آن دانای عشق و معرفت آن دریای شوق ومکرمت آن پختهٔ سوخته آن افسردهٔ افروخته آن بندهٔ عالم آزادی قطب وقت محمد نصر آبادی علیه الرحمه سخت بزرگوار بود در علو حال و مرتبه بلند داشت و سخت شریف بود به نزدیک جمله اصحاب و یگانهٔ جهان بود و در عهد خود مشارالیه بود درانواع علوم خاصه در روایات عالی وعلم احادیث که در آن منصف بود و در طریقت نظری عظیم داشت سوزی و شوقی بغایت و استاد جمیع اهل خراسان بود بعد از شبلی و او خود مرید شبلی بود و رودباری و مرتعش را یافته بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود هیچکس از متأخران آن وقت در تحقیق عبادت آن مرتبه که او را بود و در ورع و مجاهده و تقوی و مشاهده بیهمتا بود و درمکه مجاور بود او را از مکه بیرون کردند از سبب آنکه چندان شوق و محبت و حیرت برو غالب شده بود که یک روز زناری در میان بسته بود ودر آتشگاه گبران طواف میکرد گفتند آخر این چه حالتست گفت: در کار خویش کالیوه گشتهام که بسیاری به کعبه بجستم نیافتم اکنون بدیرش میجویم باشد که بوئی یابم که چنان فرو ماندهام که نمیدانم چکنم.
نقلست که یک روز به نزدیک جهودی شد و گفت: ای خواجه نیم دانگ سیم بده تا از این دکان فقاعی بخورم القصه چهل بار میامد ونیم درم میجست و جهود به درشتی و زشتی او را میراند و یک ذره تغییر در بشرهٔ او ظاهر نمیشد و هر بار که میآمد شکفتهتر و خوش وقتتر میبود و آن جهود از آن همه صبر بر خشونت و درشتی و زشتی او عجب آمد و گفت: ای درویش تو چه کسی که از برای نیم درم این همه بر جفا و خشونت تحمل کردی که ذرهٔ از جا نشدی نصر آبادی گفت: درویشان را چه جای از جای شدن است که گاه باشد که چیزها برایشان برآید که آن بار ایشان را کوه نتواند کشیدن چون جهود آن بدید در حال مسلمان شد.
نقلست که یک روز در طواف خلقی را دید که بکارهای دنیوی مشغول بودند و با یکدیگر سخن میگفتند برفت پارهٔ آتش و هیزم بیاورد از وی سئوال کردند که چه خواهی کردن گفت: میخواهم که کعبه را بسوزم تا خلق از کعبه فارغ آیند و به خدای پردازند.
نقلست که یک روز در حرم باد میجست و شیخ در برابر کعبه نشسته بود که جمله استار کعبه از آن باد در رقص آمده بود شیخ را از آن حال وجد پیدا شد از جای برجست و گفت: ای رعنا عروس سرافراز که در میان نشستهٔ و خود را چون عروس جلوه میدهی و چندین هزار خلق در زیر خار مغیلان به تشنگی و گرسنگی در اشتیاق جمال تو جان داده این جلوه چیست که اگر ترا یک بار بیتی گفت: مرا هفتاد بار عبدی گفت.
نقلست که شیخ چهل بار حج بجا آورده بر توکل مگر روزی که در مکه سگی دید گرسنه و تشنه و ضعیف گشته و شیخ چیزی نداشت که بوی دهد گفت: که میخرد چهل حج بیکتانان یکی بیامد و آن چهل حج را بخرید بیکتانان و گواه برگرفت و شیخ آن نان به سگ داد صاحب واقعه کار دیده آن بدید از گوشه برآمد و شیخ را مشتی بزدو گفت: ای احمق پنداشتی که کار کردی که چهل حج بیکتا نان بدادی و پدرم را بهشت را بدو گندم بفروخت که درین یک نان از آن هزار دانه بیش است شیخ چون این بشنید از خجلت گوشهٔ گرفت و سر درکشید.
نقلست که یک بار بر جبل الرحمة تب گرفت گرمای سخت بود چنانکه گرمای حجاز بود دوستی از دوستان که در عجم او را خدمت کرده بود بر بالین شیخ آمده و از راه دید در آن گرما گرفتار آمده و تبی سخت گرفته گفت: شیخا هیچ حاجت داری گفت: شربت آب سردم میباید مرد این سخن بشنود حیران بماند دانست که در گرمای حجاز این یافت نخواهد شد از آنجا بازگشت و دراندیشه بود انایی در دست داشت و چون براه برفت میغی برآمد در حال ژاله باریدن گرفت مرد دانست که کرامت شیخ است آن ژاله در پیش مرد جمع میشد و مردر در اناه میکرد تا پر شد به نزدیک شیخ آمد گفت: از کجا آوردی در چنین گرمائی مرد واقعه برگفت: شیخ از آن سخن در نفس خویش تفاوتی یافت که این کرامت است گفت: ای نفس چنانکه هستی هستی آب سردت میباید با آتش گرم نسازی پس مرد را گفت: که مقصود تو حاصل شد بر گردو و آب را ببر که من از آن آب نخواهم خورد مرد آن آب را ببرد.
نقلست که گفت: وقتی در بادیه شدم ضعیف گشتم و از خود ناامید شدم روز بود ناگاه چشمم برماه افتاد بر ماه نوشته دیدم فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم از آن قوی دلتر گشتم.
نقلست که گفت: وقتی در خلوت بودم بسرم ندا کردند که ترا این دلیری که داده است که لافهای شگرفت میزنی از حضرت ما دعوی میکنی درکوی ما چندان بلا بر تو گماریم که رسوای جهان شوی جواب دادم که خداوند اگر بکرم در این دعوی با ما مسامحت نخواهی کرد ما باری از این لاف زنی و دعوی کردن پای باز نخواهم کشید از حضرت ندا آمد که این سخن از تو شنیدم و پسندیدم.
و گفت: که یکبار بزیارت موسی صلوات الله علیه شدم از یک یک ذره خاک او میشنودم که ارنی ارنی.
و گفت یک روز در مکه بودم و میرفتم مردی را دیدم بر زمین افتاده و میطپید خواستم که الحمدی برخوانم و بروی دمم تا باشد که از آن زحمت نجات یابد ناگاه از شکم او آوازی صریح بگوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن یابد ناگاه از شکم او آوازی صریح به گوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن ابوبکر است رضی الله عنه.
نقلست که روزی در مجلس میگفت: جوانی به مجلس او درآمد و بنشست زمانی بود از کمان شیخ تیری بجست و آن جوان نشانه شد چون جوان زخمی کاری بخورد و آواز داد که تمام شد از آنجا برخاست و به جانب خانه روان شد چون نزدیک والدهٔ خود شد رنگ رویش زرد شد مادرش چون آن بدید پرسید که مگر ترا رنجی رسیده است گفت: خاموش که کار از آن گذشته است که تو نپنداری باش تا درین خانه شوم ساعتی حمالی دو سه بباور تا مرا بگیرند و به گورستان برند و پیراهنم را بغسالی بده و قبایم بگور کن و زخمه ربابم بچشم فرو برو بگوی چنانکه زیستی همچنان بمردی این بگفت: و بخانه درآمد و جان بداد.
نقلست که شیخ را گفتند علی قوال شب شراب میخورد و بامداد به مجلس تو درآید شیخ دانست که چنان است که ایشان میگویند اما گوش به سخن ایشان نکرد تا یک روز شیخ بجائی میرفت اتفاق در راه علی قوال را دید که از غایت مستی افتاده شیخ از دور چون آن را بدید خود را نادیده آورد تا یکی از آن قوم به شیخ گفت: اینکه علی قوال شیخ همان کس را گفت: او رابر دوش خود برگیرد و بخانهٔ خود ببر چنان کرد.
و از او میآرند که گفت: تو در میان دو نسبتی یکی نسبتی به آدم علیه السلام و نسبتی به حق چون به آدم عم نسبت کردی در میان شهوتها و مواضع آفتها افتادی که نسبت طبیعت بیقیمت بود و چون نسبت به حق کردی در مقامات کشف و برهان و عصمت ولایت افتادی آن یک نسبت به آفت شریعت بود واین یک نسبت به حق عبودیت نسبت به آدم در قیامت منقطع شود و نسبت عبودیت همیشه قایم تغیر بدان رو نباشد چون بنده خود را محقق نسبت کند محلش این بود که ملایکه گویند اتجعل فیها و ماللتراب و رب الارباب و چون بنده را بخودی خود نسبت کند محلش این بود که گویند یا عبادی لاخوف علیکم الیوم و انتم تحزنون.
و گفت: بارهای گران حق تعالی به جز بارگیران حق تعالی نتوانند کشیدن.
وگفت: هرکه نسبت خویش با حق تعالی درست گردانید نیز هرگز اثر نکند در وی منازعت طبع و وسوسه شیطان.
و گفت: هر که مکنت آن دارد که حق تعالی را یاد کند مضطر نیست که مضطر آن بود که او را هیچ آلت نبود که بدان خدای تعالی یاد کند.
وگفت: هر که دلالت کند درین طریق بعلم مریدان را فاسد گردانید اما هر که دلالت کند ایشان را بسرو حیات راه نمایدشان بزندگانی.
و گفت: گمراه نشد درین راه هیچ کس مگر به سبب فساد ابتدا که ابتداء فساد باشد که بانتها سرایت کند.
و گفت: چون ترا چیزی پدید آید از حق تعالی نگر زنهار بهشت و دوزخ بازننگری و چون از این حال بازگردی تعظیم آنچه حق تعالی تعظیم کرده است بجای آوری.
و گفت: هر که در عطا راغب بود او را هیچ مقداری نبود آنکه در معطی راغب بود عزیز است.
و گفت: عبادت بطلب صفح و عفو از تقصیرات نزدیکتر است از آنکه برای طلب عوض و جزای آن بود.
و گفت: موافقت امر نیکو است و موافقت حق نیکوتر و هر کرا موافقت حق یک لحظه یا یک خطره دست دهد بهیچ حال بعد از آن مخالفت بروی نتواند رفت.
و گفت: به صفت آدم علیه السلام خبر دادند گفتند وعصی آدم و چون بفضل خویش خبر دادند گفتند ثم اجتباه ربه فتاب علیه.
و گفت: اصحاب الکهف را خداوند تعالی در کلام خود به جوانمردی ذکر فرمود که ایشان ایمان آوردند به خدای عزوجل بیواسطه.
و گفت: حق تعالی غیور است و از غیرت اوست که باو راه نیست مگر بدو.
گفت: اشیا که دلالت میکنند ازو میکنند که برو هیچ دلیل نیست جز او.
و گفت: به متابعت سنت معرفت توان یافت و بادای فرایض قربت حق تعالی و به مواظبت بر نوافل محبت.
و گفت: هر کرا ادب نفس نباشد او بادب دل نتواند رسید و هرکرا ادب دل نبود چگونه بادب روح تواند رسید و هر کرا ادب روح نبود چگونه بمحل قرب حق تعالی تواند رسیدن بلکه اورا چگونه ممکن بود که بساط حق جل و علا را تواند سپردن مگر کسی که او ادب یافته بود به فنون آداب و امین بود در سر او و علاینه او را.
گفتند که بعضی مردمان بازنان مینشینند و میگویند ما معصومیم از دیدار ایشان گفت: تا این تن بر جای بودامر و نهی بروی بود وازو برنخیزد و حلال و حرام را حساب و دلیری نکند بر سنتها الا آنکه از حرمت او اعراض کرده باشد.
و گفت: کار ایستادن است بر کتاب و سنت و دست بداشتن هوا و بدعت و حرمت پیران نگاه داشتن و خلق را معذور داشتن و بروزهامداومت کردن و رخصت ناجستن و تاویل ناکردن.
گفتند آنکه پیران را بود ترا هست گفت: ابوالقاسم را نیست اما در بازماندگی از آن هست و حسرت نایافت.
و سوال کردند که کرامت تو چیست گفت: آنکه مرا از نصرآباد به نیشابور شوریده کردند وبر شبلی انداختند تا هرسال دو سه هزار آدمی از سبب من و من در میان نه بخدای تعالی رسیدند.
گفتند حرمت توچیست گفت: آنکه من از منبر فروآیم و این سخن نگویم که خود را سزای این سخن نمیبینم.
گفتند تقوی چیست گفت: آنکه بنده پرهیزد از ماسوی الله سئوال کردند از معنی لئن شکرتم لازیدنکم گفت: هرکه شکر نعمت حق تعالی کند نعمتش زیادت شود و هرکه شکر منعم کند محبتش و معرفتش افزون گرداند.
و سؤال کردند که ترا از محبت چیزی هست گفت: راست میگوئید ولکن در آن میسوزم.
و گفت: محبت بیرون نیامدن است از درویشی بر حالی که باشی.
و گفت: محبتی بود که موجب او از خون رهانیدن بود و محبتی بود که موجب او خون ریختن بود.
و گفت: اهل محبت قایماند با حق تعالی بر قدمی که اگر گامی پیش نهند غرق شوند و اگر قدمی باز پس نهند محجوب گردند.
و گفت: قرب بر حقیقت الله است زیرا که جملهٔ کفایت ازوست.
و گفت: راحت بنده ظرفی است پر از عتاب.
و گفت: هر چیزی را قوتیست و قوت روح سماع است.
وگفت: هرچه دل یابد برکات آن ظاهر شود بر بدن و هرچه روح یابد برکات آن پدید آید بر دل.
و گفت زندان توتنست چون ازو بیرون آمدی در راحت افتادی هر کجا خواهی میرو.
و گفت: بسیار گرد جهان بگشتم و این حدیث در هیچ دفتری ندیدم الا در دل نفس.
وگفت: اول تذکر با تمیز بود و آخرش با سقوط تمیز.
و گفت: همه خلق رامقام شوقست و هیچ کس را مقام اشتیاق نیست.
و گفت: هرکه درحال ایشان بود به حالتی رسد که نه اثر ماند و نه قرار.
و گفت: هرکه خواهد که به محل رضا رسد بگود آنچه رضای خدای عزو جل درآنست که بر دست گیرد و آنرا ملازمت کند.
وگفت: اشارت از رعونات طبع است که بسر قادر نبود بر آنکه آنرا پنهان دارد باشارت ظاهر شود.
و گفت: مروت شاخی است از فتوت و آن برگشتن است از دو عالم و هرچه درو است.
و گفت: تصوف نوریست از حق دلالت کننده بر حق و خاطریست از او که اشارت کند بدو.
و گفت: که رجا به طاعت کشد و خوف از معصیت دور کند و مراقبت بطریق حق راه نماید.
و گفت: خون زاهدان را نگه داشتند وخون عارفان بریختند.
از پیغامبران صلی الله علیه و سلم مرویست که بعضی از گورستانها چنان است که در روز قیامت فرشتگان برگیرند و در بهشت افشانند بیحساب رسول علیه السلام فرمود بقیع از آن جمله است مگر به حکم این حدیث شیخ ابوعثمان مغربی رحمةالله علیه که ذکر ایشان پیش گذشته است در بقیع از برای خود گور کنده و طیار ساخته تا چون او را وقت به آخر رسید درینجا بماندند و مدتی همچنان بود تا روزی ابوالقاسم نصر آبادی آنجا رسید و آن گور بدید پرسید که این خاک از برای که کندهاند گفتند ابوعثمان مغربی برای خود کنده است اتفاقاً در همان شب شیخ ابوالقاسم در بقیع گوری فرود برده بود برای خود تا او را آنجا دفن کنند و آنرا گوش میداشت شیخ ابوالقاسم نصرآبادی یک روز بدید گفت: مگر کسی خود را هم اینجا گوری فرو برده بود شبی در خواب دید که جنازهها درهوا میبردند و میآوردند پرسید که چیست گفتند هر که اهل این گورستان نیست که او را اینجا آرند او را از اینجا برگیرند و بجای دیگر برند و هرکه را جای دیگر دفن کنند که اهل این گورستان بود او را بدینجا بازآرند و این جنازهها که میبرند و میآرند آنست پس گفت: ابوعثمان این گور که تو فرو برده که مرا اینجا دفن خواهند کرد خاک تو در نیشابور خواهد بود ابوعثمان را از آن سخن اندک غباری بنشست پس چنان افتادکه او را از خانه بدر کردند به بغداد آمد پس سبب افتاد که از بغداد بری آمد و باز سببی افتاد که به نیشابور آمد و در نیشابور وفات کرد و برسری حیره در خاک کردند و اما آن خواب که از شیخ ابوالقاسم نقل میکنند ممکن است که آن کسی دیگر است که دیده است نه نصرآبادی و روایت مختلف است.
نقلست که استاد اسحق زاهدی مردی بود که سخن مرگ بسیارگفتی و او زاهد خراسان بود وشیخ ابوالقاسم نصرآبادی با او داوری کردی وگفتی که با استاد چند از حدیث مرگ کنی و از کجا بدینجا افتادهٔ چرا حدیث شوق و محبت نگوئی و استاد اسحق همان میگفت. چون شیخ ابوالقاسم را وفات نزدیک رسید د رآن وقت به شهر مدینه بود یکی از نیشابور برسری بالین او بود او را گفت: که چون نیشابور بازرسی استاد اسحق را بگوی که نصر آبادی میگوید هرچه گفتی از حدیث مرگ همچنان که مرگ صعب کاریست و پیوسته از مرگ میاندیش و یاد میکن.
نقلست که چون ابوالقاسم وفات کرد او رادر ان گور که شیخ ابوعثمان مغربی کنده بود در آنجا دفن کردند.
نقلست که بعد از وفات او یکی از مشایخ او را به خواب دید گفتند ای شیخ خدای تعالی با توچه کرد گفت: با من عتابی نکرد چنانکه جباران کند و بزرگواران اما نداکرد که یا ابوالقاسم پس از وصال انفصال گفتم نه یا ذوالجلال لاجرم مرا در لحد نهادند با حد رسیدم رحمةالله علیه.
برگردان به زبان ساده
آن دانای عشق و معرفت آن دریای شوق ومکرمت آن پختهٔ سوخته آن افسردهٔ افروخته آن بندهٔ عالم آزادی قطب وقت محمد نصر آبادی علیه الرحمه سخت بزرگوار بود در علو حال و مرتبه بلند داشت و سخت شریف بود به نزدیک جمله اصحاب و یگانهٔ جهان بود و در عهد خود مشارالیه بود درانواع علوم خاصه در روایات عالی وعلم احادیث که در آن منصف بود و در طریقت نظری عظیم داشت سوزی و شوقی بغایت و استاد جمیع اهل خراسان بود بعد از شبلی و او خود مرید شبلی بود و رودباری و مرتعش را یافته بود و بسی مشایخ کبار را دیده بود هیچکس از متأخران آن وقت در تحقیق عبادت آن مرتبه که او را بود و در ورع و مجاهده و تقوی و مشاهده بیهمتا بود و درمکه مجاور بود او را از مکه بیرون کردند از سبب آنکه چندان شوق و محبت و حیرت برو غالب شده بود که یک روز زناری در میان بسته بود ودر آتشگاه گبران طواف میکرد گفتند آخر این چه حالتست گفت: در کار خویش کالیوه گشتهام که بسیاری به کعبه بجستم نیافتم اکنون بدیرش میجویم باشد که بوئی یابم که چنان فرو ماندهام که نمیدانم چکنم.
هوش مصنوعی: محمد نصر آبادی، فردی بزرگ و محترم در علم و معرفت، و صاحب شوق و محبت عمیق بود. او در زمان خود، مردی یگانه و برجسته در تمامی علوم، به ویژه در روایت و احادیث به شمار میرفت. او شاگرد شبلی بود و با بسیاری از مشایخ بزرگ آشنا شده بود. در عبادت و تقوی بینظیر بود و در مکه ساکن بود، اما به دلیل شدت شوق و عشقش به خداوند، از مکه بیرون رانده شد. او به قدری در پی حقیقت بود که در آتشگاه کافرین طواف میکرد و به دنبال حاجتی میگشت که نمیتوانست آن را بیابد.
نقلست که یک روز به نزدیک جهودی شد و گفت: ای خواجه نیم دانگ سیم بده تا از این دکان فقاعی بخورم القصه چهل بار میامد ونیم درم میجست و جهود به درشتی و زشتی او را میراند و یک ذره تغییر در بشرهٔ او ظاهر نمیشد و هر بار که میآمد شکفتهتر و خوش وقتتر میبود و آن جهود از آن همه صبر بر خشونت و درشتی و زشتی او عجب آمد و گفت: ای درویش تو چه کسی که از برای نیم درم این همه بر جفا و خشونت تحمل کردی که ذرهٔ از جا نشدی نصر آبادی گفت: درویشان را چه جای از جای شدن است که گاه باشد که چیزها برایشان برآید که آن بار ایشان را کوه نتواند کشیدن چون جهود آن بدید در حال مسلمان شد.
هوش مصنوعی: روزی مردی به نزد یک یهودی رفت و از او خواست که نیمدنگ سکهای به او بدهد تا از یک دکان، نوشیدنیای به نام فقاعی بخرد. او بارها به محل میآمد و این درخواست را تکرار میکرد، ولی یهودی به شدت با او برخورد میکرد و او را میراند. اما این مرد هر بار با روحیهای بهتر و خوشحالتر برمیگشت و یهودی از اینکه او به این شدت تحمل میکرد و هیچ تغییری در چهرهاش دیده نمیشد، متعجب شد. او از مرد درویش پرسید که چگونه به خاطر یک نیمدرم این همه آزار و رفتار زشت را تحمل میکند. درویش پاسخ داد که درویشان به جابهجایی عادت ندارند و گاهی برایشان پیش میآید که مشکلاتی فراتر از توانشان پیش میآید. وقتی یهودی این را شنید، بلافاصله مسلمان شد.
نقلست که یک روز در طواف خلقی را دید که بکارهای دنیوی مشغول بودند و با یکدیگر سخن میگفتند برفت پارهٔ آتش و هیزم بیاورد از وی سئوال کردند که چه خواهی کردن گفت: میخواهم که کعبه را بسوزم تا خلق از کعبه فارغ آیند و به خدای پردازند.
هوش مصنوعی: روزی فردی در حال طواف، افرادی را دید که مشغول امور دنیوی و صحبت با یکدیگر بودند. او تصمیم گرفت که مقداری آتش و هیزم بیاورد. از او پرسیدند که چه قصدی دارد و او پاسخ داد که میخواهد کعبه را بسوزاند تا مردم از کعبه دور شوند و به عبادت خدا بپردازند.
نقلست که یک روز در حرم باد میجست و شیخ در برابر کعبه نشسته بود که جمله استار کعبه از آن باد در رقص آمده بود شیخ را از آن حال وجد پیدا شد از جای برجست و گفت: ای رعنا عروس سرافراز که در میان نشستهٔ و خود را چون عروس جلوه میدهی و چندین هزار خلق در زیر خار مغیلان به تشنگی و گرسنگی در اشتیاق جمال تو جان داده این جلوه چیست که اگر ترا یک بار بیتی گفت: مرا هفتاد بار عبدی گفت.
هوش مصنوعی: روزی در حرم، بادی میوزید و شیخ در حال نشستن مقابل کعبه بود. در همان حال، پردههای کعبه به حرکت درآمد و شیخ از آن وضعیت به وجد آمد. از جا برخاست و گفت: ای عروس زیبا و سرافراز که در میانه نشستهای و خود را مانند عروس به نمایش گذاشتهای، در حالی که هزاران نفر در زیر خار مغیلان به خاطر زیبایی تو تشنه و گرسنه جان میدهند، این چه جلوهای است که اگر تو فقط یک بار به من بگویی، من به تو هفتاد بار عبدی میگویم.
نقلست که شیخ چهل بار حج بجا آورده بر توکل مگر روزی که در مکه سگی دید گرسنه و تشنه و ضعیف گشته و شیخ چیزی نداشت که بوی دهد گفت: که میخرد چهل حج بیکتانان یکی بیامد و آن چهل حج را بخرید بیکتانان و گواه برگرفت و شیخ آن نان به سگ داد صاحب واقعه کار دیده آن بدید از گوشه برآمد و شیخ را مشتی بزدو گفت: ای احمق پنداشتی که کار کردی که چهل حج بیکتا نان بدادی و پدرم را بهشت را بدو گندم بفروخت که درین یک نان از آن هزار دانه بیش است شیخ چون این بشنید از خجلت گوشهٔ گرفت و سر درکشید.
هوش مصنوعی: روایت است که شیخ چهل بار به سفر حج رفته بود و این کار را به توکل انجام میداد. یک روز در مکه، سگی را دید که گرسنه، تشنه و ضعیف شده بود و چون شیخ چیزی برای خوردن نداشت، گفت که آیا کسی حاضر است چهل حج او را با یک نان خریداری کند. یکی از حاضرین به این پیشنهاد پاسخ مثبت داد و آن چهل حج را با یک نان خرید و یک گواهی هم گرفت. شیخ نان را به سگ داد و در این حین، صاحب واقعه که این صحنه را دیده بود، از کناری خارج شد و به شیخ حمله کرد و گفت: «ای احمق! آیا فکر کردی که با دادن چهل حج به این نان کار خوبی کردی؟ پدر من بهشت را با یک گندم به دست آورد و این نان از هزار دانه هم بیشتر ارزش دارد!» شیخ وقتی این سخنان را شنید، از خجالت به گوشهای رفت و سرش را پایین انداخت.
نقلست که یک بار بر جبل الرحمة تب گرفت گرمای سخت بود چنانکه گرمای حجاز بود دوستی از دوستان که در عجم او را خدمت کرده بود بر بالین شیخ آمده و از راه دید در آن گرما گرفتار آمده و تبی سخت گرفته گفت: شیخا هیچ حاجت داری گفت: شربت آب سردم میباید مرد این سخن بشنود حیران بماند دانست که در گرمای حجاز این یافت نخواهد شد از آنجا بازگشت و دراندیشه بود انایی در دست داشت و چون براه برفت میغی برآمد در حال ژاله باریدن گرفت مرد دانست که کرامت شیخ است آن ژاله در پیش مرد جمع میشد و مردر در اناه میکرد تا پر شد به نزدیک شیخ آمد گفت: از کجا آوردی در چنین گرمائی مرد واقعه برگفت: شیخ از آن سخن در نفس خویش تفاوتی یافت که این کرامت است گفت: ای نفس چنانکه هستی هستی آب سردت میباید با آتش گرم نسازی پس مرد را گفت: که مقصود تو حاصل شد بر گردو و آب را ببر که من از آن آب نخواهم خورد مرد آن آب را ببرد.
هوش مصنوعی: روایتی هست که روزی در کوه رحمت، گرمای شدیدی حاکم بود، به گونهای که مانند گرمای منطقه حجاز مینمود. دوستی از دوستان که با شیخ در عجم آشنا بود، نزدیک او آمد و دید که شیخ در آن گرما بسیار دچار ناراحتی شده است. او از شیخ پرسید آیا به چیزی نیاز دارد و شیخ پاسخ داد که به یک شربت آب سرد احتیاج دارد. این دوست وقتی این پاسخ را شنید، در حیرت فرو رفت؛ زیرا در آن گرما نمیتوانست آب سردی پیدا کند. بنابراین، بازگشت و در فکر فرو رفت. در همان حال، ابری ظاهر شد و بارانی شروع به باریدن کرد. این مرد متوجه شد که این یک کرامت از جانب شیخ است، چرا که باران در مقابل او جمع میشد و او آن را در ظرفی که داشت، جمعآوری میکرد تا پر شود. سپس به نزد شیخ آمد و از او پرسید که آب را از کجا آورده است در حالی که هوا اینگونه گرم است. مرد داستان را برای شیخ تعریف کرد و شیخ به او گفت که او در خودش تغییری احساس کرده که این کرامت است. سپس به او گفت که با تمام وجود همانطور که هستی باش و آب سردت را با آتش گرم نکن. در نهایت، مرد به شیخ گفت که هدفش به دست آمده و به شیخ گفت که دیگر نیازی به آن آب ندارد و آن را برداشت.
نقلست که گفت: وقتی در بادیه شدم ضعیف گشتم و از خود ناامید شدم روز بود ناگاه چشمم برماه افتاد بر ماه نوشته دیدم فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم از آن قوی دلتر گشتم.
هوش مصنوعی: نقل شده است که شخصی میگوید: زمانی که در بیابان بودهام و احساس ضعف و ناامیدی کردهام، در روز ناگهان به ماه نگاه کردم و نوشتهای بر روی آن دیدم که میگفت: «خداوند شما را کفایت میکند، و او شنوای داناست.» با دیدن این جمله، احساس قوت و دلگرمی بیشتری پیدا کردم.
نقلست که گفت: وقتی در خلوت بودم بسرم ندا کردند که ترا این دلیری که داده است که لافهای شگرفت میزنی از حضرت ما دعوی میکنی درکوی ما چندان بلا بر تو گماریم که رسوای جهان شوی جواب دادم که خداوند اگر بکرم در این دعوی با ما مسامحت نخواهی کرد ما باری از این لاف زنی و دعوی کردن پای باز نخواهم کشید از حضرت ندا آمد که این سخن از تو شنیدم و پسندیدم.
هوش مصنوعی: روزی شخصی در تنهایی خود صدایی شنید که به او گفت: این دلیری که در تو هست و ادعاهایی که از ما میکنی، ما به تو بلاهایی میفرستیم تا رسوای دنیا شوی. او پاسخ داد: اگر خداوند در این موضوع با ما نرمش نکند، من از این ادعا و لاف زنی دست نخواهم کشید. سپس صدایی از حق شنید که آن سخنان را از او شنیده و پسندیده است.
و گفت: که یکبار بزیارت موسی صلوات الله علیه شدم از یک یک ذره خاک او میشنودم که ارنی ارنی.
هوش مصنوعی: او گفت: یک بار به زیارت موسی (علیهالسلام) رفتم و از هر ذره خاک او میشنیدم که میگوید: «ببینم، ببینم».
و گفت یک روز در مکه بودم و میرفتم مردی را دیدم بر زمین افتاده و میطپید خواستم که الحمدی برخوانم و بروی دمم تا باشد که از آن زحمت نجات یابد ناگاه از شکم او آوازی صریح بگوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن یابد ناگاه از شکم او آوازی صریح به گوش من برآمد بگذار این سگ را که او دشمن ابوبکر است رضی الله عنه.
هوش مصنوعی: یک روز در مکه بودم و مردی را دیدم که بر زمین افتاده و به شدت در حال تشنج بود. تصمیم گرفتم که دعا کنم تا شاید از این مشکل رهایی یابد. ناگهان صدایی واضح از درون او به گوشم رسید که گفت: "این را رها کن، چون او دشمن است." و بعد اضافه کرد: "او دشمن ابوبکر است."
نقلست که روزی در مجلس میگفت: جوانی به مجلس او درآمد و بنشست زمانی بود از کمان شیخ تیری بجست و آن جوان نشانه شد چون جوان زخمی کاری بخورد و آواز داد که تمام شد از آنجا برخاست و به جانب خانه روان شد چون نزدیک والدهٔ خود شد رنگ رویش زرد شد مادرش چون آن بدید پرسید که مگر ترا رنجی رسیده است گفت: خاموش که کار از آن گذشته است که تو نپنداری باش تا درین خانه شوم ساعتی حمالی دو سه بباور تا مرا بگیرند و به گورستان برند و پیراهنم را بغسالی بده و قبایم بگور کن و زخمه ربابم بچشم فرو برو بگوی چنانکه زیستی همچنان بمردی این بگفت: و بخانه درآمد و جان بداد.
هوش مصنوعی: روزی در جمعی گفته شد که جوانی به آن مجلس آمد و مدتی نشست. ناگهان از کمان شخصی تیر پرتاب شد و به آن جوان برخورد کرد. او که زخمی شده بود، فریاد زد که کارش تمام شده است و به سمت خانهاش رفت. وقتی به مادرش نزدیک شد، رنگش زرد شده بود. مادرش که این را دید، از او پرسید که آیا مشکل یا رنجی دارد. او پاسخ داد که سکوت کند زیرا کار از آن گذشته است و دیگر نمیتوان تصور کرد. گفت که وقتی به خانه برود، دو یا سه ساعت باید کار کند تا او را ببرند و در قبرستان دفن کنند. از مادرش خواست که پیراهنش را بشویند و کت او را در قبر بگذارند و زخمهی ربابش را در چشمش بگردانند و بگویند همانطور که زندگی کرد، بمیرد. بعد از این سخنان، به خانه رفت و جانش را از دست داد.
نقلست که شیخ را گفتند علی قوال شب شراب میخورد و بامداد به مجلس تو درآید شیخ دانست که چنان است که ایشان میگویند اما گوش به سخن ایشان نکرد تا یک روز شیخ بجائی میرفت اتفاق در راه علی قوال را دید که از غایت مستی افتاده شیخ از دور چون آن را بدید خود را نادیده آورد تا یکی از آن قوم به شیخ گفت: اینکه علی قوال شیخ همان کس را گفت: او رابر دوش خود برگیرد و بخانهٔ خود ببر چنان کرد.
هوش مصنوعی: شیخ شنوایی داشت که علی قوال در شب مشروب مینوشد و صبح روز بعد به محفل او میآید. شیخ میدانست که این ماجرا حقیقت دارد، ولی به حرفهای مردم توجهی نمیکرد. تا اینکه روزی، در حین رفتن به جایی، به طور تصادفی علی قوال را دید که به شدت مست افتاده است. شیخ از دور او را دید و طوری رفتار کرد که انگار او را نمیشناسد. یکی از همراهان، به شیخ گفت که همان علی قوال است و شیخ از او خواست که او را بر دوش خود حمل کند و به خانهاش ببرد و آنها همین کار را کردند.
و از او میآرند که گفت: تو در میان دو نسبتی یکی نسبتی به آدم علیه السلام و نسبتی به حق چون به آدم عم نسبت کردی در میان شهوتها و مواضع آفتها افتادی که نسبت طبیعت بیقیمت بود و چون نسبت به حق کردی در مقامات کشف و برهان و عصمت ولایت افتادی آن یک نسبت به آفت شریعت بود واین یک نسبت به حق عبودیت نسبت به آدم در قیامت منقطع شود و نسبت عبودیت همیشه قایم تغیر بدان رو نباشد چون بنده خود را محقق نسبت کند محلش این بود که ملایکه گویند اتجعل فیها و ماللتراب و رب الارباب و چون بنده را بخودی خود نسبت کند محلش این بود که گویند یا عبادی لاخوف علیکم الیوم و انتم تحزنون.
هوش مصنوعی: میگویند که: "تو دارای دو نسبت هستی؛ یکی نسبت به آدم علیهالسلام و دیگری نسبت به حقیقت. وقتی نسبت به آدم داری، در میان خواستهها و مشکلات دنیوی دچار مشکل میشوی، زیرا این نسبت به طبیعت آدمی بیاهمیت است. اما وقتی نسبتات به حقیقت باشد، به مقامهای کشف، برهان و مقامهای عالی ولایت میرسی. نسبت به آدم باعث میشود که دچار مشکلات شریعت شوی، اما نسبت به حقیقت، عبودیت تو در قیامت قطع نخواهد شد. این نسبت دائمی است و تغییر نمیکند. اگر بندهای خود را به درستی نسبت دهد، محلش جایی است که فرشتگان میگویند: "آیا تو در اینجا خلق خواهی کرد؟" و نسبت به زمین و خداوند بزرگ. اما اگر بنده به خودی خود نسبت دهد، محلش جایی است که گفته میشود: "ای بندگان من، امروز هیچ ترسی بر شما نیست و نگران نخواهید بود."
و گفت: بارهای گران حق تعالی به جز بارگیران حق تعالی نتوانند کشیدن.
هوش مصنوعی: و گفت: تنها باربران خاص خداوند قادر به حمل بارهای سنگین و دشوار الهی هستند.
وگفت: هرکه نسبت خویش با حق تعالی درست گردانید نیز هرگز اثر نکند در وی منازعت طبع و وسوسه شیطان.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی که رابطه خود را با خداوند درست کند، هرگز تحت تأثیر جنگ درونی و وسوسههای شیطانی قرار نخواهد گرفت.
و گفت: هر که مکنت آن دارد که حق تعالی را یاد کند مضطر نیست که مضطر آن بود که او را هیچ آلت نبود که بدان خدای تعالی یاد کند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که توانایی یاد کردن از خداوند را دارد، نیازی به احساس اضطرار ندارد، زیرا برای یاد کردن خداوند نیازی به ابزار خاصی نیست.
وگفت: هر که دلالت کند درین طریق بعلم مریدان را فاسد گردانید اما هر که دلالت کند ایشان را بسرو حیات راه نمایدشان بزندگانی.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی در این راه به مریدان علم نادرست بدهد، آبروی آنها را خراب میکند، اما هر کسی که آنها را به سوی حیات حقیقی هدایت کند، به زندگی واقعی راهنماییشان میکند.
و گفت: گمراه نشد درین راه هیچ کس مگر به سبب فساد ابتدا که ابتداء فساد باشد که بانتها سرایت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: هیچ کس در این مسیر گمراه نمیشود مگر به خاطر فساد اولیهای که وجود دارد و این فساد از ابتدا شروع میشود و به پایان راه سرایت میکند.
و گفت: چون ترا چیزی پدید آید از حق تعالی نگر زنهار بهشت و دوزخ بازننگری و چون از این حال بازگردی تعظیم آنچه حق تعالی تعظیم کرده است بجای آوری.
هوش مصنوعی: او گفت: هنگامی که چیزی از جانب خدا برای تو آشکار شود، مواظب باش که بهشت و دوزخ را فراموش نکنی و وقتی که از این حالت خارج شدی، باید به چیزهایی که خداوند آنها را بزرگ شمرده، احترام بگذاری.
و گفت: هر که در عطا راغب بود او را هیچ مقداری نبود آنکه در معطی راغب بود عزیز است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که به بخشش و عطا علاقهمند باشد، ارزشش به اندازهی کسی نیست که به بخشنده علاقهمند است، زیرا آن کسی که عطا میکند، جایگاه والاتری دارد.
و گفت: عبادت بطلب صفح و عفو از تقصیرات نزدیکتر است از آنکه برای طلب عوض و جزای آن بود.
هوش مصنوعی: او گفت: عبادت با هدف جلب رضایت و بخشش به خاطر اشتباهات، از این که تنها به دنبال پاداش و جبران آن باشیم، نزدیکتر است.
و گفت: موافقت امر نیکو است و موافقت حق نیکوتر و هر کرا موافقت حق یک لحظه یا یک خطره دست دهد بهیچ حال بعد از آن مخالفت بروی نتواند رفت.
هوش مصنوعی: او گفت: توافق بر کارهای خوب خوب است، اما توافق با حق بهتر است. هر کسی که یک لحظه یا یک فرصت برای موافقت با حق داشته باشد، پس از آن هرگز نمیتواند به سمت مخالفت برگردد.
و گفت: به صفت آدم علیه السلام خبر دادند گفتند وعصی آدم و چون بفضل خویش خبر دادند گفتند ثم اجتباه ربه فتاب علیه.
هوش مصنوعی: او گفت: در مورد حضرت آدم علیه السلام نقل شده است که وقتی خطا کرد، خداوند به فضل و رحمت خود به او توجه کرد و او را برگزید و به خاطر اشتباهاتش او را بخشید.
و گفت: اصحاب الکهف را خداوند تعالی در کلام خود به جوانمردی ذکر فرمود که ایشان ایمان آوردند به خدای عزوجل بیواسطه.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند در کلامش از اصحاب الکهف به عنوان افرادی جوانمرد یاد کرده که بدون هیچگونه واسطهای به خداوند ایمان آوردند.
و گفت: حق تعالی غیور است و از غیرت اوست که باو راه نیست مگر بدو.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند بسیار غیرتمند است و از همین غیرت اوست که هیچ راهی به او نیست مگر از طریق خودش.
گفت: اشیا که دلالت میکنند ازو میکنند که برو هیچ دلیل نیست جز او.
هوش مصنوعی: او گفت: اشیایی که نشانهگذار هستند، نشان میدهند که هیچ دلیل و نشانهای غیر از خود او وجود ندارد.
و گفت: به متابعت سنت معرفت توان یافت و بادای فرایض قربت حق تعالی و به مواظبت بر نوافل محبت.
هوش مصنوعی: او گفت: با پیروی از سنتها میتوان به شناخت دست یافت و با انجام واجبات نزدیک شدن به خداوند و با توجه به مستحبات، محبت را تقویت کرد.
و گفت: هر کرا ادب نفس نباشد او بادب دل نتواند رسید و هرکرا ادب دل نبود چگونه بادب روح تواند رسید و هر کرا ادب روح نبود چگونه بمحل قرب حق تعالی تواند رسیدن بلکه اورا چگونه ممکن بود که بساط حق جل و علا را تواند سپردن مگر کسی که او ادب یافته بود به فنون آداب و امین بود در سر او و علاینه او را.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که روح خود را آراسته به آداب نکند، نمیتواند به دل خود هم آداب بیاموزد. و هر کسی که دلش ادب نداشته باشد، چگونه میتواند به روح خود آداب یاد دهد؟ همچنین، اگر کسی ادب روح نداشته باشد، چطور ممکن است به مقام قرب خداوند برسد؟ در واقع، او چگونه میتواند در محضر حق تعالی حضور یابد، مگر این که آداب را به خوبی یاد گرفته و در وجودش جای داده باشد.
گفتند که بعضی مردمان بازنان مینشینند و میگویند ما معصومیم از دیدار ایشان گفت: تا این تن بر جای بودامر و نهی بروی بود وازو برنخیزد و حلال و حرام را حساب و دلیری نکند بر سنتها الا آنکه از حرمت او اعراض کرده باشد.
هوش مصنوعی: گفته شده است که برخی از مردان به همراه زنان نشسته و ادعا میکنند که از دیدار آنها معصوم و پاکاند. ولی او بیان کرد که تا زمانی که بدن انسان زنده است، باید دستورات الهی را رعایت کند و در مورد حلال و حرام حساب و دقت داشته باشد و هیچگونه جرأت و جسارت بر سنتها نکند، مگر این که به حرمت آنها بیاعتنا شده باشد.
و گفت: کار ایستادن است بر کتاب و سنت و دست بداشتن هوا و بدعت و حرمت پیران نگاه داشتن و خلق را معذور داشتن و بروزهامداومت کردن و رخصت ناجستن و تاویل ناکردن.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که باید به کتاب و سنت پایبند بود و از خواستههای نفس و نوآوریهای ناپسند دوری جست. همچنین باید احترام بزرگان را حفظ کرده و برای دیگران عذر قائل شد. باید بر انجام کارهای خوب پافشاری کرد، به دنبال اجازههای نادرست نرفت و از تفسیرهای نادرست پرهیز کرد.
گفتند آنکه پیران را بود ترا هست گفت: ابوالقاسم را نیست اما در بازماندگی از آن هست و حسرت نایافت.
هوش مصنوعی: گفتند که اگر کسی از قدیمها تجربهای داشته باشد، او این ویژگی را دارد. پاسخ داد که ابوالقاسم چنین حالتی ندارد، اما در ماندن در این وضعیت، حسرت و نگرانی دارد.
و سوال کردند که کرامت تو چیست گفت: آنکه مرا از نصرآباد به نیشابور شوریده کردند وبر شبلی انداختند تا هرسال دو سه هزار آدمی از سبب من و من در میان نه بخدای تعالی رسیدند.
هوش مصنوعی: سوال کردند که چه ویژگی ویژهای داری؟ او پاسخ داد: ویژگی من این است که مرا از نصرآباد به نیشابور برده و به شبلی انداختند، به گونهای که هر ساله دو تا سه هزار نفر به خاطر من به دیانت و خداوند رسیدند.
گفتند حرمت توچیست گفت: آنکه من از منبر فروآیم و این سخن نگویم که خود را سزای این سخن نمیبینم.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند حرمت تو چیست؟ پاسخ داد: حرمت من این است که وقتی از منبر پایین میآیم، این سخن را نگویم چون خود را لایق این سخن نمیدانم.
گفتند تقوی چیست گفت: آنکه بنده پرهیزد از ماسوی الله سئوال کردند از معنی لئن شکرتم لازیدنکم گفت: هرکه شکر نعمت حق تعالی کند نعمتش زیادت شود و هرکه شکر منعم کند محبتش و معرفتش افزون گرداند.
هوش مصنوعی: تقوا به این معناست که بندگان از غیر خدا دوری کنند. همچنین درباره داشتن شکر از نعمتهای خدا، بیان شده که هر کس شکرگزاری کند، نعمتهایش افزایش مییابد و همچنین هر که شکر نعمتدهنده را به جا آورد، محبت و شناخت او نیز بیشتر میشود.
و سؤال کردند که ترا از محبت چیزی هست گفت: راست میگوئید ولکن در آن میسوزم.
هوش مصنوعی: از او سؤال کردند که آیا احساس محبت نسبت به کسی دارد یا نه. او پاسخ داد: "حرف شما درست است، اما من در این احساس میسوزم."
و گفت: محبت بیرون نیامدن است از درویشی بر حالی که باشی.
هوش مصنوعی: و او گفت: عشق یعنی از شرایط و محدودیتهای ظاهری جدا شدن در حالی که هنوز در آن وضعیت هستی.
و گفت: محبتی بود که موجب او از خون رهانیدن بود و محبتی بود که موجب او خون ریختن بود.
هوش مصنوعی: او گفت: محبتی وجود داشت که باعث نجات جانها میشد و محبتی دیگر که منجر به ریختن خون میگردید.
و گفت: اهل محبت قایماند با حق تعالی بر قدمی که اگر گامی پیش نهند غرق شوند و اگر قدمی باز پس نهند محجوب گردند.
هوش مصنوعی: او گفت: کسانی که اهل عشق و محبت هستند، در ارتباط خود با خداوند در وضعیتی هستند که اگر یک قدم به جلو بردارند، در عشق غرق میشوند و اگر یک قدم به عقب برگردند، از دید خداوند محروم میشوند.
و گفت: قرب بر حقیقت الله است زیرا که جملهٔ کفایت ازوست.
هوش مصنوعی: او گفت: قرب و نزدیکی به حقیقت خداوند این است که همه چیز به او وابسته و نیازمند است.
و گفت: راحت بنده ظرفی است پر از عتاب.
هوش مصنوعی: او گفت: من به راحتی تحت تاثیر احساسات منفی و سرزنشها قرار میگیرم.
و گفت: هر چیزی را قوتیست و قوت روح سماع است.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی دارای نیرویی است و نیروی روح در سماع نهفته است.
وگفت: هرچه دل یابد برکات آن ظاهر شود بر بدن و هرچه روح یابد برکات آن پدید آید بر دل.
هوش مصنوعی: او گفت: هر چیزی که دل به آن دست یابد، برکاتش در جسم نمایان میشود و هر آنچه که روح به آن برسد، برکاتش در دل آشکار میگردد.
و گفت زندان توتنست چون ازو بیرون آمدی در راحت افتادی هر کجا خواهی میرو.
هوش مصنوعی: و گفت وقتی از زندان بیرون آمدی به آرامش خواهی رسید و میتوانی هرجا که بخواهی بروی.
و گفت: بسیار گرد جهان بگشتم و این حدیث در هیچ دفتری ندیدم الا در دل نفس.
هوش مصنوعی: او گفت: من در جهان بسیار سفر کردهام و این موضوع را در هیچ کتابی نیافتم، جز در دل خودم.
وگفت: اول تذکر با تمیز بود و آخرش با سقوط تمیز.
هوش مصنوعی: او گفت: ابتدا خود را از هر لحاظ نیکو کنید و در نهایت، به تدریج از تن پاکی فاصله بگیرید.
و گفت: همه خلق رامقام شوقست و هیچ کس را مقام اشتیاق نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: همه موجودات در حالتی از شوق و عشق هستند، اما هیچکس به مقام اشتیاق و خواست واقعی دست نیافته است.
و گفت: هرکه درحال ایشان بود به حالتی رسد که نه اثر ماند و نه قرار.
هوش مصنوعی: و گفت: هر کسی که در کنار آنها باشد به وضعی میرسد که نه نشانهای از خودش باقی میماند و نه آرامش.
و گفت: هرکه خواهد که به محل رضا رسد بگود آنچه رضای خدای عزو جل درآنست که بر دست گیرد و آنرا ملازمت کند.
هوش مصنوعی: او گفت: هر کس میخواهد به مقام رضایت الهی برسد، باید آنچه را که خدای بزرگ در آن رضایت دارد، بپذیرد و به آن عمل کند.
وگفت: اشارت از رعونات طبع است که بسر قادر نبود بر آنکه آنرا پنهان دارد باشارت ظاهر شود.
هوش مصنوعی: و گفت: اشاره به ویژگیهای طبیعی است که از قدرت پنهان کردن آن برمیآید و به شکل واضح نمایان میشود.
و گفت: مروت شاخی است از فتوت و آن برگشتن است از دو عالم و هرچه درو است.
هوش مصنوعی: او گفت: مروت بخشی از جوانمردی است و به معنای بازگشت از دو دنیا و هر چیزی که در آن وجود دارد.
و گفت: تصوف نوریست از حق دلالت کننده بر حق و خاطریست از او که اشارت کند بدو.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که تصوف نوری از جانب حق است که به حقیقت اشاره میکند و همچنین احساسی از اوست که ما را به سمت او هدایت میکند.
و گفت: که رجا به طاعت کشد و خوف از معصیت دور کند و مراقبت بطریق حق راه نماید.
هوش مصنوعی: او گفت که امید به اطاعت انسان را به انجام کارهای نیک ترغیب میکند و ترس از گناه، او را از اشتباهات دور میکند و همچنین مراقبت از مسیر حق او را راهنمایی میکند.
و گفت: خون زاهدان را نگه داشتند وخون عارفان بریختند.
هوش مصنوعی: او گفت: خون کسانی که زهد و تقوا داشتند را حفظ کردند، ولی خون عارفان و عاشقان را ریختند.
از پیغامبران صلی الله علیه و سلم مرویست که بعضی از گورستانها چنان است که در روز قیامت فرشتگان برگیرند و در بهشت افشانند بیحساب رسول علیه السلام فرمود بقیع از آن جمله است مگر به حکم این حدیث شیخ ابوعثمان مغربی رحمةالله علیه که ذکر ایشان پیش گذشته است در بقیع از برای خود گور کنده و طیار ساخته تا چون او را وقت به آخر رسید درینجا بماندند و مدتی همچنان بود تا روزی ابوالقاسم نصر آبادی آنجا رسید و آن گور بدید پرسید که این خاک از برای که کندهاند گفتند ابوعثمان مغربی برای خود کنده است اتفاقاً در همان شب شیخ ابوالقاسم در بقیع گوری فرود برده بود برای خود تا او را آنجا دفن کنند و آنرا گوش میداشت شیخ ابوالقاسم نصرآبادی یک روز بدید گفت: مگر کسی خود را هم اینجا گوری فرو برده بود شبی در خواب دید که جنازهها درهوا میبردند و میآوردند پرسید که چیست گفتند هر که اهل این گورستان نیست که او را اینجا آرند او را از اینجا برگیرند و بجای دیگر برند و هرکه را جای دیگر دفن کنند که اهل این گورستان بود او را بدینجا بازآرند و این جنازهها که میبرند و میآرند آنست پس گفت: ابوعثمان این گور که تو فرو برده که مرا اینجا دفن خواهند کرد خاک تو در نیشابور خواهد بود ابوعثمان را از آن سخن اندک غباری بنشست پس چنان افتادکه او را از خانه بدر کردند به بغداد آمد پس سبب افتاد که از بغداد بری آمد و باز سببی افتاد که به نیشابور آمد و در نیشابور وفات کرد و برسری حیره در خاک کردند و اما آن خواب که از شیخ ابوالقاسم نقل میکنند ممکن است که آن کسی دیگر است که دیده است نه نصرآبادی و روایت مختلف است.
هوش مصنوعی: از پیامبران ذکر شده است که برخی از گورستانها در روز قیامت به دست فرشتگان برچیده میشوند و به بهشت میرسند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که بقیع از جملهی این گورستانهاست. به نقل از شیخ ابوعثمان مغربی، او در بقیع برای خود قبری کنده و بنا کرده بود تا در زمان وفاتش در آنجا دفن شود. مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه ابوالقاسم نصرآبادی به آنجا آمد و قبر را دید و از آن پرسید. به او گفتند که این قبر برای ابوعثمان مغربی است. به طور اتفاقی، همان شب ابوالقاسم نیز در بقیع قبری برای خود درست کرده بود. چندی بعد، او در خواب دید که جنازهها را به هوا میبرند و به مکانهای دیگر منتقل میکنند. وقتی از آن پرسید، گفتند که اگر کسی اهل این گورستان نباشد او را از اینجا میبرند و برعکس، کسانی که اهل این گورستان هستند به اینجا باز میگردند. ابوالقاسم دریافت که ابوعثمان دچار این وضعیت شده و قبرش در نیشابور قرار دارد. از این امر، ابوعثمان دچار ناراحتی شد و با حال دلتنگی از بغداد خارج شد و به نیشابور رفت و در آنجا وفات کرد.
نقلست که استاد اسحق زاهدی مردی بود که سخن مرگ بسیارگفتی و او زاهد خراسان بود وشیخ ابوالقاسم نصرآبادی با او داوری کردی وگفتی که با استاد چند از حدیث مرگ کنی و از کجا بدینجا افتادهٔ چرا حدیث شوق و محبت نگوئی و استاد اسحق همان میگفت. چون شیخ ابوالقاسم را وفات نزدیک رسید د رآن وقت به شهر مدینه بود یکی از نیشابور برسری بالین او بود او را گفت: که چون نیشابور بازرسی استاد اسحق را بگوی که نصر آبادی میگوید هرچه گفتی از حدیث مرگ همچنان که مرگ صعب کاریست و پیوسته از مرگ میاندیش و یاد میکن.
هوش مصنوعی: نقلی وجود دارد مبنی بر اینکه استاد اسحق زاهدی، که مردی متفکر و زاهد در خراسان بود، به طور مکرر درباره مرگ سخن میگفت. یک بار شیخ ابوالقاسم نصرآبادی با او گفتگو کرد و از او خواست که به جای صحبت درباره مرگ، از عشق و محبت صحبت کند. استاد اسحق به همین نظر اصرار داشت. زمانی که شیخ ابوالقاسم در آستانه مرگش قرار داشت و در شهر مدینه بود، یکی از افرادی که از نیشابور آمده بود، به او گفت که وقتی به نیشابور برمیگردد، از استاد اسحق بخواهد که هرچند مرگ موضوع دشواری است، اما ضروری است که همواره به آن فکر کند و آن را به یاد داشته باشد.
نقلست که چون ابوالقاسم وفات کرد او رادر ان گور که شیخ ابوعثمان مغربی کنده بود در آنجا دفن کردند.
هوش مصنوعی: نقل شده است که وقتی ابوالقاسم فوت کرد، او را در گوری که شیخ ابوعثمان مغربی حفاری کرده بود، به خاک سپردند.
نقلست که بعد از وفات او یکی از مشایخ او را به خواب دید گفتند ای شیخ خدای تعالی با توچه کرد گفت: با من عتابی نکرد چنانکه جباران کند و بزرگواران اما نداکرد که یا ابوالقاسم پس از وصال انفصال گفتم نه یا ذوالجلال لاجرم مرا در لحد نهادند با حد رسیدم رحمةالله علیه.
هوش مصنوعی: نقل شده است که بعد از فوت او، یکی از پیروانش در خواب او را دید و از او پرسید که خداوند با تو چه کرد؟ او replied که خداوند با من مانند ستمکاران عتاب نکرد، بلکه ندا داد که ای ابوالقاسم، پس از جدایی، من گفتم نه، ای صاحب جلال. در نتیجه، مرا در قبر گذاشتند و به مقصد رفتم. رحمت خدا بر او باد.