گفتگوی مرد دیدهور با دریا
دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت ای دریا چرا داری کبود
جامهٔ ماتم چرا پوشیدهای
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای
داد دریا آن نکو دل را جواب
کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نیم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
زآتش عشق آب من شد جوش زن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت ای دریا چرا داری کبود
هوش مصنوعی: مردی به کنار دریا رفت و از آن پرسید که چرا رنگش آبی یا کبود است.
جامهٔ ماتم چرا پوشیدهای
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای
هوش مصنوعی: چرا لباس سیاه به تن کردهای؟ هیچ آتشسوزی وجود ندارد، پس چرا اشک میریزی؟
داد دریا آن نکو دل را جواب
کز فراق دوست دارم اضطراب
هوش مصنوعی: دریا به آن دل نیکو پاسخ داد که از دوری دوست، دچار اضطراب و نگرانی است.
چون ز نامردی نیم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
هوش مصنوعی: به خاطر نامردی او، من هم مثل او نیمی از وجودم را فراموش کردهام و به همین خاطر برای نشان دادن درد و رنج او، لباس نیلی بر تن کردهام.
خشک لب بنشستهام مدهوش من
زآتش عشق آب من شد جوش زن
هوش مصنوعی: من با لبهای خشگ نشستهام و از شدت عشق در حال مستی هستم، آتش عشق باعث شده است که آب درونم به جوش بیاید.
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
هوش مصنوعی: اگر حتی یک قطره از آب حیات او را بیابم، جاودانه و زنده خواهم شد و در درگاه او قرار میگیرم.
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
هوش مصنوعی: اگر نبود عشق، هزاران انسان خشک و بیاحساس مانند من روز و شب در راه او میمیرند.