برگردان به زبان ساده
پادشاهی بود عالم زان او
هفت کشور جمله در فرمان او
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک پادشاه دانا میپردازد که بر هفت کشور فرمانروایی میکند و تمامی آن کشورها تحت کنترل و سلطه او هستند.
بود در فرماندهی اسکندری
قاف تا قاف جهانش لشگری
هوش مصنوعی: در زمان فرماندهی اسکندر، دنیا به اندازهای گسترده و وسیع بود که لشکری بزرگ تحت فرمان او قرار داشت.
جاه او دو رخ نهاده ماه را
مه دو رخ بر خاک ره آن جاه را
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت شخصی اشاره دارد که چهرهاش همچون ماه نورانی و دلربا است. این فرد به گونهای درخشان و افسون کننده است که زیباییاش میتواند توجه همه را به خود جلب کند و در حقیقت، جایگاهی خاص و محبوب در دلها دارد.
داشت آن خسرو یکی عالی وزیر
در بزرگی خرده دان و خرده گیر
هوش مصنوعی: خسرو دارای وزیری بزرگ و با مقام بود که به نقاط ضعف و نقصها توجه میکرد و از انتقاد نمیترسید.
یک پسر داشت آن وزیر پر هنر
حسن عالم وقف رویش سر به سر
هوش مصنوعی: یک پسر داشت آن وزیر مهربان و با استعداد، که همه زیباییها و خوبیها در چهرهاش نمایان بود.
کس به زیبایی او هرگز ندید
هیچ زیبا نیز چندان عز ندید
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز به زیبایی او را ندیده و همچنین هیچ زیبایی دیگری اینقدر احترام و مقام نیافته است.
از نکو رویی که بود آن دلفروز
هیچ نتوانست بیرون شد به روز
هوش مصنوعی: از زیبایی کسی که دل را شاد میکند، هیچگاه نتوانستهام دور شوم و از آن فاصله بگیرم.
گر به روز آن ماه پیدا آمدی
صد قیامت آشکارا آمدی
هوش مصنوعی: اگر روزی آن ماه روشن و آشکار شود، به اندازه صد قیامت، قیامت و شگفتی به وجود میآید.
برنخیزد در جهان خرمی
تا ابد محبوبتر زو آدمی
هوش مصنوعی: در این دنیا تا همیشه، هیچچیز لذتبخشتر و دلپذیرتر از عشق و محبت انسانها وجود نخواهد داشت.
چهرهای داشت آن پسر چون آفتاب
طرهای هم رنگ و بوی مشک ناب
هوش مصنوعی: آن پسر چهرهای زیبا و درخشان مانند آفتاب داشت و مویش شبیه به بوی خوش مشک بود.
سایه بان آفتابش مشک بود
آب حیوان بی لبش لب خشک بود
هوش مصنوعی: سایهبانش از مشک خوشبو بود و آب زندگیاش چنان کم بود که لبانش خشک شده بودند.
در میان آفتاب دلستانش
بود هم چون ذرهٔ شکل دهانش
هوش مصنوعی: در دل آفتاب عشق او، مانند ذرهای که درخشندگی دهانش را شکل میدهد، حضوری منحصر به فرد و زیبا دارد.
ذرهٔ او فتنهٔ مردم شده
در درونش صد ستاره گم شده
هوش مصنوعی: ذرهای از او موجب نابسامانی و شورش در میان مردم شده است و در درون این ذره، صدها ستاره پنهان شده است.
چون ستاره ره نماید در جهان
سی درون ذرهای چون شد نهان
هوش مصنوعی: زمانی که ستارهای در آسمان به ما نزدیک میشود و راه را به ما نشان میدهد، در دل جهان، حتی اگر به اندازه یک ذره باشد، نمیتواند پنهان بماند.
زلف او بر پشتی او سرفراز
در سرافرازی به پشت افتاده باز
هوش مصنوعی: موهای او بر روی پشتی که او به آن تکیه کرده، به طرز زیبایی آراسته و برجسته است، انگار که در حالت سر بلندی و زیبایی، به عقب افتاده.
هر شکن در طرهٔ آن سیم تن
صد جهان جان را به یک دم صد شکن
هوش مصنوعی: هر دانهای که در موهای آن معشوق وجود دارد، به اندازهی صد جهان برای جانها ارزشمند است و یک لحظه در کنار او، مانند صد شکنندگی روح را به همراه دارد.
زلف او بر رخ بسی منسوبه داشت
در سر هر موی صد اعجوبه داشت
منسوبه = کاردرست و پسندیده
بود بر شکل کمانش ابرویی
خود کجا بد آن کمان را بازویی
هوش مصنوعی: ابرویش مانند کمان است و این زیبایی اوست؛ اما این کمان را چه کسی میتواند راست کند؟
نرگس افسون گرش در دلبری
کرده از هر مژهای صد ساحری
هوش مصنوعی: نرگس با چشمانش که جذابیت خاصی دارند، کاری کرده که از هر یک از مژههایش جادو و سحری بیرون میآید.
لعل او سرچشمهٔ آب حیات
چون شکر شیرین و سرسبز از نبات
هوش مصنوعی: جمجمهٔ زیبا و خوش رنگ، به عنوان نماد زندگی و شادابی، همچون شکر شیرین و گیاه سبز و سرسبز به نظر میرسد.
خط سبزش سرخ رویی جمال
طوطی سرچشمهٔ حد کمال
هوش مصنوعی: خط سبز طوطی که نشانهای از زیباییاش است، به عنوان نماد اوج و کمال زیبایی شناخته میشود.
گفتن از دندان او بیخرد گیست
کان گهر از عزت خود برد گیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صحبت کردن درباره دندان او نشاندهنده نادانی است، زیرا آن گوهر (دندان) به دلیل مقام و عزت خود از او جدا شده است. در واقع، به ارزش و اهمیت آن اشاره میکند و نادانی در قضاوت را مورد انتقاد قرار میدهد.
مشک خالش نقطهٔ جیم جمال
ماضی و مستقبل از وی کرده حال
هوش مصنوعی: عطر موهایش به اندازهای خوشبو است که زیبایی گذشته و آینده را تحت تأثیر قرار داده و حال را نیز دگرگون کرده است.
شرح زیبایی آن زیبا پسر
از وجود او نمیآمد به سر
هوش مصنوعی: زیبایی آن جوان زیبا چنان است که نمیتوان به راحتی آن را توصیف کرد.
شاه از و القصه مست مست شد
و ز بلای عشق او از دست شد
هوش مصنوعی: شاه مست و خوابآلود شد و به خاطر بلا و درد عشق، همه چیز را از دست داد.
گرچه شاهی سخت عالی قدر بود
چون هلالی از غم آن بدر بود
هوش مصنوعی: هرچند که او پادشاهی بسیار بلندمرتبه و باارزش بود، اما به خاطر اندوهی که در دل داشت، از زیبایی و درخشندگی خود کاسته بود.
شد چنان مستغرق عشق پسر
کز وجود خود نمیآمد بدر
هوش مصنوعی: پسر آنچنان در عشق غرق شده بود که از وجود خودش نیز خبری نداشت و جز به عشق نمیاندیشید.
گر نبودی لحظهای در پیش او
جوی خون راندی دل بی خویش او
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه در پیش او نمیبودم، بیاختیار از درد و غم، خون دل جاری میکردم.
نه قرارش بود بی او یک نفس
نه زمانی صبر بودش زین هوس
هوش مصنوعی: او هیچ وقت نمیتوانست بدون او حتی یک لحظه آرامش داشته باشد و به هیچ وجه نمیتوانست به خاطر این آرزو صبر کند.
روز و شب بی او نیاسودی دمی
مونس او بودش به روز و شب همی
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، بیوقفه و هر لحظه به یاد او بودم و او را رفیق و مونس خود میدانستم.
تا شبش بنشاندی روز دراز
راز میگفتی بدان مه چهره باز
هوش مصنوعی: تا وقتی که شب را به پایان میرساندی، در روزهای طولانی از رازها صحبت میکردی و آن را به چهره زیبا و شادابت میگفتی.
چون شب تاریک گشتی آشکار
شاه را نه خواب بودی نه قرار
هوش مصنوعی: وقتی شب به تاریکی فرو رفته بود، شاه در آرامش نبود و خوابش نمیبرد.
وان پسر در خواب رفتی پیش شاه
شاه میکردی به روی او نگاه
هوش مصنوعی: آن پسر در خواب به حضور شاه رفت و به چشمان او نگاه میکرد.
در فروغ و نور شمع دلستان
جملهٔ شب خفته میبودی ستان
ستان = بر پشت خوابیده
شه در آن مه روی مینگریستی
هر شبی صد گونه خون بگریستی
هوش مصنوعی: هر شب وقتی که به چهره محبوبم نگاه میکردم، صد بار از شدت احساسات و عشق، اشک میریختم.
گاه گل بر روی او افشاندی
گاه گرد از موی او افشاندی
هوش مصنوعی: گاهی بر روی او گل میپاشیدی و گاهی هم از موی او گرد و غباری به زمین میریختی.
گه ز درد عشق، چون باران ز میغ
بر رخ او اشک راندی بیدریغ
هوش مصنوعی: زمانی که از درد عشق رنج میبری، مانند بارانی که از ابر میبارد، بیوقفه و بدون خجالت، اشک بر چهرهاش میریزی.
گاه با آن ماه جشنی ساختی
گاه بر رویش قدح پرداختی
هوش مصنوعی: گاهی با آن ماه زیبا جشنی برگزار کردی و گاهی به احترام او جامی به دست گرفتی.
یک نفس از پیش خود نگذاشتش
تا که بودی لازم خود داشتش
هوش مصنوعی: او یک لحظه هم او را تنها نگذاشت، تا زمانی که به وجودش نیاز داشت.
کی توانست آن پسر دایم نشست
لیک بود از بیم خسرو پای بست
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند آن جوان را از صندلی خود بلند کند، اما او به خاطر ترس از خسرو، ثابت و بیحرکت نشسته است.
گر برفتی یک دم از پیرامنش
شه ز غیرت سرفکندی از تنش
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه از دور و بر او بروی، مانند یک پادشاه غیرتمند از سرش دور میشوی.
خواستی هم مادر او هم پدر
تا دمی بینند روی آن پسر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی، هم مادر و هم پدر او را بخواه که برای لحظهای فقط آن پسر را ببینند.
لیکشان زهره نبود از بیم شاه
تا برین قصه برآمد دیرگاه
هوش مصنوعی: اما آنها به خاطر ترس از شاه جرأت نکردند که این ماجرا را به زبان بیاورند و این داستان مدتها طول کشید تا برملا شود.
بود در همسایگی شهریار
دختری خورشید رخ همچون نگار
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهریار، دختری زیبا و درخشان همچون خورشید زندگی میکرد.
آن پسر شد عاشق دیدار او
همچو آتش گرم شد در کار او
هوش مصنوعی: آن پسر به شدت به دیدن او علاقهمند شد و مانند آتش در عشق او مشتاق و پرشور گردید.
کی شبی با او نشستی سازکرد
مجلسی چون روی خویش آغازکرد
هوش مصنوعی: هرگز شبانی را که با او نشستهای فراموش نکن، چرا که او با سازش، مجلس را به خوبی آغاز کرده است.
از نهان بیشاه با او درنشست
بود آن شب از قضا آن شاه مست
هوش مصنوعی: آن شب آن شخص از درونی بدون پادشاه به ملاقات او آمده بود و به طور ناگهانی، آن پادشاه مست نیز در آنجا حضور داشت.
نیم شب چون نیم مستی پادشاه
دشنهای در کف، بجست از خوابگاه
هوش مصنوعی: نیمه شب، مانند مستی نیمهحال، پادشاهی با دشنهای در دست، از خوابگاه خود بیرون رفت.
آن پسر را جست ، هیچش مینیافت
عاقبت آنجا که بود آنجا شتافت
هوش مصنوعی: پسری را جستجو کرد و هیچ اثری از او نیافت، در نهایت به جایی که خود او بود، رفت.
دختری با آن پسر بنشسته دید
هر دو را در هم دلی پیوسته دید
هوش مصنوعی: دختری را دید که با پسری نشسته و هر دو به هم رابطهای عاطفی و نزدیک دارند.
چون بدید آن حال شاه نامور
آتش غیرت فتادش در جگر
هوش مصنوعی: وقتی آن وضعیت و حال پادشاه معروف را مشاهده کرد، شوق و غیرت درونش شعلهور شد.
مست و عشق و آنگهی سلطان سری
چون بود معشوق او با دیگری
سری = مهتری، سروری
شاه با خود گفت بر چون من شهی
چون گزیدی دیگری، اینت ابلهی
هوش مصنوعی: پادشاه به خودش گفت: "اگر کسی به بزرگی و ارزش من انتخاب شده، پس او هم قطعا بیخبر و نادان است."
آنچ من کردم بجای تو بسی
هیچ کس هرگز نکرد آن با کسی
هوش مصنوعی: من آنچه را برای تو انجام دادم، هیچکس دیگری هرگز برای کسی انجام نداده است.
در مکافات من آخر این کنی
رو بکن، الحق که شیرین میکنی
هوش مصنوعی: در کنار عذاب و رنجی که میکشم، اگر تو به من محبت کنی، حقیقتاً این محبتت برایم بسیار دلپذیر و شیرین خواهد بود.
هم کلید گنجها در دست تو
هم سر افرازان عالم پست تو
هوش مصنوعی: همه گنجهای ارزشمند در دستان توست و افرادی که در دنیا به مقام و منزلت رسیدهاند، در برابر تو ناچیز و بیارزش هستند.
هم مرا هم راز و هم همدم مدام
هم مرا هم درد و هم محرم مدام
هوش مصنوعی: من همیشه همراز و همدم خودم هستم و در عین حال، درد و رمزی که با من هست نیز همیشه در کنار من قرار دارد.
در نشینی با گدایی در نهان
از تو پردازم همین ساعت مکان
هوش مصنوعی: من در سکوت و پنهانی، با خضوع و نیازمندیام، حالتی از تو را وصف میکنم.
این بگفت و امر کرد آن شهریار
تا ببستند آن پسر را استوار
هوش مصنوعی: شاه این را گفت و دستور داد که آن پسر را محکم و牢 نگه دارند.
سیم خام او میان خاک راه
کرد همچون نیل خام از چوب شاه
هوش مصنوعی: او مانند نیل که از چوب بیرون میآید، سیم خام خود را در دل خاک نمایان کرد.
بعد از آن شد گفت تا دارش زدند
در میان صفهٔ بارش زدند
صفه = تالار، شاه نشین
گفت اول پوست از وی درکشید
سرنگون آنگه به دارش برکشید
هوش مصنوعی: در ابتدا پوست او را کندند و سپس او را بر دار آویختند.
تا کسی کو گشت اهل پادشاه
تا هم آخر او به کس نکند نگاه
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و دربار پادشاه دست یابد، در نهایت به کسی توجه نخواهد کرد.
در ربودند آن پسر را زار و خوار
تا در آویزند سر مستش ز دار
هوش مصنوعی: آن پسر را به طرز زاری و ذلت ربودند تا اینکه او را به دار آویزان کنند.
شد وزیر آگاه از حال پسر
خاک بر سر گفت ای جان پدر
هوش مصنوعی: وزیر که از وضعیت پسر آگاه شده بود، با ناراحتی و غم گفت: ای جان پدر، چه بر سر تو آمده است؟
این چه خذلان بود کامد در رهت
چه قضا بود این که دشمن شد شهت
خذلان = خواری، درماندگی
بود آنجا دو غلام پادشاه
عزم کرده تا کنند او را تباه
هوش مصنوعی: در آن مکان، دو خدمتکار پادشاه تصمیم گرفته بودند تا او را نابود کنند.
آن وزیر آمد دلی پر درد و داغ
هر یکی را داد دری شب چراغ
هوش مصنوعی: وزیر به همراه خود احساسی سنگین و غمگین داشت و به هر فردی که ملاقات میکرد، نوری از امید و دلگرمی میبخشید.
گفت امشب هست مست این پادشاه
وین پسر را نیست چندینی گناه
هوش مصنوعی: او گفت: امشب پادشاه مست است و این پسر گناهی ندارد که بخواهد به او برخورد کند.
چون شود هشیار شاه نامدار
هم پشیمان گردد وهم بیقرار
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه آگاه و مشهور هشیار شود، هم احساس پشیمانی خواهد کرد و هم دچار بیقراری خواهد شد.
هرک او را کشته باشد بیشکی
شاه از صد زنده نگذارد یکی
هوش مصنوعی: هر کسی که به قتل رسیده باشد، بدون تردید، شاه از میان صد نفر زنده، حتی یک نفر را هم زنده نخواهد گذاشت.
آن غلامان جمله گفتند این نفس
گر بیاید شه نبیند هیچ کس
هوش مصنوعی: همه آن غلامان گفتند که اگر این نفس (روح) بیافتد، هیچ کس نمیتواند شاه را ببیند.
درزمان از ما بریزد جوی خون
پس کند بردار ما را سرنگون
هوش مصنوعی: در زمانهای که قناتها به جای آب، خون بریزند، دیگر از ما نام و نشانی نخواهد ماند و ما را به زیر خواهند انداخت.
خونیی آورد از زندان وزیر
بازکردش پوست از تن همچوسیر
هوش مصنوعی: شخصی از زندان وزیر، خونی را به خود آورد و پوستش را مانند سیر از تن جدا کرد.
سرنگوسارش زدار آونگ کرد
خاک از خونش گل گل رنگ کرد
هوش مصنوعی: سرنگونی او باعث شد که خونش بر زمین بریزد و خاک را به رنگ گل درآورد.
وآن پسر را کرد درپرده نهان
تا چه زاید از پس پرده جهان
هوش مصنوعی: او بچه را در پنهان نگه داشت تا ببیند چه چیزی از ورای این دنیا به وجود میآید.
شاه چون هشیار شد روزی دگر
همچنان میسوخت از خشمش جگر
هوش مصنوعی: یک روز، زمانی که شاه به هوش آمد، همچنان از شدت خشمش دلش میسوزد.
آن غلامانرا بخواند آن پادشا
گفت با آن سگ چه کردید از جفا
هوش مصنوعی: پادشاه غلامانش را احضار کرد و از آنها پرسید که با آن سگ چه کردند که اینگونه بیرحمانه رفتار کردید.
جمله گفتندش که کردیم استوار
درمیان صفه بارش بدار
هوش مصنوعی: همه به او گفتند که ما همه چیز را محکم و مقاوم در وسط این کوهستان به انجام رساندهایم.
پوستش کردیم سرتاسر برون
بر سردارست اکنون سرنگون
هوش مصنوعی: ما پوست او را کندیم و اکنون تنها گوشتش باقی مانده و او در حال سقوط است.
شاه چون بشنود آن پاسخ تمام
شاد گشت از پاسخ آن دو غلام
هوش مصنوعی: وقتی شاه آن پاسخ کامل را شنید، از جواب آن دو غلام بسیار خوشحال شد.
هر یکی را داد فاخر خلعتی
یافت هریک منصبی ورفعتی
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه شایستگی و ارزش خود، مقام و جایگاهی را به دست میآورد.
شاه گفتا همچنان تا دیرگاه
خوار بگذارید بردارش تباه
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که تا دیر وقت اجازه دهید کار او خراب شود و خوار گردد.
تا زکار این پلید نابکار
عبرتی گیرند خلق روزگار
هوش مصنوعی: افراد زمانه باید از رفتار و اعمال این موجود فاسد و بیرحم درس عبرت بگیرند.
چون شنود این قصه خلق شهر او
جمله را دل درد کرد از بهر او
هوش مصنوعی: وقتی مردم شهرش این داستان را شنیدند، همه به خاطر او دلشان به درد آمد.
درنظاره آمدند آنجا بسی
باز مینشناختندش هر کسی
هوش مصنوعی: در آنجا افرادی بسیاری حضور داشتند که او را نمیشناختند و در دیدار با او دچار حیرت شده بودند.
گوشتی دیدند خلقان غرق خون
پوست از وی درکشیده سرنگون
هوش مصنوعی: خلقی را دیدند که در خون غوطهور است و پوستش را از بدنش جدا کردهاند و به زمین افتاده است.
آن که و مه هرک دیدش آن چنان
همچو باران خون گرستی در نهان
هوش مصنوعی: شخصی را که همه میشناسند و مانند باران خونی در دل نهفته است، به این معنا میتوان تعبیر کرد که او ظاهری معمولی دارد، ولی در درونش احساساتی عمیق و دردناک دارد.
روز تا شب ماتم آن ماه بود
شهر پردرد و دریغ و آه بود
هوش مصنوعی: روز تا شب به خاطر غم و سوگ آن ماه (معشوق) بود که شهر پر از درد و آه و ناله بود.
بعد روزی چند، بی دلدار خویش
شه پشیمان گشت از کردار خویش
هوش مصنوعی: چند روز بعد، بدون همراه محبوبش، پادشاه از کارهایی که کرده بود، پشیمان شد.
خشم او کم گشت، عشقش زور کرد
عشق شاه شیردل را مور کرد
هوش مصنوعی: خشم او کاهش یافت و عشقش به شدت افزایش پیدا کرد. عشق شاه دلیر به گونهای او را تحت تأثیر قرار داد که مانند یک مور در برابر قدرت او نمایان شد.
پادشاهی با چنان یوسف وشی
روز و شب بنشسته در خلوت خوشی
هوش مصنوعی: پادشاهی با یوسف خوشچهره و زیبا، روز و شب در تنهایی و لذت آرامش میگذراند.
بوده دایم از شراب وصل مست
در خمار وصل چون داند نشست
هوش مصنوعی: همیشه از شراب وصل معشوق مست بودهام، اما در حالتی از خماری و خواب ناپایدار، چه کسی میداند که در این حال چه میگذرد؟
عاقبت طاقت نماندش یک نفس
کار او پیوسته زاری بود و بس
هوش مصنوعی: سرانجام، او دیگر نتوانست تحمل کند و فقط در طی آن زمان مدام در حال ناله و زاری بود.
جان او میسوخت از درد فراق
گشت بی صبر و قرار از اشتیاق
هوش مصنوعی: او به شدت از درد جدایی ناراحت بود و به خاطر longingش بیتاب و بیقراری میکرد.
در پشیمانی فروشد پادشاه
دیده پر خون کرد و سر بر خاک راه
هوش مصنوعی: پادشاه در حسرت و پشیمانی فرو میرود، چشمانش پر از اشک خونین میشود و سرش را بر زمین میگذارد.
جامه نیلی کرد و در برخود ببست
در میان خون و خاکستر نشست
هوش مصنوعی: او لباس نیلی به تن کرد و در حالی که خود را بست، در میان خون و خاکستر نشسته است.
نه طعامی خورد از آن پس نه شراب
در رمید از چشم خون افشانش خواب
هوش مصنوعی: پس از آن دیگر چیزی نخورد و از چشمهای پر از اشک او خوابش برد.
چون در آمد شب، برون شد شهریار
کرد از اغیار خالی زیر دار
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید، پادشاه به بیرون رفت و زیر سایه درخت خود را از وجود بیگانگان خالی کرد.
رفت تنها زیر دار آن پسر
یاد میآورد کار آن پسر
هوش مصنوعی: آن پسر تنها به زیر درخت گام مینهد و به یادکارهای خود میافتد.
چون ز یک یک کار او یاد آمدیش
ازبن هر موی فریاد آمدیش
هوش مصنوعی: هر وقت که به یاد یکیک کارهای او افتاد، از دلش فریادی بلند برخاست.
بر دل او درد بی اندازه شد
هر زمانش ماتم نو تازه شد
هوش مصنوعی: دردی بیپایان بر دل او وارد میشود و هر بار داغ جدیدی بر دلش نشسته و همچنان در سوگ و غم است.
بر سر آن کشته مینالید زار
خون او در روی میمالید زار
هوش مصنوعی: در محل قتل او، کسی به شدت گریه میکرد و زاری مینمود. خون آن کشته بر صورتش مالیده شده بود و حالتی اندوهناک داشت.
خویش را در خاک میافکند او
پشت دست از دست برمی کند او
هوش مصنوعی: انسان خود را در سختیها و مشکلات میاندازد و از درد و رنج خود فاصله میگیرد.
گر شمار اشک او کردی کسی
بیشتر بودی زصد باران بسی
هوش مصنوعی: اگر تعداد اشکهای او را حساب کنی، قطعاً بیشتر از صد باران خواهد شد.
جملهٔ شب بود تنها تا بروز
همچو شمعی در میان اشک و سوز
هوش مصنوعی: تمام شب گذشت و تنها بود، تا اینکه روز فرا رسید و او همچون شمعی در میان اشک و درد درخشید.
چون نسیم صبح گشتی آشکار
با وثاق خویش رفتی شهریار
وثاق = قید و بند
درمیان خاک وخاکستر شدی
درمصیبت هر زمان با سرشدی
هوش مصنوعی: در میان خاک و خاکستر قرار گرفتی و در هر زمانی با مصیبت سر و کار داشتی.
چون برآمد چل شبان روزتمام
همچو مویی شد شه عالی مقام
هوش مصنوعی: چنان که بعد از گذشت سی روز و شب، اوضاع به گونهای تغییر میکند که مقام بزرگ و ارجمند انسان همچون مویی ظریف و نازک میشود.
در فرو بست وبزیر دار او
گشت درتیمار او بیمار او
هوش مصنوعی: در دل تاریکی و در هنگامی که او به شدت در رنج و بیماری به سر میبرد، درد او به شدت نمایان شد.
کس نداشت آن زهره درچل روزوشب
تا گشاید درسخن با شاه لب
هوش مصنوعی: هیچکس جرأت نوشتن یا گفتن آنکه بتواند در هر روز و شب با پادشاه سخن بگوید، نداشت.
از پس چل شب نه نان خورد و نه آب
آن پسر را دید یک ساعت بخواب
هوش مصنوعی: پس از چهل شب، نه چیزی خورده و نه آبی نوشیده، آن پسر را یک ساعت خواب دید.
روی همچون ماه اودراشک غرق
ازقدم در خون نشسته تا بفرق
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ماهی درخشان است و او در میان خون خود نشسته است، تا اینکه بر سرش برسد.
شاه گفتش ای لطیف جان فزای
ازچه غرق خون شدی سرتابپای
هوش مصنوعی: شاه از او پرسید: ای موجود ظریف و جانافزا، چرا اینگونه غرق در خون شدهای، از سر تا پا؟
گفت در خون ز آشنایی توم
وین چنین از بی وفایی توم
هوش مصنوعی: میگوید که من به خاطر آشناییام با تو در عذابم و این درد و رنج ناشی از بیوفایی توست.
بازکردی پوست از من بی گناه
این وفاداری بود ای پادشاه
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو بیدلیل به من که گناهی نداشتم، آسیب رساندی و این نشاندهنده وفاداری من به تو بود.
یار با یارخود آخر این کند
کافرم گر هیچ کافر این کند
هوش مصنوعی: دوستان در نهایت با یکدیگر راهی را میروند و اگر یک نفر هم که کافر باشد چنین کارهایی را انجام دهد، نشاندهندهی عمق رابطهشان است.
من چه کردم تا تو بردارم کنی
سربری وسرنگوسارم کنی
هوش مصنوعی: من چه کردهام که تو تصمیم به آسیب زدن به من گرفتهای و باعث شدهای تا به این حال و روز بیفتم؟
روی اکنون میبگردانم ز تو
تا قیامت داد بستانم ز تو
هوش مصنوعی: من از این پس روی خود را از تو برمیگردانم تا روز قیامت که از تو طلب حق و حقوق کنم.
چون شود دیوان دادارآشکار
داد من بستاند از تو کردگار
هوش مصنوعی: وقتی روزی فرا برسد که حقایق آشکار شود، خدای جهان حق تو را از تو خواهد گرفت.
شاه چون بشنود از آن مه این جواب
درزمان درجست دل پر خون زخواب
هوش مصنوعی: وقتی شاه از آن دختر زیبا این جواب را میشنود، در دلش به شدت ناراحت و غمگین میشود و نمیتواند از خواب به راحتی بیدار شود.
شور غالب گشت برجان ودلش
هرزمانی سختتر شدمشکلش
هوش مصنوعی: شور و شوق در دل و جان او روز به روز بیشتر میشود و او هر لحظه بیشتر با مشکل مواجه میشود.
گشت بس دیوانه وازدست شد
ضعف درپیوست وغم پیوست شد
هوش مصنوعی: به شدت دیوانه شدهام و از دستم رفته است، ضعف و غم به هم پیوستهاند.
خانهٔ دیوانگی دربازکرد
نوحهٔ بس زار زار آغاز کرد
هوش مصنوعی: در خانهای که دیوانگی در آن برقرار است، صدای نوحهای به گوش میرسد که به شدت و با اندوه آغاز میشود.
گفت ای جان ودلم، بی حاصلم
چون شود از تشویر تو جان ودلم
هوش مصنوعی: ای جان و دل من، چگونه ممکن است که از محبت و تمایلت به من بیحاصل و خالی بمانم؟
ای بسی سر گشتهٔ من آمده
پس بزاری کشتهٔ من آمده
هوش مصنوعی: ای بسیاری که در زندگی گمگشتهام، حالا کسانی هستند که به خاطر من از دستیابی به مقصود خود بازماندهاند.
همچو من گوهر شکست خود که کرد
اینچ من کردم بدست خود که کرد
هوش مصنوعی: همچون من، کسی که در زندگی دچار شکست و ناامیدی شده است، باید بپذیرد که نتایج کارها و تصمیماتش را خود بهدست آورده است.
میسزد گر من به خون آغشتهام
تا چرا معشوق خود را کشتهام
هوش مصنوعی: اگر من به خون خود آغشته شدهام، پس این برایم قابل قبول است، چون معشوقم را به قتل رساندهام.
درنگر آخر کجایی ای پسر
خط مکش در آشنایی ای پسر
هوش مصنوعی: به فکر باش که در کجا هستی، ای پسر. به سرنوشت خود توجه کن و در ارتباطات خود مراقب باش.
تو مکن بد گرچه من بد کردهام
زانک این بد جمله با خود کردهام
هوش مصنوعی: هرگز بد نکن، حتی اگر من بد کردهام؛ زیرا این زشتکاریها به خودم مربوط است و من خودم به آن دچار شدهام.
من چنین حیران و غمناک از توم
خاک بر سر بر سر خاک از توام
هوش مصنوعی: من در این حالت سرگشتگی و اندوه از تو، بر خاک نشستهام و غبار غم بر سرم نشسته، گویی که خاکی از تو هستم.
از کجا جویم ترا ای جان من
رحمتی کن بر دل حیران من
هوش مصنوعی: از کجا تو را بیابم ای جان من؟ بر دل نگران و سرگردان من رحمتی بفرست.
گر جفا دیدی تو از من بی وفا
تو وفاداری، مکن با من جفا
هوش مصنوعی: اگر از من که بی وفا هستم، به تو بی مهری و ناپسندی رسیده است، تو ای فرد وفادار، لطفاً با من بی مهری نکن.
از تنت گر ریختم خون بیخبر
خون جانم چند ریزی ای پسر
هوش مصنوعی: اگر از بدنت خون ریختم، بیخبر از این که چقدر از جانم را به هدر میدهی، ای پسر.
مست بودم کین خطا بر من برفت
خود چه بود این کز قضا بر من برفت
هوش مصنوعی: من در حال و هوای مستی بودم و این اشتباهم پیش آمد، ولی نمیدانم چرا این سرنوشت اینگونه بر من افتاد.
گر تو پیش از من برفتی ناگهان
بی تو من کی زنده مانم در جهان
هوش مصنوعی: اگر تو قبل از من به ناگهان بروی، من در این دنیا چگونه بدون تو زنده خواهم ماند؟
بی تو چون یکدم سر خویشم نماند
زندگانی یک دو دم بیشم نماند
هوش مصنوعی: بدون تو لحظهای هم نمیتوانم تحمل کنم؛ زندگیام به اندازهی چند نفس بیشتر نیست.
جان به لب آورد بی تو شهریار
تا کند در خون بهای تو نثار
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، جانم به لب رسیده است، ای شاه، تا در خون خود بهای وجودت را نثار کنم.
مینترسم من ز مرگ خویشتن
لیک ترسم از جفای خویش من
هوش مصنوعی: من از مرگ خود نمیترسم، اما از ستم و بیوفایی خود میترسم.
گر شود جاوید جانم عذر خواه
هم نیارد خواست عذر این گناه
هوش مصنوعی: اگر جانم جاودانه شود، حتی در آن حالت هم کسی از من تبـری نمیجوید و عذر این خطا را نخواهد خواست.
کاشکی حلقم ببریدی به تیغ
وز دلم گم گشتی این درد و دریغ
هوش مصنوعی: ای کاش با تیغی حلقم را میبریدی و این درد و افسوس را از دلم دور میکردی.
خالقا جانم درین حیرت بسوخت
پای تا فرق من از حسرت بسوخت
هوش مصنوعی: ای خالق، به خاطر این حیرت در دل من، جانم در آتش سوخت و پاهایم میسوزند. به قدری حسرت دارم که قلبم از آن میسوزد.
من ندارم طاقت و تاب فراق
چند سوزد جان من در اشتیاق
هوش مصنوعی: من طاقت دوری را ندارم و نمیتوانم تحمل کنم. دل من از اشتیاق برای تو میسوزد.
جان من بستان به فضل ای دادگر
زانک من طاقت نمیدارم دگر
هوش مصنوعی: ای دادگر، لطفا جانم را بگیر، زیرا من دیگر توان تحمل این وضعیت را ندارم.
همچنین میگفت تا خاموش شد
در میان خامشی بیهوش شد
هوش مصنوعی: او همچنین میگفت که در سکوتی عمیق، ناگهان بیخود و بیهوش شد.
عاقبت پیک عنایت در رسید
شکر ما بعد شکایت در رسید
هوش مصنوعی: در نهایت لطف و توجهی که انتظارش را داشتیم، به ما رسید و بعد از تمام نارضایتیهایمان، حالا زمان شکرگزاری است.
چون ز حد بگذشت درد پادشاه
بود پنهان آن وزیر آن جایگاه
هوش مصنوعی: وقتی درد از حدی فراتر میرود، پادشاه میشود و وزیر آن را در جایی پنهان میکند.
شد بیاراست آن پسر را در نهان
پس فرستادش بر شاه جهان
هوش مصنوعی: آن پسر را در پنهانی آراسته کردند و سپس او را به نزد پادشاه عالم فرستادند.
آمد از پرده برون چون مه ز میغ
پیش خسرو رفت با کرباس و تیغ
هوش مصنوعی: او مانند ماه از پشت پرده بیرون آمد و به سوی شاه رفت، با پارچهای ساده و شمشیری در دست.
در زمین افتاد پیش شهریار
همچو باران اشک میبارید زار
هوش مصنوعی: او در برابر پادشاه به زمین افتاد و مانند باران اشک میریخت و با حالتی غمگین ناله میکرد.
چون بدید آن ماه را شاه جهان
میندانم تا چه گویم این زمان
هوش مصنوعی: وقتی آن ماه را دیدم، نمیدانم چه بگویم در این لحظه، حتی سلطان جهان هم نمیتواند وصف آن را بکند.
شاه در خاک و پسر در خون فتاد
کس چه داند کین عجایب چون فتاد
هوش مصنوعی: پادشاه به خاک افتاد و پسرش در خون غرق شد، اما هیچکس نمیداند این حوادث عجیب چگونه اتفاق افتاده است.
هرچ گویم بعد ازین ناگفتنیست
دُر چو در قعرست هم ناسُفتنیست
هوش مصنوعی: هر چه بگویم دیگر نمیتوان گفت، زیرا مانند مرواریدی است که در عمق دریا پنهان است و نمیتوان آن را ناگفته باقی گذاشت.
شاه چون یافت از فراق او خلاص
هر دو خوش رفتند در ایوان خاص
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه از جدایی او رهایی یافت، هر دو با شادی به ایوان خاص رفتند.
بعد ازین کس واقف اسرار نیست
زانک اینجا موضع اغیار نیست
هوش مصنوعی: پس از این، هیچ کس از اسرار آگاه نیست، زیرا این مکان محل دیگران نیست.
آنچ آن یک گفت آن دیگر شنود
کور دید آن حال، گوش کر شنود
هوش مصنوعی: آن چیزی که یک نفر گفت، دیگری نشنید. شخص نابینا آن حال را نمیبیند و کسی که گوشش کر است، چیزی را که گفته شد، نمیشنود.
من کیم آنرا که شرح آن دهم
ور دهم آن شرح خط برجان دهم
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که بتوانم خود را توضیح دهم، و اگر بخواهم این توضیح را بدهم، جانم را برای آن میگذارم.
نارسیده چون دهم آن شرح من
تن زنم چون ماندهام در طرح من
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال نرسیدهام، نمیتوانم دربارهام صحبت کنم و احساس میکنم همچنان در مرحلهی ابتداییام.
گر اجازت باشد از پیشان مرا
زود فرمایند شرح آن مرا
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهید، از من میخواهند که سریعاً توضیح آن را بگویید.
چون سر یک موی نیست این جایگاه
جز خموشی روی نیست این جایگاه
هوش مصنوعی: این مکان به اندازه یک مو ارزش ندارد و فقط سکوت و خاموشی در آن حاکم است.
نیست ممکن آنک یابد یک زمان
جز خموشی گوهری تیغ زفان
هوش مصنوعی: نمیتوان در یک لحظه به غیر از سکوت، چیز باارزشی را به دست آورد. مثل اینکه زبان مانند شمشیری تیز باشد که فقط در سکوت و آرامش میتواند اثرگذار باشد.
گرچه سوسن ده زفان بیش آمدست
عاشق خاموشی خویش آمدست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سوسن در اینجا زیبا و دلپذیر به نظر میرسد، اما کسی که عاشق است به آرامی و بیصدا به عشق خود فکر میکند.
این زمان باری سخن کردم تمام
کار باید، چند گویم، والسلام
هوش مصنوعی: اینک که سخن را آغاز کردم و به تمامی موضوعات پرداختم، دیگر چیز بیشتری برای گفتن نمیماند، پس همین جا سخن را تمام میکنم.