بخش ۵۵ - آگاهی یافتن قیصر از آمدن خسرو
چو از خسرو شه قیصر خبر یافت
باستقبال خسرو کار دریافت
بزودی کرد قیصر کار ره ساز
فرستاد اسب و خلعت پیش شه باز
رخ خورشید رخشان نازده تیغ
برآمد صبح خون آلوده از میغ
پگاهی با سپاهی چند یکسر
رسید آنجا که خسرو بود قیصر
چو قیصر دید خسرو را ز دوری
بدو نزدیک شد چون ناصبوری
گرفتش در بر و اشکش روان گشت
که بی جانان بسی الحق بجان گشت
بدو گفتا دل من چون جگر سوخت
فراقت ای پسر، جان پدر سوخت
بسی غم گوشمال خسروم داد
بحمداللّه کنون جانی نوم داد
مپرس ازمن که بیتو حال چون بود
که گر دل بود در دریای خون بود
کشیدم پای دل در دامن درد
نهادم چشم جان بر روزن درد
کنون از دامنم هوری برآمد
کنون از روزنم نوری برآمد
بحمداللّه که دیدم روی تو باز
رسیدی سوی من، من سوی تو باز
چو لختی قصّهٔ محنت بخواندند
ازانجا برنشستند و براندند
شکر پاشان بشادی رای کردند
بشکر شاه شهرآرای کردند
ز دست سیم پاشان از پگاهی
شده روی زمین چون پشت ماهی
چه جشنی بود، خلدی بود پرحور
همه حوران چو ماه و ماه پرنور
چه عیدی بود، عیدی بود پرجوش
همه عیش و سماع و نوش برنوش
چه مجلس بود، باغی بود پرگل
همه باغ آفتاب و جام پرمل
بهر دم جام نوشین بیش خوردند
ز می صد شیشه سِیْکی پیش کردند
چه گر خوش بود از خسرو جهانی
نبود آن غمزه دلخوش زمانی
فراق گل دلش را رنجه میداشت
دلش را شیر غم در پنجه میداشت
ز هجران آتشش بر فرق میشد
دراب چشم هر دم غرق میشد
همه عالم بگردیده چو گویی
ز عالم بین خود نادیده بویی
فغان میکرد کای گل چون کنم من
که خار توزدل بیرون کنم من
چوگم گشتی ز که جویم نشانت
که بسیاری بجستم در جهانت
ز که پرسم ندانم راه کویت
که در کوی اوفتادم زارزویت
اگر عشق تو جان من نبودی
بعالم در، نشان من نبودی
شکار شیر عشقت جز جگر نیست
تو گویی در تنم جانی دگر نیست
چو شیری کو بگیرد گور در راه
بدندان درنیارد جز جگرگاه
جگر چون خورد، ره گیرد ز سرباز
بروباهان گذارد آن دگر باز
درین ره عشق تو چون شیر بیشه
نداند جز جگر خوردن همیشه
ز خود یکبارگی دستم فرو بست
اگر دستم نگیری رفتم از دست
دلم در داغ نومیدی کشیدی
ز بیخم کندی و شاخم بریدی
سرم بر خاک و رویم بر زمینست
ز دردم فارغی دردم ازینست
ترا دارم ز ملک این جهانی
تو خود چون جان ز چشم من نهانی
چو جان پنهان شدی چون جویمت من
مگر کز پرده بیرون جویمت من
دو اسبه دل دوان شد در خیالت
نیافت از هیچ ره گرد وصالت
نشستم مدتی در بند پندار
نیامد راست با پندار من کار
خطا بود آنچ میپنداشتم من
کنون زین کار،دل برداشتم من
چه میگویم که تا جانم رفیقست
ز جانانم نشان جستن طریقست
چو گفت این راز بی صبری بسی کرد
ز هر سویی خبر پرسان کسی کرد
نه از فیروز و نه ازگل خبر بود
ازین غم هر زمان حالش بتر بود
چوبودش یک نفس صد باره تیمار
بآخر گشت آن بیچاره بیمار
نه دارو سودمند آمد نه جُلاّب
علاجش بود گل، گل غرقه در آب
پدر میداد پندش شام و شبگیر
که خوش باش ای جوان و جام می گیر
جوانی داری و اسباب شاهی
مکش جور و بکن چیزی که خواهی
مباش ایمن ازین گردنده پرگار
دمیست این عمر ازین دم بهره بردار
خوشی امروز می خور تا توانی
که فردا را کسی نکند ضمانی
درین دم همدمی دیگر گزین تو
کجا درمانی از یک همنشین تو
ترا هرجا که ماهی زیر پردهست
اگر رغبت نمایی عقد کردهست
کم گل گیر اگر گل ریخت از بار
که گر گل هست خالی نیست از خار
ترا چندانکه گل در ملک رومست
ز طاعت نرمتر،گردن ز مومست
زجایی دلبری کن اختیاری
ز گل تا کی زنی در دیده خاری
اگر خواهی، دو صد شاه کُله دار
دراندازد بدامادیت دستار
نشستی در غم یک پای موزه
که گفتت جز بگل نگشای روزه
ترا صد ماه جان افروز باید
اگر نبود گلی خود روی، شاید
اگر گل شد ترا، صد نوبهارست
که در هر یک، هزاران گل ببارست
اگر گل شد، جهانی پر شکر هست
جهانی بیش میخواهی وگر،هست
تو تا بودی ز گل آواره بودی
گهی بر خار و گه برخاره بودی
زمانی سنگ صحرا میشمردی
زمانی کوه و دریا میسپردی
زمانی پای در گل میفتادی
زمانی دست بر دل مینهادی
زماانی زهر زاری میچشیدی
زمانی درد و خواری میکشیدی
تو خود اندیشه کن با این همه بار
گلی میارزدت با این همه خار؟
تو چون کُشتی خوشی خود را ببازی
اگر گل باشد وگرنه، چه سازی؟
چو تو مُردی چه گل باشد چه خارت
که گل در زندگی آید بکارت
که میداند که گل مردهست یا نه
جهان بیتو بسر بردهست یا نه
تو چندی در عزای او نشستی
بمحنت در بلای او نشستی
بمردهست او، اگر او زنده بودی
بدین غم کاشکی ارزنده بودی
ز گل بیگانگی جوی و جدایی
کسی با مرده کی کرد آشنایی
شد ازگفت پدر چون زر، رخ او
فرو بست از خجالت پاسخ او
بر آن بنشست تا این چرخ مینا
چه بازی آردش از پرده پیدا
قدرچه بند و تقدیرش کند باز
قضا از سر چه تدبیرش کند ساز
هر آنکس کز مراد خود جدا شد
فدای زخم چوگان قضا شد
همه در بیم و سرگردان بمانده
که چون گوییم درچوگان بمانده
بخش ۵۴ - وداع هرمز پیر را و رفتنش بجانب روم: بآخر خسرو از وی ره نشان خواستبخش ۵۶ - از سر گرفتن قصّه: الا ای طوطی طوبی نشین خیز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو از خسرو شه قیصر خبر یافت
باستقبال خسرو کار دریافت
هوش مصنوعی: وقتی قیصر از آمدن خسرو مطلع شد، به استقبال او رفت و آماده شد تا به او خدمت کند.
بزودی کرد قیصر کار ره ساز
فرستاد اسب و خلعت پیش شه باز
هوش مصنوعی: قیصر به زودی اقداماتی انجام داد و اسب و لباسهای فاخر را به سوی شاه فرستاد.
رخ خورشید رخشان نازده تیغ
برآمد صبح خون آلوده از میغ
هوش مصنوعی: چهرهی تابناک خورشید، با نوری دلربا و خیرهکننده، در صبحگاهی خونی و غمانگیز از دل ابرها طلوع کرده است.
پگاهی با سپاهی چند یکسر
رسید آنجا که خسرو بود قیصر
هوش مصنوعی: یک روز گروهی از سربازان به محل اقامت خسرو، که همان قیصر است، رسیدند.
چو قیصر دید خسرو را ز دوری
بدو نزدیک شد چون ناصبوری
هوش مصنوعی: وقتی قیصر از دور، خسرو را دید، به خاطر دوری به او نزدیک شد؛ مانند کسی که از تحمل و صبرش کم شده باشد.
گرفتش در بر و اشکش روان گشت
که بی جانان بسی الحق بجان گشت
هوش مصنوعی: او را در آغوش گرفت و اشکش فرو ریخت، زیرا بیجانها بهراستی به جان آمدند.
بدو گفتا دل من چون جگر سوخت
فراقت ای پسر، جان پدر سوخت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو مثل جگر میسوزد، ای پسر؛ جان پدر به خاطر این دوری به شدت رنج میبرد.
بسی غم گوشمال خسروم داد
بحمداللّه کنون جانی نوم داد
هوش مصنوعی: بسیاری از غمهای مشکلات زندگی را تحمل کردهام، ولی خدا را شکر که اکنون روحی تازه و آرامش به من بخشیده است.
مپرس ازمن که بیتو حال چون بود
که گر دل بود در دریای خون بود
هوش مصنوعی: از من نپرس که حال من چگونه است، چرا که اگر دل من در عمق غمی بزرگ باشد، به یقین در دریایی از خون غوطهور است.
کشیدم پای دل در دامن درد
نهادم چشم جان بر روزن درد
هوش مصنوعی: دل خود را در دامن درد قرار دادم و نگاه جانم را به سوراخی از دردی دوختم.
کنون از دامنم هوری برآمد
کنون از روزنم نوری برآمد
هوش مصنوعی: اکنون از دامنم دختر زیبایی به وجود آمده و اکنون از چشمانم نوری تابیده است.
بحمداللّه که دیدم روی تو باز
رسیدی سوی من، من سوی تو باز
هوش مصنوعی: خوشحالم که دوباره چهرهات را دیدم و تو به من نزدیک شدی و من هم به سمت تو برگشتم.
چو لختی قصّهٔ محنت بخواندند
ازانجا برنشستند و براندند
هوش مصنوعی: پس از آنکه اندکی از داستان سختی و دردهایی که پیش آمده بود را خواندند، از آن مکان برخاستند و راندند.
شکر پاشان بشادی رای کردند
بشکر شاه شهرآرای کردند
هوش مصنوعی: مردم با شادی و خوشحالی تصمیم گرفتند و برای بزرگداشت پادشاه، جشن و مراسمی برگزار کردند.
ز دست سیم پاشان از پگاهی
شده روی زمین چون پشت ماهی
هوش مصنوعی: از دست افرادی که به طرز خاصی لباس خود را تزئین میکنند، گویی از آسمان سقوط کرده و بر روی زمین افتادهاند، مانند اینکه پشت یک ماهی بیرنگ و شفاف به نظر میرسد.
چه جشنی بود، خلدی بود پرحور
همه حوران چو ماه و ماه پرنور
هوش مصنوعی: چه جشنی برپا شده بود! بهشتی پر از زیبایی، که همه دختران بهشتی همچون ماه درخشان و نورانی بودند.
چه عیدی بود، عیدی بود پرجوش
همه عیش و سماع و نوش برنوش
هوش مصنوعی: این جشن و عید، شگفتانگیز و پرشور بود و همه مشغول خوشحالی و شادی و نوشیدنی بودند.
چه مجلس بود، باغی بود پرگل
همه باغ آفتاب و جام پرمل
هوش مصنوعی: مجلس زیبا و دلنشینی بود، باغی پر از گل و درختانی که زیر نور خورشید میدرخشیدند و جامهای پر از نیکی و خوشی در دست بود.
بهر دم جام نوشین بیش خوردند
ز می صد شیشه سِیْکی پیش کردند
هوش مصنوعی: هر لحظه از شراب شیرین مینوشیدند و برای هر شیشهای که میخوردند، چندین جام دیگر آماده کردند.
چه گر خوش بود از خسرو جهانی
نبود آن غمزه دلخوش زمانی
هوش مصنوعی: اگر خوشی از طرف خسرو نبود، هیچ غمزه و دلخوشی در این جهان وجود نداشت.
فراق گل دلش را رنجه میداشت
دلش را شیر غم در پنجه میداشت
هوش مصنوعی: جدایی از محبوبش دلش را آشفته میکرد و غم مانند شیر، دلش را در چنگال خود نگهداشته بود.
ز هجران آتشش بر فرق میشد
دراب چشم هر دم غرق میشد
هوش مصنوعی: از جدایی آن آتش بر سرم میافتاد و هر لحظه چشمانم به شدت اشکبار میشدند.
همه عالم بگردیده چو گویی
ز عالم بین خود نادیده بویی
هوش مصنوعی: تمام جهان را گشتهای، اما گویا در این بین از حقیقت و دیدن این دنیا غافل شدهای.
فغان میکرد کای گل چون کنم من
که خار توزدل بیرون کنم من
هوش مصنوعی: ناله میکرد که ای گل، چگونه میتوانم خار را از دل تو بیرون کنم؟
چوگم گشتی ز که جویم نشانت
که بسیاری بجستم در جهانت
هوش مصنوعی: وقتی گم شدم، از که راهنمایی بگیرم؟ چون در دنیای تو، جستجوی زیادی کردم.
ز که پرسم ندانم راه کویت
که در کوی اوفتادم زارزویت
هوش مصنوعی: نمیدانم از که بپرسم راهم به سوی تو کجاست، زیرا در کوی تو به شدت گرفتار شدهام.
اگر عشق تو جان من نبودی
بعالم در، نشان من نبودی
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در زندگی من نبود، هیچ اثری از من در این دنیا نمیبود.
شکار شیر عشقت جز جگر نیست
تو گویی در تنم جانی دگر نیست
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مانند شکار شیر است و جز جگرم چیزی نیست. گویی در وجودم زندگی دیگری وجود ندارد.
چو شیری کو بگیرد گور در راه
بدندان درنیارد جز جگرگاه
هوش مصنوعی: شیر وقتی که گور را در مسیرش بگیرد، تنها جگرش را مجبور میکند که در دندانش بگیرد و چیزی جز این نمیتواند بکند.
جگر چون خورد، ره گیرد ز سرباز
بروباهان گذارد آن دگر باز
هوش مصنوعی: وقتی جگر را بخورد، راهی پیدا میکند و از میان سربازان عبور میکند و برمیگردد.
درین ره عشق تو چون شیر بیشه
نداند جز جگر خوردن همیشه
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق تو، مانند شیر در جنگل، جز خراشیدن دل و عشق ورزیدن را نمیشناسد.
ز خود یکبارگی دستم فرو بست
اگر دستم نگیری رفتم از دست
هوش مصنوعی: من در یک لحظه از خودم بیخبر شدم و نتوانستم خود را کنترل کنم. اگر تو کمکم نکنی، ممکن است از دست بروم.
دلم در داغ نومیدی کشیدی
ز بیخم کندی و شاخم بریدی
هوش مصنوعی: دل من از شدت ناامیدی دچار درد و رنج شده و تو با بیرحمی، نه تنها ریشهام را کندی بلکه شاخههایم را نیز بریدی.
سرم بر خاک و رویم بر زمینست
ز دردم فارغی دردم ازینست
هوش مصنوعی: سرم بر خاک است و صورتام بر زمین است. من از درد و رنج خود بیخبرم و تنها همین درد، مایهی آرامش من است.
ترا دارم ز ملک این جهانی
تو خود چون جان ز چشم من نهانی
هوش مصنوعی: من تو را دارم، اما تو از دنیای این عالم دوری و مثل جان، از نظر من پنهانی.
چو جان پنهان شدی چون جویمت من
مگر کز پرده بیرون جویمت من
هوش مصنوعی: زمانی که جان و روح تو پنهان شود، چطور میتوانم تو را پیدا کنم؟ مگر اینکه از پس پرده بیرون بیایی و خود را نمایان کنی.
دو اسبه دل دوان شد در خیالت
نیافت از هیچ ره گرد وصالت
هوش مصنوعی: دو اسب در خیال تو به سرعت میرانم، اما از هیچ مسیری به وصالت نمیرسم.
نشستم مدتی در بند پندار
نیامد راست با پندار من کار
هوش مصنوعی: مدتی را در خیال و تصور گذراندم، اما هیچ چیزی مطابق با افکار و خواستههای من پیش نیامد.
خطا بود آنچ میپنداشتم من
کنون زین کار،دل برداشتم من
هوش مصنوعی: آنچه که من در گذشته فکر میکردم، اشتباه بود و حالا از این کار دلم را برداشتهام.
چه میگویم که تا جانم رفیقست
ز جانانم نشان جستن طریقست
هوش مصنوعی: من چه بگویم که تا وقتی زندگی میکنم، همواره در جستجوی نشانهای از معشوقم هستم.
چو گفت این راز بی صبری بسی کرد
ز هر سویی خبر پرسان کسی کرد
هوش مصنوعی: وقتی این راز را گفت، بیصبر شد و از هر طرف شروع به پرس و جو کرد.
نه از فیروز و نه ازگل خبر بود
ازین غم هر زمان حالش بتر بود
هوش مصنوعی: نه خبری از فیروز و نه از گل بود، و به خاطر این غم، حالش هر لحظه بدتر میشد.
چوبودش یک نفس صد باره تیمار
بآخر گشت آن بیچاره بیمار
هوش مصنوعی: یک نفس از اوضاع و احوالش را بارها در نظر گرفت، اما در نهایت آن بیمار بیچاره بهبود نیافت.
نه دارو سودمند آمد نه جُلاّب
علاجش بود گل، گل غرقه در آب
هوش مصنوعی: نه هیچ دارویی به دردش خورد و نه جلاّب توانست درمانش کند، حتی گل هم که در آب غرق شده بود نتوانست به او کمک کند.
پدر میداد پندش شام و شبگیر
که خوش باش ای جوان و جام می گیر
هوش مصنوعی: پدر در وقت شام و نزدیک شب به جوان نصیحت میکرد که شاد باش و از زندگی لذت ببر.
جوانی داری و اسباب شاهی
مکش جور و بکن چیزی که خواهی
هوش مصنوعی: در جوانی امکانات و ابزارهایی برای رسیدن به مقام و موقعیت بالا داری، پس به نکن که برای این کار سختی بکشی و به دنبال خواستههایت برو.
مباش ایمن ازین گردنده پرگار
دمیست این عمر ازین دم بهره بردار
هوش مصنوعی: هرگز نباید از چرخش زمان غافل بود؛ چرا که این عمر، لحظهای بیشتر نیست. از همین لحظه باید بهرهبرداری کنی.
خوشی امروز می خور تا توانی
که فردا را کسی نکند ضمانی
هوش مصنوعی: امروز را جشن بگیر و از شادیهایش بهرهمند شو، زیرا فردا ممکن است هیچکس نتواند ضمانتی برای خوشیهایش بدهد.
درین دم همدمی دیگر گزین تو
کجا درمانی از یک همنشین تو
هوش مصنوعی: در این لحظه، شریک دیگری برای خود انتخاب کن؛ تو که از وجود یک همنشین نمیتوانی درمانی بیابی.
ترا هرجا که ماهی زیر پردهست
اگر رغبت نمایی عقد کردهست
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی و تمایل داشته باشی، ماجرا و روابط پنهانی وجود دارد.
کم گل گیر اگر گل ریخت از بار
که گر گل هست خالی نیست از خار
هوش مصنوعی: اگر برای برداشت گل سعی کنی و آن را از دست بدهی، بدان که هر گل زیبایی ممکن است بر اثر بیاحتیاطی خالی از خار و زخم نباشد. در واقع، ممکن است در پس زیباییها، مشکلاتی نیز وجود داشته باشد.
ترا چندانکه گل در ملک رومست
ز طاعت نرمتر،گردن ز مومست
هوش مصنوعی: هر اندازه که تو در کشور روم زیبا و دلربا هستی، از نظر اطاعت و فرمانپذیری که داری، به نرمش و لطافت موم نیستی.
زجایی دلبری کن اختیاری
ز گل تا کی زنی در دیده خاری
هوش مصنوعی: از جایی با زیبایی و دلربایی خود، اختیار را به دست بگیر و از گلها لذت ببر. تا چه زمانی میخواهی در دل مردم، زخم و خاری ایجاد کنی؟
اگر خواهی، دو صد شاه کُله دار
دراندازد بدامادیت دستار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی با زیور و زینت خود دو صد پادشاه را تحت تأثیر قرار دهی و به خود جلب کنی.
نشستی در غم یک پای موزه
که گفتت جز بگل نگشای روزه
هوش مصنوعی: در غم یک پای موزه نشستهای و به تو گفته میشود که جز به گل، درها را نگشایی.
ترا صد ماه جان افروز باید
اگر نبود گلی خود روی، شاید
هوش مصنوعی: اگر تو دارای صد ماه نور و روشنی باشی، اما گلی زیبا و دلنشین در وجودت نباشد، چه بسا که آن نور و روشنی هم کافی نباشد.
اگر گل شد ترا، صد نوبهارست
که در هر یک، هزاران گل ببارست
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی و طراوت گل تبدیل شوی، مانند صد بهار خواهی بود که در هر یک از آنها هزاران گل میرویند.
اگر گل شد، جهانی پر شکر هست
جهانی بیش میخواهی وگر،هست
هوش مصنوعی: اگر گل شکفته شود، دنیا پر از خوشی و شیرینی خواهد شد؛ اما اگر چنین نشود، دیگر چه چیزی را میخواهی؟
تو تا بودی ز گل آواره بودی
گهی بر خار و گه برخاره بودی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در زندگی بودی، به مانند گلی آواره و سرگردان بودی، گاهی بر روی خارها مینشستی و گاهی هم خودت به خاری تبدیل میشدی.
زمانی سنگ صحرا میشمردی
زمانی کوه و دریا میسپردی
هوش مصنوعی: گاهی بر روی سنگهای بیابان وقت میگذراندی و گاهی به کوه و دریا اهمیت میدادی.
زمانی پای در گل میفتادی
زمانی دست بر دل مینهادی
هوش مصنوعی: زمانی بود که در مشکلات گیر میکردی و زمانی دیگر، احساسات و عشق را در دل خود حس میکردی.
زماانی زهر زاری میچشیدی
زمانی درد و خواری میکشیدی
هوش مصنوعی: زمانی در گذشته، تو زهر تلخی را میچشیدی و درد و رنج را تحمل میکردی.
تو خود اندیشه کن با این همه بار
گلی میارزدت با این همه خار؟
هوش مصنوعی: به خودت فکر کن، آیا با وجود این همه زیبایی و ارزش، دردسرها و مشکلاتی که به همراه دارد، ارزشش را دارد؟
تو چون کُشتی خوشی خود را ببازی
اگر گل باشد وگرنه، چه سازی؟
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی خود را به خوشی و شادی مشغول کنی، ممکن است آن را از دست بدهی. اگر زندگیات پر از زیبایی و گل باشد، خوب است، اما اگر نه، چه میکنی؟
چو تو مُردی چه گل باشد چه خارت
که گل در زندگی آید بکارت
هوش مصنوعی: وقتی که تو بمیری، دیگر چه فرقی میکند که گل باشد یا خار، زیرا گل تنها در زندگی معنای خود را پیدا میکند.
که میداند که گل مردهست یا نه
جهان بیتو بسر بردهست یا نه
هوش مصنوعی: این جمله به این اشاره دارد که هیچکس نمیداند آیا گل زندگی دارد یا مرده است و آیا جهان در حال حاضر تحت تأثیر عشق یا زیبایی است یا خیر. در واقع، سخن از عدم قطعیت و ناپایداری است.
تو چندی در عزای او نشستی
بمحنت در بلای او نشستی
هوش مصنوعی: تو مدت مدیدی به خاطر او غمگین بودی و به زحمت و در سختی او نشستی.
بمردهست او، اگر او زنده بودی
بدین غم کاشکی ارزنده بودی
هوش مصنوعی: او مرده است، اگر زنده بود، این درد و غم برایش ارزشمندتر میبود.
ز گل بیگانگی جوی و جدایی
کسی با مرده کی کرد آشنایی
هوش مصنوعی: از گلهای بیگانه دوری کن و از جدایی پرهیز کن، زیرا هیچکس با مردهها آشنایی ندارد.
شد ازگفت پدر چون زر، رخ او
فرو بست از خجالت پاسخ او
هوش مصنوعی: پدرش به او چیزی گفت که مانند زر گرانبها بود و به همین خاطر او از خجالت، چهرهاش را پوشاند.
بر آن بنشست تا این چرخ مینا
چه بازی آردش از پرده پیدا
هوش مصنوعی: او تا زمانی که چرخ زندگی به گردشش ادامه میدهد، منتظر است ببیند چه نمایشی از پس پرده برایش به نمایش گذاشته میشود.
قدرچه بند و تقدیرش کند باز
قضا از سر چه تدبیرش کند ساز
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت چیزی را تعیین کرده باشد، هیچ تلاشی برای تغییر آن نتیجه نخواهد داشت. قضا و قدر بر تقدیر فرد حاکم است و نمیتوان به راحتی آن را تغییر داد.
هر آنکس کز مراد خود جدا شد
فدای زخم چوگان قضا شد
هوش مصنوعی: هر کسی که از خواسته و آرزوی خود دور شود، قربانی زخمهای سرنوشت خواهد شد.
همه در بیم و سرگردان بمانده
که چون گوییم درچوگان بمانده
هوش مصنوعی: همه در نگرانی و سردرگمی ماندهاند که چگونه باید در بازی چگونگی حرکت کنیم.
حاشیه ها
1388/05/05 17:08
رسته
بیت : 35
غلط: مننهانی
درست: من نهانی
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.