بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
در رهی میرفت شبلی دردناک
دید دو کودک در افتاده بخاک
زانکه جوزی در میان افتاده بود
هر دو را دعوی آن افتاده بود
هر دو از یک جوز میکردند جنگ
شیخ گفتا کرد میباید درنگ
تا من این جوز محقر بشکنم
پس میان هر دو تن قسمت کنم
جوز بشکست و تهی آمد میانش
برگسست آنجایگه آهی ز جانش
گشت بیمغزی خویشش آشکار
اشک میبارید و میشد بیقرار
هاتفی گفتش که ای شوریده جان
گر تو قَسّامی هلا قسمت کن آن
چو نهٔ صاحب نظر خامی مکن
بعد از این دعوی قَسّامی مکن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در رهی میرفت شبلی دردناک
دید دو کودک در افتاده بخاک
هوش مصنوعی: در راهی، شبلی شخصی را دید که به حالتی دردناک دو کودک را در خاک افتادهاند.
زانکه جوزی در میان افتاده بود
هر دو را دعوی آن افتاده بود
هوش مصنوعی: چون جوزی وسط افتاده بود، هر دو طرف بر سر آن دعوا داشتند.
هر دو از یک جوز میکردند جنگ
شیخ گفتا کرد میباید درنگ
هوش مصنوعی: در اینجا دو نفر از یک منشأ و زیر یک سایه، به نزاع و جدال مشغول بودند. شیخ که فردی حکیم و پنددهنده است، به آنها گفت که باید در این شرایط چارهای بیندیشند و آرامش را در پیش گیرند.
تا من این جوز محقر بشکنم
پس میان هر دو تن قسمت کنم
هوش مصنوعی: من دارای این جوز کوچک هستم، وقتی آن را بشکنم، بین دو نفر تقسیم میکنم.
جوز بشکست و تهی آمد میانش
برگسست آنجایگه آهی ز جانش
هوش مصنوعی: درخت جوز شکسته و درون آن خالی شده است. در همین حال، برگهایش نیز رها شده و در این وضعیت دلی از عمق وجودش آه میکشد.
گشت بیمغزی خویشش آشکار
اشک میبارید و میشد بیقرار
هوش مصنوعی: بیمغزی و نادانی او به وضوح نمایان شده بود. او اشک میریخت و بیقرار و مضطرب شده بود.
هاتفی گفتش که ای شوریده جان
گر تو قَسّامی هلا قسمت کن آن
هوش مصنوعی: صوتی به او گفت: ای دل آشفته! اگر تو قسمتی از این روزگار را در نظر داری، پس آن را تقسیم کن.
چو نهٔ صاحب نظر خامی مکن
بعد از این دعوی قَسّامی مکن
هوش مصنوعی: اگر در رفتار و نظر خود خامی کنی، دیگر ادعای دانایی نکن.
حاشیه ها
1392/05/03 13:08
ali
هست قَسّامی مرام بی دلی
بی دل عالم بود حیدر علی
1392/05/03 14:08
امین کیخا
ریخت پهلوی تهی تهیگ بوده است ، رهی هم رهیگ است
1400/10/11 14:01
غلامرضا پیوندی pyvandi@yahoo.com
هست قسامی مرام بیدلی
بیدل عالم بود بود حیدر علی
نبودش در عدل کردن خاص و عام
خلق را چون خویش می خواهد مدام
گر که هفت اقلیم بخشندش به زور
کی ستاند پوست جو از کام مور
عدل را از جان طلب نز از ادعا
ادعا رسوا کند آخر تور را