کن و مانند مشتری (به عنوان نماد خوشبختی) در خدمت روح و زندگی‌ات باش. زمانی که تن خود را به خدمت روح و جان سپردی، به بهترین نتایج خواهی رسید.
هر گرانی را کسل خود از تن است
جان زخفت دان که در پریدن است
هوش مصنوعی: هر سنگینی و دشواری به خاطر خود انسان است؛ بدان که روح مشکلات را در پرواز و تغییر می‌بیند و در نهایت از آن رهایی می‌یابد.
من زدیدگی لقمه ای بندوختم
کف سیه کردم دهان را سوختم
هوش مصنوعی: من به خاطر مصرف یک لقمه غذای نامناسب، آشفتگی زیادی را تجربه کرده‌ام. دستانم کثیف شده و همچنین دهانم نیز آسیب دیده است.
یوسفم در حبس تو ای شه نشان
هین تو از دست زنانم وارهان
هوش مصنوعی: من در زندان تو، ای پادشاه، مثل یوسف هستم. تو مرا از دست زنان رها کن.
زاری یوسف شنو ای شهریار
یا بر آن یعقوب بیدل رحم آر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، صدای ناله و گریه یوسف را بشنو و بر یعقوب بیچاره رحم کن.
ناله از اخوان کنم یا از زبان
دور افتادم چون آدم از جنان
هوش مصنوعی: من از اخوان خود شکایت کنم یا از زبانی که از من دور شده‌است، مثل آدمی که از بهشت رانده شده‌است.
ای عزیز مصر و در پیمان درست
یوسف مظلوم در زندان تست
هوش مصنوعی: ای بهترین و عزیز مصر، تویی که در عهد و پیمان راستین هستی، یوسف بی‌گناه در زندان توست.
در خلاص او یکی خوابی ببین
زود والله یحب المحسنین
هوش مصنوعی: در این خواب به سرعت به خلاص و رهایی دست یابید، زیرا خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
جان شو و از راه جان، جان را شناس
یار بینش شو نه فرزند قیاس
هوش مصنوعی: وجود خود را به جان بسپار و از طریق جان، حقیقت جان را بشناس. با بینش به یار خود توجه کن، نه اینکه تنها به فرزند تحلیل و برداشت‌ها نگاه کنی.
مزد مزدوران نمی ماند بکار
کان عرض وین جوهر است و پایدار
هوش مصنوعی: پاداش کارگران همیشگی نیست، زیرا این دنیا و ارزش‌هایش موقتی هستند و چیزهای واقعی و ارزشمند پایدارند.
سر غیب آن را سزد آموختن
کو زگفتن لب تواند دوختن
هوش مصنوعی: آموختن دانش و هنری که از طریق تجربه و درک عمیق به دست می‌آید، به مراتب مهم‌تر است از گفتار و سخنرانی صرف.
جوش نطق از دل نشان دوستی است
بستگی نطق از بی الفتی است
هوش مصنوعی: بیان شدن احساسات و سخنان از دل، نشانه‌ای از دوستی و محبت است؛ اما اگر سخن گفتن به شدت به دیگران وابسته باشد، نشان از عدم صمیمیت و الفت است.
دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش
هوش مصنوعی: وقتی کسی معشوق خود را ببیند، دیگر نمی‌تواند ناراحت باشد. مانند بلبل که وقتی گل را می‌بیند، دیگر نمی‌تواند خاموش و ساکت بماند.
لوح محفوظ است پیشانی یار
راز کونینت نماید آشکار
هوش مصنوعی: پیشانی محبوب، رازهای جهان را به وضوح نشان می‌دهد؛ مانند لوحی محفوظ.
پنج وقت اندر نمازت رهنمون
عاشقان را فی صلوه دائمون
هوش مصنوعی: در پنج نوبت نماز، عاشقان را در راه خود هدایت کن و همیشه در حال نماز و بندگی باش.
نه ز پنج آرام گیرد آن خمار
که در آن سرهاست نی پانصد هزار
هوش مصنوعی: آن مستی که در دل سرها وجود دارد، با هیچ تعداد خواب و آرامشی برطرف نمی‌شود.
نیست زرغبا میان عاشقان
سخت مستسقی است جان عاشقان
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، کسی مانند زرغبا وجود ندارد و جان عاشقان به شدت تشنه و با درد فراق روبروست.
در دل عاشق بجز معشوق نیست
در میانشان فارق و مفروق نیست
هوش مصنوعی: در دل عاشقان فقط معشوق وجود دارد و هیچ چیزی جز او در میان آنها نیست.
دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق
جز روت ندید هیچ رو در خور عشق
هوش مصنوعی: دل به عشق و محبت زیاد نگاه کرد، اما جز چهره‌ی تو هیچ چیز زیبایی برای عشق نیافت.
چندان که رخت حسن نهد بر سر حسن
شوریده دلم عشق نهد بر سر عشق
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که زیبایی، جلوه‌ای بر زیبایی می‌افکند، دل عاشق من هم عشق را به قلب خود وارد می‌کند.
افتاده حکایتی در افواه
کایینه سیاه گردد از آه
هوش مصنوعی: شنیده‌ها حکایتی را نقل می‌کند که بر اثر آه و اندوه، سیاهی و غم بر دل‌ها سایه افکنده است.
این طرفه که آه صبحگاهی
زآیینه ی دل برد سیاهی
هوش مصنوعی: این جالب است که ناله‌ی صبحگاهی از درون دل، سیاهی را از بین برده است.
ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی
وز کرده ی خویشتن پشیمان نشدی
هوش مصنوعی: ای جان، تو هنوز به فرمان من گوش نکردی و از خودت حسرتی در دل نداری؟
صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی
هوش مصنوعی: صوفی، فقیه، زاهد و عالم همه در قالب‌های مختلفی ظهور کردند، اما در نهایت نتوانستند به حقیقت ایمان و مسلمانی واقعی دست یابند.
گوش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
هوش مصنوعی: اگر بتوانی صدای کسی را بشنوی و با لمس میوه‌ای مانند ترنج آن را بشناسی، در این صورت می‌توانی زلیخا را سرزنش کنی.
هنگامی که لیلی رخ در نقاب خاک کشید، مجنون به قبیله ی وی آمد و نشان از گورش خواست. کسی ننمودش. براه افتاد و بهر گوری که میگذشت، مشتی از خاکش می بویید، تا آن که خاک گور وی را بویید و آن را شناخت و چنین سرود:
هوش مصنوعی: وقتی که لیلی در خاک مدفون شد، مجنون به قبیله‌اش رفت و از آنها خواست تا نشانی از مزار او به او بدهند. هیچ‌کس نتوانست به او کمک کند. او راهی شد و به هر قبر که می‌رسید، کمی از خاک آن را بویید تا اینکه سرانجام به قبر لیلی رسید و آن را شناخت و شعری سرود.
میخواستند گور وی را از عاشق پنهان کنند، اما بوی خوش تربتش نشان از گور او داد.
هوش مصنوعی: آنها تلاش کردند تا قبر او را از عاشق پنهان کنند، اما عطر خوش تربت او نشان داد که کجاست.
و آن قدر این بیت را تکرار کرد که جان بداد و در کنار وی بخاکش سپردند.
هوش مصنوعی: او آنقدر این بیت را تکرار کرد که جانش را از دست داد و در کنار او به خاک سپرده شد.
زنی عرب بر گور پدر خویش ایستاد و گفت: ای پدر، عوض فقدان تو نزد خداست و اسوه ی مصیبتت پیامبر. سپس گفت: پروردگارا، بنده ی خویش را که از توشه ی آخرت دستی تهی دارد، و فراشی پرشرر، و از آنچه در دست بندگان است بی نیاز است و بدانچه در دست تتست نیازمند، نزد خود فرودار.
هوش مصنوعی: زنی عرب بر سر مزار پدرش ایستاد و گفت: ای پدر، فقدان تو نزد خدا جبران خواهد شد و الگوی مصیبت تو پیامبر است. سپس ادامه داد: پروردگارا، بنده‌ات را که از سرمایه‌های آخرت چیزی ندارد و به رختخواب پر از درد مبتلاست، و به آنچه که در دست بندگانت است نیاز ندارد، به آنچه که در دست توست، نیاز دارد، پیش خود بپذیر.
تو تنها پروردگاری هستی که آرزومندان بر درت فرود آیند و تهی دستان به فضلت توانگر شوند و گنه کاران در وسعت رحمتت آرام گیرند.
هوش مصنوعی: تو تنها خدایی هستی که آرزومندان به درگاهت می‌آیند و نیازمندان با لطف تو به بی نیاز می‌شوند و گنهکاران در رحمت وسیع تو آرامش می‌یابند.
پروردگارا! بگذار ما حضری که او از تو همی گیرد، رحمت تو بود، و فراشی که می ستاند، بهشت تو بود . . . سپس بگریست و براه خویش رفت.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ! پیشکش ما را به رحمت تو تبدیل کن و آنچه او از تو می‌گیرد، بهشتی از آن تو باشد... سپس او گریه کرد و به راه خود ادامه داد.
این دغل دوستان که می بینی
مگسان اند گرد شیرینی
هوش مصنوعی: این دوستان فریبکار که می‌بینی، همچون مگس‌هایی هستند که دور شیرینی پرواز می‌کنند.
تا طعامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو می جوشند
هوش مصنوعی: آن‌ها همچون زنبور عسل که به سمت غذا می‌رود، به سوی تو هجوم می‌آورند و از تو بهره‌برداری می‌کنند.
تا به روزی که ده خراب شود
کیسه چون کاسه ی رباب شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی و روزگار به هم بریزد، مانند ظرفی که به هم می‌ریزد و محتویاتش بیرون می‌ریزد.
ترک صحبت کنند و دلداری
دوستی خود نبود پنداری
هوش مصنوعی: دوستان در حالی که با هم صحبت نمی‌کنند، در واقع در دل یکدیگر را تسلی می‌دهند و از همدیگر حمایت می‌کنند.
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
هوش مصنوعی: زمانی که شانس دوباره روی خوش به انسان نشان دهد، خوشبختی و موفقیت از او دور نخواهد بود.
دوغ بایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
هوش مصنوعی: برای تهیه دوغ بایی، باید طوری بپزی که افراد از هر طرف به آن حمله کنند، مانند مگس‌هایی که به ماست می‌روند.
راست گویم سگان بازارند
کاستخوان از تو دوست تر دارند
هوش مصنوعی: در حقیقت باید بگویم که در این دنیا، سگان بازار به استخوان‌ها بیشتر از دوست‌های واقعی ارزش می‌دهند.
کم گریز از شیرو اژدرهای نر
زآشنایان ای برادر الحذر
هوش مصنوعی: ای برادر، از دوستانی که شبیه به شیر یا مارهای بزرگ هستند، دوری کن و مراقب باش.
ای کمان و تیرها بر ساخته
صید نزدیک و تو دورانداخته
هوش مصنوعی: ای کمان و تیرها، آماده و ساخته‌اید تا شکار را نزدیک کنید و تو هم آن‌ها را به سوی هدف رها کرده‌ای.
آنچه حق است اقرب از حبل الورید
تو فکنده تیر فکرت را بعبد
هوش مصنوعی: آنچه که حقیقت دارد، نزدیک‌تر از رگ گردن توست. تو با تیر فکر خود به بندگی افتاده‌ای.
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنجی بود مهجورتر
هوش مصنوعی: هر کسی که بیشتر به دور می‌اندازد، از دیگران دورتر می‌شود و از این نوع ثروت بیشتر محروم می‌گردد.
فلسفی خود را در اندیشه بکشت
گو بدو، کو را سوی گنج است پشت
هوش مصنوعی: فلسفی در مورد فکر و اندیشه‌اش به نتایجی دست یافت که او را به جستجوی گنج و ثروت سوق داد. وی متوجه شد که تنها در پی علم و دانش است که می‌تواند به واقعیات و ارزش‌های عمیق‌تری دست یابد و بر آنچه در زندگی‌اش می‌خواهد، تمرکز کند.
جاهدوافینا بگفت آن شهریار
جاهدواعنا نگفت ای بی قرار
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود: در ما تلاش کنید، اما نگفت که برای ما نیاز دارید، ای بی‌قرار.
ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرو را چو غول و راهزن
هوش مصنوعی: گاهی اوقات دانش و هوش و ذکاوت می‌تواند موجب شود که مسافر به مانند غول و راهزنی خطرناک به نظر برسد.
در گذر از فضل و از جلدی و فن
کو زخدمت دارد و خلق حسن
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، افرادی که دارای نیکی و کارهای خوب هستند باید از مهارت‌ها و توانایی‌های خود استفاده کنند تا به خدمت به دیگران و زیبایی در رفتار و کردار خود بپردازند.
بهر آن آورد خالقمان برون
ما خلقت الانس الایعبدون
هوش مصنوعی: خالق ما انسان‌ها را آفریده است تا او را پرستش کنند.
کاف کفر ای دل بحق المعرفه
خوشترم آید زفای فلسفه
هوش مصنوعی: ای دل، کاف کفر را کنار بگذار؛ برای من نزدیکی به حقیقت و معرفت از فلسفه و اندیشه‌های پیچیده، دلنشین‌تر است.
زآنکه این علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردم آگه زند
هوش مصنوعی: این علم لغزنده است و اگر به آن بپردازید، بیشتر بر مردم آگاهی می‌دهد.
هر که نبود مبتلای ماهروی
نام او از لوح انسانی بشوی
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی و دلربایی دل نبسته باشد، نام او را از خاطره‌ی بشری پاک کن.
دل که فارغ باشد از مهر بتان
لته ی حیضی به خون آغشته دان
هوش مصنوعی: وقتی دل از محبت معشوقان آزاد باشد، مانند پارچه‌ای که از خون حیض رنگین شده، به نظر می‌رسد.
سینه ی فارغ ز مهر گلرخان
کهنه انبانی است پر از استخوان
هوش مصنوعی: سینه‌ای که از عشق و محبت معشوق خالی است، مانند کیسه‌ای است پر از خاطرات تلخ و دردهایی که به جای خوشی‌ها باقی مانده‌اند.
کل من لم یعشق الوجه الحسن
قرب الرحل الیه و الرسن
هوش مصنوعی: هر کس که به زیبایی چهره دل نبسته باشد، به زودی به سوی آن زیبایی نزدیک خواهد شد.
یعنی آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
هوش مصنوعی: یعنی کسی که عشق یار را ندارد، برای او هیچ چیز دیگری ارزش ندارد و هیچ کمک و دلسوزی نمی‌تواند او را خوشحال کند.
پیوسته زمن کشیده دامن دل تو است
فارغ زمن سوخته خرمن دل تواست
هوش مصنوعی: دل تو همیشه از من دور است و من در آتش عشق تو می‌سوزم. هرچقدر که به من بی‌توجهی کنی، دل من هنوز به تو وابسته است.
گر عمر وفاکند، من از تو دل خویش
فارغتر از آن کنم که از من دل تو است
هوش مصنوعی: اگر عمر دراز باشد، من از تو دل خود را بیشتر از آنچه تو از من دل دلخوش هستی، آزاد خواهم کرد.
ای روی تو فردوس برین دل من
روزان و شبان، غمت قرین دل من
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات مثل بهشت است، دل من در روز و شب به خاطر غمت همیشه در رنج و اندوه است.
گفتم مگر از دست غمت بگریزم
عشق تو گرفت آستین دل من
هوش مصنوعی: گفتم شاید بتوانم از ناراحتی‌ات فاصله بگیرم، اما عشق تو دل من را به شدت درگیر کرده است.
خدایارش باد، مهار خیش در کفش چه زیباست
هوش مصنوعی: خداوند به تو یاری دهد، کنترل و تسلط بر امور چقدر زیباست.
گوئی ستاره ی زهره است که چند گامی پیش از او ثور چشم براه طلوع سنبله است.
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد ستاره زهره در حال درخشیدن است و چند قدم جلوتر از خود، برج ثور منتظر پیدایش ستاره سنبله است.
دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سفید آیت نومیدی است
هوش مصنوعی: اگر روزگار شبیه دوران جمشید باشد، موی سپید نشانه‌ی ناامیدی است.
صبح برآمد چه شوی مست خواب؟
کز سر دیوار گذشت آفتاب
هوش مصنوعی: صبح که شد، دیگر چه فایده‌ای برای خوابیدن وجود دارد؟ چرا که آفتاب از بالای دیوار گذشت و روز آغاز شد.
رفت جانی به تغافل بسر
جای دریغ است، دریغی بخور
هوش مصنوعی: روحی به خاطر بی‌توجهی رفته است، افسوس که این وضعیت قابل تاسف است، افسوس بخور.
گم شده ای هر که چو یوسف بود
گم شدنش جای تاسف بود
هوش مصنوعی: هر کس که مانند یوسف گم شده، از دست رفتن او بسیار تأسف‌بار است.
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
هوش مصنوعی: فردی که در جوانی بی‌خیال و سرگرم زندگی است، نمی‌داند ارزش جوانی چیست، تا زمانی که پیر شود و آن دوران را از دست دهد.
گرچه جوانی همه چون آتش است
پیری تلخی است و جوانی خوش است
هوش مصنوعی: اگرچه جوانی پرانرژی و شادابی مانند آتش است، اما پیری به تلخی و سختی می‌انجامد. جوانی دوران خوشی است.
شاهد باغ است درخت جوان
پیر شود، برکندش باغبان
هوش مصنوعی: درخت جوانی که در باغ به عنوان نماد زیبایی و جذابیت شناخته می‌شود، زمانی که به سن کهنسالی برسد، باغبان آن را قطع می‌کند.
شاخ تراز بهر گل نو بر است
هیزم خشک از پی خاکستر است
هوش مصنوعی: شاخه‌ای که برای گل تازه رشد کرده، شبیه هیزم خشک است که برای خاکستر جمع‌آوری شده است.