گنجور

حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید

گفت ذو النون می‌شدم در بادیه
بر توکل، بی‌عصا و زاویه
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه
شورشی در عقل بیهوشم فتاد
آتشی در جان پر جوشم فتاد
گفتم آخر این چه کارست ای خدای
سروران را چند اندازی ز پای
هاتفی گفتا کزین کار آگهیم
خود کشیم و خود دیتشان می‌دهیم
گفتم آخر چند خواهی کشت زار
گفت تا دارم دیت اینست کار
در خزانه تادیت می‌ماندم
می‌کشم تا تعزیت می‌ماندم
بکشمش وانگه به خونش درکشم
گرد عالم سرنگونش درکشم
بعد از آن چون محو شد اجزای او
پای و سر گم شد ز سر تا پای او
عرضه دارم آفتاب طلعتش
وز جمال خویش سازم خلعتش
خون او گلگونهٔ رویش کنم
معتکف بر خاک این کویش کنم
سایه در گردانمش در کوی خویش
پس برآرم آفتاب روی خویش
چون برآمد آفتاب روی من
کی بماند سایه‌ای در کوی من
سایه چون ناچیز شد در آفتاب
نیز چه والله اعلم با الصواب
هرکه در وی محو شد، از خود برست
زانک نتوان بود جز با او به دست
محو شو و از محو چندینی مگوی
صرف می‌کن جان و چندینی مگوی
می‌ندانم دولتی زین بیش من
مرد را کو گم شود از خویشتن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت ذو النون می‌شدم در بادیه
بر توکل، بی‌عصا و زاویه
هوش مصنوعی: ذو النون می‌گوید در بیابان به توکل و اعتماد به خدا به سفری می‌رفتم، بدون عصا و هیچ نشانه‌ای.
چل مرقع پوش را دیدم به راه
جان بداده جمله بر یک جایگاه
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدم که لباس‌های رنگارنگی به تن داشت و به صورت عجیبی در مسیر زندگی‌اش به یک نقطه ثابت رسیده بود.
شورشی در عقل بیهوشم فتاد
آتشی در جان پر جوشم فتاد
هوش مصنوعی: در ذهن بی‌خبرم دگر افکاری رخ داده که مانند آتشی در وجود پرشور و پرجنب و جوش من افتاده است.
گفتم آخر این چه کارست ای خدای
سروران را چند اندازی ز پای
هوش مصنوعی: به خدا گفتم، این چه وضعی است که تو سروران را اینگونه به زمین می‌افکنی؟
هاتفی گفتا کزین کار آگهیم
خود کشیم و خود دیتشان می‌دهیم
هوش مصنوعی: صوتی به ما اطلاع داد که ما از این ماجرا باخبر هستیم و خودمان تصمیم‌گیری می‌کنیم و به خودمان میریزنیم.
گفتم آخر چند خواهی کشت زار
گفت تا دارم دیت اینست کار
هوش مصنوعی: گفتم چقدر می‌خواهی مزرعه را از بین ببری، گفت تا زمانی که پول داشته باشم، این کار ادامه دارد.
در خزانه تادیت می‌ماندم
می‌کشم تا تعزیت می‌ماندم
هوش مصنوعی: در گنجینه‌ات می‌ماندم و تا زمانی که نیاز داشتی، به تو خدمت می‌کردم.
بکشمش وانگه به خونش درکشم
گرد عالم سرنگونش درکشم
هوش مصنوعی: من او را می‌کشم و سپس با خون او، همه‌جا را تحت تأثیر قرار می‌دهم و جهان را به هم می‌زنم.
بعد از آن چون محو شد اجزای او
پای و سر گم شد ز سر تا پای او
هوش مصنوعی: بعد از اینکه اجزای او ناپدید شد، پا و سر او نیز از سر تا پا گم شد.
عرضه دارم آفتاب طلعتش
وز جمال خویش سازم خلعتش
هوش مصنوعی: می‌خواهم زیبایی چهره‌اش را به همه نشان دهم و از جمال خودم برای او لباس زیبایی بسازم.
خون او گلگونهٔ رویش کنم
معتکف بر خاک این کویش کنم
هوش مصنوعی: برای کسی که در خاک این دیار گرفتار شده و با عشق به معشوقش متعهد است، تنها آرزویم این است که با خون من، رنگ و زیبایی چهره‌اش را بیشتر کنم.
سایه در گردانمش در کوی خویش
پس برآرم آفتاب روی خویش
هوش مصنوعی: اگر در خیابان خودم سایه بزنم، سپس چهره‌ام را همچون آفتاب به دیگران نشان می‌دهم.
چون برآمد آفتاب روی من
کی بماند سایه‌ای در کوی من
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب رخسار من طلوع کند، آیا سایه‌ای در محله‌ام باقی می‌ماند؟
سایه چون ناچیز شد در آفتاب
نیز چه والله اعلم با الصواب
هوش مصنوعی: سایه وقتی که در برابر نور خورشید قرار می‌گیرد، به حدی کوچک و کم‌ارزش می‌شود که هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی بگوید حقیقت و واقعیت چیست.
هرکه در وی محو شد، از خود برست
زانک نتوان بود جز با او به دست
هوش مصنوعی: هر کس که در وجود او غرق شود، از خودش جدا می‌شود؛ زیرا نمی‌توان به چیزی جز با او دست یافت.
محو شو و از محو چندینی مگوی
صرف می‌کن جان و چندینی مگوی
هوش مصنوعی: از خودت خارج شو و درباره‌ی حالت سخن نگو. تنها به نوشیدن بپرداز و درباره‌ی آنچه که هستی صحبت نکن.
می‌ندانم دولتی زین بیش من
مرد را کو گم شود از خویشتن
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم آیا کسی مثل من در این دنیا وجود دارد که از خود بی‌خبر باشد.

خوانش ها

حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید به خوانش آزاده

حاشیه ها

1391/10/14 06:01
امیر م

در مصراع اول بیت نهم "محو" صحیح است.