گنجور

بخش اول - قسمت اول

پروردگار یگانه و یاور را سپاس و درود وی بر سرورمان محمد و تبار او باد. اما بعد، پس از آن که من از تالیف کتاب «المخلاه » فارغ شدم - همان کتاب که از هر چیزی نیک ترین و شیرین ترینش را در خود دارد و در آغاز جوانی بدان پرداخته ام و آن را تکه تکه گرد کرده، انتظام داده و آنچرا که بروزگار حاصلم گشته بود، و چیزهائی که دل خواهد و دیده را لذت دهد، در آن نهاده ام

و بویژه از گزیده های تفسیر و نیکوترین تاویل و سرچشمه های اخبار و نیک ترین آثار و بدایع موعظه هائی که نورشان فروغ می بخشد، و دسته سخنانی که ماهتابشان هدایت می دهد، و نسیم های قدسی که مشام دل را عطر آگین می کند و دستاوردهای انسی که دلهای پوسیده را زنده می کند و ابیات نغزی که بروانی از ساغر نوشیده می افتد، و داستانهائی مفتون کننده که بنفاست با روح آدمی درمی آمیزد؛

و عروسان معانی که گوئی مرواریدهای پراکنده است، و مسائلی گرانقدر که شایسته است با حروف نور بر سیمای حور نگاشته آید، و گفتارهائی استوار که هنگام آسودگی و آرامش دل برخاطرم بگذشته، و جدال هائی بسیار که هنگام پرمشغلگی عاید طنعم گشته، با ترتیبی شایسته که بدان سابقه نداشته ام و آرایشی پیراسته که پیشتر بدان دسترسی نیافته بودم، در آن نیک گرد کرده ام به نوادری دست یافتم که طبع از آن به هیجان می آید و گوش نوازش گیرد و به طرفه هائی که غمگنان را دلشاد می کند.

و به مروارید گنجینه ها طعنه می زند، و نیز لطیفه هائی صافی تر از می پالوده و نیک تر از روزگاران جوانی، و همچنین اشعاری دلنشین تر از آب زلال و لطیف تر از سحر حلال

و پندهائی که اگر بر سنگ فرو خوانده شود، پا در راه گذارد و اگر بر ستارگان، بند بگسلد و نکته هائی زیباتر از گل رخسار و لطیف تر از شکوه ی دلداده ی مهجور.

از این رو، بدرگاه حضرت باری استخاره کردم و آن را بصورت کتابی تازه که با آن کتاب فاخر همگن افتد، گرد کردم، کتابی که گفته ی مشهور مصداقش بود که : «بسا چیزها که آغاز، برای پایان باقی نهادش ».

و از آن جا که مجال ترتیب نبوده و زمانه فرصت تبویب نمی داد، آن را چونان ظرفی گرفتم که در آن، گرانقدر و بی بها در کنار هم است. یا همچنان گردنبندی که ریسمانش بریده است و گوهرهایش پاشیده.

و آن را «کشکول » نامیدم تا با نام همگن خود مطابق افتد. و از آنچه در «المخلاه » آورده بودم، چیزی در این مذکور نداشتم و پاره ای از صفحاتش را سپید نهادم که هرگاه نکته ای بعدها بخاطر آید، در گلستانش بنهم و در این باب، کتاب از مزیت آن امکان به تنگی نیفتد.

و حال که «کشکول » پربار شد، چشم خویش را در گلستانهایش سیر ده و قریحه ی خویش را از برکه هایش سیراب ساز و طبع خویش در بستانهایش سیر کن.

و فروع حکمت را از خاورانش برگیر و آن را سخت آزمند و حریص باش و بر سنگین دلانش عرضه مکن و آن و همتای دیگرش را همنشینان تنهائی و مونسان زمان اندوهمندی و یاران خلوت و رفیقان سفر و همدمان حضرگیر.

چه که این دو همسایگانی نیکوکار و افسانه پردازانی شب زنده دار و رهرو و استادان و معلمانی فروتن اند بل بستانهائی اند که شکوفه هاشان تازه دمیده است و دوشیزگانی که سیمایشان تازگی گلگون گشته و زیبارویانی که زیور جمالشان را تمام پوشیده اند و نازنین سنگدلانی در جامه های شکوهشان. پس آن دو را از گزند ناخواستارانشان محفوظ دار و جز به همزبانشان مسپار. بیت:

آن کس که دانش را در اختیار جاهلان نهد، تباهش ساخته است. و آن که مردمان در خور را از دانش مانع شود، ستم روال داشته.

مفسران در بیان «ایاک نعبد و ایاک نستعین »، در زمینه ی این که چرا با وجودی که مقام، جای تواضع است، و گوینده. یک تن، و با این همه نون جمع در آن بکار رفته است وجوهی متعدد شمرده اند.

نیک ترین آن وجوه همان است که امام رازی در «التفسیرالکبیر» خویش آورده است با این حاصل که: در شریعت مطهر ما آمده است که اگر کسی کالائی چند را در یک معامله بدیگری فروشد، و سپس پاره ی از آن کالا معیوب درآید، مشتری راست که معامله را همان گونه بپذیرد و یک جا رد کند.

و نمی تواند کالای معیوب را پس دهد و سالم را بپذیرد. در این جا نیز از آن رو که بنده، بندگی ی خویش را ناقص و معیوب همی بیند. آن را به تنهائی به حضرت باری عرضه نمی دارد.

بل عبارات دیگر بندگان از جمله انبیاء و اولیاء و صالحان را به آن پیوند می کند و همه را یک جا عرضه می دارد. بدین امید که عبادت وی نیز در آن بین مقبول افتد. چرا که عموم آن عبادات بی تردید مردود نمی افتد.

و چون پس دادن معیوب و پذیرفتن سالم معامله ای است که پروردگار خود بندگانش را از آن نهی کرده است، و این کار شایسته ی بزرگواری حضرت باری نیست، از این رو راهی جز پذیرفتن مجموع نمی ماند که آن خود مراد است.

از صاحبدلی حکایت شده است که روزی به یاران می گفت: اگر بین ورود به بهشت و دو رکعت نماز گزاردن مخیرم کنند، من آن دو رکعت نماز را برمی گزینم.

پرسیدندش که این چگونه بود؟ گفت: از آن رو که من در بهشت به حظ خویش مشغول ام و در آن دو رکعت به گزاردن حق مولایم. این دو را قیاس با هم نتوان.

در «احیا» آمده است که یکی شبلی را بخواب دید. و از او پرسید: پروردگار با تو چه کرد؟ شبلی پاسخ گفت: آن سان مرا به حساب گرفت که سخت نومید شدم و آن هنگام مرا در بخشایش خویش غرقه ساخت.

یکی از صاحبدلان، صاحب کمالی را بخواب دید و از حالش جویا شد، وی چنین خواند:

از ما حساب خواستند و سخت نیک نگریستند

سپس منت نهادندمان و آزادمان ساختند.

طبیعت شاهان چنین است:

با مملوکان مهربانی کردن

عبدالملک بن مروان را هنگام مرگ، دیده برگازری افتاد که پارچه را بر سنگ فرو می کوفت. گفت: کاش من گازری بودم و خلافت را برعهده نمی داشتم.

این سخن بگوش «ابوحازم » رسید. گفت: خدای را سپاس که آنان هنگام مرگ، تمنای آن می کنند که ما در آنیم. و ما هنگام مرگ تمنای آن نمی کنیم که آنان درآنند.

از «معاذبن جبل » نقل است که: روزی به پیامبر گفتم: مرا به کاری راهنمائی کن که به بهشت گسیلم کند و از آتش دورم سازد.

پیامبر (ص) گفت: از کاری سخت پرسیدی که تنها بر کسانی که خداوند برایشان آسان ساخته است، آسان است، خدای را پرستش کن و با او شرک مورز.

نماز را برپا بدار و زکات ده و ماه رمضان روزه بدار و کعبه را زیارت کن. سپس فرمود: آیا درهای خیر را بتو نمایانم؟

گفتم: بلی ای پیامبر خدا. سپس فرمود: روزه بهشت است و صدقه - همچنان که آب آتش را - خطا را خاموش میسازد و نماز آدمی در دل شب، شعار صالحان است.

و سرانجام این آیه را تلاوت کرد: «تتجا فی جنوبهم عن المضاجع . . . تا به انتهایش رسید. سپس گفت: آیا ترا به سرهمه ی کارها و پایه ی اصلی آن و اعلی تر نقطه اش ره بنمایم؟ گفتم: بلی، فرمود: سر همه ی کارها اسلام است و پایه ی اصلیش نماز و اعلی تر نقطه اش جهاد است.

سپس پرسید: آیا ملاک این هر سه را بر تو بنمایم؟ گفتم: بلی. در حالی که بزبانش اشاره می کرد، گفت: خود را از این نگاه دار. گفتم ای پیامبر خدا: مگر ما بابت سخنانمان نیز مواخذه می شویم؟ فرمود:

مادر به عزایت بنشیند معاذ! آیا مردمان جز بسبب زبانشان با صورت به آتش می افتند؟

زاهدی گفته است: نماز سی سالی را که در صف اول نمازگزاران بجا آورده بودم، ناگزیر، بقضا اعاده کردم. چرا که روزی، بسببی دیر کردم و جائی در صف اول نیافتم.

و هنگامی که در صف دوم ایستادم، دیدم که از مردمان از این بابت که به صف اول نرسیده ام، شرمسارم و دوباره بصف اول پیشی گرفتم و دانستم که تمام نمازهایم بدین ریا آلوده بوده است که خود را بمردم بنمایانم و از این که ایشان ببینند در کار خیر بر دیگران پیش ام، لذت برم.

یکی از ناموران گفته است: عزلت بدون عین علم زلت است و بدون زاهدی زهد، علت.

بزرگمهر راست که: دشمنان بسیار با من ستیز کرده اند. اما هیچ یک را دشمن تر از نفس خویش نیافتم. با دلیران و درندگان درآویختم.

اما هیچ کس جز هم نشین بد بر من غالب نیامد، نیک ترین چیزها را خوردم و با نکورویان درآمیختم. اما هیچ چیز را لذت بخش تر از عافیت نیافتم.

صبر زرد خوردم و جرعه ی تلخ نوشیدم، اما هیچ چیز را تلخ تر از فاقه نیافتم. با همگنان درآویختم و با دلیران ستیزه کردم، اما هیچ کس را چیره تر از زن سلیطه نیافتم.

تیر خوردم و سنگباران گشتم، اما هیچ چیز را سخت تر از سخن ناگواری که از دهان حق جوئی برآید، نیافتم. اموال و گنیجه های بسیار صدقه دادم، اما هیچ صدقه ای را نافع تر از هدایت گمراهان نیافتم. نزدیکی پادشاهان و بخششهاشان خوشنودم کرد اما، هیچ چیز را به از خلاصی از ایشان نیافتم.

در نقاط دور افتاده ی سرزمین هند، رسم چنین جاری است که هر صد سال یک بار، بسال نو، جشنی بزرگ برپا می شود، و مردمان شهر از کوچک و بزرگ و پیر و جوان همه، به دشتی خارج شهر می روند که در آن جا سنگی بزرگ برپاست.

سپس جارچیان شاهی جار همی زنند که تنها کسی بر این سنگ بر شود که عید قرن پیش را دیده باشد. و گاه شود که پیری ناتوان و کور یا پیرزنی زشت که از فرط کهولت می لرزد، پیش آیند و بر سنگ فراز شوند. و گاه یک تن پیش آید و گاه هیچ کس.

چه شود که آن قرن، تمامی ابنای خویش را از میان برده باشد. اما کسی که بر آن سنگ برمی شود، با بلندترین صدائی که می تواند، ندای در می دهد که من در عید گذشته، کودکی بودم و پادشاه آن روزگار فلان کس و وزیر فلان و قاضی بهمان بود.

و سپس یادی از مردمان گذشته ی آن قرن بمیان می آورد که چگونه آسیای مرگ خردشان کرده است و بلایا چسان از میانشان برده و چگونه زیر طبقات خاک خفته اند.

سپس خطیبی برمی خیزد و مردمان را موعظه می کند و مرگ را یادآوریشان می کند و غرور دنیا را و بازی روزگار را با اهل خویش.

در آن روز، گریستن و یاد مرگ و تاسف بر گناهکاری و غفلت از گذشت عمر بسیار می شود. سپس همگی توبه کنند و صدقه دهند.

نیز نزد آنان رسم است که هر گاه شاهی از شاهانشان میرد، وی را در کفنش می نهند و بر گردونه ای همی گذارندش. بدان گونه که موی سرش بر زمین بساید.

و در پی مرکب، پیری جاروئی بدست همی آید که با آن خاکی را که بر موی وی می ماند، می زداید و می گوید: ای بی خبران عبرت گیرید! وهای مغروران و گنه کاران دامن جدیت بر کمر استوار کنید! چرا که این فلان، پادشان شماست.

بنگرید که زمانه پس از آن همه عزت و جاه با وی چه کرده است. و همین گونه در پی او منادی می کند تا تمامی کوچه خیابانها را بگردد. سپس وی را در گورش می نهند. این رسم، هنگام مرگ هر پادشاهی در آن دیار، معمول است.

یکی از بزرگان راست که : هر گاه نفس تو، در آنچه فرمانش می دهی، فرمانت نبرد، در آنچه او بدان مشتاق است، فرمانش مبر.

جان زهجر عرش اندر فاقه ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بال ها
تن زده اندر زمین چنگال ها
این دو همره یکدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ماندرتن
همچو مجنون اند و چون ناقه اش یقین
می کشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم از مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدیّ و واپس آمدی
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد و همره نالایقیم
تا تو باشی با من ای مرده وطن
بس ز لیلی دور ماند جان من
روزگارم رفت زین گون حال ها
همچو تیه وقوم موسی سال ها
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیر، سیر
سرنگون خود را زاشتر درفکند
گفت سوزیدم زغم تا چند چند
آن چنان افکند خود را سوی پست
کز فتادن از قضا پایش شکست
پای خود بربست و گفتا، گو شوم
در خم چوگانش غلتان می روم
زین کند نفرین حکیم خویش دهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
عشق مولی کی کم از لیلی بود؟
کوی گشتن بهر او اولی بود
گوی شو می گرد بر پهلوی صدق
غلت غلتان در خم چوگانش عشق
لنگ و لوگ و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب

یکی از ابدال راست که: به سوی مغرب طبیبی را دیدم که مریضان در پیش رو، درمانشان را وصف همی گفت: پیش رفتم و گفتم، خدایت بیامرزاد مرا نیز درمان کن.

ساعتی در من نگریست و سپس گفت: عرق فقر و برگ بردباری را با هلیله ی فروتنی گرد کن و همه را در ظرف یقین بگذار و آب خشیت در آن ریز و آتش غم زیرش روشن کن.

سپس با صافی مراقبت در جام رضایش بپالای. و آن را با جرعه ی توکل بیامیز و با دست صدق بگیرش و در صراحی استغفارش بنوش. پس از آن به آب زهد مزمزه کن و خود را از آز و طمع محفوظ بدار. انشاء الله خداوند شفایت دهد.

بزمانه، غرور دنیا وی را بستیزه و رقابت خوان

چرا که اوج بی نیازی دنیا به فقر منتهی خواهد شد

و اما به جهان چونان کشتی نشستگانیم

که می پنداریم ساکنیم اما، زمانه درنگمان نمی دهد

زاهدی گفت: روزی بگورستان رفتم و بهلول را در آن جا دیدم. پرسیدمش اینجا چه میکنی؟ گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند، اگر از عقبی غافل شوم یادآوریم می کنند، و اگر غایب شوم غیبتن نمی کنند.

مجنونی را که از گورستان می آمد، پرسیدند: از کجا می آئی؟ گفت: از نزد این قافله فرود آمده. گفتند: از ایشان چه پرسیدی؟ گفت: پرسیدمشان کی براه افتاده؟ گفتند: آن گاه که شما پیش آمدید.

صاحب کمالی می گفت: آن گاه که می بینم شب در پیش است، به خود می گویم با پروردگار تنها خواهم ماند. و آن گاه که می بینم صبحدم نزدیک است، از فرط ناخوشنودی دیدار کسانی که مرا از خداوند باز میدارند، اندوهناک می شوم.

عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد
چون ملائک گوی لاعلم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
دل زدانش ها بشستند این فریق
زانکه این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زان سراست
زانکه هر فرعی باصلش رهبر است
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
گر در این مکتب ندانی تو هجی
همچو احمد پری از نورجحی
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نئی والله اعلم بالعباد

هرم بن حیان گفت: بنزد اویس قرنی شدم. از من پرسید: چه چیز ترا بدینجا آورد؟ گفتم: از این رو آمده ام که به تو آرام گیرم. گفت: من هرگز کسی را ندیده ام که پروردگارش را بشناسد و بدیگری آرام گیرد.

شیخ عطار - خدوند خاک وی را به خشنودی خود عطرآگین کناد - را در «منطق الطیر» آمده است:

کم شد از بغداد شبلی چند گاه
کس بسوی او کجا می برد راه
باز جستندش ز هر موضع بسی
در مخنث خانه ای دیدش کسی
در میان آن گروه بی ادب
چشم تر بنشسته بود خشک لب
سائلی گفت ای بزرگ راز جوی
این چه جای تست آخر بازگوی
گفت این قوم اند چون تردامنان
در ره دنیا نه مردان نه زنان
من چو ایشان ام ولی در راه دین
نه زنم نه مرد در دین آه از این
گم شدم در ناجوانمردی خویش
شرم میدارم من از مردی خویش
هر که جان خویش را آگاه کرد
ریش خود دستار خوان راه کرد
همچو مردان دل خرد کرد اختیار
کرد بر استارگان عزت نثار
گر تو بیش آیی زموئی درنظر
خویشتن را از بتی باشی بتر
مدح و ذمت گر تفاوت می کند
بتگری باشی که او بت می کند
گر تو حق را بنده‌ای بتگر مباش
ور تو مرد ایزدی، آذر مباش
نیست ممکن در میان خاص و عام
از مقام بندگی برتر مقام
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی
مرد حق شو عزت از عزی مجوی
چون ترا صد بت بود در زیر دلق
چون نمایی خویش را صوفی به حلق
ای مخنث جامه ی مردان مدار
خویش را زین بیش سرگردان مدار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پروردگار یگانه و یاور را سپاس و درود وی بر سرورمان محمد و تبار او باد. اما بعد، پس از آن که من از تالیف کتاب «المخلاه » فارغ شدم - همان کتاب که از هر چیزی نیک ترین و شیرین ترینش را در خود دارد و در آغاز جوانی بدان پرداخته ام و آن را تکه تکه گرد کرده، انتظام داده و آنچرا که بروزگار حاصلم گشته بود، و چیزهائی که دل خواهد و دیده را لذت دهد، در آن نهاده ام
هوش مصنوعی: خدای یکتا و یاری‌دهنده را سپاس می‌گویم و درود بر سرورمان محمد و خاندان او می‌فرستم. اکنون بعد از این که نوشتن کتاب «المخلاه» را به پایان رساندم - همان کتابی که بهترین و دلنشین‌ترین مطالب را در بر دارد و بنده در اوایل جوانی به آن پرداختم و آن را به بخش‌های مختلف تقسیم کرده و مرتب کرده‌ام - هر آنچه را که در طول زندگی‌ام به دست آورده‌ام و چیزهایی که دل و چشم را به خود جلب می‌کند، در آن گنجانده‌ام.
و بویژه از گزیده های تفسیر و نیکوترین تاویل و سرچشمه های اخبار و نیک ترین آثار و بدایع موعظه هائی که نورشان فروغ می بخشد، و دسته سخنانی که ماهتابشان هدایت می دهد، و نسیم های قدسی که مشام دل را عطر آگین می کند و دستاوردهای انسی که دلهای پوسیده را زنده می کند و ابیات نغزی که بروانی از ساغر نوشیده می افتد، و داستانهائی مفتون کننده که بنفاست با روح آدمی درمی آمیزد؛
هوش مصنوعی: این متن به بیان زیبایی و عمق آثار ادبی و معنوی می‌پردازد. به ویژه، اشاره به تفسیرهای دلنشین، تاویل‌های زیبا، و داستان‌هایی دارد که می‌تواند انسان را تحت تأثیر قرار دهد. سخنانی که مانند نور هدایت می‌کنند و نسیم‌های معنوی که دل را معطر می‌سازند، همچنین آثاری که می‌توانند دل‌های خسته را احیا کنند و اشعار دلنشینی که از لذت نوشیدن ساغری می‌گویند. در مجموع، این نوشته به درخشش و جذابیت مطالبی اشاره دارد که می‌تواند روح را غنی کند و به انسان احساس شیرینی و شگفتی ببخشد.
و عروسان معانی که گوئی مرواریدهای پراکنده است، و مسائلی گرانقدر که شایسته است با حروف نور بر سیمای حور نگاشته آید، و گفتارهائی استوار که هنگام آسودگی و آرامش دل برخاطرم بگذشته، و جدال هائی بسیار که هنگام پرمشغلگی عاید طنعم گشته، با ترتیبی شایسته که بدان سابقه نداشته ام و آرایشی پیراسته که پیشتر بدان دسترسی نیافته بودم، در آن نیک گرد کرده ام به نوادری دست یافتم که طبع از آن به هیجان می آید و گوش نوازش گیرد و به طرفه هائی که غمگنان را دلشاد می کند.
هوش مصنوعی: عروسان معانی مانند مرواریدهای پراکنده‌اند و مسائلی باارزش که باید با حروف نورانی بر روی چهره حور نوشته شوند. گفتارهای محکم و استواری که در زمان آرامش دل به ذهنم رسیده و جدال‌های فراوانی که در زمان مشغله به ذوقم آمده است، به شکلی منظم و زیبا که قبلاً هرگز ندیده بودم، در آن گردآوری کرده‌ام. به نوادر و دستاوردهایی دست یافته‌ام که طبع را به هیجان می‌آورد و گوش را خوش می‌آورد و لحظاتی را فراهم می‌کند که دل غمگینان را شاد می‌سازد.
و به مروارید گنجینه ها طعنه می زند، و نیز لطیفه هائی صافی تر از می پالوده و نیک تر از روزگاران جوانی، و همچنین اشعاری دلنشین تر از آب زلال و لطیف تر از سحر حلال
هوش مصنوعی: و به مرواریدهای گنجینه‌ها کنایه می‌زند، و همچنین لطیفه‌هایی بسیار خالص‌تر از شراب ناب و بهتر از روزهای جوانی، و اشعاری دلنشین‌تر از آب زلال و نرم‌تر از صبحگاهان دلپذیر.
و پندهائی که اگر بر سنگ فرو خوانده شود، پا در راه گذارد و اگر بر ستارگان، بند بگسلد و نکته هائی زیباتر از گل رخسار و لطیف تر از شکوه ی دلداده ی مهجور.
هوش مصنوعی: و اندرزهایی که اگر بر سنگ نوشته شوند، بر دل‌ها اثر می‌گذارند و اگر بر ستارگان گفته شوند، مرزها را می‌شکافند. و نکاتی که زیباتر از چهره‌ی گل و لطیف‌تر از احساسات عاشقانه‌ی یک دلداده‌ی غمزده هستند.
از این رو، بدرگاه حضرت باری استخاره کردم و آن را بصورت کتابی تازه که با آن کتاب فاخر همگن افتد، گرد کردم، کتابی که گفته ی مشهور مصداقش بود که : «بسا چیزها که آغاز، برای پایان باقی نهادش ».
هوش مصنوعی: به همین دلیل، به درگاه خداوند دعا کردم و تصمیم گرفتم کتابی جدید تألیف کنم که با کتاب باارزشی که در دست دارم هماهنگ باشد. این کتاب تجسّم گفته‌ی معروفی است که بر این نکته تأکید دارد: «بسیاری از چیزها که آغازشان تاثیری بر پایان‌شان دارد».
و از آن جا که مجال ترتیب نبوده و زمانه فرصت تبویب نمی داد، آن را چونان ظرفی گرفتم که در آن، گرانقدر و بی بها در کنار هم است. یا همچنان گردنبندی که ریسمانش بریده است و گوهرهایش پاشیده.
هوش مصنوعی: به خاطر این که فرصتی برای سامان‌دهی نبود و زمان اجازه تنظیم نداد، این مطالب را مانند یک ظرف در نظر گرفتم که در آن اشیاء با ارزش و بی‌ارزش کنار هم قرار دارند. یا مانند گردنبندی که رشته‌اش پاره شده و جواهراتش به هم ریخته است.
و آن را «کشکول » نامیدم تا با نام همگن خود مطابق افتد. و از آنچه در «المخلاه » آورده بودم، چیزی در این مذکور نداشتم و پاره ای از صفحاتش را سپید نهادم که هرگاه نکته ای بعدها بخاطر آید، در گلستانش بنهم و در این باب، کتاب از مزیت آن امکان به تنگی نیفتد.
هوش مصنوعی: من این کتاب را «کشکول» نامیدم تا نامش با محتوای آن همخوانی داشته باشد. در مقایسه با مطالبی که در «المخلاه» ذکر کرده بودم، در اینجا چیزی جدید ندارم و تعدادی از صفحات آن را خالی گذاشته‌ام تا اگر بعداً نکته‌ای به ذهنم رسید، بتوانم در آنجا بنویسم و بدین ترتیب، محدودیتی برای کتاب به وجود نیاید.
و حال که «کشکول » پربار شد، چشم خویش را در گلستانهایش سیر ده و قریحه ی خویش را از برکه هایش سیراب ساز و طبع خویش در بستانهایش سیر کن.
هوش مصنوعی: اکنون که این مجموعه غنی و پرمحتوا شده، به آن نگاه کن و با زیبایی‌ها و نعمت‌هایش روح و خلاقیت خود را پرورش بده و با نشستن در بستان‌هایش، ذهن خود را آرامش بخش.
و فروع حکمت را از خاورانش برگیر و آن را سخت آزمند و حریص باش و بر سنگین دلانش عرضه مکن و آن و همتای دیگرش را همنشینان تنهائی و مونسان زمان اندوهمندی و یاران خلوت و رفیقان سفر و همدمان حضرگیر.
هوش مصنوعی: حکمت را از منابع آن به خوبی بیاموز و برای یادگیری آن از خود تلاش زیادی نشان بده. اما این دانش را به افرادی که درک کمتری دارند منتقل نکن. همچنین، آن را با دوستان نزدیک، همسفران و کسانی که در لحظات تنهایی و آرامش کنارت هستند، به اشتراک بگذار.
چه که این دو همسایگانی نیکوکار و افسانه پردازانی شب زنده دار و رهرو و استادان و معلمانی فروتن اند بل بستانهائی اند که شکوفه هاشان تازه دمیده است و دوشیزگانی که سیمایشان تازگی گلگون گشته و زیبارویانی که زیور جمالشان را تمام پوشیده اند و نازنین سنگدلانی در جامه های شکوهشان. پس آن دو را از گزند ناخواستارانشان محفوظ دار و جز به همزبانشان مسپار. بیت:
هوش مصنوعی: این دو همسایه افرادی نیکوکار و افسانه‌گو هستند که شب‌ها بیدار می‌مانند. آنها راهنما و معلمانی فروتن‌اند و به باغ‌هایی مانند بستان‌های زیبا اشاره دارند که شکوفه‌های تازه‌ای دارد. همچنین، به دخترانی اشاره می‌کنند که چهره‌هایشان مانند گل تازه و زیباست و زیبایی‌شان را با لباس‌های شیک پوشانده‌اند. بنابراین، از آسیب ناخواسته‌ها آن دو را محافظت کن و جز به افرادی که با زبان خودشان صحبت می‌کنند، به کسی ندهید.
آن کس که دانش را در اختیار جاهلان نهد، تباهش ساخته است. و آن که مردمان در خور را از دانش مانع شود، ستم روال داشته.
هوش مصنوعی: هر کسی که علم و دانش را در اختیار افراد نادان قرار دهد، خود را به خطر انداخته است. و کسی که مانع دسترسی دیگران به دانش و علم مورد نیازشان می‌شود، در واقع به ظلم و ستم پرداخته است.
مفسران در بیان «ایاک نعبد و ایاک نستعین »، در زمینه ی این که چرا با وجودی که مقام، جای تواضع است، و گوینده. یک تن، و با این همه نون جمع در آن بکار رفته است وجوهی متعدد شمرده اند.
هوش مصنوعی: مفسران در توضیح عبارت «ایاک نعبد و ایاک نستعین» به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که چرا با وجود مقام تواضع و اینکه گوینده فقط یک نفر است، از ضمیر جمع "نون" استفاده شده است و دلایل مختلفی را برای این موضوع مطرح کرده‌اند.
نیک ترین آن وجوه همان است که امام رازی در «التفسیرالکبیر» خویش آورده است با این حاصل که: در شریعت مطهر ما آمده است که اگر کسی کالائی چند را در یک معامله بدیگری فروشد، و سپس پاره ی از آن کالا معیوب درآید، مشتری راست که معامله را همان گونه بپذیرد و یک جا رد کند.
هوش مصنوعی: بهترین تفسیر این موضوع همان چیزی است که امام رازی در کتاب «التفسیرالکبیر» خود مطرح کرده است. بر اساس آموزه‌های دین ما، اگر شخصی تعدادی کالا را در یک معامله به فرد دیگری بفروشد و سپس قسمتی از آن کالا دچار نقص شود، مشتری باید معامله را به‌طور کامل بپذیرد و در یک مرحله آن را رد کند.
و نمی تواند کالای معیوب را پس دهد و سالم را بپذیرد. در این جا نیز از آن رو که بنده، بندگی ی خویش را ناقص و معیوب همی بیند. آن را به تنهائی به حضرت باری عرضه نمی دارد.
هوش مصنوعی: نمی‌تواند کالای معیوب را برگرداند و کالای سالم را بپذیرد. در این مورد نیز، چون شخص احساس می‌کند که بندگی‌اش ناقص و دچار نقص است، نتوانسته آن را به‌تنهایی تقدیم خداوند کند.
بل عبارات دیگر بندگان از جمله انبیاء و اولیاء و صالحان را به آن پیوند می کند و همه را یک جا عرضه می دارد. بدین امید که عبادت وی نیز در آن بین مقبول افتد. چرا که عموم آن عبادات بی تردید مردود نمی افتد.
هوش مصنوعی: این متن به بیان این موضوع می‌پردازد که بندگان خدا، از جمله پیامبران، دوستان خدا و انسان‌های نیکوکار، با یکدیگر مرتبط هستند و همه به نحوی در پیشگاه خداوند قرار می‌گیرند. هدف این ارتباط این است که عبادت افراد نیز در میان این جمع مورد قبول واقع شود، زیرا عبادات آن‌ها به طور قطع نادیده نخواهد ماند.
و چون پس دادن معیوب و پذیرفتن سالم معامله ای است که پروردگار خود بندگانش را از آن نهی کرده است، و این کار شایسته ی بزرگواری حضرت باری نیست، از این رو راهی جز پذیرفتن مجموع نمی ماند که آن خود مراد است.
هوش مصنوعی: پس از برگرداندن کالای معیوب و قبول کردن کالای سالم، این عمل ممنوع است و از جانب خداوند به بندگانش نهی شده است. انجام این کار با بزرگواری و عظمت خداوند سازگار نیست. بنابراین، تنها گزینه باقی‌مانده پذیرش همه چیز به صورت یکجا است که این خود هدف اصلی است.
از صاحبدلی حکایت شده است که روزی به یاران می گفت: اگر بین ورود به بهشت و دو رکعت نماز گزاردن مخیرم کنند، من آن دو رکعت نماز را برمی گزینم.
هوش مصنوعی: روزی یکی از اهل دل به دوستانش گفت: اگر به من انتخاب بدهند که بین ورود به بهشت و خواندن دو رکعت نماز، کدام را انتخاب کنم، من خواندن آن دو رکعت نماز را انتخاب می‌کنم.
پرسیدندش که این چگونه بود؟ گفت: از آن رو که من در بهشت به حظ خویش مشغول ام و در آن دو رکعت به گزاردن حق مولایم. این دو را قیاس با هم نتوان.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که این وضعیت چگونه است؟ او پاسخ داد: من در بهشت در حال لذت بردن از خوشی‌های خودم هستم و در آنجا در حال اقامه دو رکعت نماز برای خداوند خودم هستم. این دو حالت را نمی‌توان با هم مقایسه کرد.
در «احیا» آمده است که یکی شبلی را بخواب دید. و از او پرسید: پروردگار با تو چه کرد؟ شبلی پاسخ گفت: آن سان مرا به حساب گرفت که سخت نومید شدم و آن هنگام مرا در بخشایش خویش غرقه ساخت.
هوش مصنوعی: در کتاب «احیا» آمده است که شبلی یک شب خواب دید و از او پرسیدند که خداوند با تو چه کرد؟ شبلی پاسخ داد: خداوند به قدری من را مورد بازخواست قرار داد که به شدت ناامید شدم و در همان لحظه به رحمت و بخشش خود غرقم کرد.
یکی از صاحبدلان، صاحب کمالی را بخواب دید و از حالش جویا شد، وی چنین خواند:
هوش مصنوعی: یکی از عارفان بزرگ، شخصیتی با کمالات را در خواب دید و از وضعیت او پرسید. آن شخص در خواب چنین گفت:
از ما حساب خواستند و سخت نیک نگریستند
هوش مصنوعی: از ما خواستند که پاسخگو باشیم و با دقت و توجه زیادی به ما نگاه کردند.
سپس منت نهادندمان و آزادمان ساختند.
هوش مصنوعی: سپس به ما لطف کردند و ما را آزاد کردند.
طبیعت شاهان چنین است:
هوش مصنوعی: طبیعت شاهان این‌گونه است:
با مملوکان مهربانی کردن
هوش مصنوعی: با مملوکان خوش رفتاری کردن.
عبدالملک بن مروان را هنگام مرگ، دیده برگازری افتاد که پارچه را بر سنگ فرو می کوفت. گفت: کاش من گازری بودم و خلافت را برعهده نمی داشتم.
هوش مصنوعی: عبدالملک بن مروان در لحظه‌ی مرگش، با صحنه‌ای روبرو شد که کسی پارچه‌ای را بر روی سنگ می‌کوبید. او در آن لحظه آرزو کرد که ای کاش گازری بود و مسئولیت خلافت را بر دوش نداشت.
این سخن بگوش «ابوحازم » رسید. گفت: خدای را سپاس که آنان هنگام مرگ، تمنای آن می کنند که ما در آنیم. و ما هنگام مرگ تمنای آن نمی کنیم که آنان درآنند.
هوش مصنوعی: ابوحازم این سخن را شنید و گفت: خدا را شکر که آن افراد در لحظه مرگ آرزوی زندگی ما را دارند، اما ما در لحظه مرگ آرزوی زندگی آن‌ها را نداریم.
از «معاذبن جبل » نقل است که: روزی به پیامبر گفتم: مرا به کاری راهنمائی کن که به بهشت گسیلم کند و از آتش دورم سازد.
هوش مصنوعی: معاذ بن جبل نقل می‌کند که روزی از پیامبر خواستم که مرا به کاری راهنمایی کند که باعث ورودم به بهشت شود و از آتش جهنم دورم کند.
پیامبر (ص) گفت: از کاری سخت پرسیدی که تنها بر کسانی که خداوند برایشان آسان ساخته است، آسان است، خدای را پرستش کن و با او شرک مورز.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمود: تو از کاری دشوار پرسیدی که فقط برای کسانی که خداوند برایشان آسان کرده، آسان است. بنابراین، خداوند را عبادت کن و با او شریک نگذار.
نماز را برپا بدار و زکات ده و ماه رمضان روزه بدار و کعبه را زیارت کن. سپس فرمود: آیا درهای خیر را بتو نمایانم؟
هوش مصنوعی: نماز را به پا دار، زکات بپرداز، در ماه رمضان روزه بگیر و به کعبه برو. سپس فرمود: آیا می‌خواهی درهای خیر را به تو نشان دهم؟
گفتم: بلی ای پیامبر خدا. سپس فرمود: روزه بهشت است و صدقه - همچنان که آب آتش را - خطا را خاموش میسازد و نماز آدمی در دل شب، شعار صالحان است.
هوش مصنوعی: گفتم: بله ای پیامبر خدا. سپس فرمود: روزه مانند بهشتی است و صدقه، همان‌طور که آب آتش را خاموش می‌کند، گناهان را از بین می‌برد. همچنین، نماز شب، نشانه‌ای از نیکوکاران است.
و سرانجام این آیه را تلاوت کرد: «تتجا فی جنوبهم عن المضاجع . . . تا به انتهایش رسید. سپس گفت: آیا ترا به سرهمه ی کارها و پایه ی اصلی آن و اعلی تر نقطه اش ره بنمایم؟ گفتم: بلی، فرمود: سر همه ی کارها اسلام است و پایه ی اصلیش نماز و اعلی تر نقطه اش جهاد است.
هوش مصنوعی: در نهایت آیه‌ای را خواند که بخشی از آن به طور خاص اشاره به رفتار مردم در شب‌ها داشت. سپس از من پرسید آیا می‌خواهم به اصل و اساس تمام امور و بالاترین نقطه آن آشنا شوم. من پاسخ مثبت دادم و او گفت که اصل و اساس همه امور اسلام است، پایه اصلی آن نماز است و بالاترین نقطه‌اش جهاد است.
سپس پرسید: آیا ملاک این هر سه را بر تو بنمایم؟ گفتم: بلی. در حالی که بزبانش اشاره می کرد، گفت: خود را از این نگاه دار. گفتم ای پیامبر خدا: مگر ما بابت سخنانمان نیز مواخذه می شویم؟ فرمود:
هوش مصنوعی: سپس سوال کرد: آیا می‌خوای که این سه ویژگی را برایت توضیح بدهم؟ گفتم: بله. در حالی که با زبانش اشاره می‌کرد، گفت: خودت را از این دور نگه‌دار. گفتم: ای پیامبر خدا، آیا ما بابت حرف‌هایمان نیز مورد بازخواست قرار می‌گیریم؟ او پاسخ داد:
مادر به عزایت بنشیند معاذ! آیا مردمان جز بسبب زبانشان با صورت به آتش می افتند؟
هوش مصنوعی: مادر، در غم بنشین! آیا مردم به جز اینکه با زبانشان حرف می‌زنند، دلیل دیگری برای افتادن به آتش دارند؟
زاهدی گفته است: نماز سی سالی را که در صف اول نمازگزاران بجا آورده بودم، ناگزیر، بقضا اعاده کردم. چرا که روزی، بسببی دیر کردم و جائی در صف اول نیافتم.
هوش مصنوعی: زاهدی بیان کرده است که تمامی نمازهای سی ساله‌ای که در صف اول نمازگزاران ادا کرده بود، مجبور شد دوباره آنها را قضا کند. دلیل این امر این بود که یک روز به دلیل تاخیر، نتوانست در صف اول جا بگیرد.
و هنگامی که در صف دوم ایستادم، دیدم که از مردمان از این بابت که به صف اول نرسیده ام، شرمسارم و دوباره بصف اول پیشی گرفتم و دانستم که تمام نمازهایم بدین ریا آلوده بوده است که خود را بمردم بنمایانم و از این که ایشان ببینند در کار خیر بر دیگران پیش ام، لذت برم.
هوش مصنوعی: وقتی در صف دوم ایستادم، متوجه شدم که به خاطر نرسیدن به صف اول احساس شرمندگی می‌کنم. بنابراین دوباره به صف اول رفتم و فهمیدم که تمام نمازهایی که خوانده‌ام تحت تأثیر ریا بوده است، زیرا می‌خواستم خود را به دیگران نشان دهم و از این که در کارهای نیک بر دیگران سبقت بگیرم، لذت ببرم.
یکی از ناموران گفته است: عزلت بدون عین علم زلت است و بدون زاهدی زهد، علت.
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان گفته است: دوری از مردم بدون داشتن دانش، لغزش است و دوری از دنیا بدون داشتن زهد، دلیل بر زهد نیست.
بزرگمهر راست که: دشمنان بسیار با من ستیز کرده اند. اما هیچ یک را دشمن تر از نفس خویش نیافتم. با دلیران و درندگان درآویختم.
هوش مصنوعی: بزرگمهر می‌گوید: من با دشمنان زیادی جنگیده‌ام، اما هیچ‌کدام به‌اندازه‌ی نفس خودم برایم دشمن نبوده‌اند. من با دلیران و درندگان هم مبارزه کرده‌ام.
اما هیچ کس جز هم نشین بد بر من غالب نیامد، نیک ترین چیزها را خوردم و با نکورویان درآمیختم. اما هیچ چیز را لذت بخش تر از عافیت نیافتم.
هوش مصنوعی: اما هیچ کس جز دوستان نامناسب نتوانست بر من تسلط پیدا کند. من بهترین نعمت‌ها را چشیدم و با انسان‌های نیکو برخورد داشتم. با این حال، هیچ چیز را لذت‌بخش‌تر از سلامت پیدا نکردم.
صبر زرد خوردم و جرعه ی تلخ نوشیدم، اما هیچ چیز را تلخ تر از فاقه نیافتم. با همگنان درآویختم و با دلیران ستیزه کردم، اما هیچ کس را چیره تر از زن سلیطه نیافتم.
هوش مصنوعی: صبر کرده‌ام و طعم تلخی را تجربه کرده‌ام، اما هیچ چیزی به اندازه گرسنگی برایم تلخ نبوده است. با همسالانم درگیر شدم و با دلیران جنگیدم، اما هیچ کس را قوی‌تر از زن بدزبان نیافتم.
تیر خوردم و سنگباران گشتم، اما هیچ چیز را سخت تر از سخن ناگواری که از دهان حق جوئی برآید، نیافتم. اموال و گنیجه های بسیار صدقه دادم، اما هیچ صدقه ای را نافع تر از هدایت گمراهان نیافتم. نزدیکی پادشاهان و بخششهاشان خوشنودم کرد اما، هیچ چیز را به از خلاصی از ایشان نیافتم.
هوش مصنوعی: من ضربه‌ای خوردم و مورد بی‌احترامی قرار گرفتم، اما هیچ چیزی را سخت‌تر از شنیدن حرف‌های ناگوار از کسی که به دنبال حق است، نیافتم. دارایی‌ها و اموال زیادی را به صدقه دادم، اما هیچ صدقه‌ای را بهتر از هدایت گمراهان نیافتم. نزدیکی به پادشاهان و بخشش‌های آن‌ها مرا خوشحال کرد، اما هیچ چیز برایم بهتر از رهایی از آن‌ها نبود.
در نقاط دور افتاده ی سرزمین هند، رسم چنین جاری است که هر صد سال یک بار، بسال نو، جشنی بزرگ برپا می شود، و مردمان شهر از کوچک و بزرگ و پیر و جوان همه، به دشتی خارج شهر می روند که در آن جا سنگی بزرگ برپاست.
هوش مصنوعی: در مناطق دورافتادهٔ هند، هر صد سال یک بار، در سال نو، جشن بزرگی برگزار می‌شود. در این جشن، تمام مردم شهر، از کودکان گرفته تا بزرگ‌ترها، به دشتی بیرون از شهر می‌روند که در آن یک سنگ بزرگ وجود دارد.
سپس جارچیان شاهی جار همی زنند که تنها کسی بر این سنگ بر شود که عید قرن پیش را دیده باشد. و گاه شود که پیری ناتوان و کور یا پیرزنی زشت که از فرط کهولت می لرزد، پیش آیند و بر سنگ فراز شوند. و گاه یک تن پیش آید و گاه هیچ کس.
هوش مصنوعی: سپس منادیان شاه اعلام می‌کنند که تنها کسی می‌تواند بر روی این سنگ بایستد که جشن قرن پیش را دیده باشد. گاهی اوقات فردی سالخورده و ناتوان یا زن پیری و زشت که به خاطر سن بالا می‌لرزد، پیش می‌آید و بر روی سنگ می‌ایستد. و گاهی یک نفر می‌آید و گاهی هم هیچ کس نمی‌آید.
چه شود که آن قرن، تمامی ابنای خویش را از میان برده باشد. اما کسی که بر آن سنگ برمی شود، با بلندترین صدائی که می تواند، ندای در می دهد که من در عید گذشته، کودکی بودم و پادشاه آن روزگار فلان کس و وزیر فلان و قاضی بهمان بود.
هوش مصنوعی: چه بسا در آن دوران، همه نسل‌های خود را از دست داده باشد. اما کسی که بر روی آن سنگ قرار می‌گیرد، با بلندترین صدایی که دارد، فریاد می‌زند که من در عید سال گذشته، کودکی بودم و پادشاه آن زمان فلانی بود و وزیر و قاضی بهمان.
و سپس یادی از مردمان گذشته ی آن قرن بمیان می آورد که چگونه آسیای مرگ خردشان کرده است و بلایا چسان از میانشان برده و چگونه زیر طبقات خاک خفته اند.
هوش مصنوعی: سپس به یاد مردم آن زمان می‌افتد که چگونه مرگ بر آن‌ها سایه افکنده و بلایای طبیعی چگونه آن‌ها را از میان برده‌اند و حالا زیر لایه‌های خاک خفته‌اند.
سپس خطیبی برمی خیزد و مردمان را موعظه می کند و مرگ را یادآوریشان می کند و غرور دنیا را و بازی روزگار را با اهل خویش.
هوش مصنوعی: سپس یک خطیب به پا می‌خیزد و به مردم نصیحت می‌کند و آنها را به یاد مرگ می‌آورد و یادآور می‌شود که به دنیا مغرور نشوند و بازی‌های روزگار را در نظر بگیرند.
در آن روز، گریستن و یاد مرگ و تاسف بر گناهکاری و غفلت از گذشت عمر بسیار می شود. سپس همگی توبه کنند و صدقه دهند.
هوش مصنوعی: در آن روز، افراد به شدت نگران مرگ و گناه‌هایشان می‌شوند و از اینکه عمرشان را در غفلت سپری کرده‌اند، احساس تأسف می‌کنند. سپس همه به توبه می‌پردازند و صدقه می‌دهند.
نیز نزد آنان رسم است که هر گاه شاهی از شاهانشان میرد، وی را در کفنش می نهند و بر گردونه ای همی گذارندش. بدان گونه که موی سرش بر زمین بساید.
هوش مصنوعی: این مردم رسم دارند که وقتی یکی از شاهانشان فوت می‌کند، او را در کفن قرار داده و بر روی یک چرخ قرار می‌دهند به طوری که موهای سرش به زمین تماس پیدا کند.
و در پی مرکب، پیری جاروئی بدست همی آید که با آن خاکی را که بر موی وی می ماند، می زداید و می گوید: ای بی خبران عبرت گیرید! وهای مغروران و گنه کاران دامن جدیت بر کمر استوار کنید! چرا که این فلان، پادشان شماست.
هوش مصنوعی: نزدیک سواری، پیرمردی با جاروئی به سراغ مردم می‌آید که با آن خاکی را که بر سرش نشسته، پاک می‌کند و می‌گوید: ای نادانان، عبرت بگیرید! ای مغروران و گناهکاران، تلاش کنید و جدیت به خرج دهید! چرا که این وضعیت، نتیجه اعمال شماست.
بنگرید که زمانه پس از آن همه عزت و جاه با وی چه کرده است. و همین گونه در پی او منادی می کند تا تمامی کوچه خیابانها را بگردد. سپس وی را در گورش می نهند. این رسم، هنگام مرگ هر پادشاهی در آن دیار، معمول است.
هوش مصنوعی: به زمانه نگاه کنید که بعد از همه عظمت و احترام، با او چه کرده است. و به همین صورت، در پی او ندا می‌دهد تا تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها را بگردد. سپس او را در گورش قرار می‌دهند. این سنت، هنگام مرگ هر پادشاهی در آن سرزمین رایج است.
یکی از بزرگان راست که : هر گاه نفس تو، در آنچه فرمانش می دهی، فرمانت نبرد، در آنچه او بدان مشتاق است، فرمانش مبر.
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان گفته است که: هر وقت نفست در کاری که به آن دستور می‌دهی، از تو اطاعت نکرد، در کارهایی که به آن علاقه‌مند است، از او پیروی نکن.
جان زهجر عرش اندر فاقه ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
هوش مصنوعی: جان من از فراق معشوق در عذابی بزرگ است و خودم به خاطر عشق، همچون شتری در بیابان در حال رنج و سختی به سر می‌برم.
جان گشاید سوی بالا بال ها
تن زده اندر زمین چنگال ها
هوش مصنوعی: جان آدمی به سوی آسمان پر می‌کشد و در عین حال، در زمین همچنان در چنگال مشکلات و محدودیت‌ها گرفتار است.
این دو همره یکدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ماندرتن
هوش مصنوعی: این دو همراه یکدیگر، در دل جاده‌های پرپیچ و خم زندگی متوقف شده‌اند و در این مسیر به دنبال جان و روحی هستند که در تن آنها محبوس مانده است.
همچو مجنون اند و چون ناقه اش یقین
می کشد آن پیش و این واپس به کین
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که افرادی به مانند مجنون هستند و مانند شتر که در موقعی که بارش را می‌کشد، به جلو می‌رود و در زمان‌هایی نیز به عقب برمی‌گردد، به دلیل حس کینه و رقابت میان آنان.
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
هوش مصنوعی: مجنون با شوق و ارادت به سمت لیلی می‌رود، همان‌طور که شتر در راه می‌دود تا پیش کره‌اش برسد.
یک دم از مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدیّ و واپس آمدی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از حال خود غافل شدی و مانند شتر به سرگردانی افتادی و دوباره به عقب برگشتی.
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد و همره نالایقیم
هوش مصنوعی: ای ناقه، ما هر دو عاشق هستیم، اما در عین حال دو ضد هم و همراهی نامناسب داریم.
تا تو باشی با من ای مرده وطن
بس ز لیلی دور ماند جان من
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو در کنارم هستی، ای وطن مرده، جانم بسیار فاصله دارد از لیلی.
روزگارم رفت زین گون حال ها
همچو تیه وقوم موسی سال ها
هوش مصنوعی: زندگی من در این وضعیت که در آن هستم، مانند قوم موسی چندین سال به سر می‌برد و از زمانی که در راه مانده‌ام، می‌گذرد.
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیر، سیر
هوش مصنوعی: من به راهی نزدیک رفتم، اما خیلی دیر رسیدم. در این سفر، به شدت خسته شدم و به گردش ادامه دادم.
سرنگون خود را زاشتر درفکند
گفت سوزیدم زغم تا چند چند
هوش مصنوعی: از خویش فرود آمد و در آتش افکند و گفت: تا کی باید از غم بسوزم؟
آن چنان افکند خود را سوی پست
کز فتادن از قضا پایش شکست
هوش مصنوعی: او به قدری خود را به سمت پایین انداخت که به خاطر اتفاق ناگواری، پاهایش شکست.
پای خود بربست و گفتا، گو شوم
در خم چوگانش غلتان می روم
هوش مصنوعی: او پایش را جمع کرد و گفت، بگذارید در میدان بازی چنان غلت بزنم که برویم.
زین کند نفرین حکیم خویش دهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که اگر فردی به فساد و بدی گرفتار شود، باید از آن افکار و رفتارهای ناپسند دوری کند و به خود بقبولاند که در مسیر درست گام بردارد. هرگز نباید به خاطر مشکلات و چالش‌ها از تلاش و کوشش دست برداشت.
عشق مولی کی کم از لیلی بود؟
کوی گشتن بهر او اولی بود
هوش مصنوعی: عشق به مولی و معشوقی که به اندازه لیلی ارزشمند است، کم نیست و رفتن به جانب او، اولویت بیشتری دارد.
گوی شو می گرد بر پهلوی صدق
غلت غلتان در خم چوگانش عشق
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف حالتی عاطفی پرداخته شده که در آن عشق به صورت دورانی و چرخان در کنار صداقت قرار دارد. این تصویر به ما می‌گوید که عشق و صداقت به هم پیوسته‌اند و در این حالت، احساسات به گونه‌ای مدام در حرکت و تحرک هستند، مشابه بازی چوگان که در آن توپ مدام در حال چرخش و حرکت است.
لنگ و لوگ و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
هوش مصنوعی: افرادی بی‌توجه و بی‌ادب به سوی او آمده و او را می‌جویند، در حالی که خواب‌آلود و ناتوان هستند.
یکی از ابدال راست که: به سوی مغرب طبیبی را دیدم که مریضان در پیش رو، درمانشان را وصف همی گفت: پیش رفتم و گفتم، خدایت بیامرزاد مرا نیز درمان کن.
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان راستین، به سوی مغرب پزشکی را مشاهده کرد که به بیمارانش درمان را توضیح می‌داد. او نزدیک‌تر رفت و گفت: خدایا، مرا هم درمان کن.
ساعتی در من نگریست و سپس گفت: عرق فقر و برگ بردباری را با هلیله ی فروتنی گرد کن و همه را در ظرف یقین بگذار و آب خشیت در آن ریز و آتش غم زیرش روشن کن.
هوش مصنوعی: ساعتی به من نگاه کرد و بعد گفت: فقر و صبر را با افتادگی ترکیب کن، و همه را در ظرفی از یقین بریز. سپس مقداری از آب ترس به آن اضافه کن و زیرش آتش غم را روشن کن.
سپس با صافی مراقبت در جام رضایش بپالای. و آن را با جرعه ی توکل بیامیز و با دست صدق بگیرش و در صراحی استغفارش بنوش. پس از آن به آب زهد مزمزه کن و خود را از آز و طمع محفوظ بدار. انشاء الله خداوند شفایت دهد.
هوش مصنوعی: سپس با دقت و مراقبت، آنچه را که به دست آورده‌ای، پاک کن و با اعتماد و باور به خود، آن را در کنار صداقت خود قرار بده. سپس از صبر و استقامت خود بهره‌مند شو و از وسوسه‌ها و حرص و طمع دوری کن. ان‌شاءالله خداوند تو را شفا دهد.
بزمانه، غرور دنیا وی را بستیزه و رقابت خوان
هوش مصنوعی: در دنیای کنونی، باید با غرور و رقابت مقابله کرد.
چرا که اوج بی نیازی دنیا به فقر منتهی خواهد شد
هوش مصنوعی: زیرا که نهایت بی نیازی در جهان به فقر خواهد انجامید.
و اما به جهان چونان کشتی نشستگانیم
هوش مصنوعی: ما در دنیای خود همچون افرادی هستیم که بر روی یک کشتی نشسته‌اند.
که می پنداریم ساکنیم اما، زمانه درنگمان نمی دهد
هوش مصنوعی: ما فکر می‌کنیم که در یک وضعیت ثابت قرار داریم، اما زمان اجازه نمی‌دهد که برای مدت طولانی در یک نقطه باقی بمانیم.
زاهدی گفت: روزی بگورستان رفتم و بهلول را در آن جا دیدم. پرسیدمش اینجا چه میکنی؟ گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی دهند، اگر از عقبی غافل شوم یادآوریم می کنند، و اگر غایب شوم غیبتن نمی کنند.
هوش مصنوعی: زاهدی گفت: روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم. از او پرسیدم که اینجا چه کار می‌کنی؟ او پاسخ داد: با افرادی در اینجا هستم که به من اذیت نمی‌رسانند. اگر از موضوعی غافل شوم، آنها به من یادآوری می‌کنند و اگر نباشم، پشت سرم غیبت نمی‌کنند.
مجنونی را که از گورستان می آمد، پرسیدند: از کجا می آئی؟ گفت: از نزد این قافله فرود آمده. گفتند: از ایشان چه پرسیدی؟ گفت: پرسیدمشان کی براه افتاده؟ گفتند: آن گاه که شما پیش آمدید.
هوش مصنوعی: مجنونی که از قبرستان بیرون می‌آمد، از او پرسیدند: از کجا می‌آیی؟ او جواب داد: از کنار این کاروان آمده‌ام. بعد از او پرسیدند: از آن‌ها چه پرسیدی؟ او گفت: از آن‌ها پرسیدم کی به راه افتاده‌اند؟ و آن‌ها پاسخ دادند: زمانی که شما به ما رسیدید.
صاحب کمالی می گفت: آن گاه که می بینم شب در پیش است، به خود می گویم با پروردگار تنها خواهم ماند. و آن گاه که می بینم صبحدم نزدیک است، از فرط ناخوشنودی دیدار کسانی که مرا از خداوند باز میدارند، اندوهناک می شوم.
هوش مصنوعی: شخصی برجسته می‌گفت: هنگامی که می‌بینم شب نزدیک است، به خودم می‌گویم که در تنهايي با خداوند خواهم بود. و زمانی که صبح نزدیک می‌شود، به خاطر وجود افرادی که مرا از خداوند دور می‌کنند، بسیار ناراحت می‌شوم.
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
کام دنیا مرد را ناکام کرد
هوش مصنوعی: عقل محدود باعث بدنامی عقل جامع شد و در نتیجه، انسان را در دستیابی به خوشبختی ناکام گذاشت.
چون ملائک گوی لاعلم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
هوش مصنوعی: به مانند فرشتگان بگو که ما از علم چیزی نمی‌دانیم تا اینکه دست تو به ما یاد دهد.
دل زدانش ها بشستند این فریق
زانکه این دانش نداند آن طریق
هوش مصنوعی: این گروه از دانش‌های خود دل را شستند، زیرا این دانش به راهی که باید، نمی‌داند.
دانشی باید که اصلش زان سراست
زانکه هر فرعی باصلش رهبر است
هوش مصنوعی: برای درک هر موضوع، باید بر اساس اصول و مبانی آن موضوع دانشی داشته باشیم، زیرا هر جزئی از یک مبحث تنها با توجه به آن مبنای اصلی قابل فهم و هدایت‌پذیر است.
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
هوش مصنوعی: پس چرا دانش را یاد بگیری که برای مردان باید دل را از آلودگی پاک کرد؟
گر در این مکتب ندانی تو هجی
همچو احمد پری از نورجحی
هوش مصنوعی: اگر در این مدرسه نتوانی حتی یک حرف را درست بخوانی، همچون احمد، فرار کن و از نور چشم دیگران دور شو.
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نئی والله اعلم بالعباد
هوش مصنوعی: اگر تو در دیاری مشهور نباشی، در آن سرزمین گم و ناشناخته خواهی بود، و خداست که به حال بندگان آگاه‌تر است.
هرم بن حیان گفت: بنزد اویس قرنی شدم. از من پرسید: چه چیز ترا بدینجا آورد؟ گفتم: از این رو آمده ام که به تو آرام گیرم. گفت: من هرگز کسی را ندیده ام که پروردگارش را بشناسد و بدیگری آرام گیرد.
هوش مصنوعی: هرم بن حیان گفت: به حضور اویس قرنی رفتم. او از من پرسید که چه چیزی مرا به اینجا کشانده است. من پاسخ دادم که آمده‌ام تا از تو آرامش بگیرم. او گفت: من هرگز کسی را ندیده‌ام که پروردگارش را بشناسد و به دیگری آرامش پیدا کند.
شیخ عطار - خدوند خاک وی را به خشنودی خود عطرآگین کناد - را در «منطق الطیر» آمده است:
هوش مصنوعی: شیخ عطار - خداوند خاک او را به رضایت خود خوشبو کند - در اثر «منطق الطیر» ذکر شده است:
کم شد از بغداد شبلی چند گاه
کس بسوی او کجا می برد راه
هوش مصنوعی: تعداد افرادی که از بغداد به سمت شبلی می‌روند، کاهش یافته است و حالا دیگر کسی نمی‌داند چگونه به او برسد.
باز جستندش ز هر موضع بسی
در مخنث خانه ای دیدش کسی
هوش مصنوعی: آنها او را از هر جا جستجو کردند و در خانه‌ای مخنث (دوجنسه) کسی او را مشاهده کرد.
در میان آن گروه بی ادب
چشم تر بنشسته بود خشک لب
هوش مصنوعی: در میان آن گروه بی‌ادب، چشمی اشک‌بار نشسته بود، در حالی که لب‌ها خشک و بی‌صدا بودند.
سائلی گفت ای بزرگ راز جوی
این چه جای تست آخر بازگوی
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از فردی بزرگ و با درک عمیق می‌خواهد که راز و حقیقتی را که در این مکان وجود دارد، برایش بگوید و از او می‌خواهد که توضیح بدهد که اینجا چه معنایی دارد.
گفت این قوم اند چون تردامنان
در ره دنیا نه مردان نه زنان
هوش مصنوعی: این قوم مانند افرادی هستند که در دنیای مادی سرگردانند و نه از مردان واقعی هستند و نه از زنان. آنها در واقعیت راهی ندارند و فقط در پی دنیا می‌گردند.
من چو ایشان ام ولی در راه دین
نه زنم نه مرد در دین آه از این
هوش مصنوعی: من نیز مانند آنها هستم، اما در مسیر دین نه به عنوان زن و نه به عنوان مرد، دلم به حال این وضعیت می‌سوزد.
گم شدم در ناجوانمردی خویش
شرم میدارم من از مردی خویش
هوش مصنوعی: در لاک ناکامی و بی‌وفایی خود غرق شده‌ام و از ویژگی‌های مردانگی خود شرم دارم.
هر که جان خویش را آگاه کرد
ریش خود دستار خوان راه کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق وجود خودش پی ببرد و شناخت پیدا کند، می‌تواند مشکلات و پستی‌های زندگی‌اش را به فرصتی تبدیل کند و به موفقیت‌های بیشتری دست یابد.
همچو مردان دل خرد کرد اختیار
کرد بر استارگان عزت نثار
هوش مصنوعی: مانند مردان، دل را به درستی و خرد ورزی هدایت کرد و انتخاب نمود که بر ستاره‌ها، عزت و مقام خود را نثار کند.
گر تو بیش آیی زموئی درنظر
خویشتن را از بتی باشی بتر
هوش مصنوعی: اگر تو به خودت بیشتر توجه کنی، در نظرت از یک مجسمه هم زیباتر خواهی شد.
مدح و ذمت گر تفاوت می کند
بتگری باشی که او بت می کند
هوش مصنوعی: اگر تو تعریف و تمجید و نکوهش را متفاوت می‌کنی، پس مانند مجسمه‌سازی هستی که مجسمه می‌سازد.
گر تو حق را بنده‌ای بتگر مباش
ور تو مرد ایزدی، آذر مباش
هوش مصنوعی: اگر تو به حق و حقیقت پایبند هستی، نباید به بت‌پرستی و false idol worship روی بیاوری. و اگر انسان بزرگی هستی که به خداوند اعتقاد داری، نباید مانند آتش و خشم عمل کنی.
نیست ممکن در میان خاص و عام
از مقام بندگی برتر مقام
هوش مصنوعی: در هیچ حالتی نمی‌توان مقام بندگی را بالاتر از مقام انسان‌ها، چه عام و چه خاص، تصور کرد.
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی
مرد حق شو عزت از عزی مجوی
هوش مصنوعی: بیش از این به دنبال ادعای مقام نرو و به بندگی بپرداز. به مردی و رستگاری دست یاب و به دنبال عزت و شرف از افراد بزرگ نگرد.
چون ترا صد بت بود در زیر دلق
چون نمایی خویش را صوفی به حلق
هوش مصنوعی: اگر زیر لباس کهنه‌ات صد بت وجود دارد، چگونه می‌توانی خودتان را در حلقه صوفیان نشان دهی؟
ای مخنث جامه ی مردان مدار
خویش را زین بیش سرگردان مدار
هوش مصنوعی: ای مردانگی‌ات را حفظ کن و نگذار که بیشتر از این در تردید و سردرگمی باشی.

حاشیه ها

1399/05/17 11:08
###

سلا. اقا لطف کنید اثار دیگر ابن این دانشمند بزرگ رو هم بزارید ایشون اونقدر دامنشمند بزرگی بودند که یونسکو سال 2009 رو به نام ایشون زده. اگر لطف کنید و اثار دیگر ایشون از جمله کتاب اربعین رو بزارید خیلی ممنون میشم. از همه زهماتتون متشکرم.

1400/01/10 10:04
علی سوران

واقعا زیباست خداوند روزیمان کند صبر اخلاص و رضا را که تشنگان را سیراب می کند و بیماران را شفا می دهد .

1402/01/22 13:03
عماد جان

سلام. در سطر ۹۹ کلمه بتگر به جای بنگر صحیح است. لطفا اصلاح بفرمائید