گنجور

(۱) حکایت شبلی با مرد نانوا

مگر بوده‌ست جایی نانوایی
که بشنید او ز شبلی ماجرایی
بسی بشنیده بود آوازهٔ او
ندیده بود روی تازهٔ او
بسی در شوق او بنشسته بودی
که او را عاشقی پیوسته بودی
نبود او عاشقش از روی دیدن
ولیکن عاشقش بود از شنیدن
مگر یک روز شبلی گرمگاهی
در آمد گرم‌رو از دور راهی
بر آن نانوا شد تا خبر داشت
وزان دُکّان او یک گرده برداشت
کشید از دست او آن نانوا نان
که ندهم مر ترا ای بی‌نوا نان
ندادش نان و شبلی زو گذر کرد
کسی آن نانوا را زو خبر کرد
که او شبلی‌ست، گر تو سازگاری
چرا یک گرده را زو باز داری‌؟
دوید آن نانوا ره تا بیابان
ازان تشویر پشت دست خایان
به‌صد زاری به‌پای او درافتاد
به‌هر ساعت به‌دستی دیگر افتاد
بسی عذرش نمود و کرد اعزاز
که تا آن را تدارک چون کند باز
چو در ره دید شبلی گفتش آن‌گاه
که گر خواهی که آن برخیزد از راه
برو فردا و دعوت ساز ما را
به یک ره مجمعی کن آشکارا
برفت آن نانوا القصّه حالی
فرو آراست قصری سخت عالی
یکی دعوت به زیبایی چنان کرد
که صد دینارِ زر در خرجِ آن کرد
نه‌چندان کرد هر چیزی تکلّف
که کس را می‌رسید آنجا تصرّف
ز هر نوعی بسی کس را خبر کرد
که شبلی سوی ما خواهد گذر کرد
به‌آخر چون همه بر خوان نشستند
دعا چون گفت شبلی باز گشتند
عزیزی بود بس شوریده حالی
ز شبلی کرد آن ساعت سؤالی
که نه خوبی شناسم من نه زشتی
بگو تا دوزخی کیست و بهشتی‌؟
جوابی داد شبلی آن اخی را
که گر خواهی که بینی دوزخی را
نگه کن سوی صاحب دعوت ما
که دعوت ساخت بهر شهرت ما
نداد او گِرده‌ای بهر خدا را
ولیکن داد صد دینار ما را
کشید از بهر شبلی صد غرامت
به حق یک گرده ندهد تا قیامت
که گر یک گرده دادی بی‌درشتی
نبودی دوزخی‌، بودی بهشتی
کنون گر دوزخی خواهی نگه کن
همه آبش همه نانش سیه کن
اگر خواهی که باشی دوزخی تو
چنین کن تا شوی مرد سخی تو
خدا را گر پرستی تو به‌اخلاص
بکن جهدی که گردی از ریا خاص
برای سگ توانی بود هاجر
برای حق نه باشی اینت کافر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر بوده‌ست جایی نانوایی
که بشنید او ز شبلی ماجرایی
هوش مصنوعی: آیا در جایی نانوایی وجود دارد که داستان شبلی را بشنود؟
بسی بشنیده بود آوازهٔ او
ندیده بود روی تازهٔ او
هوش مصنوعی: او بارها درباره‌ی شهرتش شنیده بود، اما هرگز چهره‌ی زیبای او را مشاهده نکرده بود.
بسی در شوق او بنشسته بودی
که او را عاشقی پیوسته بودی
هوش مصنوعی: شما مدت زیادی را در انتظار او گذرانده‌اید، زیرا همواره عاشق او بوده‌اید.
نبود او عاشقش از روی دیدن
ولیکن عاشقش بود از شنیدن
هوش مصنوعی: دوست داشتن او به خاطر دیدن نبود، بلکه به خاطر شنیدنش بود.
مگر یک روز شبلی گرمگاهی
در آمد گرم‌رو از دور راهی
هوش مصنوعی: روزی شبلی، که شخصیتی مشهور و پرنفوذ بود، از دور به سمت گرمابه‌ای آمد و در آنجا گرم و نرم مشغول استراحت شد.
بر آن نانوا شد تا خبر داشت
وزان دُکّان او یک گرده برداشت
هوش مصنوعی: نانی که پخته می‌شود تا زمانی که خبر از آن است، از دکان او یک گرده نان برداشتند.
کشید از دست او آن نانوا نان
که ندهم مر ترا ای بی‌نوا نان
هوش مصنوعی: نانوا از دست او نان گرفت و گفت که نان را به تو نمی‌دهم، ای بی‌چاره، چون خودم نیاز دارم.
ندادش نان و شبلی زو گذر کرد
کسی آن نانوا را زو خبر کرد
هوش مصنوعی: کسی که نان نمی‌داد، شبلی (شخصی معروف) از کنار او عبور کرد. سپس کسی به آن نانوا خبر داد که شبلی از او عبور کرده است.
که او شبلی‌ست، گر تو سازگاری
چرا یک گرده را زو باز داری‌؟
هوش مصنوعی: منظور این است که اگر شبلی (شخصیتی که شباهت یا همدلی با او دارید) وجود دارد و شما با او سازگاری دارید، پس چرا نمی‌گذارید که او از شما دور شود یا از شما جدا باشد؟ به نوعی تأکید بر این است که اگر نسبت به کسی احساس نزدیکی دارید، نباید او را از خودتان دور کنید.
دوید آن نانوا ره تا بیابان
ازان تشویر پشت دست خایان
هوش مصنوعی: نانوا برای رسیدن به بیابان با سرعت دوید تا از آنجا به مشاهده و بررسی کارهای خائنانه بپردازد.
به‌صد زاری به‌پای او درافتاد
به‌هر ساعت به‌دستی دیگر افتاد
هوش مصنوعی: با ناله و زاری به پای او افتاد و هر لحظه به شکلی دیگر به زمین افتاد.
بسی عذرش نمود و کرد اعزاز
که تا آن را تدارک چون کند باز
هوش مصنوعی: او بارها از او عذرخواهی کرد و او را بزرگ داشت تا بلکه بتواند این مشکل را برطرف کند.
چو در ره دید شبلی گفتش آن‌گاه
که گر خواهی که آن برخیزد از راه
هوش مصنوعی: در مسیر، شبلی به کسی گفت: وقتی می‌خواهی که اندازه‌اش را از راه بردارد، باید در زمان مناسب این کار را انجام دهی.
برو فردا و دعوت ساز ما را
به یک ره مجمعی کن آشکارا
هوش مصنوعی: فردا برو و دعوت کن تا جمعی را به صورت علنی تشکیل دهیم.
برفت آن نانوا القصّه حالی
فرو آراست قصری سخت عالی
هوش مصنوعی: نانوا رفت و داستانی را روایت کرد که شامل قصر بلندی با زیبایی‌ها و ویژگی‌های برجسته بود.
یکی دعوت به زیبایی چنان کرد
که صد دینارِ زر در خرجِ آن کرد
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی دعوت کرد و برای این کار صد دینار طلا خرج کرد.
نه‌چندان کرد هر چیزی تکلّف
که کس را می‌رسید آنجا تصرّف
هوش مصنوعی: هر چیزی را نمی‌توان با زحمت و سختی به دست آورد، زیرا تنها افرادی که به آن مقام یا موقعیت رسیده‌اند، می‌توانند در آنجا تصرف کنند.
ز هر نوعی بسی کس را خبر کرد
که شبلی سوی ما خواهد گذر کرد
هوش مصنوعی: خبر رسیده که شبلی از هر نوع آدمی را به سمت ما خواهد آورد.
به‌آخر چون همه بر خوان نشستند
دعا چون گفت شبلی باز گشتند
هوش مصنوعی: زمانی که همه بر سر سفره نشسته بودند و دعا را خواندند، شبلی بازگشتند.
عزیزی بود بس شوریده حالی
ز شبلی کرد آن ساعت سؤالی
هوش مصنوعی: شخصی عزیز و بااحساس بود که از شیخ شبلی در آن لحظه سوالی پرسید.
که نه خوبی شناسم من نه زشتی
بگو تا دوزخی کیست و بهشتی‌؟
هوش مصنوعی: من نه خوبی را می‌شناسم و نه زشتی را، پس بگو که دوزخی کیست و بهشتی کیست؟
جوابی داد شبلی آن اخی را
که گر خواهی که بینی دوزخی را
هوش مصنوعی: شبلی به یکی از برادرانش گفت که اگر می‌خواهی دوزخی را ببینی، باید به درون خود نگاه کنی، زیرا واقعیت درون ما، بیانگر حالت روحی‌مان است.
نگه کن سوی صاحب دعوت ما
که دعوت ساخت بهر شهرت ما
هوش مصنوعی: به او نگاهی بینداز که ما را دعوت کرده است، چرا که این دعوت برای شناخته شدن ما فراهم شده است.
نداد او گِرده‌ای بهر خدا را
ولیکن داد صد دینار ما را
هوش مصنوعی: او به ما هدیه‌ای برای خداوند نداد، اما صد دینار به ما بخشید.
کشید از بهر شبلی صد غرامت
به حق یک گرده ندهد تا قیامت
هوش مصنوعی: برای شبلی به خاطر سختی‌هایی که کشید، هزینه زیادی طلب می‌کنند، اما حتی یک گرده نان هم تا قیامت به او نمی‌دهند.
که گر یک گرده دادی بی‌درشتی
نبودی دوزخی‌، بودی بهشتی
هوش مصنوعی: اگر یک جزء کوچک و ناچیزی را بدون خشونت و بی‌رحمی به کسی ببخشی، آن‌گاه تو دوزخی نخواهی بود، بلکه بهشتی خواهی شد.
کنون گر دوزخی خواهی نگه کن
همه آبش همه نانش سیه کن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دوزخی را ببینی، به حال و روز او نگاه کن؛ تمام آب و نان او هم تیره و تار است.
اگر خواهی که باشی دوزخی تو
چنین کن تا شوی مرد سخی تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دنیا عذاب ببینی، باید چنین رفتاری داشته باشی تا تبدیل به یک انسان بزرگوار و باخودت باشی.
خدا را گر پرستی تو به‌اخلاص
بکن جهدی که گردی از ریا خاص
هوش مصنوعی: اگر واقعاً می‌خواهی خدا را عبادت کنی، باید با خلوص نیت این کار را انجام دهی و تلاش کن که در این عبادت هیچ گونه ریاکاری نداشته باشی.
برای سگ توانی بود هاجر
برای حق نه باشی اینت کافر
هوش مصنوعی: سگ تو برای هاجر توانی ندارد، زیرا در برابر حق تو کافر هستی.

حاشیه ها

1392/07/20 15:10
چنور برهانی

متن شعر ازالهی نامه تصحیح دکتر شفیعی کدکنی درج می شود. بدیهی است که متن ایشان دقیقتر و صحیحتر ازسایر تصحیحها است:
مگر بودست جائی نانوایی
که بشنید او ز شبلی ماجرایی
بسی بشنیده بود آوازهٔ او
ندیده بود روی تازهٔ او
بسی در شوق او بنشسته بودی
که او را عاشقی پیوسته بودی
نبود او عاشقش از روی دیدن
ولیکن عاشقش بود از شنیدن
مگر یک روز شبلی گرمگاهی
در آمد گرم روز از دور راهی
برِ آن نانوا شد تا خبر داشت
وزان دُکّان او یک گرده برداشت
کشید از دست او آن نانوا نان
که «ندهم مر ترا ای بی نوا نان»
ندادش نان و شبلی زو گذر کرد
کسی آن نانوا را زو خبر کرد
که «او شبلی ست، گر تو سازگاری
چرا یک گرده را زو باز داری؟»
دوید آن نانوا ره تا به پایان
ازان تشویر پشتِ دست خایان
به صد زاری به پای او درافتاد
به هر ساعت به دستی دیگر افتاد
بسی عذرش نمود و کرد اعزاز
که تا آن را تدارک چون کند باز
چو در ره دید شبلی گفتش آنگاه
که «گر خواهی که آن برخیزد از راه
برو فردا و دعوت ساز ما را
به یک ره مجمعی کن آشکارا»
برفت آن نانوا القصّه حالی
فرو آراست قصری سخت عالی
یکی دعوت به زیبایی چنان کرد
که صد دینارِ زر در خرجِ آن کرد
نه چندان کرد هر چیزی تکلّف
که کس را می‌رسید آنجا تصرّف
ز هر نوعی بسی کس را خبر کرد
که شبلی سوی ما خواهد گذر کرد
به آخر چون همه بر خوان نشستند
دعا چون گفت شبلی نان شکستند
عزیزی بود بس شولیده حالی
ز شبلی کرد آن ساعت سؤالی
که «نه خوبی شناسم من نه زشتی
بگو تا دوزخی کیست و بهشتی؟»
جوابی داد شبلی آن اخی را
که گر خواهی که بینی دوزخی را
نگه کن سوی صاحب دعوتِ ما
که دعوت ساخت سوی شهرتِ ما
نداد او گِرده¬ای بهر خدا را
ولیکن داد صد دینار ما را
کشید از بهر شبلی صد غرامت
به حق یک گِرده ندهد تا قیامت
که گر یک گِرده دادی بی¬درشتی
نبودی دوزخی بودی بهشتی
کنون گر دوزخی خواهی نگه کن
همه آبش همه نانش سیه کن»
اگر خواهی که باشی دوزخی تو
چنین کن تا شوی مرد سخی تو
خدا را گر پرستی تو باخلاص
بکن جهدی که گردی از ریا خاص
برای سگ توانی بود حاجر
برای حق نه باشی اینت کافر
عطار نیشابوری. 1387. الهی¬نامه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّدرضا شفیعی¬کدکنی، چاپ سوم. تهران: سخن. ص 177- 179.