گنجور

مجمع مرغان

مرحبا ای هدهدِ هادی شده
در حقیقت پیکِ هر وادی شده
ای به سرحدِّ سبا سیرِ تو خوش
با سلیمان منطق‌الطّیرِ تو خوش
صاحبِ سرِّ سلیمان آمدی
از تفاخُر تاجوَر زان آمدی
دیو را در بند و زندان باز دار
تا سلیمان را تو باشی رازدار
دیو را وقتی که در زندان کنی
با سلیمان قصدِ شادُروان کنی
خه‌خه ای موسیجهٔ موسی‌صفت
خیز موسیقار زن در معرفت
کرد از جان مردِ موسیقی‌شناس
لحنِ موسیقیِّ خلقت را سپاس
همچو موسی دیده‌ای آتش ز دور
لاجرم موسیجه‌ای بر کوهِ طور
هم ز فرعونِ بَهیمی دور شو
هم به میقات آی و مرغِ طور شو
پس کلامِ بی‌زفان و بی‌خروش
فهم کن بی عقل و بشنو نه به گوش.
مرحبا ای طوطیِ طوبی‌نشین
حُلّه درپوشیده طوقی آتشین
طوقِ آتش از برای دوزخی‌ست
حُلّه از بهرِ بهشتی و سخی‌ست
چون خلیل آن کس که از نمرود رَست
خوش تواند کرد بر آتش نشست
سر بزن نمرود را همچون قلم
چون خلیل الّه در آتش نِه قدم
چون شدی از وحشتِ نمرود پاک
حُلّه پوش، از آتشین طوقت چه باک.
خه‌خه ای کبکِ خرامان در خرام
خوش خوشی از کوهِ عرفان در خرام
قهقهه در شیوهٔ این راه زن
حلقه بر سِندانِ دارُالله زن
کوهِ خود در هم گداز از فاقه‌ای
تا برون آید ز کوهت ناقه‌ای
چون مُسلَّم ناقه‌ای یابی جوان
جوی شیر و انگبین بینی روان
ناقه می‌ران گر مصالح آیدت
خود به استقبال صالح آیدت.
مرحبا ای تُنْگ‌ْبازِ تَنگ‌چشم
چند خواهی بود تند و تیزخشم
نامهٔ عشقِ ازل بر پای بند
تا ابد آن نامه را مگشای بند
عقلِ مادرزاد کن با دل بَدَل
تا یکی بینی اَبَد را با اَزَل
چارچوبِ طبعْ بشکن مردوار
در درون غارِ وحدت کن قرار
چون به غار اندر قرار آید تو را
صدرِ عالم یارِ غار آید تو را.
خه‌خه ای دُرّاجِ معراجِ الست
دیده بر فرقِ بلیٰ تاجِ الست
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلیِّ نَفْس بیزاری ستان
چون بلیِّ نَفْس گردابِ بلاست
کی شود کارِ تو در گردابْ راست
نفس را همچون خرِ عیسی بسوز
پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغِ جان را کار ساز
تا خوشت روح‌الّه آید پیش باز.
مرحبا ای عندلیبِ باغِ عشق
ناله کن خوش‌خوش ز درد و داغِ عشق
خوش بنال از دردِ دل داوودوار
تا کنندت هر نَفَس صد جان نثار
حلقِ داوودی به معنی برگشای
خلق را از لحنِ خَلقت ره‌نمای
چند پیوندی زِرِه بر نفس شوم
همچو داوود آهنِ خود کُن چو موم
گر شود این آهنت چون موم نرم
تو شوی در عشق چون داوود گرم.
خه‌خه ای طاووسِ باغ هشت‌در
سوختی از زخمِ مارِ هفت‌سر
صحبتِ این مارْ در خونت فکند
وز بهشتِ عَدْن بیرونت فکند
برگرفتت سِدره و طوبی ز راه
کردت از سَدِّ طبیعت دل سیاه
تا نگردانی هلاک این مار را
کی شوی شایستهْ این اسرار را
گر خلاصی باشدت زین مارِ زشت
آدمت با خاص گیرد در بهشت.
مرحبا ای خوش تذروِ دوربین
چشمهٔ دل غرقِ بحرِ نور بین
ای میانِ چاهِ ظلمت مانده
مبتلایِ حبسِ تهمت مانده
خویش را زین چاهِ ظلمانی برآر
سر ز اوجِ عرشِ رحمانی برآر
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه
تا شوی در مصرِ عزّت پادشاه
گر چنین مُلکی مسلّم آیدت
یوسفِ صدّیق همدم آیدت.
خه‌خه ای قمری دمساز آمده
شاد رفته تنگ دل باز آمده
تنگ‌دل زانی که در خون مانده‌ای
در مضیقِ حبسِ ذوالنّون مانده‌ای
ای شده سرگشتهٔ ماهیِّ نفس
چند خواهی دید بدخواهیِّ نفس
سر بکَن این ماهیِ بدخواه را
تا توانی سود فرقِ ماه را
گر بُوَد از ماهیِ نفست خلاص
مونسِ یونس شوی در صدرِ خاص.
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوقِ وفا در گردنت
زشت باشد بی‌وفایی کردنت
از وجودت تا بُوَد مویی به‌جای
بی‌وفایت خوانم از سر تا به پای
گر در آیی و برون آیی ز خوَد
سویِ معنی راه یابی از خرد
چون خرد سویِ معانیت آورد
خضر آبِ زندگانیت آورد.
خه‌خه ای بازِ به پرواز آمده
رفته سرکش سرنگون باز آمده
سر مکش چون سرنگونی مانده‌ای
تن بِنِه چون غرقِ خونی مانده‌ای
بستهٔ مردارِ دنیا آمدی
لاجرم مهجور معنیٰ آمدی
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر
پس کلاه از سر بگیر و درنگر
چون بگردد از دو گیتی رایِ تو
دستِ ذوالقرنین آید جایِ تو
مرحبا ای مرغِ زرّین، خوش درآی
گرم شو در کار و چون آتش درآی
هر چه پیشت آید از گرمی بسوز
ز آفرینش چشمِ جانِ کُل بدوز
چون بسوزی هر چه پیش آید تو را
نُزْلِ حق هر لحظه بیش آید تو را
چون دلت شد واقفِ اسرارِ حق
خویشتن را وقف کن بر کارِ حق
چون شوی در کارِ حق مرغِ تمام
تو نمانی، حق بماند و السّلام.
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بی شاه بودن راه نیست
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم
زانک چون کشور بود بی‌پادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
پس همه با جایگاهی آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هدهد آشفته دل پرانتظار
در میان جمع آمد بی‌قرار
حله‌ای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش
تیزوهمی بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
گفت ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
هم ز هر حضرت خبردار آمدم
هم ز فطنت صاحب اسرارآمدم
آنک بسم الله در منقار یافت
دور نبود گر بسی اسرار یافت
می‌گذارم در غم خود روزگار
هیچ کس را نیست با من هیچ کار
چون من آزادم ز خلقان، لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردی نباشد از سپاه
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
با سلیمان در سخن پیش آمدم
لاجرم از خیل او بیش آمدم
هرک غایب شد ز ملکش ای عجب
او نپرسید و نکرد او را طلب
من چو غایب گشتم از وی یک زمان
کرد هر سویی طلب کاری روان
زانک می‌نشکفت از من یک نفس
هدهدی را تا ابد این قدر بس
نامهٔ او بردم و باز آمدم
پیش او در پرده همراز آمدم
هرک او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر فرق اگر افسر بود
هرک مذکور خدای آمد به خیر
کی رسد در گرد سیرش هیچ طیر
سالها در بحر و بر می‌گشته‌ام
پای اندر ره به سر می‌گشته‌ام
وادی و کوه و بیابان رفته‌ام
عالمی در عهد طوفان رفته‌ام
با سلیمان در سفرها بوده‌ام
عرصهٔ عالم بسی پیموده‌ام
پادشاه خویش را دانسته‌ام
چون روم تنها چو نتوانسته‌ام
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
وارهید از ننگ خودبینی خویش
تا کی از تشویر بی‌دینی خویش
هرک در وی باخت جان از خود برست
در ره جانان ز نیک و بد برست
جان فشانید و قدم در ره نهید
پای کوبان سر بدان درگه نهید
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زفانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در
در دو عالم نیست کس را زهره‌ای
کاو تواند یافت از وی بهره‌ای
دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست
نه بدو ره،نه شکیبایی از او
صد هزاران خلق سودایی از او
وصف او چون کار جان پاک نیست
عقل را سرمایهٔ ادراک نیست
لاجرم هم عقل و هم جان خیره ماند
در صفاتش با دو چشم تیره ماند
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
در کمالش آفرینش ره نیافت
دانش از پی رفت و بینش ره نیافت
قسم خلقان زان کمال و زان جمال
هست اگر بر هم نهی مشت خیال
بر خیالی کی توان این ره سپرد
تو به ماهی چون توانی مه سپرد
صد هزاران سر چو گوی آنجا بود
های های و های و هوی آنجا بود
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
شیرمردی باید این ره را شگرف
زانک ره دور است و دریا ژرف ژرف
روی آن دارد که حیران می‌رویم
در رهش گریان و خندان می‌رویم
گر نشان یابیم از او کاری بود
ور نه بی او زیستن عاری بود
جان بی جانان اگر آید به کار
گر تو مردی جان بی جانان مدار
مرد می‌باید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را
دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستی مرد کار
جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز
همچو مردان برفشان جان عزیز
گر تو جانی برفشانی مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرحبا ای هدهدِ هادی شده
در حقیقت پیکِ هر وادی شده
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای هدهد که در واقع راهنمای هر سرزمینی شده‌ای.
ای به سرحدِّ سبا سیرِ تو خوش
با سلیمان منطق‌الطّیرِ تو خوش
بلقیس بود که از زمین سبا هدهد خبراز سلیمان آورد
صاحبِ سرِّ سلیمان آمدی
از تفاخُر تاجوَر زان آمدی
هوش مصنوعی: تو به رازهای بزرگ و عظیم سلیمان دست یافته‌ای و از آنجا برآمده‌ای که به خاطر تزیینات و زیبایی تاج‌ها تفاخر می‌کنی.
دیو را در بند و زندان باز دار
تا سلیمان را تو باشی رازدار
هوش مصنوعی: دیو را در قید و بند نگه‌دار تا اینکه تو بتوانی راز سلیمان را نگهداری کنی.
دیو را وقتی که در زندان کنی
با سلیمان قصدِ شادُروان کنی
هوش مصنوعی: وقتی که دیو را در بند کنی، مانند سلیمان به چیزی می‌رسی که باعث شادی و خوشحالی می‌شود.
خه‌خه ای موسیجهٔ موسی‌صفت
خیز موسیقار زن در معرفت
مرغی است شبیه به فاخته
کرد از جان مردِ موسیقی‌شناس
لحنِ موسیقیِّ خلقت را سپاس
هوش مصنوعی: مردی که به موسیقی علاقمند است، با تمام وجود از ویژگی‌های زیبای آفرینش تشکر می‌کند.
همچو موسی دیده‌ای آتش ز دور
لاجرم موسیجه‌ای بر کوهِ طور
هوش مصنوعی: چون موسی، از دور آتش را می‌بینی، بنابراین بر قله‌ی کوه طور، همچون موسی، دلی مشتاق و شوقی عمیق داری.
هم ز فرعونِ بَهیمی دور شو
هم به میقات آی و مرغِ طور شو
هوش مصنوعی: از نابخردی و کجی دوری کن و به سوی سرزمین معنوی و نورانی قدم بگذار.
پس کلامِ بی‌زفان و بی‌خروش
فهم کن بی عقل و بشنو نه به گوش.
هوش مصنوعی: سخنان بی‌صدا و بی‌هیاهو را با عقل خود درک کن و نه تنها با گوش‌هات بشنو.
مرحبا ای طوطیِ طوبی‌نشین
حُلّه درپوشیده طوقی آتشین
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای طوطی که در بهشت نشسته‌ای و گردن‌ بند آتشینی به گردن داری.
طوقِ آتش از برای دوزخی‌ست
حُلّه از بهرِ بهشتی و سخی‌ست
هوش مصنوعی: طوق آتش مخصوص دوزخیان است و حَلّه (و لباس) برای بهشتی‌ها طراحی شده و انسان سخاوتمند و بخشنده است.
چون خلیل آن کس که از نمرود رَست
خوش تواند کرد بر آتش نشست
هوش مصنوعی: چون ابراهیم، آن کسی که از نمرود نجات یافت، می‌تواند به راحتی بر روی آتش بنشیند.
سر بزن نمرود را همچون قلم
چون خلیل الّه در آتش نِه قدم
هوش مصنوعی: به شُما می‌گوید که با شجاعت و جسارت به سراغ نمرود بروی، همچنان که ابراهیم خلیل (ع) با ایمان کامل به آتش رفت، تو هم با اطمینان و ایمان قدم به جلو بگذار.
چون شدی از وحشتِ نمرود پاک
حُلّه پوش، از آتشین طوقت چه باک.
هوش مصنوعی: زمانی که از ترس نمرود (حاکم ستمگر)، پاک و بی‌آلایش شوی، دیگر از آتشین طوق (و مشکلات) نباید هراسی داشته باشی.
خه‌خه ای کبکِ خرامان در خرام
خوش خوشی از کوهِ عرفان در خرام
هوش مصنوعی: کبک زیبایی در حال راه رفتن و شادی، با آرامش در کوه عرفان حرکت می‌کند و از خوشحالی به جلو می‌رود.
قهقهه در شیوهٔ این راه زن
حلقه بر سِندانِ دارُالله زن
هوش مصنوعی: خنده و شادی را در رفتار این دزد ببین، او بر گردن دار خدا حلقه زده است.
کوهِ خود در هم گداز از فاقه‌ای
تا برون آید ز کوهت ناقه‌ای
فاقه: افلاس، تنگدستی، نیازمندی
چون مُسلَّم ناقه‌ای یابی جوان
جوی شیر و انگبین بینی روان
هوش مصنوعی: اگر به یقین مانند یک شتر جوان و پرچاشنی باشی، آنگاه می‌توانی شیر و عسل را در جوی‌های پرآب ببینی که به آرامی جریان دارند.
ناقه می‌ران گر مصالح آیدت
خود به استقبال صالح آیدت.
هوش مصنوعی: اگر شرایط مناسبی برایت فراهم شود، خودت را برای استقبال از خوبان آماده کن.
مرحبا ای تُنْگ‌ْبازِ تَنگ‌چشم
چند خواهی بود تند و تیزخشم
هوش مصنوعی: سلام ای کسی که به سرعت عصبانی می‌شوی، چقدر می‌خواهی با نگاه حسود و تندخوی خود به دیگران آسیب بزنی؟
نامهٔ عشقِ ازل بر پای بند
تا ابد آن نامه را مگشای بند
هوش مصنوعی: عشق از ابتدا تا ابد بر روی بند نوشته شده است و نباید این نامه را باز کنی.
عقلِ مادرزاد کن با دل بَدَل
تا یکی بینی اَبَد را با اَزَل
هوش مصنوعی: به عقل ذاتی خود همراهی با دل را بیاموز تا بتوانی درک کنی که eternally و ازلی را چطور می‌توان دید و شناخت.
چارچوبِ طبعْ بشکن مردوار
در درون غارِ وحدت کن قرار
فرضیهٔ غالب در پزشکی کلاسیک و قرون وسطا بر پایهٔ طبیعیات کهن یونانیان. براساس این فرضیه، بدن آدمی و دیگر جنبندگان خون دار از چهار خلط ساخته شده است: بلغم، خون، صفرا، و سودا. فراوانی بلغم باعث خُلق و خوی بلغمییا آرام، فراوانی خون باعث خُلق و خوی احساساتی، فراوانی صفرا باعث تندخویی، و فراوانی سودا باعث خلق و خوی مالیخولیایییا افسرده می شود
چون به غار اندر قرار آید تو را
صدرِ عالم یارِ غار آید تو را.
هوش مصنوعی: وقتی در غار قرار بگیری، بهترین و برجسته‌ترین همراه و یار برای تو خواهد آمد.
خه‌خه ای دُرّاجِ معراجِ الست
دیده بر فرقِ بلیٰ تاجِ الست
دراج پرنده ای است از تیره ماکیان جزء راسته کبکها که جثه اش از کبک کمی فربه ترست و مانند کبک در صحراها زیست می کند
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلیِّ نَفْس بیزاری ستان
هوش مصنوعی: وقتی که عشق آغاز شد و از وجود خود آگاه شدی، به جانت احساس بی‌میلی به نفس و خودخواهی دست می‌دهد.
چون بلیِّ نَفْس گردابِ بلاست
کی شود کارِ تو در گردابْ راست
هوش مصنوعی: وقتی که به میل و خواسته‌های نفس خود تن می‌دهی، در مشکلات و بلاها غرق می‌شوی. در چنین حالتی، کار و زندگی تو به درستی پیش نمی‌رود.
نفس را همچون خرِ عیسی بسوز
پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خری بود که عیسی علیه السلام بگاه سیاحت و مسافرت انجیل بر او بار کردی :خر عیسی گرش بمکه برندچون بیاید هنوز خر باشد
خر بسوز و مرغِ جان را کار ساز
تا خوشت روح‌الّه آید پیش باز.
هوش مصنوعی: حیوان را بسوزان و جان را مشغول کن تا روح‌الّه خوش در پیش تو بیاید.
مرحبا ای عندلیبِ باغِ عشق
ناله کن خوش‌خوش ز درد و داغِ عشق
بلبل
خوش بنال از دردِ دل داوودوار
تا کنندت هر نَفَس صد جان نثار
هوش مصنوعی: با دل‌تنگی و اندوهی عمیق فریاد بزن، مانند داوود که از دل دردش ناله می‌کرد، تا اینکه هر لحظه، جان‌های زیادی را برای تو فدا کنند.
حلقِ داوودی به معنی برگشای
خلق را از لحنِ خَلقت ره‌نمای
هوش مصنوعی: حلقه‌ داوودی نمایانگر روشنی و هدایت مردم است. لحن و آهنگ خلقت می‌تواند راهنمایی برای نشان دادن این معنا باشد.
چند پیوندی زِرِه بر نفس شوم
همچو داوود آهنِ خود کُن چو موم
هوش مصنوعی: چندین ارتباط و پیوند به خودم برقرار می‌کنم، مانند داوود که می‌تواند آهن را به شکل موم درآورد.
گر شود این آهنت چون موم نرم
تو شوی در عشق چون داوود گرم.
هوش مصنوعی: اگر دل تو نرم و قابل انعطاف شود، مانند موم، در عشق می‌توانی مانند داوود پرشور و گرم باشی.
خه‌خه ای طاووسِ باغ هشت‌در
سوختی از زخمِ مارِ هفت‌سر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که طاووس در باغ بزرگ هشت‌در به خاطر زخم‌های شدید و دردناک ناشی از مار هفت‌سر، به شدت آسیب دیده و در حال سوختن است. این تصویر بر تمایز و تضاد زیبایی و درد تأکید می‌کند.
صحبتِ این مارْ در خونت فکند
وز بهشتِ عَدْن بیرونت فکند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حرف‌های این مار تو را به خطر می‌اندازد و از بهشت و آرامش دورت می‌کند.
برگرفتت سِدره و طوبی ز راه
کردت از سَدِّ طبیعت دل سیاه
طوبی: بهشت، درخت بهشتی.سدره:درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است
تا نگردانی هلاک این مار را
کی شوی شایستهْ این اسرار را
هوش مصنوعی: برای آنکه رازهای عمیق و ارزشمند را بفهمی، باید ابتدا بر مشکلات و موانع غلبه کنی.
گر خلاصی باشدت زین مارِ زشت
آدمت با خاص گیرد در بهشت.
هوش مصنوعی: اگر تو از این مخلوق زشت که به شکل مار است نجات یابی، می‌توانی به بهشت دسترسی پیدا کنی.
مرحبا ای خوش تذروِ دوربین
چشمهٔ دل غرقِ بحرِ نور بین
مرغی دشتی و سخت رنگین است از خانواده ی ماکیان که به آن آتشخوار هم گویند
ای میانِ چاهِ ظلمت مانده
مبتلایِ حبسِ تهمت مانده
هوش مصنوعی: ای کسی که در چاه تاریکی گیر افتاده‌ای و به دلیل تهمت دیگران گرفتار شده‌ای.
خویش را زین چاهِ ظلمانی برآر
سر ز اوجِ عرشِ رحمانی برآر
هوش مصنوعی: خودت را از این چاه تاریک نجات بده و به بلندای آسمان رحمت الهی برسان.
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه
تا شوی در مصرِ عزّت پادشاه
هوش مصنوعی: به مانند یوسف، از سختی‌ها و مشکلات عبور کن تا به جایگاه والای خود در سرزمین عزت و قدرت برسی.
گر چنین مُلکی مسلّم آیدت
یوسفِ صدّیق همدم آیدت.
هوش مصنوعی: اگر چنین سرزمینی برای تو مسلّم شود، پس یوسفِ صدق و راستی نیز همراه تو خواهد آمد.
خه‌خه ای قمری دمساز آمده
شاد رفته تنگ دل باز آمده
هوش مصنوعی: قمری شاد و همدمی به شادمانی آمده، اما پس از مدتی با دل تنگ و غمگین بازمی‌گردد.
تنگ‌دل زانی که در خون مانده‌ای
در مضیقِ حبسِ ذوالنّون مانده‌ای
هوش مصنوعی: دلتنگ و ناراحت هستی، گویی که در شرایط سخت و ناامیدکننده‌ای گیر کرده‌ای، شبیه به حالتی که کسی در زندان باشد.
ای شده سرگشتهٔ ماهیِّ نفس
چند خواهی دید بدخواهیِّ نفس
هوش مصنوعی: ای کسی که در دام نفس خود گرفتار شده‌ای، چه ‌مقدار می‌خواهی بدی‌های نفس را ببینی؟
سر بکَن این ماهیِ بدخواه را
تا توانی سود فرقِ ماه را
سودن: لمس کردن، ساییدن، مالش دادن، خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن، ذوب کردن، گداختن،از بین بردن
گر بُوَد از ماهیِ نفست خلاص
مونسِ یونس شوی در صدرِ خاص.
هوش مصنوعی: اگر از نفس و خواسته‌های دنیوی خود رها شوی، همچون یونس، در مقام بالایی قرار خواهی گرفت.
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
هوش مصنوعی: سلام ای پرنده زیبا، لحن خود را بگشای تا گوهرها بر تو بریزد و زیبایی‌ات را دوچندان کند.
چون بود طوقِ وفا در گردنت
زشت باشد بی‌وفایی کردنت
هوش مصنوعی: اگر در گردنت طوق وفا باشد، بی‌وفایی و خیانت به آن زشت و ناپسند است.
از وجودت تا بُوَد مویی به‌جای
بی‌وفایت خوانم از سر تا به پای
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، حتی یک موی بی‌وفایی‌ات را هم به جای بی‌وفایی‌ات خطاب می‌کنم، از سر تا پا.
گر در آیی و برون آیی ز خوَد
سویِ معنی راه یابی از خرد
هوش مصنوعی: اگر وارد شوی و از خودت خارج شوی، به سمت معنا هدایت می‌شوی و از دانش و خرد بهره‌مند می‌گردی.
چون خرد سویِ معانیت آورد
خضر آبِ زندگانیت آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که عقل و خرد به درک معنا و مفهوم عمیق می‌رسد، مانند خضر که آب حیات را به ارمغان می‌آورد، زندگی تازه‌ای را به شما هدیه می‌دهد.
خه‌خه ای بازِ به پرواز آمده
رفته سرکش سرنگون باز آمده
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به پرواز در آمده و سرکش شده، دوباره به زمین سقوط کرده است.
سر مکش چون سرنگونی مانده‌ای
تن بِنِه چون غرقِ خونی مانده‌ای
هوش مصنوعی: سر خود را پایین بیاور و متواضع باش، چرا که در حالتی از شکست و غرق در مشکلات به سر می‌بری.
بستهٔ مردارِ دنیا آمدی
لاجرم مهجور معنیٰ آمدی
هوش مصنوعی: تو به دنیای مادی و زود گذر وابسته شده‌ای، بنابراین به معنا و حقیقت واقعی دست نیافته‌ای و از آن دور مانده‌ای.
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر
پس کلاه از سر بگیر و درنگر
هوش مصنوعی: از دنیای مادی و همچنین از زندگی پس از مرگ گذر کن، پس کلاهت را از سر بردار و خوب دقت کن.
چون بگردد از دو گیتی رایِ تو
دستِ ذوالقرنین آید جایِ تو
هوش مصنوعی: زمانی که نظر و اراده‌ات از دو جهان بگذرد، همانند دست ذوالقرنین، به جایگاه تو خواهد رسید.
مرحبا ای مرغِ زرّین، خوش درآی
گرم شو در کار و چون آتش درآی
هوش مصنوعی: سلام ای پرنده‌ی زیبا، خوش آمدی! بیا و گرم شو و مانند آتش در کارها حاضر باش.
هر چه پیشت آید از گرمی بسوز
ز آفرینش چشمِ جانِ کُل بدوز
هوش مصنوعی: هر چیزی که به تو می‌رسد را با گرما و احساس بپذیر و از آفرینش و عمق وجودت، به بررسی و تماشا بنشین.
چون بسوزی هر چه پیش آید تو را
نُزْلِ حق هر لحظه بیش آید تو را
هوش مصنوعی: هرگاه که تو در مسیر عشق و تلاش سوزان باشی، حق و حقیقت هر لحظه بیشتر و بیشتر به تو روی خواهد آورد.
چون دلت شد واقفِ اسرارِ حق
خویشتن را وقف کن بر کارِ حق
هوش مصنوعی: زمانی که قلبت به رازهای الهی آگاه شد، آن را در راه خدمت به حق وقف کن.
چون شوی در کارِ حق مرغِ تمام
تو نمانی، حق بماند و السّلام.
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر حقیقت قرار می‌گیری، دیگر نمی‌توانی تنها به خودت فکر کنی و دیگران را فراموش کنی. حقیقت و واقعیت باقی می‌مانند و تو باید آن را بپذیری.
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: پرندگان جهان، هم در ظاهر و هم در باطن، گرد هم آمدند و تجمعی تشکیل دادند.
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
هوش مصنوعی: همه می‌گویند که در این زمان، هیچ شهری از وجود حاکم یا فرمانروای خود خالی نیست.
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بی شاه بودن راه نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که خدای ما وجود دارد، دیگر نیازی به پادشاه نیست؛ زندگی بدون پادشاه دیگر ممکن نیست.
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم
شاید: شایسته باشد
زانک چون کشور بود بی‌پادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
هوش مصنوعی: چون کشور بدون فرمانروا باشد، در ارتش و نظام آن هیچ نظمی و ترتیبی نخواهد بود.
پس همه با جایگاهی آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هوش مصنوعی: همه به یک سمت و یک هدف مشترک آمدند؛ همگی به دنبال پیدا کردن پادشاه هستند.
هدهد آشفته دل پرانتظار
در میان جمع آمد بی‌قرار
هوش مصنوعی: هدهد که دلش درگیر و مضطرب است، در جمع دیگری حاضر شده و نشان می‌دهد که انتظار چیزی را می‌کشد و بی‌قراری می‌کند.
حله‌ای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش
هوش مصنوعی: او در حالتی است که در پوشش روحانی‌اش به مقام بالا و والایی رسیده است، همچون افسری که نشان حقیقت را بر سر دارد.
تیزوهمی بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
هوش مصنوعی: او در راهی که پیش رو دارد، با دانش و آگاهی از خوبی‌ها و بدی‌ها قدم گذاشته است.
گفت ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
ریب: شک، ظاهرنمایی، فریب
هم ز هر حضرت خبردار آمدم
هم ز فطنت صاحب اسرارآمدم
فطنت: زیرکی، هوشیاری
آنک بسم الله در منقار یافت
دور نبود گر بسی اسرار یافت
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای شروع و آغاز کار اشاره شده است؛ به این صورت که هر چیزی با یک نقطه شروع انجام می‌شود و اگر چقدر هم که رازها و دانسته‌های عمیق باشد، در نهایت به آسانی قابل دسترسی و فهم خواهد بود.
می‌گذارم در غم خود روزگار
هیچ کس را نیست با من هیچ کار
هوش مصنوعی: من در غم خودم می‌گذرانم روزگار و هیچ‌کس به جز خودم در این مسیر، همراهم نیست و هیچ کاری نمی‌کند.
چون من آزادم ز خلقان، لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
هوش مصنوعی: من از قید و بند مردم آزاد هستم، بنابراین مردم نیز از من آزاد هستند.
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردی نباشد از سپاه
هوش مصنوعی: من که درگیر درد و رنج خودم هستم، هرگز دلیلی برای نگرانی از لشکری ندارم.
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
هوش مصنوعی: من به دیگران آب و زندگی می‌بخشم و خود را از وهم و خیال دور می‌دانم، زیرا رازهای زیادی را در درون خود دارم که فراتر از این‌هاست.
با سلیمان در سخن پیش آمدم
لاجرم از خیل او بیش آمدم
هوش مصنوعی: من با سلیمان گفتگو کردم و به همین دلیل از جمع او پیشی گرفتم.
هرک غایب شد ز ملکش ای عجب
او نپرسید و نکرد او را طلب
هوش مصنوعی: هر کسی که از سرزمین و دیار خود دور شود، جای تعجب است که چرا کسی از او غافل نمی‌شود و در پی او نمی‌افتد.
من چو غایب گشتم از وی یک زمان
کرد هر سویی طلب کاری روان
هوش مصنوعی: زمانی که من از او دور شدم، هر کسی به جستجوی کار و مشغله‌ای در هر طرف مشغول شد.
زانک می‌نشکفت از من یک نفس
هدهدی را تا ابد این قدر بس
هوش مصنوعی: چون یک لحظه نتوانستم از عشق تو جدا شوم، بنابراین تا همیشه این‌گونه ادامه پیدا خواهد کرد.
نامهٔ او بردم و باز آمدم
پیش او در پرده همراز آمدم
هوش مصنوعی: نامه‌اش را برداشتیم و دوباره به حضورش برگشتم؛ در حالی که به صورت پنهانی و رازدارانه جلو رفتم.
هرک او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر فرق اگر افسر بود
هوش مصنوعی: هر کسی که مورد علاقه پیامبر باشد، سزاوار است که تاج بر سرش باشد، حتی اگر تاجی بر سر نداشته باشد.
هرک مذکور خدای آمد به خیر
کی رسد در گرد سیرش هیچ طیر
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد خدا بیفتد و به او نزدیک شود، خوشبختی و خیر را به دست می‌آورد. اما در این میان، هیچ پرنده‌ای نمی‌تواند به دور او بچرخد و به او نزدیک شود، چرا که او در مرتبه‌ای بالاست و دیگران از او فاصله دارند.
سالها در بحر و بر می‌گشته‌ام
پای اندر ره به سر می‌گشته‌ام
هوش مصنوعی: سال‌ها در دریا و خشکی سفر کرده‌ام و در این مسیر به دنبال هدفی می‌گشته‌ام.
وادی و کوه و بیابان رفته‌ام
عالمی در عهد طوفان رفته‌ام
هوش مصنوعی: به مناطقی ناهموار و دوردست سفر کرده‌ام و همچنین در زمان‌های سخت و پر آشوب زندگی کرده‌ام.
با سلیمان در سفرها بوده‌ام
عرصهٔ عالم بسی پیموده‌ام
هوش مصنوعی: در سفرهای مختلفی با سلیمان همراه بوده‌ام و تجربه‌های زیادی از دنیای پیرامونم کسب کرده‌ام.
پادشاه خویش را دانسته‌ام
چون روم تنها چو نتوانسته‌ام
هوش مصنوعی: من از پادشاه خودم آگاه شده‌ام، مثل رومی که در زمان تنهایی‌اش درک کرده‌ام.
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
هوش مصنوعی: اما اگر با من همراه شوید، شما نیز به آن پادشاه و آن درگاه راه پیدا می‌کنید.
وارهید از ننگ خودبینی خویش
تا کی از تشویر بی‌دینی خویش
هوش مصنوعی: از ننگ خودپسندی‌ات رهایی یاب و تا چه زمانی می‌خواهی از تردید در عقیده‌ات رنج ببری؟
هرک در وی باخت جان از خود برست
در ره جانان ز نیک و بد برست
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق و محبت خود را به خطر انداخته، از خوبی‌ها و بدی‌ها رها شده و به راه محبوب واقعی دست یافته است.
جان فشانید و قدم در ره نهید
پای کوبان سر بدان درگه نهید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، با تمام وجود تلاش کنید و قدم در مسیر بگذارید، با شور و شوق به درگاه آن مقام نزدیک شوید.
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
هوش مصنوعی: ما یک پادشاه بی‌نظیر و بی‌مسئله داریم که در پشت کوهی قرار دارد، و آن کوه قاف است.
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
هوش مصنوعی: نام او سیمرغ، پادشاه پرندگان است. او به ما نزدیک است، اما ما از او دور هستیم.
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زفانی نام او
هوش مصنوعی: در مکان مقدسی که او آرامش دارد، هیچ محدودیتی برای عظمت نامش نیست و هر کس نمی‌تواند به درستی آن را وصف کند.
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در
هوش مصنوعی: این بيت اشاره به این دارد که در زندگی و در واقعیت، چیزهای زیادی وجود دارد که ممکن است ما از آن‌ها آگاه نباشیم. این چیزها می‌توانند از نور و روشنایی باشند یا از تاریکی و نادانی. هر چه بیشتر به عمق زندگی بنگریم، لایه‌های بیشتری از واقعیت را خواهیم دید.
در دو عالم نیست کس را زهره‌ای
کاو تواند یافت از وی بهره‌ای
هوش مصنوعی: در این دنیا و آن دنیا هیچ‌کس نیست که بتواند از آن شخص بهره‌ای ببرد یا از او فایده‌ای بگیرد.
دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است
هوش مصنوعی: او همیشه پادشاهی مطلق است و در اوج قدرت و عظمت خود غرق شده است.
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست
هوش مصنوعی: او هرگز از خود بیرون نمی‌شود، جایی که او حضور دارد. علم و خرد نمی‌توانند به جایی برسند که او حضور دارد.
نه بدو ره،نه شکیبایی از او
صد هزاران خلق سودایی از او
هوش مصنوعی: نه کسی به او راه می‌برد و نه صبر و تحملی از او وجود دارد، بلکه صدها هزار نفر به خاطر او دل بسته‌اند و شوق او را در دل دارند.
وصف او چون کار جان پاک نیست
عقل را سرمایهٔ ادراک نیست
هوش مصنوعی: توصیف او مانند کاری است که برای روح پاک انجام می‌شود و عقل، ابزار درک آن را ندارد.
لاجرم هم عقل و هم جان خیره ماند
در صفاتش با دو چشم تیره ماند
هوش مصنوعی: بنابراین هم عقل و هم جان، حیران و گیج ماندند و در توصیف او با دو چشم ناتوان و تار، باقی ماندند.
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
هوش مصنوعی: هیچ دانایی نتوانسته به کمال و تمامیت او پی ببرد و هیچ بینایی نیز نتوانسته زیبایی واقعی او را مشاهده کند.
در کمالش آفرینش ره نیافت
دانش از پی رفت و بینش ره نیافت
هوش مصنوعی: کمال و بی‌نقصی او باعث می‌شود که ایجاد کردن و شناختن او برای عقل و دانش ممکن نباشد. افراد با تمام تلاش‌هایشان نمی‌توانند راهی برای درک او پیدا کنند.
قسم خلقان زان کمال و زان جمال
هست اگر بر هم نهی مشت خیال
هوش مصنوعی: همه زیبایی‌ها و کمالاتی که در بین مردم وجود دارد، اگر با هم ترکیب شود، به چیزی فراتر از آنچه تصور می‌شود، تبدیل خواهد شد.
بر خیالی کی توان این ره سپرد
تو به ماهی چون توانی مه سپرد
هوش مصنوعی: آیا می‌توان به خیالی همانند تو در این مسیر ادامه داد وقتی تو به ماهی می‌بردی؟
صد هزاران سر چو گوی آنجا بود
های های و های و هوی آنجا بود
هوش مصنوعی: در آنجا، صد هزار سَر مانند توپ وجود داشت و صدای گریه و شِکوه در فضا پیچیده بود.
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
هوش مصنوعی: به خاطر خشکی و دریا که بر سر راه است، به یاد نیاور که مسیر کوتاه شده است.
شیرمردی باید این ره را شگرف
زانک ره دور است و دریا ژرف ژرف
هوش مصنوعی: برای پیمودن این مسیر دشوار و طولانی، باید مردی شجاع و دلیر باشی، زیرا این راه به طرز قابل توجهی سخت و دریا عمیق و پرپیچ‌وخم است.
روی آن دارد که حیران می‌رویم
در رهش گریان و خندان می‌رویم
هوش مصنوعی: در این دنیا به دنبال آن چیزی هستیم که ما را به شوق و حیرت می‌آورد، در حالی که احساسات متناقضی را تجربه می‌کنیم؛ هم گریه می‌کنیم و هم می‌خندیم.
گر نشان یابیم از او کاری بود
ور نه بی او زیستن عاری بود
هوش مصنوعی: اگر نشانه‌ای از او پیدا کنیم، کارهایی انجام می‌دهیم وگرنه زندگی بدون او خالی و بی‌معنا خواهد بود.
جان بی جانان اگر آید به کار
گر تو مردی جان بی جانان مدار
هوش مصنوعی: اگر کسی که روحش از دنیا رفته است، به کمک تو بیاید، تو باید مردانه عمل کنی و نگذاشتی که روح بی‌جانان از تو ناامید شود.
مرد می‌باید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را
هوش مصنوعی: مرد باید برای پیمودن این مسیر، با تمام وجود تلاش و کوشش کند و در این مراحل، باید به درگاه و هدف خود پایبند باشد.
دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستی مرد کار
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوان مردی را کاردان و توانمند نامید، باید از هوی و هوس و جان‌های بی‌اراده دست برداشت.
جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز
همچو مردان برفشان جان عزیز
هوش مصنوعی: زندگی بی‌معنا و بی‌هدف، ارزش هیچ چیز را ندارد. اما انسانی که با شجاعت و عظمت به زندگی می‌نگرد، جانش بسیار عزیز و گران بهاست.
گر تو جانی برفشانی مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار
هوش مصنوعی: اگر تو زندگی‌ات را در راه عشق صرف کنی، بدان که محبوب تو هم زندگی‌اش را برای تو نثار خواهد کرد.

خوانش ها

مجمع مرغان به روایت گروه چامه‌خوان به خوانش گروه چامه‌خوان
مجمع مرغان به خوانش آزاده

حاشیه ها

1389/04/06 17:07
متین

در بیت 10، بی خروشان باید به "بی خروش" تغییر یابد.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/07/06 00:10
حامد

بیت سوم :
صاحب سر سلیمان آمدی باید تبدیل شود به :
صاحب سیر سلیمان آمدی

و مصرغ
از تفاخر تا جور زان آمدی باید تبدیی بشه به :
از تفاخر تاج‌ور زان آمدی
---
پاسخ: با تشکر، مورد دوم تصحیح شد، در مورد اول، این نقل (صاحب سر) مشهور است و من جای دیگر آن را دیده‌ام. لطفاً منبعتان را معرفی کنید.

1391/09/17 08:12
ناشناس

در بیت هفتم، بجای واژه ی 'گردد' ، 'کرد' یا 'دارد' معنای روشن تری می دهد.

1392/08/05 11:11
یاشار

با سلام
بیت38 که بدین طریق نوشته شده: بر گرفتت سد ره و طوبی ز راه. واژه "سد ره" باید به صورت "سدره" که اشاره به درخت "سدره المنتهی" داره اصلاح بشه.
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/12/20 14:02
منوچهر پور جواهری

با سلام
در بیت هفتاد و چهارم مصرع دوم « از بد وز نیک آگاه آمده » درست نیست زیرا برای رعایت وزن ناچاریم حرف رابط واو را دو بار بکار ببریم « از بدُ از نیک آگاه آمده » ویا « از بد و از نیک آگاه آمده » هم که در نامهً فرهنگستان6/3 صفحهً 106 آمده درست است . در هر صورت به حرف الف در « از » دوم نیاز است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/06/15 23:09

در پاسخ به برادر گرامی آقا حامد صاحب سر سلیمان آمدی صحیح است و در بیت بعد هم هدهد را به راز داری حضرت سلیمان دعوت می نماید . اگر چه در بیت قبل به سیر هدهد به ملک صبا اشاره دارد اما این با صاحب سیر بودن خیلی تفاوت دارد . در مورد تاجور ،پسوند ور که معمولا صفت فاعلی می سازد به کلمه می چسبدو در مواردی که این پسوند جدا نوشته می شود دلایل خود را دارد مانند غوطه ور که به دلیل « ه »که مصوت است باید جدا نوشته شود تا با ه صامت اشتباه نشود .

1400/10/24 10:12
افشین آرامش

احسنت . حالا اگه گفتید سر سلیمان چه بود ؟ کل این اشعار در مدح اوست.

1394/08/17 16:11
م. ح .گ

1- بیت دوم سر حد باید سرحد (به معنی مرز) باشد.
2- «همچو موسی دیدهٔ آتش ز دور» باید باشد: همچو موسی دیده‌ای آتش ز دور (تصحیح روشن) + در همین بیت اصلاح شود به «...موسیچه‌ای بر کوه طور»
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1394/10/11 07:01
سید مهدی جهرمی

سلام و سپاس از زحمات تان
در بیت 21 تنگ باز به ضم خوانده شده حال اینکه به کسر تا درست است. تنگ به کسر تا به معنای منقار پرندگان است و معنای مصرع نیز درست در می آید.

1394/10/11 08:01
سید مهدی جهرمی

سلام
در بیت های26و 27 و 28 بلی اگر بلای نوشته و خوانده شود درست تر است. زیرا که در آیه قرآن آمده: قالو بلی. و یای آخر جون ماقبل مفتوح است آ خوانده می شود. اگر همانگونه بخوانیم دو بهره دارد: یکی آهنگ کلمه مانند آیه قرآن خواهد شد و تلمیح کامل تری است و هم به معنای ابتلا یا آزمایش نفس خواهد بود و ایهام خواهد داشت.

1394/11/24 17:01
زری

با درود
درباره خواندن "تنگ باز" در بیت 21 به گونه های "تِنگ باز" یا تُنگ باز" بایست گفت که تُنگ باز به معنای " بی مانند" بوده و درست می نماید.

1394/11/24 17:01
زری

درباره چگونگی نوشتن و خواندن "بلی" که سه بار در بیت های 26 تا 28 آمده است:
26- خه خه ای دراج معراج الست / دیده بر فرق بلی تاج الست.
دوستی پیشنهاد کرده اند "بلا" نوشته شود و"بلا" خوانده شود تا خواندنش با آیه قرآن (الست بربکم قالو بلی) همخوانی داشته باشد. برای همخوانی با آیه قرآن همینگونه که هست درست ترنیست؟! "بلی" نوشته شده و "بلا" خوانده شده است.
27- چون الست عشق بشنیدی به جان / از بلی نفس بیزاری ستان
28- چون بلی نفس گرداب بلاست / کی شود کار تو در گرداب راست
خوانش درست نیز در بیتهای 27 و 28 نمی تواند "بلا" باشد. باید بلیّ باشد و به معنای "ابتلا" است. از نگاه نگارشی نیز به سه دلیل "بلی" بماند بهتر است. نخست اینکه در رونویس های خطی و چاپی اینگونه نوشته شده، دو اینکه با آیه قرآن (همانند بیت 26) همخوانی ظاهری دارد، و سه اینکه با نوشتن به صورت "بلی" در عربی " ابتلا" را به ذهن می آورد چون "بلی" در باب افتعال به صورت "ابتلا" نوشته می شود.

1394/11/24 18:01
س ، م

خه خه ای دراج معراج الست
دیده بر فرق بلی تاج الست
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلی نفس بیزاری ستان
چون بلی نفس گرداب بلاست
کی شود کار تو در گرداب راست
خه خه به مانای آفرین و به به ، از ادات تحسین است
در بیت 27 و 28 ،” بلی“ را اگر به معنآی بلای فارسی بگیریم با ” بلیه “ یا همان بلا ، بیشتر همخوانی دارد
تا در باب افتعال عربی که معنای ابتلا بدهد
از نظر دوستان بهره مند شده ام
با احترام

1394/11/24 21:01
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
مرحبا ای تُندباز تنگ چشم/چند خواهی بود تند و تیزخشم
اولین بار است که تُندباز نامه بر شده است.
تُنک باز، پیک باز، تندباز تیز چشم، تنک باز تیز چشم، ترک تاز تنک چشم و شاهباز تیز چشم، در نسخ مختلف رویت شده است؛ با توجه به مصراع دوم که در آن، این مرغ به «تند و تیز» خشمی توصیف می شود، تندباز شایسته است، در متون گذشته هم شواهدی دارد. و بنا بر ابیات متن، بازی تنگ چشم، تند و تیزخشم و نامه بر است، و احتمالا در غار زندگی می کند.
و اما:
خه خه ای دُرّاجِ معراج الست/دیده بر فرق بلی تاج الست
چون الست عشق بشنیدی به جان/از بلیِّ نفس بیزاری ستان
چون بلیِّ نفس گرداب بلاست/کی شود کار تو در گرداب راست
نفس را هم چون خر عیسی بسوز/پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغ جان را کار ساز/تا خوشت روح الله آید پیش باز
خه خه ای...: آفرین! ای دراجی که به عالم الست (عالم غیب، عالم ارواح) عروج کرده ای و دریافته ای که اجابت دعوت حق تو را به سروری مخلوقات ارتقا داده است.
«بلی» در این بیت به انسانی مانند شده است که بر فرق او تاج «الست» را نهاده اند؛ یعنی «بلی» گفتن انسان به خطاب «الست» خداوند، او را از همۀ مخلوقات ممتاز و خلیفۀ خویش و شاه و سرور آن ها کرده است.
الست عشق: خطاب «اَلَستُ...» خداوند به ارواح که عشق را پدیدار کرد.
بلیِّ نفس: بلی گفتن به نفس، اجابت خواهش های نفس؛ در مقابل «بلیِّ الست=بلی بنده به خطاب الست حق»
بلی و بلا: در شعر فارسی این دو کلمه با آن پشتوانۀ معنایی خود مناسبتی یافته اند.
جلال الدین فرموده است:
الست گفت حق و جان ها بلی گفتند/برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد
حافظ:
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج/بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
خر عیسی: گفته اند حضرت عیسی (ع) خری داشت که در سفرها، و از جمله وقتی به بیت المقدس وارد شد، مرکب او بود و گاهی به همین مناسبت آن حضرت را راکب الحمار گفته اند. در متون عرفانی، غالبا، خر عیسی به نفس و تن، و عیسی (ع) به روح تشبیه می شود.
سنائی می فرماید:
عیسی اندر آسمان خر در زمین/من نه با عیسی نه با خر مانده ام
سوزاندن: کنایه از نابود کردن، از میان بردن؛ مانند سوزاندن نفس و سوزاندن عقل
نفس چون بت را بسوز از شوق دوست/تا بسی جوهر فروریزد ز پوست
و:
این چه کار توست مردانه درآی/عقل بر هم سوز، دیوانه درآی
بمنه و کرمه

1395/05/03 22:08
منا

شاعر علامه مرحوم تائب تبریزی از استادش آخوند خراسانی(ره) معنای یک بیت عرفانی از عطار نیشابوری خراسانی(ره) را می پرسد. متن سئوال و جواب را ذیلا مشاهده می کنید:
«سؤال:
بسم الله الرحمن الرحیم
شیخ عطار در منطق الطیر می گوید:
دائــمــا او پـــادشــاه مطلــق است در کمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
معنی بیت دوم را بیان کنید.»
«جواب:
بسم الله الرحمن الرحیم
چون که او قائم به ذات خود است،مکان، حاجت ندارد،پس عقل و خیال انسان هم به « آنجا که اوست» نمی رسد، چنانکه عقل به ذات او نمی رسد و ادراک نمی کند؛ چه غیر ذات اقدس در آن مقام و جا، چیزی نیست.کان الله و لم یکن معه شیء، و الآن کما کان.
مقام بیش از این گنجایش اطاله کلام ندارد.
محمد کاظم الخراسانی»

1395/05/03 22:08
منا

سپس مباحث عمیقی بین یک عارف بزرگ قرن گذشته به نام سید احمد کربلایی(استاد سید علی قاضی) با یک فیلسوف بزرگ قرن گذشته شیخ محمدحسین اصفهانی(استاد علامه طباطبایی و آیت الله بهجت) پیرامون محتوای این دو بیت روی می دهد که چاپ هم شده است و دقیق ترین مباحث پیرامون وحدت عارفان-که وجود واحد بسیط دارای تجلیلات است- با وحدت مد نظر فلاسفه- که وجودهای مستقل مشکک است- در آن نامه نگاری ها مطرح می شود.

1395/05/03 22:08
منا

نگر: کتاب " توحید علمی و عینی در مکاتیب حِکَمی و عرفانی"

1403/01/14 12:04
Shurideh

انقدر سنگین و فلسفی بود که از هوش رفتم

درکش واقعاً برام سخت بود 😫

1399/11/01 02:02
نوروز فولادی

در بیت تنگ باز تنگ چشم
به نظر کلمه مناسب در این شعر تند باز است.
چون تند باز نام یک پرنده درنده ای مانند عقاب است. و چون این داستان هم داستان پرندگان است.

1399/11/03 11:02
حمید هاشمی کهندانی

آدم چطور می تونه از فرعون بهیمی دور بشه؟ مولوی پاسخی به این سوال داره؟

1400/01/28 00:03
حسین

پرش مصرع در حال قرائت به بالای صفحه ایده جالبی نیست و مانع از اون میشه که شنونده بتونه همزمان توی صفحه شعر گردش کنه و مطالب رو نگاه کنه. لطفن این خصیصه رو از همه صفحه هاتون حذف کنید.
سپاس

1401/07/20 17:10
امیر شیرازی

در بیت شماره 67 

جمله گفتند این زمان در دور کار 

باید این باشد : جمله گفتند این زمان در روزگار

 

 

1401/07/20 17:10
امیر شیرازی

در بیت 74

تیزوهمی بود در راه آمده

تصحیح: تیز فهمی بود در راه آمده

1401/07/20 17:10
امیر شیرازی

در بیت 75 

هم برید حضرت و هم پیک غیب 

تصحیح: هم مرید حضرت و هم پیک غیب

1401/07/20 17:10
امیر شیرازی

بت 81

آب بنمایم زوهم خویشتن

تصحیح آب بنمایم زفهم خویشتن

1401/10/23 21:12
مریم طیبی

فرعون بهیمی: نفس حیوانی است که همچون فرعون بر تن و جان آدمی فرمانروایی می کند و کشتن آن جز اهل دین و معرفت از کسی بر نمی آید.

1403/09/15 20:12
افسانه چراغی

بَرید به معنی نامه‌بَر، نامه‌رسان و پیک است.

1403/09/15 20:12
افسانه چراغی

هدهد نامه‌ سلیمان را که با بسم‌الله شروع شده، به منقار گرفته و به بلقیس ملکه سبا رسانده.

1403/09/15 20:12
افسانه چراغی

مرغ در متون کهن به معنی عام پرنده است.