گنجور

بخش ۵۲ - از سر گرفتن قصّه

الا ای مرغ پیش اندیش چالاک
ز دنیا چند خواهی برد خاشاک
غریبستان دنیا جای تو نیست
قبای خاک بر بالای تو نیست
چو در بستان گل بشکفته داری
چو در دریا دُر ناسفته داری
بسوی من ازان گل دستهیی آر
مرا زان درّ موزون رستهٔ آر
اگر از قعر بحری،‌ بی نشان شو
اگر توحید داری دُرفشان شو
که هر جانی که از توحید پُر شد
بدریا گر نگاهی کرد دُر شد
چو دُرداری زبان الماس گردان
فلک گو بر سرما آس گردان
چنین گفت آنکه گفتش معتبر بود
سخنگویی کز این حالش خبر بود
که خسرو چون بدریا عزم ره کرد
جهان افروز و خسرو بود و ده مرد
همی گشتند در کشتی روانه
چو تیری لیک پیدا نه نشانه
ندانستند یک تن کان چه رایست
کجا خواهند شد مقصد کجایست
جزان چیزی ندانستند هر کس
که میرفتند سوی مغرب و بس
ازان خسرو بمغرب داشت امید
که در مغرب شود پوشیده خورشید
ازان میشد بمغرب چون خرابی
که پنهان گشته میجست آفتابی
دو هفته بر سر دریا براندند
بآخر جمله در دریا بماندند
یکی باد مخالف شد پدیدار
که خلق امّید ببریدند یکبار
چنان آن باد کشتی را روان کرد
که طوف شرق با غرب جهان کرد
مگر در سیر همچون برق میشد
که در یک دم بغرب و شرق میشد
گه از بالای مه برتر گذشتی
گهی از زیر ماهی درگذشتی
هران گاهی که در گرداب بودی
بگردش شیوهٔ لبلاب بودی
ز آب چشم چون باران بیکبار
فرو شستند دست از جان بیکبار
سه شب در شور بود آن آب و سه روز
بچارم چون برامد گیتی افروز
برامد آتش از خورشید ناگاه
از آن آتش سیه شد گردهٔ ماه
چو یوسف رخ نمود از زیر خیمه
ترنج مه ز تیغش شد دو نیمه
بیارامید لختی آب دریا
ولیکن می نیامد راه پیدا
جهانی راه یکسو اوفتادند
سرکشتی سوی بیراهه دادند
یکی آب سیه در راه آمد
وزو دود کبود آنگاه آمد
جهان افروز و همراهان هرمز
از آن آب سیه گشتند عاجز
چنان از آب میزد بوی ناخوش
که قطران را کسی سوزد بر آتش
نمیدانست کشتیبان دران راه
که راه بحر در پیشست یا چاه
بآخر در میان راه تیره
پدید آمد یکی هامون جزیره
زمین او همه سنبل ستان بود
بگرد سنبل او زعفران بود
درخت جوز بویا سرکشیده
انار و سیب را در بر کشیده
جوانمردان چونارو سیب دیدند
بخوردند و بسی آسیب دیدند
همه در لرزه و در تب بماندند
در آن موضع دو روز و شب بماندند
پدید آمد یکی کوه سرافراز
که کردی تیغش از جوزا کمر باز
فرازش از اثیر اندر گذشته
سر تیغش ز تیر اندر گذشته
درختانی که بودی بر سر تیغ
ازو یک ماهه ره بودی فرو میغ
ز هر شاخش که بر تیغ اوفتادی
بماهی میوه بر میغ اوفتادی
همه حیران درافتادند ز اندوه
که تا رفتند بر بالای آن کوه
درختان بود سر در سر کشیده
بهم در رفته بر در بر تنیده
ز هر سو چشمهیی چون آب حیوان
بهشتی نقد در بگشاده رضوان
بنفشه رسته و سبزه دمیده
نسیم صبح جیب گل دریده
خروشان گشته گرد شاخساران
بصد آواز مرغان بهاران
بگرد کوه در درّاج و تیهو
گوزن و گورخر نخجیر و آهو
ندیده بود چشم شهریاری
از آن خوشتر بگیتی مرغزاری
شدند آن سروران دلشاد ازان کوه
دو اسبه در گریز افتاد اندوه
همه عزم کمان و تیر کردند
شکار آهو و نخجیر کردند
زمانی بود آتش در گرفتند
کباب صید را خوش درگرفتند
بسی خوردند و عزم خواب کردند
غم دل بر زمین سیماب کردند
چو پیدا خواست شد از چرخ چارم
درفش دهخدای هفت انجم
ره خورشید از بهر نظاره
گرفته بود از انبوه ستاره
برامد چاوش خورشید ناگاه
که تا خالی شد از نظّارگی ماه
چو شد دریای سیمین سر گشاده
برامد باززرّین پر گشاده
دران موضع بیاران گفت هرمز
که چندین صید نبود نیز هرگز
فراوان صید باید کرد ما را
که تا زادی بود در خورد ما را
چنان کردند یارانش همان گاه
دوان گشتند صید افگن دران راه
بصحرا چون فرو رفتند از کوه
دران صحرا درختان بود انبوه
پدید آمد ز هر سو مرغزاری
بزیر هر درختی چشمه ساری
ببرد از مرغ دل امّید پرواز
ز ذوق بانگ مرغان خوش آواز
زمین پوشید زیر سبزه زاران
فلک بگرفته برگ شاخساران
درون چشمههای همچو کوثر
هزاران ماهیان سیم پیکر
چنان آن چشمهٔ روشن نکو بود
که گفتی چشمهٔ خورشید او بود
بسی خورشید در ماهی توان دید
که در خورشید ماهی را روان دید؟
چو روزی چند آنجا در کشیدند
بپیش بیشه گاهی در رسیدند
همه بیشه پر از شیر شکاری
گرفته آهوان مرغزاری
چو چندان شیر میدیدند در حال
زدند از بیم آن در ریک دنبال
بیاران گفت شه کاین بود تقدیر
وزین ره بازگشتن نیست تدبیر
کسی را نیست با تقدیر آویز
ز حکم رفته نتوان کرد پرهیز
چو حکمی رفته شد تن در قضا ده
بهر حکمی که حق راند رضاده
کنون با شیر مردم کار داریم
که ره بر شیر مردمخوار داریم
بگفت این و یکی آتش برافروخت
درختی چند بر آتش فرو سوخت
درختان چون مشاعل در گرفتند
که میزد شعله آتش برگرفتند
بهم، هم پشت گشتند آن دلیران
فرو رفتند پیش روی شیران
چو چندانی درخت آتش فشان شد
تو گفتی دوزخ آن ساعت روان شد
ز بیم آتش آن شیران سرمست
خروشان راه میجستند در جست
بسی رفتند تا آن راه بگذشت
نیاسودند تا یک ماه بگذشت
پدید آمد بهشتی بر سر راه
درختان سر کشیده بر سر ماه
همه روی زمینش درّ و مرجان
صدف افگنده و ماهی بریان
ز بسّد گشته لالستان همه خاک
نهفته دُرّ و گوهر زیر خاشاک
ز سبزه گرد او مینا گرفته
پس و پیشش کف دریا گرفته
بدریا بود پیوسته بر او
بریده زان نمیشد گوهر او
خوش آمد سخت خسرو را جزیره
چنانک از خوشی او گشت خیره
بیاران گفت هرگز مرغزاری
چنین خرّم ندیدم در بهاری
ازین خوشتر ندیدم درجهان من
شگفتم همچو گل زین بوستان من
سخن میگفت شه تا روز مه روی
ز شعر تیرهٔ شب شد سیه روی
مگر گفتی دل فرعون بگریخت
ز رود نیل بر رنگ شب آمیخت
شبی زانگشت، روی او سیه تر
بران انگشت اختر همچو اخگر
از انشب چون بسر شد نیمهیی راست
ازان دریا خروش وناله برخاست
خروش و نالهیی در بیشه افتاد
دل خسرو دران اندیشه افتاد
زمانی بود گاوی همچو کوهی
ازان دریا برامد با گروهی
دُری زان هر یکی را در دهن بود
که روشن تر ز شمع انجمن بود
نهادند آن گهر همچون چراغی
که روزی شد، شبی چون پرّ زاغی
چرا کردند گاوان گرد آن نور
نمیگشتند از نزدیک آن دور
ز نور آن گهر شد چشم خیره
تو گویی آفتابست آن جزیره
بلی آن آفتاب از نور میتافت
که آن مرکز ازو تادور میتافت
چو شد روی هوا از صبح روشن
برامد روی دریا همچو جوشن
همه گاوان سوی دریا برفتند
گهر بردند و از صحرا برفتند
ازان گوهر دل آن قوم برخاست
که هر یک را هوای آن گهر خاست
چو خسرو دید یاران را گهر خواه
بفرمود او که گل کردند در راه
گِلی کردند در ره نیکبختان
زره بردند بر شاخ درختان
بیاسودند تا چون شب در آمد
ز عمر این جهان روزی سرآمد
نقاب عنبرین بر خاک بستند
جواهر نیز بر افلاک بستند
فتاده شب بصد گمراهی آن شب
بیارامیده مرغ و ماهی آن شب
عروسان سپهر بوالعجب باز
کشیده رویها در پردهٔ راز
چونیمی شد ز شب گاوان بیکبار
روان گشتند از دریا گهر دار
چو بنهادند آن لؤلؤی لالا
روان کردند یاران گِل ز بالا
چو شد چندان گهر در گل گرفتار
بترسیدند آن گاوان بیکبار
همه از روی آن تاریک صحرا
فرو رفتند سر گردان بدریا
جوانمردان گهر چون برگرفتند
وزانجا راه هامون درگرفتند
یکی هامون هویدا گشت در راه
درو خر پشتها مانند خرگاه
همه خر پشتها ریگ روان بود
برنگ آن ریگ همچون آسمان بود
فرو ماندند یاران جمله بر جای
که نتوانست کس برداشتن پای
برنگ خون ز زیر ریگساران
ز ماران گشت پیدا صد هزاران
همی پیچید هر یک چون کمندی
ولی کس را نکردندی گزندی
گهی گُم گشت زیر ریگساری
گهی بر دیگری پیچید ماری
ازان سختی فرو ماندند یکسر
بزای جمله گریان بر فلک سر
بصد محنت چو زانجا درگذشتند
بآب و مرغزاری برگذشتند
کشیده سر بسر در کوهسارش
رسیده تا بگردون شاخسارش
نیاسودند آن شب تا سحرگاه
چه آسایش، همه حیران و گمراه
چو مه شد سرنگون صبح پگه خیز
برین میدان میناکرد خونریز
هران گوهر که شب در موی خود بافت
ز تیر صبح همچون موی بشکافت
برآمد چتر زراز کوه کشمیر
فگنده در سر افلاک زنجیر
شدند آنگه روان یاران بیک راه
که تا رفتند چون ماران بیک راه
پدید آمد یکی کوه قوی سهم
کهبر تیغش بده منزل شدی وهم
کنار چرخ تیغش را میان بود
برفعت از کمر جوزانشان بود
چو در صحرانگه کردند ازان کوه
جهانی بود ز اشتر مور انبوه
ببالا هر یکی چون گوسفندی
کزیشان پیل را بودی گزندی
اگر آهو و گور و شیر بودی
اسیر زخم اشتر مور بودی
نبودی تیر و ناوک را چنان زور
که بودی در سر چنگ شتر مور
اگر یک دشت از اشتر شدی پر
از اشتر مور گشتی مور از اشتر
زمین را ریگ زرّساو بودی
زرشاخش زبان گاو بودی
نبود از راه روی بازگشتن
نه زانموران طریق بر گذشتن
شه خسرو بیاران گفت اکنون
سر کوهست کم گیرید هامون
بپهنا بازگردیم از سر کوه
که تا ببریده گردد چنبر کوه
چنان کردند وبر پهنای آن تیغ
روان گشتند همچون ماه در میغ
مگر آن کوه اختر را محک بود
که گفتی کوه کوهان فلک بود
چو تیغش بود هم پهلوی گردون
تو گفتی بود تیغی آسمان گون
از آن تیغی چو برگ گندنا بود
که سر سبزیش از چرخ دوتابود
نیام تیغ بود از چرخ دوّار
شده آن تیغ از انجم گهردار
چو هرمز تیغ برّان دید آن را
بپای خویشتن ببرید آن را
برید از پای خود آن تیغ هرمز
بپای خود که برّد تیغ هرگز
چنان کردند بر بالا گذاره
که بگرفتند بر گردون ستاره
گر آواز عجب برمی‌کشیدند
صدا از چرخ گردان می‌شنیدند
تو گفتی از زمین رفتند بیرون
که سنگ انداختند از برج گردون
چو کردندی جهانی صید هر روز
شدی بریان ز خورشید جهان سوز
نبود آرامشان چون تیر پرتاب
که میرفتند روز و شب چو مهتاب
شبی کافلاک بی مهتاب بودی
نبودی راه و وقت خواب بودی
دو مه خود را چو بر گردون فگندند
بآخر خویش را بیرون فگندند
بناگاه از بر آن کوه خارا
یکی بحر عجب شد آشکارا
همه عالم تو گفتی آب دارد
جهانی رعشهٔ سیماب دارد
بهر ساعت ز دریا موج میخاست
که میشد موج کژ با آسمان راست
چنان دریا ندیده بود هرمز
چنان دریا نبیند چشم هرگز
بفرمود او که کشتی ساز گردند
بسوی چوب و تخته باز گردند
چو اوّل بار کشتی برگشادند
همه در کار کشتی سر نهادند
پس آنگه زود کشتیبان شهزاد
بساخت آن کشتی و بر آب ره داد
فراوان صید در کشتی نهادند
طریق باد بر کشتی نهادند
روان کردند کشتی را چهل روز
بمانده شاه سرگردان و دلسوز
دلش در غم پریشانی فزوده
ز کار خود پشیمانی نموده
ز گمراهی خود حیران بمانده
میان بحر سرگردان بمانده
دلش را گل چنان در خون نهاده
که زین بحر بر گلگون نهاده
بسی شبرنگ چشمش خون نموده
همه دریا از آن گلگون نموده
دلش در آتش سوزان چنان بود
کزان، دریای آب آتش فشان بود
گهی از دیده خون دل فشاندی
گهی بر خون دل کشتی براندی
چو ابری میگریست و در عجب ماند
که در دریا، چو دریا خشک لب ماند
بدل میگفت کای دل کارت افتاد
فروده تن، چو تن دربارت افتاد
اگر دُر بایدت از خود برون شو
بغوّاصی درین دریای خون شو
دل اوّل شو برهنه پس نگونسار
چو غوّاصان، نفس آنگه نگهدار
چو اوّل این سه کارت کرده باشد
دو کار دیگرت در پرده باشد
اگر یابی گهر خورشید گردی
وگرنه غرقهٔ جاوید گردی
غم گل کان نه سردارد نه پایی
برون آرد سری آخر زجایی
چنانم آتشی در دل فتادست
که گر، دم میزنم چون تفّ و بادست
دل مسکین من مدهوش برخاست
ز سوز من ز دریا جوش برخاست
همه شب ناله و زاری همی کرد
جهان افروز دلداری همی کرد
زنی در عشق مردی مرد او بود
ز سر تا پای،‌غرق درد اوبود
قدم میزد ز مردان پیش در راه
ز خود میداد داد عشق دلخواه
چو روی خسروش پیش نظر بود
ز چندان راه وسختی بیخبر بود
کسی باور کند این حال روزی
که کاری افتدش با دلفروزی
جهان افروز را صد جان فدا باد
که داد عشق جانان نیک میداد
شه بیدل دران کشتی بمانده
چهل روزه چنین کشتی برانده
چه کردی گر نکردی آن سفر شاه
که بود آبشخور و روزیش در راه
علی الجمله ز دریا بامدادی
بروز چل یکم برخاست بادی
درامد گرد کشتی باد ناخوش
بگردانید کشتی را چو آتش
گهی مانند قارون زیر در رفت
گهی چون آتش نمرود بر رفت
سه روز و چار شب چون تیر پرتاب
نمیاستاد کشتی بر سر آب
بآخر با کنار افتاد کشتی
فلک با شاه گفت آزاد گشتی
چو قیصر زاد از دریا گذر کرد
بسی شکر و سپاس دادگر کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای مرغ پیش اندیش چالاک
ز دنیا چند خواهی برد خاشاک
هوش مصنوعی: ای پرنده‌ی هوشمند و آینده‌نگر، از این دنیای فانی چه چیز بیشتری می‌خواهی داشته باشی جز چیزهای بی‌ارزش و ناچیز؟
غریبستان دنیا جای تو نیست
قبای خاک بر بالای تو نیست
هوش مصنوعی: دنیا جای مناسبی برای تو نیست، زیرا زمین و خاک نمی‌تواند به قامت بلند تو بپوشد.
چو در بستان گل بشکفته داری
چو در دریا دُر ناسفته داری
هوش مصنوعی: وقتی که در باغ گل به شکوفه نشسته‌ای، مانند این است که در دریا گوهری هنوز درون صدف‌اش پنهان مانده است.
بسوی من ازان گل دستهیی آر
مرا زان درّ موزون رستهٔ آر
هوش مصنوعی: به سمت من از آن دسته گل‌ها بیاور، آن مروارید زیبا و خوش آهنگ را برایم آرزو کن.
اگر از قعر بحری،‌ بی نشان شو
اگر توحید داری دُرفشان شو
هوش مصنوعی: اگر حتی در عمق دریاها هم گم شوی، ولی ایمان به یکتایی خدا داشته باشی، مانند جواهر درخشان خواهی شد.
که هر جانی که از توحید پُر شد
بدریا گر نگاهی کرد دُر شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به شناخت و ایمان به یکتایی خدا دست یابد، اگر نگاهی به عالم هستی بیندازد، مثل دریایی پر از جواهرات می‌شود.
چو دُرداری زبان الماس گردان
فلک گو بر سرما آس گردان
هوش مصنوعی: وقتی که تو به خودت ارزش می‌دهی و به روشنی درخشان می‌شوی، آنگاه آسمان نیز بر تو افتخاراتش را نثار خواهد کرد.
چنین گفت آنکه گفتش معتبر بود
سخنگویی کز این حالش خبر بود
هوش مصنوعی: آنکه این سخن را گفت، شخصی معتبر و قابل اعتماد بود که از وضعیت او آگاه بود.
که خسرو چون بدریا عزم ره کرد
جهان افروز و خسرو بود و ده مرد
هوش مصنوعی: خسرو مانند دریا تصمیم به رفتن گرفت، در حالی که جهان را روشن می‌کرد و او و ده مرد در کنار او بودند.
همی گشتند در کشتی روانه
چو تیری لیک پیدا نه نشانه
هوش مصنوعی: در کشتی، مانند تیری که به سرعت پرتاب می‌شود، سفر می‌کردند، اما هیچ نشانه‌ای از مقصد یا مسیر مشخص نبود.
ندانستند یک تن کان چه رایست
کجا خواهند شد مقصد کجایست
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌دانست که آن تصمیم چه خواهد شد و مقصد نهایی کجاست.
جزان چیزی ندانستند هر کس
که میرفتند سوی مغرب و بس
هوش مصنوعی: هیچ کس جز این متوجه نشد که آنها فقط به سمت مغرب می‌روند و دیگر هیچ.
ازان خسرو بمغرب داشت امید
که در مغرب شود پوشیده خورشید
هوش مصنوعی: امید داشت که در سرزمین مغرب، خورشید پنهان شود و از دید مردم دور بماند.
ازان میشد بمغرب چون خرابی
که پنهان گشته میجست آفتابی
هوش مصنوعی: از آن مشروب وقتی در غرب پنهان می‌شود، مانند خرابی است که به دنبال نور آفتاب می‌گردد.
دو هفته بر سر دریا براندند
بآخر جمله در دریا بماندند
هوش مصنوعی: دو هفته در کنار دریا بودند و در پایان متوجه شدند که نهایتاً دریا را ترک نکردند و همچنان در آن جا ماندند.
یکی باد مخالف شد پدیدار
که خلق امّید ببریدند یکبار
هوش مصنوعی: یک نیروی مخالف ناگهان نمایان شد و مردم بار دیگر ناامید شدند.
چنان آن باد کشتی را روان کرد
که طوف شرق با غرب جهان کرد
هوش مصنوعی: باد به قدری قوی و روان بود که کشتی را به حرکت درآورد و طوفان شرق و غرب را به هم متصل کرد.
مگر در سیر همچون برق میشد
که در یک دم بغرب و شرق میشد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که در سفر مانند برق سفر کنیم و در یک لحظه به سمت غرب و شرق برویم؟
گه از بالای مه برتر گذشتی
گهی از زیر ماهی درگذشتی
هوش مصنوعی: گاهی از بالای ابرها عبور کردی و گاهی هم از زیر نور ماه رد شدی.
هران گاهی که در گرداب بودی
بگردش شیوهٔ لبلاب بودی
هوش مصنوعی: هر زمانی که در مشکلات و چالش‌ها قرار داشتی، مانند پیچیدگی و منحرف شدن گیاه لبلاب به دور خودت می‌چرخیدی.
ز آب چشم چون باران بیکبار
فرو شستند دست از جان بیکبار
هوش مصنوعی: چشم‌ها مانند بارانی شدید، یکباره اشک ریختند و نتوانستند جان را از دست بدهند.
سه شب در شور بود آن آب و سه روز
بچارم چون برامد گیتی افروز
هوش مصنوعی: سه شب آن آب به شدت ناآرام و خروشان بود و سه روز هم که به آرامش رسید، دنیای روشنی را نمایان کرد.
برامد آتش از خورشید ناگاه
از آن آتش سیه شد گردهٔ ماه
هوش مصنوعی: ناگهان از خورشید آتش سوزان بیرون آمد و به خاطر آن، قسمت بالایی ماه تیره و سیاه شد.
چو یوسف رخ نمود از زیر خیمه
ترنج مه ز تیغش شد دو نیمه
هوش مصنوعی: وقتی یوسف از زیر چادر خود نمایان شد، چهره‌اش همچون ماه روشن کرد و زیبایی‌اش به حدی بود که دل‌ها را مجذوب خود می‌کرد.
بیارامید لختی آب دریا
ولیکن می نیامد راه پیدا
هوش مصنوعی: لحظه‌ای دریای آرام را ببین، اما همچنان نمی‌توان راهی پیدا کرد.
جهانی راه یکسو اوفتادند
سرکشتی سوی بیراهه دادند
هوش مصنوعی: مردم دنیا به سمت یک هدف مشخص پیش رفتند، اما برخی از آنها در مسیر خود منحرف شدند و به بی‌راهه رفتند.
یکی آب سیه در راه آمد
وزو دود کبود آنگاه آمد
هوش مصنوعی: یک نفر در راه، آبی تیره به همراه داشت و بعد از او، دودی آبی‌رنگ پدیدار شد.
جهان افروز و همراهان هرمز
از آن آب سیه گشتند عاجز
هوش مصنوعی: زمینه‌ای از شکوه و قدرت هرمز و همراهانش، به خاطر یکی از اتفاقات یا مشکلات به شدت متضرر و ناتوان شدند.
چنان از آب میزد بوی ناخوش
که قطران را کسی سوزد بر آتش
هوش مصنوعی: بوی ناخوشی از آب برمی‌خاست که حتی می‌توانست قطران را بر روی آتش بسوزاند.
نمیدانست کشتیبان دران راه
که راه بحر در پیشست یا چاه
هوش مصنوعی: کشتی‌بان نمی‌دانست که در این مسیر دریا وجود دارد یا یک چاه.
بآخر در میان راه تیره
پدید آمد یکی هامون جزیره
هوش مصنوعی: در انتهای یک راه تاریک و دشوار، ناگهان جزیره‌ای به نام هامون نمایان شد.
زمین او همه سنبل ستان بود
بگرد سنبل او زعفران بود
هوش مصنوعی: زمین او پر از گل‌های سنبل بود و اطراف سنبل او پر از زعفران به جمالش می‌افزود.
درخت جوز بویا سرکشیده
انار و سیب را در بر کشیده
هوش مصنوعی: درخت گردو به زیبایی و شکوه، میوه‌های انار و سیب را در آغوش گرفته و با جذبه‌ای خاص به آن‌ها جلوه‌ای ویژه بخشیده است.
جوانمردان چونارو سیب دیدند
بخوردند و بسی آسیب دیدند
هوش مصنوعی: جوانمردان وقتی سیب را دیدند، آن را خوردند و از این کار زیان‌های زیادی دیدند.
همه در لرزه و در تب بماندند
در آن موضع دو روز و شب بماندند
هوش مصنوعی: همه در حالت ترس و نگرانی باقی ماندند و در آن مکان برای دو روز و شب ماندگار شدند.
پدید آمد یکی کوه سرافراز
که کردی تیغش از جوزا کمر باز
هوش مصنوعی: یک کوه بلند و استوار ظاهر شد که تیغش از سمت جوزا باز بود.
فرازش از اثیر اندر گذشته
سر تیغش ز تیر اندر گذشته
هوش مصنوعی: او از جایی بسیار بلند و مرتفع به گذشته نگاه می‌کند و سرنوشتش به مانند تیری است که از کمان رها شده و به گذشته پرتاب شده است.
درختانی که بودی بر سر تیغ
ازو یک ماهه ره بودی فرو میغ
هوش مصنوعی: درختانی که در بالای کوه قرار دارند، به دلیل سختی و بلندی یک‌ماه راه پیشینه دارند، و درختان نیز در این مسیر به گل‌ها و ثمرات می‌رسند.
ز هر شاخش که بر تیغ اوفتادی
بماهی میوه بر میغ اوفتادی
هوش مصنوعی: هر زمان که بر تیغ او بیفتی، میوه‌ای از شاخ‌هایش به زمین خواهد افتاد.
همه حیران درافتادند ز اندوه
که تا رفتند بر بالای آن کوه
هوش مصنوعی: همه از شدت غم و اندوه گیج و سردرگم شدند، وقتی که به قله آن کوه رسیدند.
درختان بود سر در سر کشیده
بهم در رفته بر در بر تنیده
هوش مصنوعی: درختان به طور انبوه و به هم فشرده در کنار هم قرار گرفته‌اند و به شکلی روی هم پیچیده‌اند.
ز هر سو چشمهیی چون آب حیوان
بهشتی نقد در بگشاده رضوان
هوش مصنوعی: چشمه‌هایی در هر سو به چشم می‌خورند که مانند آب حیات بهشتی، دروازه‌های بهشت را به روی خود گشوده‌اند.
بنفشه رسته و سبزه دمیده
نسیم صبح جیب گل دریده
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی بهار و جلوه‌های طبیعی آن اشاره دارد. بنفشه‌ها در حال رشد و سبزه‌ها در حال شکفتن هستند و نسیم صبحگاهی باعث می‌شود که عطر گل‌ها در فضا پخش شود. به‌عبارتی، طبیعت در حال شکوفایی و زندگی دوباره است و حس تازگی و خوشبوئی را به انسان منتقل می‌کند.
خروشان گشته گرد شاخساران
بصد آواز مرغان بهاران
هوش مصنوعی: درختان با شکوفه‌های بهاری سرشار از زندگی شده‌اند و صدای خوش پرندگان در این فصل به گوش می‌رسد.
بگرد کوه در درّاج و تیهو
گوزن و گورخر نخجیر و آهو
هوش مصنوعی: به دنبال جانداران وحشی مانند دراج، تیهو، گوزن، گورخر، نخچیر و آهو در کوه و دشت بگرد.
ندیده بود چشم شهریاری
از آن خوشتر بگیتی مرغزاری
هوش مصنوعی: چشم هیچ پادشاهی در دنیا چنین خوشگلی و زیبایی را در یک مرغزار ندیده است.
شدند آن سروران دلشاد ازان کوه
دو اسبه در گریز افتاد اندوه
هوش مصنوعی: آن سروران خوشحال به خاطر آن کوه، دو اسب پشت سر هم به سرعت و شتاب از آنجا دور شدند و اندوه را پشت سر گذاشتند.
همه عزم کمان و تیر کردند
شکار آهو و نخجیر کردند
هوش مصنوعی: همه تصمیم گرفتند که با کمان و تیر به شکار آهو بروند و به دنبال شکار حرکت کردند.
زمانی بود آتش در گرفتند
کباب صید را خوش درگرفتند
هوش مصنوعی: روزگاری بود که آتش روشن کردند و کباب شکار را به خوبی پختند.
بسی خوردند و عزم خواب کردند
غم دل بر زمین سیماب کردند
هوش مصنوعی: بسیار نوشیدند و تصمیم به خواب گرفتن گرفتند، غم دل را به حالتی شبیه به سیماب بر زمین گذاشتند.
چو پیدا خواست شد از چرخ چارم
درفش دهخدای هفت انجم
هوش مصنوعی: وقتی که از آسمان چهارم، نشان دهخدا درخشان شد، هفت ستاره را نمایان کرد.
ره خورشید از بهر نظاره
گرفته بود از انبوه ستاره
هوش مصنوعی: مسیر خورشید برای مشاهده انتخاب شده بود، در حالی که ستاره‌های زیادی در آسمان بودند.
برامد چاوش خورشید ناگاه
که تا خالی شد از نظّارگی ماه
هوش مصنوعی: ناگهان صدای آواز خورشید بلند شد و ماه از آسمان رخت بربست.
چو شد دریای سیمین سر گشاده
برامد باززرّین پر گشاده
هوش مصنوعی: زمانی که دریای نقره‌ای به آرامی و به طور آزاد گردید، بید بلند و زریّن با بال‌های باز نمایان شد.
دران موضع بیاران گفت هرمز
که چندین صید نبود نیز هرگز
هوش مصنوعی: در آنجا هرمز به دوستانش گفت که هیچگاه چنین شکارهایی وجود نداشته است.
فراوان صید باید کرد ما را
که تا زادی بود در خورد ما را
هوش مصنوعی: باید شکار زیاد انجام دهیم تا غذایی برای ما فراهم شود.
چنان کردند یارانش همان گاه
دوان گشتند صید افگن دران راه
هوش مصنوعی: دوستانش بلافاصله به سرعت به راه افتادند و در آن مسیر به شکار رفتند.
بصحرا چون فرو رفتند از کوه
دران صحرا درختان بود انبوه
هوش مصنوعی: وقتی به دشت رفتند و از کوه پایین آمدند، در آن دشت درختان زیادی وجود داشت.
پدید آمد ز هر سو مرغزاری
بزیر هر درختی چشمه ساری
هوش مصنوعی: از هر طرف، دشت و چمنی به وجود آمده که زیر هر درختی، چشمه‌ای جوشان دیده می‌شود.
ببرد از مرغ دل امّید پرواز
ز ذوق بانگ مرغان خوش آواز
هوش مصنوعی: امید پرواز از دل پرنده‌ام را با صدای دل‌انگیز پرندگان خوش آواز از دست می‌دهم.
زمین پوشید زیر سبزه زاران
فلک بگرفته برگ شاخساران
هوش مصنوعی: زمین زیر پوششی از سبزه‌های زیبا قرار گرفته و آسمان برگ‌های درختان را در خود فراگرفته است.
درون چشمههای همچو کوثر
هزاران ماهیان سیم پیکر
هوش مصنوعی: درون چشمه‌هایی شبیه به کوثر، هزاران ماهی با بدنی نقره‌ای در حال شنا هستند.
چنان آن چشمهٔ روشن نکو بود
که گفتی چشمهٔ خورشید او بود
هوش مصنوعی: چنان چشمه‌ای روشن و زیبا بود که انگار نور خورشید از آن جریان می‌یافت.
بسی خورشید در ماهی توان دید
که در خورشید ماهی را روان دید؟
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره شده که در درون هر ماهی (سمبل نیکی و زیبایی) می‌توان تابش و زیبایی خورشید (سمبل حقیقت و روشنایی) را مشاهده کرد. این یعنی زیبایی و حقیقت در هم تنیده‌اند و در هر چیز زیبا، می‌توان اثری از حقیقت را یافت.
چو روزی چند آنجا در کشیدند
بپیش بیشه گاهی در رسیدند
هوش مصنوعی: مدتی در آنجا ماندند و در ادامه به جایی رسیدند که درختان و پرندگان وجود داشت.
همه بیشه پر از شیر شکاری
گرفته آهوان مرغزاری
هوش مصنوعی: تمام جنگل پر از شیرهای شکارچی است و آهوان در مرتع در حال دور شدن هستند.
چو چندان شیر میدیدند در حال
زدند از بیم آن در ریک دنبال
هوش مصنوعی: وقتی که شیر زیادی را در حال مشاهده کردند، از ترس آن، به سرعت از آنجا فرار کردند.
بیاران گفت شه کاین بود تقدیر
وزین ره بازگشتن نیست تدبیر
هوش مصنوعی: رهبران گفتند که این سرنوشت ماست و از این مسیر نمی‌توان برگشت و چاره‌ای برای این کار نیست.
کسی را نیست با تقدیر آویز
ز حکم رفته نتوان کرد پرهیز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از سرنوشت خود فرار کند و نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند.
چو حکمی رفته شد تن در قضا ده
بهر حکمی که حق راند رضاده
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت از پیش تعیین شده است و نمی‌توان از آن فرار کرد، باید خود را به آن تسلیم کرد و برای هرگونه دستوری که خداوند حکم کرده است، راضی و خشنود بود.
کنون با شیر مردم کار داریم
که ره بر شیر مردمخوار داریم
هوش مصنوعی: اکنون با مردان شجاع و قدرتمند سر و کار داریم که راه را بر کسانی که به آنها ظلم می‌کنند، می‌بندند.
بگفت این و یکی آتش برافروخت
درختی چند بر آتش فرو سوخت
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و سپس آتش را روشن کرد؛ درختانی چند در آتش سوختند.
درختان چون مشاعل در گرفتند
که میزد شعله آتش برگرفتند
هوش مصنوعی: درختان مانند مشعل‌ها روشن شدند و شعله‌های آتش به برگ‌هایشان نفوذ کرد.
بهم، هم پشت گشتند آن دلیران
فرو رفتند پیش روی شیران
هوش مصنوعی: دلیران به هم پیوستند و در برابر شیران قرار گرفتند.
چو چندانی درخت آتش فشان شد
تو گفتی دوزخ آن ساعت روان شد
هوش مصنوعی: زمانی که درخت آتش فشان به شدت شعله‌ور شد، گویی جهنم در آن لحظه به راه افتاد.
ز بیم آتش آن شیران سرمست
خروشان راه میجستند در جست
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آتش، آن شیران خوشحال و سرمست در حال گریز و فرار بودند.
بسی رفتند تا آن راه بگذشت
نیاسودند تا یک ماه بگذشت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد برای عبور از آن مسیر سفر کردند و تا رسیدن به هدف خود استراحت نکردند و تقریباً یک ماه را در این تلاش سپری کردند.
پدید آمد بهشتی بر سر راه
درختان سر کشیده بر سر ماه
هوش مصنوعی: بهشتی زیبا و دل‌انگیز در مسیر درختان بلند و شگفت‌انگیز شکل گرفته که به سمت آسمان کشیده شده‌اند.
همه روی زمینش درّ و مرجان
صدف افگنده و ماهی بریان
هوش مصنوعی: تمامی سطح زمین از مروارید و مرجان پوشیده شده و ماهی کباب شده‌ای بر روی آن قرار دارد.
ز بسّد گشته لالستان همه خاک
نهفته دُرّ و گوهر زیر خاشاک
هوش مصنوعی: به دلیل انبوه خاک و پوشش گیاهی، جواهرات و گوهرهای پنهان در زیر زمین به چشم نمی‌آیند و هیچ‌کس از وجود آنها خبر ندارد.
ز سبزه گرد او مینا گرفته
پس و پیشش کف دریا گرفته
هوش مصنوعی: از سبزه دور او، رنگی شبیه جام می به خود گرفته و اطرافش مانند کف دریا پوشیده شده است.
بدریا بود پیوسته بر او
بریده زان نمیشد گوهر او
هوش مصنوعی: او همیشه مانند دریا است و هرگز از او گوهرش کم نمی‌شود، حتی اگر چیزی از آن جدا شود.
خوش آمد سخت خسرو را جزیره
چنانک از خوشی او گشت خیره
هوش مصنوعی: خوشحالی و شگفتی جزیره از آمدن خسرو به قدری زیاد بود که به خاطر خوشحالی او گیج و مبهوت شد.
بیاران گفت هرگز مرغزاری
چنین خرّم ندیدم در بهاری
هوش مصنوعی: یاران گفتند که در هیچ باغ و مرغزاری به این زیبایی و خرمی در بهار ندیده‌اند.
ازین خوشتر ندیدم درجهان من
شگفتم همچو گل زین بوستان من
هوش مصنوعی: من در جهان چیز زیباتری از این ندیده‌ام و شگفت‌زده‌ام مثل گل از این باغ.
سخن میگفت شه تا روز مه روی
ز شعر تیرهٔ شب شد سیه روی
هوش مصنوعی: شاه در حال صحبت بود که ناگهان چهره ماه که در شب تاریک بود، نمایان شد و نورش همه جا را روشن کرد.
مگر گفتی دل فرعون بگریخت
ز رود نیل بر رنگ شب آمیخت
هوش مصنوعی: آیا تو گفتی که دل فرعون از ترس در برابر رود نیل فرار کرد و در رنگ شب پنهان شد؟
شبی زانگشت، روی او سیه تر
بران انگشت اختر همچو اخگر
هوش مصنوعی: یک شب، وقتی که به او نگاه کردم، چهره‌اش از شب تیره‌تر به نظر می‌رسید و ستاره‌های آسمان مانند ذغال گرم و درخشان به چشم می‌آمدند.
از انشب چون بسر شد نیمهیی راست
ازان دریا خروش وناله برخاست
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان رسید، صدای خروش و ناله‌ای از دریا بلند شد.
خروش و نالهیی در بیشه افتاد
دل خسرو دران اندیشه افتاد
هوش مصنوعی: صدای خروش و ناله‌ای در جنگل به گوش رسید و دل خسرو در این فکر و اندیشه فرو رفت.
زمانی بود گاوی همچو کوهی
ازان دریا برامد با گروهی
هوش مصنوعی: زمانی در گذشته، گاوی به بزرگی کوه از دریا برخاست و با گروهی به حرکت درآمد.
دُری زان هر یکی را در دهن بود
که روشن تر ز شمع انجمن بود
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها دُرّی در دهان دارد که از شمع انجمن روشن‌تر است.
نهادند آن گهر همچون چراغی
که روزی شد، شبی چون پرّ زاغی
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک گوهر و ارزش و نوری است که در ابتدا ممکن است درخشان و روشن باشد، اما با گذر زمان و در شرایط نامناسب، ممکن است مانند یک پرزاغ، کم‌نور و بی‌حرکت شود. به عبارتی دیگر، ارزش و زیبایی چیزها ممکن است در گذر زمان و به دلایل مختلف دچار تغییر و افت شود.
چرا کردند گاوان گرد آن نور
نمیگشتند از نزدیک آن دور
هوش مصنوعی: چرا گاوان دور آن نور جمع شدند و از نزدیک آن نور نمی‌چرخیدند؟
ز نور آن گهر شد چشم خیره
تو گویی آفتابست آن جزیره
هوش مصنوعی: چشم تو از درخشش آن جواهر خیره شده است، انگار که آن جزیره مانند آفتاب می‌درخشد.
بلی آن آفتاب از نور میتافت
که آن مرکز ازو تادور میتافت
هوش مصنوعی: آری، آن خورشید نورش را می‌تاباند که آن مرکز نیز از او تابش می‌گرفت.
چو شد روی هوا از صبح روشن
برامد روی دریا همچو جوشن
هوش مصنوعی: زمانی که صبح روشن شد و آسمان پاک و آبی گردید، دریا نیز مانند زره‌ای درخشان و زیبا به نظر آمد.
همه گاوان سوی دریا برفتند
گهر بردند و از صحرا برفتند
هوش مصنوعی: همه گاوها به سمت دریا رفتند تا جواهرات را بردارند و از دشت دور شدند.
ازان گوهر دل آن قوم برخاست
که هر یک را هوای آن گهر خاست
هوش مصنوعی: از دل آن مردم، جوهر ارزشمندی پدید آمد که هر یک از آن‌ها آرزوی دستیابی به آن گوهر را داشتند.
چو خسرو دید یاران را گهر خواه
بفرمود او که گل کردند در راه
هوش مصنوعی: وقتی خسرو یارانش را دید که به دنبال جواهر هستند، به آن‌ها دستور داد که در راه، گل بکارند.
گِلی کردند در ره نیکبختان
زره بردند بر شاخ درختان
هوش مصنوعی: در مسیر خوشبختی، مردم به جای زره و تجهیزات جنگی، سفال و گل درست کردند و آن را بر روی شاخه‌های درختان قرار دادند.
بیاسودند تا چون شب در آمد
ز عمر این جهان روزی سرآمد
هوش مصنوعی: آرامش را جستجو کردند تا زمانی که شب فرا رسید و زندگی در این دنیا به پایان رسید.
نقاب عنبرین بر خاک بستند
جواهر نیز بر افلاک بستند
هوش مصنوعی: آنها نقاب خوشبویی را روی زمین قرار دادند و جواهرات را نیز در آسمان قرار دادند.
فتاده شب بصد گمراهی آن شب
بیارامیده مرغ و ماهی آن شب
هوش مصنوعی: شب به قدری تاریک و بی‌نظم است که همه چیز در آن گم شده و دچار سردرگمی شده‌اند؛ حتی پرندگان و ماهیان نیز در این شب در آرامش نیستند و دچار بی‌نظمی و آشفتگی‌اند.
عروسان سپهر بوالعجب باز
کشیده رویها در پردهٔ راز
هوش مصنوعی: عروسان آسمان با شگفتی، چهره‌های خود را در پرده‌ای از راز پنهان کرده‌اند.
چونیمی شد ز شب گاوان بیکبار
روان گشتند از دریا گهر دار
هوش مصنوعی: وقتی ناگهان شب به پایان رسید، گاوان به یکباره از دریا خارج شدند و جواهرات گرانبهایی را با خود آوردند.
چو بنهادند آن لؤلؤی لالا
روان کردند یاران گِل ز بالا
هوش مصنوعی: وقتی آن لؤلؤی زیبا را قرار دادند، دوستان از بالای آن پایین آمدند و با خاک بازی کردند.
چو شد چندان گهر در گل گرفتار
بترسیدند آن گاوان بیکبار
هوش مصنوعی: وقتی که آن جواهرات در گل زیاد شد، گاوان به یکباره ترسیدند.
همه از روی آن تاریک صحرا
فرو رفتند سر گردان بدریا
هوش مصنوعی: همه به خاطر تاریکی آن بیابان به دریا رفتند و سرگردان شدند.
جوانمردان گهر چون برگرفتند
وزانجا راه هامون درگرفتند
هوش مصنوعی: جوانمردان وقتی که گوهر و ارزش را برداشتند، از آنجا راه مبارزات و دشواری‌ها را آغاز کردند.
یکی هامون هویدا گشت در راه
درو خر پشتها مانند خرگاه
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری اشاره شده است که در آن یکی از افراد یا چیزها در مسیر کار کشاورزی نمایان می‌شود و پشت‌های خرها شبیه خرگاه (محل نگهداری خرها) به نظر می‌رسد. به عبارت دیگر، منظر و حالتی از کشاورزی و کار با خرها توصیف شده که نشان‌دهنده تلاش و فعالیت در این زمینه است.
همه خر پشتها ریگ روان بود
برنگ آن ریگ همچون آسمان بود
هوش مصنوعی: همه خرها بر روی شن‌های روانی حرکت می‌کردند که رنگش شبیه آسمان بود.
فرو ماندند یاران جمله بر جای
که نتوانست کس برداشتن پای
هوش مصنوعی: دوستان و یاران به حالت انتظار ایستاده‌اند و نمی‌توانند از جایی حرکت کنند.
برنگ خون ز زیر ریگساران
ز ماران گشت پیدا صد هزاران
هوش مصنوعی: زیر شن‌ها و سنگ‌ها، خون به خاطر مارها نمایان شد و در این وضعیت، چهره‌های زیادی به چشم می‌خورد.
همی پیچید هر یک چون کمندی
ولی کس را نکردندی گزندی
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها مانند کمند می‌چرخیدند، اما به هیچ‌کس آسیبی نمی‌زدند.
گهی گُم گشت زیر ریگساری
گهی بر دیگری پیچید ماری
هوش مصنوعی: گاهی انسان در مشکلات و سختی‌ها گم می‌شود و گاهی نیز با چالش‌های جدیدی مواجه می‌شود که او را به سمتی دیگر می‌کشاند.
ازان سختی فرو ماندند یکسر
بزای جمله گریان بر فلک سر
هوش مصنوعی: از آن دشواری، همه به یکباره در برابرش ایستادند و به خاطر همه، سرهایشان را به آسمان بلند کردند و گریان شدند.
بصد محنت چو زانجا درگذشتند
بآب و مرغزاری برگذشتند
هوش مصنوعی: بعد از تحمل بسیاری از سختی‌ها و رنج‌ها، آنها از آنجا عبور کردند و به مکانی با آب و چمنزار رسیدند.
کشیده سر بسر در کوهسارش
رسیده تا بگردون شاخسارش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از ارتفاعات کوه و درختان بلند اشاره دارد. در اینجا، کوه به نقطه‌ای رسیده که درختانش تا آسمان و دورتر از آن نیز کشیده شده‌اند. به نوعی، زیبایی و عظمت طبیعت در این متن به وضوح حس می‌شود، جایی که درختان با شاخسارهای خود به سمت آسمان و عالم بالا رفته‌اند.
نیاسودند آن شب تا سحرگاه
چه آسایش، همه حیران و گمراه
هوش مصنوعی: در آن شب تا سپیده‌دم کسی نتوانست بخوابد و آرامش پیدا کند، همه در حال confusion و سرگردانی بودند.
چو مه شد سرنگون صبح پگه خیز
برین میدان میناکرد خونریز
هوش مصنوعی: زمانی که ماه به پایین می‌آید و صبح سر برمی‌آورد، در این میدان، شراب‌خوری به اوج خود می‌رسد و خونریزی آغاز می‌شود.
هران گوهر که شب در موی خود بافت
ز تیر صبح همچون موی بشکافت
هوش مصنوعی: هرگوهر و زیبایی که در شب به موهای خود بافته‌ای، صبح با نوری مانند تیر شکسته می‌شود.
برآمد چتر زراز کوه کشمیر
فگنده در سر افلاک زنجیر
هوش مصنوعی: چتر بلندی از کوه‌های کشمیر به آسمان‌ها گسترده شده و مانند زنجیری بر فراز آن‌ها آویزان است.
شدند آنگه روان یاران بیک راه
که تا رفتند چون ماران بیک راه
هوش مصنوعی: سپس دوستان به یک مسیر روانه شدند، به گونه‌ای که مانند مارها در یک خط حرکت کردند.
پدید آمد یکی کوه قوی سهم
کهبر تیغش بده منزل شدی وهم
هوش مصنوعی: یک کوه بزرگ و قدرتمند ظاهر شد که در بالایش سرسبز و آبادانی بود.
کنار چرخ تیغش را میان بود
برفعت از کمر جوزانشان بود
هوش مصنوعی: در کنار چرخ، تیغ آن در میانه قرار دارد و قامت بلند آن شبیه به کمر درختان جوز است.
چو در صحرانگه کردند ازان کوه
جهانی بود ز اشتر مور انبوه
هوش مصنوعی: در بیابان، زمانی که از آن کوه عبور کردند، دنیایی از شتران مثل مور در کنار هم جمع شده بود.
ببالا هر یکی چون گوسفندی
کزیشان پیل را بودی گزندی
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها مانند گوسفند هستند که به هنگام خطر، به سمت پنهان شدن می‌روند و از پیلی که در خطر است، دوری می‌کنند.
اگر آهو و گور و شیر بودی
اسیر زخم اشتر مور بودی
هوش مصنوعی: اگر تو به مانند آهو، گورخر یا شیر بودی، بدون شک به زخم‌های موری گرفتار می‌شدی.
نبودی تیر و ناوک را چنان زور
که بودی در سر چنگ شتر مور
هوش مصنوعی: تیر و ناوک (نوعی وسیله جنگی) هیچ‌گاه به قوت و قدرتی که وقتی در چنگ یک شتر است، نمی‌رسند.
اگر یک دشت از اشتر شدی پر
از اشتر مور گشتی مور از اشتر
هوش مصنوعی: اگر در دشت پر از شتر قرار بگیری، خودت هم شتر می‌شوی و از ویژگی‌های شتر متاثر می‌گردی.
زمین را ریگ زرّساو بودی
زرشاخش زبان گاو بودی
هوش مصنوعی: زمین پر از ریگ طلا بود و بسترش به زبان گاو، شبیه به شکلی زیبا و دلنشین بود.
نبود از راه روی بازگشتن
نه زانموران طریق بر گذشتن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگر انسان در راهی قدم گذاشته است، دیگر نمی‌تواند به عقب بازگردد و باید ادامه مسیر را بپیماید و از موانع و چالش‌ها عبور کند.
شه خسرو بیاران گفت اکنون
سر کوهست کم گیرید هامون
هوش مصنوعی: شاه خسرو به یارانش گفت: اکنون زمان آن است که کم کم به دامنه کوه برویم و از هامون دور شویم.
بپهنا بازگردیم از سر کوه
که تا ببریده گردد چنبر کوه
هوش مصنوعی: بیایید از بالای کوه بازگردیم تا دوری کوه کمتر شود و حس شود که فاصله کمتری داریم.
چنان کردند وبر پهنای آن تیغ
روان گشتند همچون ماه در میغ
هوش مصنوعی: آنها طوری عمل کردند که بر روی لبه تیز شمشیر حرکت کردند، مانند ماهی که در آسمان ابری درخشش دارد.
مگر آن کوه اختر را محک بود
که گفتی کوه کوهان فلک بود
هوش مصنوعی: آیا آن ستاره‌ درخشان سرنوشتی دارد که تو نامش را کوه کوه‌های آسمانی گذاشتی؟
چو تیغش بود هم پهلوی گردون
تو گفتی بود تیغی آسمان گون
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر او به سمت آسمان می‌درخشد، گویی که تیغی از آسمان است.
از آن تیغی چو برگ گندنا بود
که سر سبزیش از چرخ دوتابود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن تیزی مثل برگ گیاه گندم، نشان‌دهنده زیبایی و صفایی است که از آسمان و طبیعت به آن بخشیده شده است. به عبارتی، این تیغ در واقع نمادی از جوانی و سرسبزی است که تحت تأثیر نیروهای طبیعی و آسمانی وجود دارد.
نیام تیغ بود از چرخ دوّار
شده آن تیغ از انجم گهردار
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از چرخش و تغییرات حیات اشاره دارد. به نوعی نشان می‌دهد که زمان مانند تیری است که به سوی هدفی پرتاب می‌شود و تحت تأثیر فلک و ستاره‌ها قرار دارد. در واقع، تغییرات و چرخش‌های زندگی، تأثیرات عمیقی بر سرنوشت انسان دارند و هر لحظه ممکن است موقعیت‌های جدیدی ایجاد کند.
چو هرمز تیغ برّان دید آن را
بپای خویشتن ببرید آن را
هوش مصنوعی: وقتی هرمز تیغ تیز را دید، آن را به پای خود برید.
برید از پای خود آن تیغ هرمز
بپای خود که برّد تیغ هرگز
هوش مصنوعی: از پای خود آن تیغ هرمز را بردار که بر پایت نماند، زیرا که هرگز نمی‌تواند بر تو تاثیر بگذارد.
چنان کردند بر بالا گذاره
که بگرفتند بر گردون ستاره
هوش مصنوعی: آن‌ها به‌قدری تلاش کردند و نهایت کوشش خود را به کار بردند که توانستند به درجاتی دست یابند که حتی ستارگان آسمان را نیز تحت تأثیر قرار دادند.
گر آواز عجب برمی‌کشیدند
صدا از چرخ گردان می‌شنیدند
هوش مصنوعی: اگر آهنگ شگفتی سر می‌دادند، از حرکات چرخ و فلک صداهایی را می‌شنیدند.
تو گفتی از زمین رفتند بیرون
که سنگ انداختند از برج گردون
هوش مصنوعی: تو گفتی که آنان از زمین به آسمان رفته‌اند، زیرا که سنگی به سوی آسمان پرتاب کرده‌اند.
چو کردندی جهانی صید هر روز
شدی بریان ز خورشید جهان سوز
هوش مصنوعی: اگر هر روز در جهانی که به دنبال شکار است، در آتشی که خورشید به پا می‌کند، بریانی، به این معنی است که روزها در جستجوی جهانی که در آن هستیم، به محنت و سختی می‌گذرد.
نبود آرامشان چون تیر پرتاب
که میرفتند روز و شب چو مهتاب
هوش مصنوعی: آرامش آن‌ها مانند تیری بود که پرتاب می‌شود و در روز و شب همچون مهتاب در حال حرکت بودند.
شبی کافلاک بی مهتاب بودی
نبودی راه و وقت خواب بودی
هوش مصنوعی: شبی که ستاره‌ها در آسمان نبودند و ماه هم درخشندگی نداشت، نه راهی پیدا بود و نه وقتی برای خوابیدن.
دو مه خود را چو بر گردون فگندند
بآخر خویش را بیرون فگندند
هوش مصنوعی: دو ماه در آسمان خود را به دور پرتاب کردند و در انتها، هویت اصلی خود را نیز به بیرون پرتاب کردند.
بناگاه از بر آن کوه خارا
یکی بحر عجب شد آشکارا
هوش مصنوعی: ناگهان از بالای آن کوه سخت و سنگی، دریایی از شگفتی به روشنی نمایان شد.
همه عالم تو گفتی آب دارد
جهانی رعشهٔ سیماب دارد
هوش مصنوعی: همهٔ دنیا را تو توصیف کردی که پر از آب است، ولی در واقع جهانی به لرزش و تلاطم شبیه جیوه دارد.
بهر ساعت ز دریا موج میخاست
که میشد موج کژ با آسمان راست
هوش مصنوعی: هر لحظه از دریا موجی برمی‌خاست که باعث می‌شد موجی کج به‌نظر برسد در حالی که آسمان به‌راستای خود است.
چنان دریا ندیده بود هرمز
چنان دریا نبیند چشم هرگز
هوش مصنوعی: هرمز به قدری دریا را زیبا و شگفت‌انگیز دیده که هیچ چیزی در زندگی‌اش نمی‌تواند چنین منظره‌ای را به او نشان دهد. به عبارتی، آنچه او مشاهده کرده است، بی‌نظیر است و هیچ کس دیگری همانند آن را نخواهد دید.
بفرمود او که کشتی ساز گردند
بسوی چوب و تخته باز گردند
هوش مصنوعی: او دستور داد که کشتی‌سازان به سمت چوب و تخته بروند و آن‌ها را آماده کنند.
چو اوّل بار کشتی برگشادند
همه در کار کشتی سر نهادند
هوش مصنوعی: زمانی که کشتی برای اولین بار به حرکت درآمد، همه افراد در کارهای مربوط به کشتی مشغول شدند و تلاش کردند.
پس آنگه زود کشتیبان شهزاد
بساخت آن کشتی و بر آب ره داد
هوش مصنوعی: سپس به سرعت، ناخدای کشتی، کشتی زیبایی ساخت و آن را به راه آب سپرد.
فراوان صید در کشتی نهادند
طریق باد بر کشتی نهادند
هوش مصنوعی: در کشتی، شکارهای زیادی گذاشتند و باد را به سمت کشتی هدایت کردند.
روان کردند کشتی را چهل روز
بمانده شاه سرگردان و دلسوز
هوش مصنوعی: کشتی را به راه انداختند و شاه به حالتی سرگردان و نگران باقی ماند تا چهل روز.
دلش در غم پریشانی فزوده
ز کار خود پشیمانی نموده
هوش مصنوعی: دلش از غم و پریشانی پر شده و به خاطر کارهایش احساس پشیمانی می‌کند.
ز گمراهی خود حیران بمانده
میان بحر سرگردان بمانده
هوش مصنوعی: از سردرگمی خود در مانده و حیران هستم، همچون دریا که در آن گم شده‌ام و نمی‌توانم راهی پیدا کنم.
دلش را گل چنان در خون نهاده
که زین بحر بر گلگون نهاده
هوش مصنوعی: دلش به شدت داغ و غمگین است، به طوری که این درد و غم بر روح و جسمش تأثیر گذاشته و حالتی پر از اندوه به او بخشیده است.
بسی شبرنگ چشمش خون نموده
همه دریا از آن گلگون نموده
هوش مصنوعی: چشم‌های او مانند شبرنگ، خونین شده و باعث گشته تا تمام دریا به رنگ سرخ درآید.
دلش در آتش سوزان چنان بود
کزان، دریای آب آتش فشان بود
هوش مصنوعی: دل او در آتش می‌سوخت و به اندازه‌ای شعله‌ور بود که انگار دریایی از آب آتش‌فشان دارد.
گهی از دیده خون دل فشاندی
گهی بر خون دل کشتی براندی
هوش مصنوعی: گاهی با اشک و حسرت بر دل سوخته‌ام گریه کردی و گاهی هم بر آن دل خونین زخم می‌زدی.
چو ابری میگریست و در عجب ماند
که در دریا، چو دریا خشک لب ماند
هوش مصنوعی: ابر همچون کسی است که می‌گرید و در حیرت است که چرا در دریا، انگار دریا بی‌آب و خشک مانده است.
بدل میگفت کای دل کارت افتاد
فروده تن، چو تن دربارت افتاد
هوش مصنوعی: دل، وقتی که از مشکلات و سختی‌ها و گرفتاری‌ها رنج می‌برد، باید بداند که این مشکلات فقط زودگذر هستند و نباید به آن‌ها اهمیت زیادی بدهد. وقتی جسم و تن انسان دچار مشکلات می‌شود، این به معنای آن نیست که روح و دل او نیز باید در همین وضعیت باقی بماند. باید به یاد داشته باشیم که ضعف جسمانی نباید بر روح و احساسات ما تأثیر منفی بگذارد.
اگر دُر بایدت از خود برون شو
بغوّاصی درین دریای خون شو
هوش مصنوعی: اگر به دنبال گوهری ارزشمند هستی، باید از خود بیرون بیایی و مانند غواص در این دریای پرچالش به جستجوی آن بپردازی.
دل اوّل شو برهنه پس نگونسار
چو غوّاصان، نفس آنگه نگهدار
هوش مصنوعی: ابتدا خود را از هرگونه حجاب و پوشش نجات بده و مانند قهرمانان غواص به اعماق برو. سپس نفس را محکم نگه‌دار.
چو اوّل این سه کارت کرده باشد
دو کار دیگرت در پرده باشد
هوش مصنوعی: اگر او دو کار از این سه کار را انجام داده باشد، کار دیگری هنوز پنهان باقی مانده است.
اگر یابی گهر خورشید گردی
وگرنه غرقهٔ جاوید گردی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به ارزش‌های بلند و درخشان دست پیدا کنی، به مقام و منزلت می‌رسی، وگرنه در کج‌راهی و ناکامی غرق خواهی شد.
غم گل کان نه سردارد نه پایی
برون آرد سری آخر زجایی
هوش مصنوعی: غم گل نه سرد است و نه به جایی می‌رود، ولی سرانجام، به یک جایی خواهد رسید.
چنانم آتشی در دل فتادست
که گر، دم میزنم چون تفّ و بادست
هوش مصنوعی: دل من به قدری داغ و مشتعل است که اگر چیزی بگویم، مانند زبانه‌های آتش و وزش باد به نظر می‌آید.
دل مسکین من مدهوش برخاست
ز سوز من ز دریا جوش برخاست
هوش مصنوعی: دل داغدار و بیچاره‌ام به شدت تحت تأثیر احساسات من قرار گرفته و از شدت این احساسات مانند امواج دریا به جوش و خروش درآمده است.
همه شب ناله و زاری همی کرد
جهان افروز دلداری همی کرد
هوش مصنوعی: هر شب، دنیا در حال ناله و گله است و کسی که نور و روشنی رو روح می‌بخشد، با عشق و دلگرمی تلاش می‌کند تا آرامش خاطر بدهد.
زنی در عشق مردی مرد او بود
ز سر تا پای،‌غرق درد اوبود
هوش مصنوعی: زنی در عشق مردی غرق در درد او بود و تمام وجودش تحت تاثیر او قرار داشت.
قدم میزد ز مردان پیش در راه
ز خود میداد داد عشق دلخواه
هوش مصنوعی: او در راه قدم می‌زد و از میان مردان پیشرو به عشق دلخواهش فریاد می‌زد.
چو روی خسروش پیش نظر بود
ز چندان راه وسختی بیخبر بود
هوش مصنوعی: وقتی که چهره خسرو مقابل چشمش بود، از تمام راه‌های طولانی و سختی‌ها بی‌خبر بود.
کسی باور کند این حال روزی
که کاری افتدش با دلفروزی
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند حال و روز خود را باور کند، زمانی که به دلیلی در موقعیت خاصی قرار می‌گیرد که بر احساساتش تأثیر می‌گذارد.
جهان افروز را صد جان فدا باد
که داد عشق جانان نیک میداد
هوش مصنوعی: درود بر کسی که نور و روشنی بخش جهان است و جان‌های بسیاری برای او فدا می‌شود، زیرا عشق به معشوقش به خوبی و زیبایی زندگی می‌بخشد.
شه بیدل دران کشتی بمانده
چهل روزه چنین کشتی برانده
هوش مصنوعی: شاه بیدل در آن کشتی که چهل روز متوقف شده، به گونه‌ای کشتی را به راه انداخته که به دریا می‌رود.
چه کردی گر نکردی آن سفر شاه
که بود آبشخور و روزیش در راه
هوش مصنوعی: چه شگفتی است که تو، آن سفر پادشاه را که منبع آب و روزی‌اش بود، انجام ندادی!
علی الجمله ز دریا بامدادی
بروز چل یکم برخاست بادی
هوش مصنوعی: به طور کلی، صبح زود، بادی از دریا وزیدن گرفت و صداهایی را به همراه آورد.
درامد گرد کشتی باد ناخوش
بگردانید کشتی را چو آتش
هوش مصنوعی: باد نامناسبی به سوی کشتی وزید و آن را مانند آتش به چرخش درآورد.
گهی مانند قارون زیر در رفت
گهی چون آتش نمرود بر رفت
هوش مصنوعی: گاهی انسان مانند قارون در خشعت و ثروت غرق می‌شود و گاهی مثل آتش نمرود در خشم و قدرت شعله‌ور می‌گردد.
سه روز و چار شب چون تیر پرتاب
نمیاستاد کشتی بر سر آب
هوش مصنوعی: کشتی به مدت سه روز و چهار شب مانند تیر پرتاب شده‌ای در سطح آب، بی‌حرکت مانده است.
بآخر با کنار افتاد کشتی
فلک با شاه گفت آزاد گشتی
هوش مصنوعی: در پایان کار، کشتی سرنوشت به زمین افتاد و شاه گفت: حالا آزاد شدی.
چو قیصر زاد از دریا گذر کرد
بسی شکر و سپاس دادگر کرد
هوش مصنوعی: وقتی قیصر از دریا عبور کرد، فراوانی شکر و قدردانی از خداوند را به جا آورد.

حاشیه ها

1388/05/05 17:08
رسته

بیت : 8
غلط: سخنگوی
درست: سخنگویی
بیت : 34
غلط: خوانمردان
درست: جوانمردان
بیت : 91
داستانی است که گویا اصل آن از کلیله و دمنه آمده است.
همین داستان به نوع دیگری در مثنوی معنوی آمده است
بیت : 141
غلط: هرم
درست: هرمز
بیت : 144
غلط: صد
درست: صدا
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.