برگردان به زبان ساده
امیری سخت عالی رای بودی
که در سر حدِّ بلخش جای بودی
هوش مصنوعی: یک فرمانروای با تدبیر و با درایت بودی که در مرز بلخ قرار داشت.
بعدل و داد امیری پاک دین بود
که حد او فلک را در زمین بود
هوش مصنوعی: امیر، که انسانی پاک و دیندار بود، با عدل و انصاف خود به اندازهای بر جامعهاش تاثیر گذاشت که حدود و مرزهای آسمان را در زمین قابل مشاهده ساخت.
بمردی و بلشکر صعب بودی
بنام آن کعبهٔ دین کعب بودی
هوش مصنوعی: تو در مردی و در سپاه، به دشواری مانند کعبهای هستی که نماد دین است.
ز رایش فیض و فر شمس و قمر را
ز جودش نام و نان اهل هنر را
هوش مصنوعی: از بزرگی و عظمت او بهرهای میبریم که نور خورشید و ماه را تحت تأثیر قرار داده و از کرم و generosity او، نام و رزق هنرمندان نیز فراهم آمده است.
ز عدلش میش و گرگ اندر حوالی
بهم گرگ آشتی کردند حالی
هوش مصنوعی: به برکت دادگری او، حتی میش و گرگ که معمولاً درگیر یکدیگر هستند، در اطراف یکدیگر به آرامش رسیدهاند و با هم آشتی کردهاند.
ز سهمش آب دریاها پر از جوش
شدی چون آتش اندر سنگ خاموش
هوش مصنوعی: به خاطر حضور او، آب دریاها به طرز شدیدی جوشید، مثل آتشی که درون سنگ ساکت و بیحرکت شعلهور میشود.
ز زحمت گر کهن بودی جهانی
ز خاطر محو کردی در زمانی
هوش مصنوعی: اگر از زحمت قدیمیها بهره ببری، میتوانی به سرعت در راستای یادگیری و پیشرفت نکتهای را از ذهنت پاک کنی.
ز قهرش آتش ار افسرده بودی
چو انگشتی شدی اندر کبودی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خشم او دلت آتشین و غمگین شده باشد، با تنها یک اشاره او، شعلهای از امید و روشنایی در دلت روشن خواهد شد.
ز جاه او بلندی مانده در چاه
چه میگویم جهت گم گشت ازان جاه
هوش مصنوعی: از مقام و رتبه او تنها یادگاری در دل مانده است. چه بگویم که به خاطر آن مقام، راه را گم کردهام.
ز حلمش کوه بر جای ایستاده
زمین بر خاک روئی اوفتاده
هوش مصنوعی: از بزرگواری و صبر او، کوهها سر جایشان ثابت ماندهاند و زمین در برابر عظمتش خاضع شده است.
ز خشمش رفته آتش با دلی تنگ
ولیکن چشم پر نم در دل سنگ
هوش مصنوعی: از خشم او آتش افروخته و دلش پر از تنگی و ناراحتی است، اما چشمانش پر از اشک و احساس میباشد، در حالی که دلش مانند سنگ سخت است.
ز تابش برده خورشید فلک نور
جهان را روشنی بخشیده از دور
هوش مصنوعی: نور خورشید با تابش خود، آسمان را روشن کرده و به دوردستها روشنی بخشیده است.
ز جودش بحر و کان تشویر خورده
گهر در صُلب بحر و کان فشرده
هوش مصنوعی: از سخاوت او، دریا مانند گنجی پر از مروارید است که در دل خود، به خوبی در آن جمع شدهاند.
ز لطفش برگِ گل در یوزه کرده
ولیک از شرم او در زیر پرده
هوش مصنوعی: به خاطر الطاف او، گلبرگها در یوزه (نقش و نگار) کردهاند، اما از شرم او، این زیبایی در پس پرده پنهان مانده است.
ز خُلقش مشک در دُنیی دمیده
ز دنیی نیز بر عُقبی رسیده
هوش مصنوعی: از ویژگیهای او بوی خوشی مانند مشک در دنیا پراکنده شده و به همین واسطه به آخرت نیز دست پیدا کرده است.
امیر نیک دل را یک پسر بود
که در خوبی بعالم در سَمَر بود
هوش مصنوعی: امیر نیک دل پسری داشت که در نیکی و خوبی در دنیا معروف بود.
رخی چون آفتابی آن پسر داشت
که کمتر بنده پیش خود قمر داشت
هوش مصنوعی: پسری داشت که چهرهاش مانند آفتاب میدرخشید و کمتر کسی را میتوانستیم پیدا کنیم که به اندازه او زیبا و دلربا باشد.
نهاده نام حارث شاه او را
کمر بسته چو جوزا ماه او را
هوش مصنوعی: او را حارث شاه نامیدهاند و مانند ماه برج جوزا، به خود جلا و زیبایی بخشیده است.
یکی دختر بپرده بود نیزش
که چون جان بود شیرین و عزیزش
هوش مصنوعی: دختری در پس پرده بود که به اندازه جانش برایش شیرین و عزیز بود.
بنام آن سیم بر زَین العرب بود
دل آشوبی و دلبندی عجب بود
هوش مصنوعی: به نام کسی که در دشتهای عرب، دلی آشفت و عشقی عجیب وجود دارد.
جمالش مُلکِ خوبی در جهان داشت
بخوبی درجهان او بود کآن داشت
هوش مصنوعی: زیبایی او، مانند سلطنتی در دنیای خوبی بود و خوبی در جهان هم به خاطر او وجود داشت.
خرد در عشق او دیوانه بودی
بخوبی در جهان افسانه بودی
هوش مصنوعی: فرزانگی در عشق او دیوانهوار بود و به خوبی مثل یک افسانه در جهان حاضر بود.
کسی کو نام او بُردی بجائی
شدی هر ذرّهٔ یوسف نمائی
هوش مصنوعی: هر کس نام او را بر زبان آورد، به جایی خواهد رسید که هر ذرهای از او مانند یوسف خواهد درخشید.
مه نَو چون بدیدی ز آسمانش
زدی چون مَشک زانو هر زمانش
هوش مصنوعی: وقتی ماه نو را در آسمان دیدی، مانند مشکی که زانو میزند، هر لحظه به سویش میروی.
اگر پیشانیش رضوان بدیدی
بهشت عدن را بیشان بدیدی
هوش مصنوعی: اگر چهرهاش را مانند بهشت، زیبا و دلربا ببینی، انگار بهشت آدم را دیدهای و گویی تمام زیباییهای آن را در او مییابی.
سر زلفش چو در خاک اوفتادی
ازو پیچی در افلاک اوفتادی
هوش مصنوعی: وقتی که موهای او را به زمین میچسبانم، به طوری که در آسمان پیچ میخورم.
دو نرگس داشت نرگس دان ز بادام
چو دو جادو دو زنگی بچّه در دام
هوش مصنوعی: دو گل نرگس مانند دو دانه جادو و دو زنگ، در دامانی چون بادام در کنار هم قرار دارند.
دو زنگی بچّه هر یک با کمانی
بتیر انداختن هر جا که جانی
هوش مصنوعی: دو بچه دیوانه با کمانهایشان هر جا که بخواهند، تیر میزنند و با شجاعت جلو میروند.
چو تیر غمزهٔ او زه بره کرد
دل عشّاق را آماج گه کرد
هوش مصنوعی: چشم زیبای او مانند تیر دشمنی دل عاشقان را هدف قرار داده و به شدت آنها را آسیبپذیر کرده است.
شکر از لعل او طعمی دگر داشت
که لعلش ز هر دارو در شکر داشت
هوش مصنوعی: شیرینی و خوشمزگی شکر ناشی از زیبایی و جذابیت او بود، چون زیباییاش در مقایسه با هر دارویی طعمی خاص و متفاوت داشت.
دهانش درج مروارید تر بود
که هر یک گوهری تر زان دگر بود
هوش مصنوعی: دهان او مانند دُرّی درخشان و زیبا بود، و هر کلمهای که از آن خارج میشد، ارزش و زیبایی بیشتری از دیگری داشت.
چو سی دندان او مرجان نمودی
نثار او شدی هر جان که بودی
هوش مصنوعی: وقتی که او دندانهایش را مانند مرجان نشان داد، هر جان و وجودی که بود، به او نثار شد.
لب لعلش که جام گوهری بود
شرابش از زلال کوثری بود
هوش مصنوعی: لبهای زیبای او مانند لبی از سنگ قیمتی است و نوشیدنیاش مانند آب زلال و خالصی است که به کوثر معروف است.
فلک گر گوی سیمینش ندیدی
چو گوی بی سر و بُن کی دویدی
هوش مصنوعی: اگر آسمان را ندیدی که گویی از نقره است، چگونه میتوانی متوجه شوی که گوی بیپایه و بنیاد چه سرعتی دارد؟
جمالش را صفت گفتن محالست
که از من آن صفت کردن خیالست
هوش مصنوعی: زیبایی او را نمیتوان به وصف درآورد، زیرا فکر کردن به توصیف آن از من غیرممکن است.
بلطف طبعِ او مردم نبودی
که هر چیزی که از مردم شنودی
هوش مصنوعی: به لطف طبیعت او، انسانها نبودند که هر چیزی را از دیگران بشنوند و تکرار کنند.
همه در نظم آوردی بیک دم
بپیوستی چو مروارید در هم
هوش مصنوعی: تو تمام آنچه را که در نظم بود، به یک تلاش به هم پیوند دادی، مانند مرواریدهایی که در یک رشته قرار گرفتهاند.
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود
که گوئی از لبش طعمی در آن بود
هوش مصنوعی: او در شعر گفتن چنان ماهر و خوشزبان بود که انگار طعمی خوش از لبانش بیرون میآید.
پدر پیوسته دل در کارِ اوداشت
بدلداری بسی تیمار اوداشت
هوش مصنوعی: پدر همیشه نگران کار او بود و به خاطر او خیلی مراقبت و تلاش میکرد.
چو وقت مرگ پیش آمد پدر را
به پیش خویش بنشاند آن پسر را
هوش مصنوعی: زمانی که پدر در آستانه مرگ قرار گرفت، پسرش را نزدیک خود نشاند.
بدو بسپرد دختر را که زنهار
ز من بپذیرش و تیمار میدار
هوش مصنوعی: دختر را به او بسپار و مراقب باش که به او آسیب نرساند و همیشه از او حمایت کند.
زهر وجهی که باید ساخت کارش
بساز و تازه گردان روزگارش
هوش مصنوعی: هر طوری که لازم است، به کارش برس و روزگار او را بهبود ببخش.
که از من خواستندش نام داران
بسی گردن کشان و شهریاران
هوش مصنوعی: مردم زیادی که از من خواسته بودند، به عنوان حاکمان و بزرگان با تکبر و خودپسندی به خود میبالیدند.
ندادم من بکس گر تو توانی
که شایسته کسی یابی تو دانی
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی و شایسته باشی، میتوانی کسی را که مناسب توست پیدا کنی، ولی من هرگز اجازه ندادم کسی به من نزدیک شود.
گواه این سخن کردم خدا را
پشولیده مگردان جان ما را
هوش مصنوعی: من با خداوند شاهد گرفتهام، پس ای نیکوکار، جان ما را از آسیب دور نگهدار.
چو هر نوعی سخن پیش پسر گفت
پذیرفت آن پسر هرچش پدر گفت
هوش مصنوعی: هر زمانی که پدر دربارهٔ موضوعی چیزی به پسرش میگوید، پسر به راحتی آن را میپذیرد و قبول میکند.
بآخر جانی شیرین زو جدا شد
ندانم تا چرا آمد چرا شد
هوش مصنوعی: در نهایت، جان شیرین من از آن جدا شد و نمیدانم چرا این اتفاق افتاد و چه دلیلی پشت آن است.
بسی زیر و زبر آمد چو افلاک
که تا پای و سرش افکند در خاک
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها در دنیا دستخوش تغییر و تحول قرار گرفتند، بهگونهای که در نهایت، سر و پاهایشان به خاک افکنده شد.
کمان حق ببازوی بشر نیست
کزین آمد شدن کس را خبر نیست
هوش مصنوعی: سلاحی که به دست انسانها نیست، قدرتی است که هیچکس خبر ندارد از واقعیت آن و این که چه بر سر انسانها خواهد آورد.
که میداند که بودن تا بکی داشت
کسی کآمد چرا رفتن ز پَی داشت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچکس نمیداند که زندگی کردن تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. بنابراین، از چه دلیل و هدفی، کسی که آمد، باید برود؟
پدر چون شد بایوان الهی
پسر بنشست در دیوان شاهی
هوش مصنوعی: زمانی که پدر به مقام و جایگاه الهی رسید، پسر در دیوان و محفل شاهانه نشسته است.
بعدل وداد کردن در جهان تافت
جهان از وی دم نوشیروان یافت
هوش مصنوعی: در جهان، عدالت و بخشش باعث درخشش و روشنایی آن میشود، همانطور که دوران نوشیروان به خاطر این ویژگیها به یاد آورده میشود.
رعیّت را و لشکر را دِرَم داد
بسی سالار را کوس و عَلَم داد
هوش مصنوعی: سالار به سرگرمی و نشانهایی همچون کوس و علم مجهز کرد و به مردم و سربازانش انبوهی از درم (پول) داد.
بسی سودا زهر مغزی برون کرد
بسی بیدادگر را سرنگون کرد
هوش مصنوعی: خیلی از مشکلات و دغدغهها باعث شد که برخی بیعدالتیها از بین برود و کسانی که ظلم کردند، به عاقبت خود برسند.
بخوبی و بناز و نیک نامی
چو جان میداشت خواهر را گرامی
هوش مصنوعی: خواهر را با خوبی، زیبایی و نیک نامی همچون جان بگزارید و ارزشمند بشمارید.
کنون بشنو که این گردنده پرگار
ز بهر او چه بازی کرد برکار
هوش مصنوعی: اکنون بشنو که این پرگار به خاطر او چگونه بر روی کارهایش بازی کرده است.
غلامی بود حارث را یگانه
که او بودی نگهدار خزانه
هوش مصنوعی: حارث یک برده ویژه داشت که وظیفهاش نگهداری از خزانه بود.
بنام آن ماه وش بکتاش بودی
ندانم تا کسی همتاش بودی
هوش مصنوعی: به نام آن ماه زیبا که به بکتاش تعلق دارد، نمیدانم آیا کسی همتراز و همپایهی او وجود دارد یا نه.
بخوبی در جهان اعجوبهٔ بود
غم عشقش عجب منصوبهٔ بود
هوش مصنوعی: در دنیا، زیباییای وجود دارد که به عنوان یک شگفتی شناخته میشود و آن هم غم عشق اوست که واقعاً حیرتانگیز است و به گونهای خاص به او نسبت داده شده است.
مَثَل بودی بزیبائی جمالش
همه عالم طلب گاروصالش
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در جستجوی زیبایی و جذابیت او هستند، زیرا او به قدری زیباست که همگان را به خود میکشاند.
اگر عکس رخش گشتی پدیدار
بجنبش آمدی صورت ز دیوار
هوش مصنوعی: اگر چهرهات نمایان شد، با جنبش و حرکات خود، زیباییات را از دیوار به تصویر کشیدی.
چو زلف هندوش در کین نشستی
چو جعد زنگیان در چین نشستی
هوش مصنوعی: وقتی که زلف سیاه و زیبا را در دل کینه باز میکنی، مثل این است که موهای مجعد سیاهپوستان را در چین و وتو میکنی.
چو زلفش سر کشان را بنده میداشت
چنان نقدی ز پس افکنده میداشت
هوش مصنوعی: زلف او به قدری زیبا و دلربا است که هر کسی را به خود جلب میکند و همچون پولی که در پسزمینه قرار دارد، ارزش و زیبایی خاصی را به تصویر میآورد.
چو دو ابروش پیوسته به آمد
کمانی بود کاوّل در زه آمد
هوش مصنوعی: زمانی که ابروهایش به هم پیوسته است، مانند کمانی میشود که در ابتدا به سمت زهره (تیر) آمده است.
غنیمی چرب چشم او ازان بود
که با بادام نقدش در میان بود
هوش مصنوعی: چشمان او به قدری زیبا و دلربا است که همانند غنیمتی از بادام شیرین به نظر میرسد، به خاطر اینکه زیباییاش در کنار جمال او به چشم میخورد.
صف مژگانش صف کردی شکسته
بزخم تیرباران از دو رَسته
هوش مصنوعی: مژگان او مانند تیرهایی است که از دو طرف به سویش شلیک شده و به هم ریخته و شکستهاند.
دهانی داشت همچون لعل سفته
درو سی دُرّ ناسفته نهفته
هوش مصنوعی: او دهنی زیبا و همچون لعل قرمز دارد و در آن سی مروارید بینظیر بهخوبی پنهان است.
یکی گر سفته شد لعل دهانش
نبود آن جز بالماس زبانش
هوش مصنوعی: اگر شخصی با زبان شیرین و دلنشین صحبت کند، زیبایی و جذابیت او تنها به خاطر این صحبتها است و نه به خاطر ظاهر و زیباییهای فیزیکیاش.
لبش خط داده عمر جاودان را
که آن لب بود آب خضر جان را
هوش مصنوعی: لبان او گویی نشانگر عمر جاودان هستند، زیرا آن لب مانند آب خضر، جان را تازه و زنده میکند.
ز دندانش توان کردن روایت
که در یک میم دارد سی دو آیت
هوش مصنوعی: این بیت به توانایی بیان و قدرت کلام اشاره دارد. شاعر به تصویر زیبایی از دندانها میپردازد که در آن اشاره به یک حرف خاص (میم) و تعداد آیات (سی و دو) دارد. این تصویر میتواند نمادی از زیبایی و تاثیر کلام باشد. به طور کلی، این متن بر تأثیرگذاری و جذابیت سخن اشاره میکند.
چو یوسف بود گوئی در نکوئی
خود ازگوی زنخدانش چه گوئی
هوش مصنوعی: انسانی مانند یوسف است که در زیبایی و نیکویی خود برتر و بینظیر است، و درباره زیبایی او چقدر میتوان سخن گفت؟
ز گویش تا بکی بیهوش باشم
چو در گوی آمدم خاموش باشم
هوش مصنوعی: تا چه زمانی بیخبر و بیتوجه بمانم؟ وقتی که در جمع هستم، باید سکوت کنم.
به پیش قصر باغی بود عالی
بهشتی نقد او را در حوالی
هوش مصنوعی: در جلو قصر، باغی زیبا و بهشتی وجود داشت که دارای زیبایی و خوشی فراوانی بود.
همه شب مینخفت از عشق بلبل
طریق خارکش میگفت با گل
هوش مصنوعی: هر شب بلبل به خاطر عشق نمیخوابید و از درد و رنجی که میبرد، با گلها صحبت میکرد.
گل از غنچه بصد غنج و بصد ناز
شکر خنده بسی میکرد آغاز
هوش مصنوعی: گل به زیبایی و ناز و غنج خود، شروع به لبخند زدن و ابراز شادمانی میکند.
چنان آمد که طفلی مانده در خون
گل سرخ از قماط سبز بیرون
هوش مصنوعی: چنان به دنیا آمده که گویی کودکی در خون گل سرخی باقی مانده و از پارچه سبز بیرون آمده است.
صبا همچون زلیخا در دویده
چو یوسف گل ازو دامن دریده
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند زلیخا به سرعت در حال دویدن است و گلها را از دامن خود جدا میکند، مانند حالتی که یوسف باعث زیبایی و طراوت فضا میشود.
چو بادی خضر بر صحرا گذشته
خضر بگذشته صحرا سبز گشته
هوش مصنوعی: وقتی بادی چون باد خضر از بیابان بگذرد، بیابان به سبزی و سرسبزی تبدیل میشود.
شهاب و برق را گشته سنان تیز
ز باران ابر کرده صد عنان ریز
هوش مصنوعی: شهابها و جرقههای برق مانند نیزهای تیز شدهاند که از باران ابرها به وجود آمده و به سوی زمین میآیند.
کشیده دست بر هم سبزهزاران
ولی آن دست پر گوهر ز باران
هوش مصنوعی: دست خداوند بر روی سبزهزاران کشیده شده است، اما آن دستی که این کار را کرده پر از جواهرات ناشی از بارش باران است.
بنفشه سر بخدمت پیش کرده
ولیکن پای بوس خویش کرده
هوش مصنوعی: بنفشه خود را به خدمت آورده، اما به پای بوس خود احترام میگذارد.
بیک ره ارغوان آغشته در خون
بخون ریز آمده بر خویش بیرون
هوش مصنوعی: در یک راهی، گلهای ارغوانی به خون آغشته شده و به وضعیت خود افتخار میکند و بیرون آمده است.
بدست آورده نرگس جامِ زر را
ز باران خورده شیر چون شکر را
هوش مصنوعی: یک نرگس زیبا که در باران رشد کرده، همچون جامی زرین، و شیرینیاش به شیر شباهت دارد.
سر لاله چو در پای اوفتاده
کلاهش با کمر جای اوفتاده
هوش مصنوعی: وقتی سر لاله بر زمین بیفتد، کلاهش به کمرش میچسبد.
هزاران یوسف از گلشن رسیده
ز کنعان بوی پیراهن شنیده
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان خوشصورت و زیبا از دیاری دور به اینجا آمدهاند و بوی دلانگیز پیراهنی را استشمام کردهاند.
همه مرغان درافکنده خروشی
ز جانان بی نوا نامانده گوشی
هوش مصنوعی: تمام پرندگان به خاطر محبوبشان صدایی سر میدهند و از آنجا که هیچکس صدای آنها را نمیشنود، بیصدا ماندهاند.
بوقت صبحگاهی باد مشکین
چو سوهان کرده روی آب پُرچین
هوش مصنوعی: در ساعتهای اولیه صبح، باد ملایمی چهرهی آب را به گونهای نرم و زیبا میسازد که شبیه به ترکیبهای لطیف و چیندار به نظر میرسد.
مگر افراسیاب آب زره یافت
که آب از باد نوروزی زره یافت
هوش مصنوعی: آیا افراسیاب توانست زرهای در آب پیدا کند که آب در باد نوروزی زرهای پیدا کند؟
ز هر سو کوثری دیگر روان بود
که آب خضر کمتر رشح آن بود
هوش مصنوعی: از همه جا جویباری دیگر روان است که آب خضر کمتر از آن است.
ز پیش باغ طاقی تا بکیوان
نهاده تخت حارث پیش ایوان
هوش مصنوعی: از جلوی باغ طاقی تا کیوان، تخت حارث را در برابر ایوان گذاشتهاند.
شه حارث چو خورشیدی خجسته
سلیمان وار در پیشان نشسته
هوش مصنوعی: حارث مانند خورشید درخشان و خوشبختی در مقام رفیع سلیمان قرار دارد.
چو جوزا در کمر دست غلامان
ببالا هر یکی سروی خرامان
هوش مصنوعی: به مانند درختان خوشقد و قامت، غلامان در حال بر خواستن و نشان دادن زیبایی خود هستند. هر کدام مانند سروهایی با وقار و آرام در حرکتند.
ستاده صف زده ترکان سرکش
بخدمت کرده هر یک دست درکش
هوش مصنوعی: ترکان سرکش صف بستهاند و در خدمت ایستادهاند، هر کدام هم دستی در دست دیگری دارند.
ندیمان سرافراز نکورای
بخدمت چشمها افکنده بر پای
هوش مصنوعی: دوستان با افتخار و نیکو اندام، نگاهشان را به پای بنده دوختهاند.
شریفان همه عالم وضیعش
نظام عالم از رای رفیعش
هوش مصنوعی: نخبگان و بزرگان جامعه، مقام و منزلت خود را بر پایه تدبیر و اندیشههای بالا و عمیق او بنا کردهاند.
ز بیداری بختش فتنه در خواب
ز بیم خشمش آتش چشم پر آب
هوش مصنوعی: این بیت به وضوح نشان میدهد که در حالی که بخت شخصی بیدار است و خطرات و مشکلاتی در کمین او بهوجود آمده، او از ترس خشم دیگران و ناراحتی، چشمانش پر از اشک و غم است. احساسات متضادی در او وجود دارد: بخت و بیداری از یک سو و بیم و آتش خشم از سوی دیگر.
زحل کین، مشتری وش، ماه طلعت
عطارد قدر و هم خورشید رفعت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ستارگان و سیارات میپردازد. او به ویژگیهای زحل، مشتری، ماه، عطارد و خورشید اشاره میکند و هر یک از آنها را با خصوصیات خاصی مانند زیبایی، قدرت و جایگاه والا توصیف میکند. بهطور کلی، این جمله به مقایسه و ستایش این اجرام آسمانی و تأثیر آنها در زندگی اشاره دارد.
مگر بر بام آمد دختر کعب
شکوه جشن در چشم آمدش صعب
هوش مصنوعی: دختر کعب بر روی بام آمد و شاهد جشن و مراسمی بود که در نظرش دشوار و سخت به نظر میرسید.
چو لختی کرد هر سوئی نظاره
بدید آخر رخ آن ماه پاره
هوش مصنوعی: مدتی به اطراف نگاه کرد و در نهایت، چهرهٔ آن ماه مانند را دید.
چو روی و عارض بکتاش را دید
چو سروی در قبا بالاش را دید
هوش مصنوعی: وقتی چهره و زیبایی بکتاش را دید، مانند اینکه سروی را در قبا و با بالهایش به تماشا نشسته باشد.
جهان حسن وقف چهرهٔ او
همه خوبی چو یوسف بهرهٔ او
هوش مصنوعی: جهان زیباییاش تنها به چهره او تعلق دارد و هر خوبی و نیکی مانند یوسف در دستان اوست.
بساقی پیش شاه استاده بر جای
سر زلفش دراز افتاده بر پای
هوش مصنوعی: در مقابل شاه، ساقی ایستاده و در حال خدمت است و وقتی به او نگاه میکنیم، متوجه میشویم که گیسوانش به زمین افتاده است.
ز مستی روی چون گلنار کرده
مژه در چشمِ عاشق خار کرده
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که چشمان معشوق مانند گل سرخ زیبا و جذاب شود، ولی در عین حال، این زیبایی برای عاشق درد و رنجی شبیه به خار در چشم به وجود آورده است.
شکر از چشمهٔ نوشین فشانده
عرق از ماه بر پروین فشانده
هوش مصنوعی: شکر از چشمهای شیرین سرازیر شده و قطرات عرق از چهرهی ماه بر ستارهها افشانده میشود.
گهی سرمست میدادی شرابی
گهی بنواختی خوش خوش ربابی
هوش مصنوعی: گاهی با شراب و مستی به من شادابی میبخشیدی و گاهی با نغمههای دلنشین و ساز، مرا مورد نوازش قرار میدادی.
گهی برداشتی چون بلبل آواز
گهی چون گل گرفتی شیوه و ناز
هوش مصنوعی: گاه صدایی شبیه بلبل از تو شنیده میشود و گاه با ناز و زیبایی مانند گل رفتار میکنی.
بدان خوبی چو دختر روی اودید
دل خود وقف یک یک موی اودید
هوش مصنوعی: به خوبی او همچون دختری زیبا توجه کن. دل خود را برای هر یک از موهایش قربانی کن.
درآمد آتشی از عشق زودش
بغارت برد کلّی هرچه بودش
هوش مصنوعی: آتشی که از عشق به وجود آمده، به سرعت تمامی داراییها و داشتههایش را بهطور کامل نابود کرده است.
چنان آن آتشش در جان اثر کرد
که آن آتش تنش را بیخبر کرد
هوش مصنوعی: آتشی که در دل او شعلهور شده بود، به قدری شدید و عمیق بود که او را از حال و وضعیت جسمیاش بیخبر کرد.
دلش عاشق شد و جان متّهم گشت
ز سر تا پا وجود او عدم گشت
هوش مصنوعی: دل او پر از عشق شد و جانش به خاطر این عشق مورد سرزنش قرار گرفت، به گونهای که از سر تا پا وجود او به عدم و نیستی تبدیل شد.
زدو نرگس چو ابری خون فشان کرد
بیک ساعت بسی طوفان روان کرد
هوش مصنوعی: دو نرگس مانند ابری که خون میریزد، در یک لحظه طوفانی بزرگ به راه انداخت.
چنان برکند عشق او ز بیخش
که کلّی کرد گوئی چار میخش
هوش مصنوعی: عشق او به قدری من را تحت تأثیر قرار داد که تمام وجودم را دگرگون کرد، گویی که همه رشتههای زندگانیام را به کلی از ریشه کنده است.
چنان از یک نظر در دام او شد
که شب خواب و بروز آرام او شد
هوش مصنوعی: او به قدری مجذوب یک نگاه او شد که دیگر نه در شب آرامش داشت و نه در روز خوابش میبرد.
چنان بیچاره شد از چاره ساز او
که مینشناخت سر از پای باز او
هوش مصنوعی: او به قدری از کمک و درمانگر خود ناامید و بیچاره شده که دیگر نمیتواند تشخیص دهد که کجا سر و کجا پای اوست.
همه شب خون فشان و نوحه گر بود
چو شمعش هر نفس سوزی دگر بود
هوش مصنوعی: هر شب مانند شمعی که میسوزد، گریه و نالهای در دل دارم و هر لحظه درد جدیدی را تجربه میکنم.
ز بس آتش که در جان وی افتاد
چو آتش شد ازان سر از پی افتاد
هوش مصنوعی: به خاطر شدت آتش عشقی که در دل او شعلهور شد، او نیز به سرعت از پای درآمد و بیهوش شد.
علی الجمله ز دست رنج و تیمار
چنان ماهی بسالی گشت بیمار
هوش مصنوعی: به طور کلی، به دلیل زحمت و رنجی که کشیده شده، حالتی همچون بیماری در زندگی ماهی به وجود آمده است.
طبیب آورد حارث، سود کی داشت
که آن بت درد بی درمان ز پی داشت
هوش مصنوعی: طبیب حارث را آورد، اما سودی از آن نداشت که آن معشوق درد بی درمان را دنبال میکرد.
چنان دردی کجا درمان پذیرد
که جان درمان هم از جانان پذیرد
هوش مصنوعی: دردی وجود دارد که هیچ درمانی نمیتواند آن را بهبود بخشد، حتی اگر روح خود درمان نیز از محبوب خویش بپذیرد.
درون پرده دختر دایهٔ داشت
که در حیلت گری سرمایهٔ داشت
هوش مصنوعی: در پشت پرده، دختری از دایه وجود داشت که در تزویر و نیرنگ، سرمایهای داشت.
بصد حیلت ازان مهروی درخواست
که ای دختر چه افتادت بگو راست
هوش مصنوعی: با نیرنگ و تدبیر از آن دختر زیبا خواستم که بگوید چه اتفاقی رخ داده است، دقیق و صحیح.
نمیآمد مقرّ البتّه آن ماه
بآخر هم زبان بگشاد ناگاه
هوش مصنوعی: در پایان، آن ماه زیبا ناگهان همچون هالهای از نور ظاهر شد و زبان به سخن گشود.
که من بکتاش را دیدم فلان روز
بزلف و چهره جانسوز و دلفروز
هوش مصنوعی: من در آن روز بکتاش را ملاقات کردم؛ چهرهاش جذاب و موهایش دلنشین بودند.
چو سرمستی ربابی داشت در بر
من از وی چون ربابی دست بر سر
هوش مصنوعی: وقتی که سرمستی و مستی از طرف ربابی در آغوشم بود، از او احساس میکردم که مانند ربابی دست بر سرم کشیده است.
بزخم زخمه در راهی که او خواست
مخالف را بقولی کرد رگ راست
هوش مصنوعی: در مسیری که او اختیار کرده بود، با درد و رنجی که تحمل کرده بود، توانست دشمن را به سمت راست خود بکشاند و بر او غلبه کند.
مُخالف راست گر نبوَد بعالم
در آن پرده بسازد زیر بامم
هوش مصنوعی: اگر کسی مخالف حقیقت باشد، در این دنیا هیچچیز نمیتواند او را از مسیرش منحرف کند و همچنان زیر سقف منزل من باقی میماند.
دل من چون مخالف شد چه سازم
نیامد راست این پرده نوازم
هوش مصنوعی: دل من وقتی که با چیزی مخالف باشد، چه کار میتوانم بکنم؟ چنین احساساتی باعث شده که نتوانم به درستی با این موضوع کنار بیایم.
کنون سرگشتهٔ آفاق گشتم
که ز اهل پردهٔ عشاق گشتم
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر عشق و عاشقی، در دنیای پیرامونم سرگشته و گیج شدهام.
چو بشنودم ازان سرکش سرودی
ز چشمم ساختم بر پرده رودی
هوش مصنوعی: زمانی که صدای دلانگیزی را از آن معلم آزاد شنیدم، احساساتم به قدری تحت تاثیر قرار گرفت که تصمیم گرفتم آن را به صورت یک تصویر زیبا بر روی پردهای مجسم کنم.
چنان عشقش مرا بیخویش آورد
که صد ساله غمم در پیش آورد
هوش مصنوعی: عشقی که به من دست داده، به قدری غرقش شدهام که تمام درد و غمهای یک صد سالهام در برابرش کوچک به نظر میرسند.
چنان زلفش پریشان کرد حالم
که آمد ملک جمعیت زوالم
هوش مصنوعی: حالت من با آن زلف آشفتهاش بهقدری تغییر کرد که حاکم جمعیت از من دور شد.
چنانم حلقهٔ زلفش کمر بست
که دل خون گشت تا همچون جگر بست
هوش مصنوعی: حلقهٔ زلف معشوق چنان به دور کمرم پیچید که دلم به شدت خونین شد، مانند حالتی که جگر پاره پاره میشود.
چنین بیمار و سرگردان ازانم
که میدانم که قدرش میندانم
هوش مصنوعی: من دچار درد و سردرگمی هستم، زیرا میدانم که ارزش این وضعیت را نمیدانم.
بخوبی کس چو بکتاش آن ندارد
که کس زو خوبتر امکان ندارد
هوش مصنوعی: هیچکس به خوبی بکتاش نیست و هیچکس بهتر از او وجود ندارد.
سخن چون میتوان زان سرو بُن گفت
چرا باید ز دیگر کس سخن گفت
هوش مصنوعی: چرا باید دربارهی دیگران صحبت کنیم، وقتی میتوانیم دربارهی آن سرو زیبا سخن بگوییم؟
چو پیشانی او میدانِ سیمست
گر از زلفش کنم چوگان چه بیمست
هوش مصنوعی: اگر پیشانی او میدان نقرهای باشد، اگر از زلفش چون توپ بازی کنم، چه ترسی وجود دارد؟
درآن میدان بدان سرگشته چوگانش
بخواهم برد گوئی از زنخدانش
هوش مصنوعی: در آن میدان، وقتی به دنبال بردن چوب چوگانم هستم، گویا به زیبایی صورت او اشاره میکنم.
اگر از زلف چوگان میکند او
سرم چون گوی گردان میکند او
هوش مصنوعی: اگر او با زلف خود بازی کند، من را مانند گوی چرخان میسازد.
اگر رویش بتابد آشکاره
شود هر ذرّهٔ صد ماه پاره
هوش مصنوعی: اگر نور او به درخشش بیفتد، هر ذرهای از وجود به اندازه صد ماه آشکار و نمایان خواهد شد.
هلال عارضش چون هاله انداخت
مه نو از غمش در ناله انداخت
هوش مصنوعی: چهره زیبای او مانند هالهای است که دور ماه نو میتابد و غم او باعث شده که ماه نو هم در اندوه به ناله بیفتد.
چو زلفش دلربائی حلقهور شد
بهر یک حلقه صد جان در کمر شد
هوش مصنوعی: زمانی که زلفهای او زیبایی و جذابیت بسیاری دارند، برای هر یک از این حلقهها جانهای زیادی در دل و کمرش آماده فدای او میشود.
سوادی یافت مردم نرگس او
ازان شد معتکلف در مجلس او
هوش مصنوعی: مردم به خاطر زیبایی و جذابیت او تحت تأثیر قرار گرفتند و به همین دلیل در جمع او حضور پیدا کردند.
چو تیر غمزهٔ او کارگر شد
ز سهمش رمح و زو پین در کمر شد
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه نافذ و دلربای او تاثیر گذاشت، دیگر نیازی به تیر و نیزه نماند؛ در واقع، جذبهٔ او به قدری قوی بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد.
خطی دارد بدان سی پاره دندان
بخون من لبش ز آنست خندان
هوش مصنوعی: یک خط زیبا دارد که سی دندان را در خود دارد و لبخندش ناشی از خون من است.
صدف را دید آن دُرّ یتیمش
بدندان باز ماند از دُرج سیمش
هوش مصنوعی: صدف به یک مروارید یتیم نگاه کرد و از زیبایی و درخشش آن تا حدی حیرت زده شد که نتوانست دهانش را ببندد و درستی آن را در برابر زرق و برق نقرهای خود مقایسه کند.
دهانش پستهٔ تنگست خندان
که آن را کعبتین افتاد دندان
هوش مصنوعی: دهان او مانند پستهای کوچک و تنگ است که دندانهایش بر روی آن فرو رفته است و حالتی خندان دارد.
چو صبح ار خنده آرد در تباشیر
مزاج استخوان گیرد طباشیر
هوش مصنوعی: اگر صبح با خنده بیاید، حال و هوای عالم مانند شیره در آغوش خود میگیرد و به نوعی از آن بهرهمند میشود.
لبش را صد هزاران بنده بیشست
که او از آبِ حیوان زنده بیشست
هوش مصنوعی: لب او همچون دنیایی از خدمتکاران است، زیرا او از زندگی و جوهر حقیقی پر است.
خط سبزش محقّق اوفتادست
ز خطّ نسخ مطلق اوفتادست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شکوه خط نوشته اشاره دارد. به طور خاص، خط سبز به عنوان نمادی از کمال و زیبایی به تصویر کشیده میشود، در حالی که خط نسخ، که به نوعی خط استاندارد و سنتی است، از نظر شاعر نسبت به این زیبایی کمتر به نظر میرسد. شاعر میخواهد بگوید که زیبایی در خط سبز به حدی است که میتواند محقق و متمایز باقی بماند و از سایر خطوط متمایز شود.
جهان زیر نگین دارد لب او
فلک در زیر زین سی کوکب او
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان و تسلط لب او است و آسمان در زیر جغرافیای او، هفت ستاره را به دوش میکشد.
ز سیبش بر بِهی کردم روانه
ازین شکل صنوبر نار دانه
هوش مصنوعی: از میوهاش که سیب است، من به سمت دیگری حرکت کردم و از این شکل و ظاهر درخت صنوبر، بینهایت ناراحت و دلگیر هستم.
چو آزادیم ازان سرو سهی نیست
بهی شد رویم و روی بهی نیست
هوش مصنوعی: زمانی که از قید و بند رهایی یابیم، دیگر نیازی به زیبایی و جمال نیست، زیرا جمال واقعی در روح و وجودمان قرار دارد و برتری دارد بر هر زیبایی ظاهری.
کنون ای دایه برخیز و روان شو
میان این دو دلبر در میان شو
هوش مصنوعی: هم اکنون ای پرستار، به سمت این دو عاشق برو و میان آنها قرار بگیر.
برو این قصّه با او در میان نه
اساس عشق این دو مهربان نه
هوش مصنوعی: به او بگو که این داستان را با او در میان بگذارد، زیرا اصل عشق بین این دو دوست مهربان نیست.
بگوی این رازش و گر خشم گیرد
بصد جانش دلم بر چشم گیرد
هوش مصنوعی: اگر این راز را بگویند و او از این حرف ناراحت شود، من با تمام وجودم آمادهام که برای او فدا شوم و دل من همیشه برای او خواهد بود.
کنون بنشان بهم ما هر دو تن را
کزان نبوَد خبر یک مرد و زن را
هوش مصنوعی: حالا بیایید هر دو، من و تو، کنار هم بنشینیم، چرا که از ما دیگر خبری در دست نیست، نه از مرد و نه از زن.
بگفت این و یکی نامه اداکرد
بخون دل نکونامی رها کرد:
هوش مصنوعی: شخصی اینگونه گفت و یک نامه را به خوبی نوشت و دلش را از نکوهش و بد نامی آزاد کرد.
الا ای غائب حاضر کجائی
به پیش من نهٔ آخر کجائی
هوش مصنوعی: ای آن کسی که هستی، ولی در غیابی، چرا به نزد من نمیآمدی، بالاخره کجایی؟
دو چشمم روشنائی از تو دارد
دلم نیز آشنائی از تو دارد
هوش مصنوعی: دو چشم من به نور تو روشن است و قلبم نیز با تو آشناست.
بیا و چشم و دل را میهمان کن
وگرنه تیغ گیر وقصد جان کن
هوش مصنوعی: بیا و دل و چشمت را شاد کن، وگرنه ممکن است به خطر بیفتی یا دچار دردسر شوی.
بنقد از نعمت ملک جهانی
نمیبینم کنون جز نیم جانی
هوش مصنوعی: من اکنون جز یک نیمه جان، چیزی از نعمتهای پادشاهی دنیا نمیبینم.
چرا این نیم جان در تو نبازم
که بی تو من ز صد جان بی نیازم
هوش مصنوعی: چرا باید این روح نیمه جان خود را به تو تقدیم نکنم، وقتی که بدون تو از صد جان دیگر هم بینیازم؟
دلم بُردی وگر بودی هزارم
نبودی جز فشاندن بر تو کارم
هوش مصنوعی: دل مرا تسخیر کردی و اگر هم هزار بار دیگر زندگی میکردی، باز هم جز عشق ورزیدن به تو کار دیگری ندارم.
ز تو یک لحظه دل زان برنگیرم
که من هرگز دل ازجان برنگیرم
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم دل از تو برکنم، چون هیچگاه نمیتوانم جان را از دل جدا کنم.
غم عشق تو درجان مینهم من
سر از تو در بیابان مینهم من
هوش مصنوعی: غم عشق تو را در عمق وجودم حس میکنم و از یاد تو در دنیای بیپایان دور میشوم.
چو بی رویت نه دل ماند و نه دینم
چرا سرگشته میداری چنینم
هوش مصنوعی: زمانی که تو در زندگیام نیستی، نه دل دارم و نه اعتقادی. چرا اینگونه بیتاب و سرگردانم نگه میداری؟
منم بی روی تو روئی چو دینار
ز عشق روی توروئی بدیوار
هوش مصنوعی: من بدون دیدن تو، مانند سکهای هستم که فقط به خاطر عشق به تو، در کنار دیواری قرار گرفتهام.
ترا دیدم که همتائی ندیدم
نظیرت سرو بالائی ندیدم
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و هیچ کس را مانند تو ندیدم، مثل تویی که بلندی و زیبایی مانند سرو دارد، هیچ کس را ندیدم.
اگر آئی بدستم باز رستم
وگرنه میروم هر جا که هستم
هوش مصنوعی: اگر تو بیایی و کمک کنی، من دوباره قوی و قدرتمند میشوم؛ و اگر نیایی، به هر جایی که هستم، ادامه میدهم.
بهر انگشت درگیرم چراغی
ترا میجویم از هر دشت و باغی
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، به هر جا که بروی میروم و همواره به دنبال تو هستم، از هر دشت و باغی.
اگر پیشم چو شمع آئی پدیدار
وگرنه چون چراغم مرده انگار
هوش مصنوعی: اگر پیش من بیایی و برایم روشن باشی، مثل شمعی درخشان خواهی بود، اما اگر نیایی، مثل چراغی خاموش به نظر میرسی.
نوشت این نامه و بنگاشت آنگاه
یکی صورت ز نقش خویش آن ماه
هوش مصنوعی: این نامه را نوشت و سپس یکی از چهرهاش را که شبیه ماه است ترسیم کرد.
بدایه داد تا دایه روان شد
بر آن ماه روی مهربان شد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه دایه به نوزاد شیر داد، روح او آرام شد و بر آن صورت زیبا، عشق و مهربانی چیره گشت.
چو نقش او بدید و شعر بر خواند
ز لطف طبع و نقش او عجب ماند
هوش مصنوعی: وقتی که او را با زیباییهایش مشاهده کرد و شعر را خواند، از لطافت طبع و زیباییاش حیرتزده ماند.
بیک ساعت دل از دستش برون شد
چو عشق آمد دل او بحر خون شد
هوش مصنوعی: در یک لحظه، دل از او جدا شد و وقتی که عشق به سراغش آمد، دل او مانند دریایی از خون شد.
نهنگ عشق درحالش ز بون کرد
برای خود دلش دریای خون کرد
هوش مصنوعی: عشق مانند نهنگی بزرگ در دریا، برای خود دلش را با احساسات عمیق و دردناک پر کرده است.
چنان بی روی او روی جهان دید
که گفتی نه زمین نه آسمان دید
هوش مصنوعی: چنان زیبایی و جذابیتی در چهره او بود که گویی هیچ چیز دیگری در دنیا وجود نداشت؛ نه زمین و نه آسمان.
چو گوئی بی سر و بی پای مضطر
کُله در پای کرد و کفش بر سر
هوش مصنوعی: وقتی که بگویی کسی بیسر و بیپاست، آن شخص در حالتی اضطراری بر عکس عمل میکند و کلاه را به پایش میگذارد و کفش را بر سرش میگذارد.
بدایه گفت برخیز ای نکوگوی
بر آن بت رَو و از من بدو گوی:
هوش مصنوعی: بدایه به شخصی میگوید که به راه بیفتد و به معشوقش برود و از او پیامی به او برساند.
ندارم دیدهٔ روی تودیدن
ندارم صبر بی تو آرمیدن
هوش مصنوعی: من چشمی برای دیدن روی تو ندارم و بی تو نمیتوانم به آرامش برسم.
مرا اکنون چه باید کرد بی تو
که نتوان برد چندین درد بی تو
هوش مصنوعی: حال که تو به دوری، چه باید بکنم؟ که بدون تو، تحمل این همه درد برایم ممکن نیست.
چو زلف تو دریده پردهام من
که بر روی تو عشق آوردهام من
هوش مصنوعی: چون زلف تو را به هم ریختهام، من نیز از عشق به روی تو پرده برمیدارم.
ازان زلف توام زیر و زبر کرد
که با زلف تو عمرم سر به سر کرد
هوش مصنوعی: زلفهای تو چنان مرا دگرگون کرد که تمامی عمرم تحت تأثیر آن بوده است.
ترا نادیده درجان چون نشستی
دلم برخاست تادر خون نشستی
هوش مصنوعی: وقتی تو را نادیده گرفتم و در جانم نشستی، دلم به شدت ناراحت و آشفته شد و همچون خون در دل نشستم.
چو تو درجان من پنهانی آخر
چرا تشنه بخون جانی آخر
هوش مصنوعی: وقتی تو در عمق وجودم حضور داری، پس چرا هنوز به خون دل من نیاز داری و در عطش هستی؟
چو صبحم دم مده ای ماه در میغ
مکش چون آفتاب از سرکشی تیغ
هوش مصنوعی: صبحی مانند من نباش و عطر خود را در فضای شب نپاش. چون خورشیدی باش که از تیغ سرکشی نمیهراسد.
اگر روشن کنی چشمم بدیدار
بصد جانت توانم شد خریدار
هوش مصنوعی: اگر تو چشمانم را به دیدن خود روشن کنی، من با تمام وجودم آمادهام تا دل به تو بسپارم.
نمیرم در غمت ای زندگانی
اگر دریابیم، باقی تو دانی
هوش مصنوعی: هرگز در غم تو نمیمیرم ای زندگی، اگر تو را درک کنیم، خودت بهتر میدانی.
روان شد دایه تا نزدیک آن ماه
ز عشق آن غلامش کرد آگاه
هوش مصنوعی: پرستار به سمت آن ماه زیبا رفت تا عشق آن جوان را به او برساند.
که او از تو بسی عاشق تر افتاد
که ازگرمی او آتش در افتاد
هوش مصنوعی: عشقی که او به تو دارد، از عشق تو به او بیشتر است؛ زیرا محبت او چنان شعلهور شده که دل را به آتش میکشد.
اگر گردد دلت از عشقش آگاه
دلت زو درد عشق آموزد آنگاه
هوش مصنوعی: اگر دلت از عشق او باخبر شود، آنگاه درد و رنج عشق را از او میآموزی.
دل دختر بغایت شادمان شد
ز شادی اشک بر رویش روان شد
هوش مصنوعی: دل دختر به شدت خوشحال شد و از شادیاش اشک Happiness بر روی صورتش جاری شد.
نمیدانست کاری آن دلفروز
بجز بیت وغزل گفتن شب و روز
هوش مصنوعی: او نمیدانست که کار آن دلافروز فقط گفتن شعر و غزل در طول شب و روز است.
روان میگفت شعر و میفرستاد
بخوانده بود آن گفتی بر استاد
هوش مصنوعی: روان در حال گفتن شعر بود و این شعر را به شخصی میفرستاد که قبلاً آن را برای استاد خوانده بود.
غلام آنگه بهر شعری که خواندی
شدی عاشق تر و حیران بماندی
هوش مصنوعی: با هر شعری که خواندی، عشق و شگفتی بیشتری به دلت راه پیدا کرد و در این حالت ماندی.
برین چون مدّتی بگذشت یک روز
بدهلیزی برون شد آن دلفروز
هوش مصنوعی: پس از مدتی که گذشت، یک روز آن شخص دلانگیز از راهرو بیرون آمد.
بدیدش ناگهی بکتاش و بشناخت
که عمری عشق با نقش رخش باخت
هوش مصنوعی: ناگهان بکتاش را دید و متوجه شد که تمام عمرش را به خاطر زیبایی چهرهاش عاشق شده است.
گرفتش دامن ودختر برآشفت
برافشاند آستین آنگه بدو گفت
هوش مصنوعی: دختر دامنش را گرفت و عصبانی شد، آستینش را برافراشت و سپس به او گفت.
که هان ای بی ادب این چه دلیریست
تو روباهی ترا چه جای شیریست
هوش مصنوعی: ای بیادب، چه جسارت عجیبی است که تو خود را به مقام شیر میدانی در حالی که فقط یک روباه هستی.
که باشی تو که گیری دامن من
که ترسد سایه از پیرامن من
هوش مصنوعی: مرا برای کیستی که دامنم را بگیری و سایه از دور من بترسد؟
غلامش گفت ای من خاک کویت
چو میداری ز من پوشیده رویت
هوش مصنوعی: خدمتگزارش گفت: ای معشوق، من مانند خاکی هستم که در پیش پای تو قرار دارد. چرا همیشه چهرهات را از من پنهان میکنی؟
چرا شعرم فرستادی شب و روز
دلم بردی بدان نقش دلفروز
هوش مصنوعی: چرا شعرهایت را برایم فرستادی؟ چون تمام روز و شب، قلبم را با آن زیباییات بردی.
چو در اول مرا دیوانه کردی
چرا درآخرم بیگانه کردی
هوش مصنوعی: وقتی در ابتدا مرا به جنون کشاندی، چرا در پایان مرا از خودت دور کردی؟
جوابش داد آن سیمین بر آنگاه
که یک ذرّه نهٔ زین راز آگاه
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد، زمانی که فقط کمی از این راز مطلع بود.
مرا در سینه کاری اوفتادست
ولیکن بر تو آن کارم گشادست
هوش مصنوعی: در دل من مسئلهای وجود دارد، اما آن مشکل در مورد تو آسانتر است.
چنین کاری چه جای صد غلامست
بتو دادم برون، اینت تمامست
هوش مصنوعی: این کار چه نیازی به صد غلام دارد، من همه چیز را به تو دادم و حالا کافی است.
ترا آن بس نباشد در زمانه
که تو این کار را باشی بهانه؟
هوش مصنوعی: آیا این کافی نیست که تو بهانهای برای این کار داشته باشی در این دنیا؟
اساسی کوژ بنهادی درین راز
بشهوة بازی افتادی ازین باز
هوش مصنوعی: اساسی را در این موضوع به گونهای منحرف قرار دادی که به خاطر لذت بازی، گرفتار شدی.
بگفت این وز پیش او بدر شد
بصد دل آن غلامش فتنه تر شد
هوش مصنوعی: او گفت که این از پیش او رفت و دل صد برابر آن غلام سختتر شد.
ز لفظ بوسعید مهنه دیدم
که او گفتست: من آنجا رسیدم
هوش مصنوعی: از زبان بوسعید مهنه شنیدم که او گفته است: من به آن مکان رسیدم.
بپرسیدم ز حال دختر کعب
که عارف گشته بود او عارفی صعب
هوش مصنوعی: از حال دختر کعب پرسیدم؛ او که به عارفان پیوسته بود، عارفی سخت و پیچیده شده بود.
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شد
هوش مصنوعی: او گفت: میدانم که وضع من به گونهای است که آن شعری که بر زبانم جاری شد، حال و روزم را به خوبی توصیف میکند.
زسوز عشق معشوق مجازی
بنگشاید چنان شعری ببازی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق یک معشوق غیرواقعی، شعری به زیبایی و لطافت در دل سروده میشود.
نداشت آن شعر با مخلوق کاری
که او را بود با حق روزگاری
هوش مصنوعی: شعر هیچ ارتباطی با انسان ندارد، اما رابطه انسان با حقایق و معنای عمیق زندگی وجود دارد.
کمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غلامش
هوش مصنوعی: کمالی در معنای او وجود داشت، اما تمام آن بهانهای بود برای رسیدن به خدمتگزاری او.
بآخر دختر عاشق در آن سوز
بزاری شعر میگفتی شب و روز
هوش مصنوعی: در نهایت، دختر عاشق در آن روزهای سرد و سوزان، شب و روز شعر میگفت.
مگر میگشت روزی در چمنها
خوشی میخواند این اشعار تنها:
هوش مصنوعی: شاید روزی خوشی در چمنها میچرخید و این اشعار را با شادی میخواند.
الا ای باد شبگیری گذر کن
ز من آن ترک یغما را خبر کن
هوش مصنوعی: ای باد شب، لطفاً بگذر و به من بگو آن دختر زیبا را که دل مرا برده است.
بگو کز تشنگی خوابم ببردی
ببردی آبم و آبم ببردی
هوش مصنوعی: بگو که تشنگی من باعث شده تا خوابم ببرد و تو هم آب را از من بگیری و من را از آب دور کنی.
یکی سقّاش بودی سرخ روئی
که هر وقت آبش آوردی سبوئی
هوش مصنوعی: سقّا، کسی است که آب میآورد، و او همیشه با چهرهای شاداب و سرخرو دیده میشود. هر زمانی که آب به او داده شود، او خوشحال و سرسبز به نظر میرسد.
بجای ترک یغما خاصه چون ماه
نهاد آن سرخ سقّا را هم آنگاه
هوش مصنوعی: به جای اینکه به راحتی از مال دیگران بگذری، به ویژه زمانی که زیبایی و جذابیت مانند ماه در وجود کسی وجود دارد، باید به آن شخص احترام بگذاری و قدر آن را بدانید.
برادر را چنان در تهمت افکند
که بر خواهر نظر بی حرمت افکند
هوش مصنوعی: برادر به گونهای بر خواهر نظر افکند که باعث شد او به شدت زیر سوال برود و به او بیاحترامی شود.
چو القصّه ازین بگذشت ماهی
درآمد حرب حارث را سپاهی
هوش مصنوعی: پس از آنکه این داستان به پایان رسید، ماهی به میدان جنگ آمد و سپاه حارث را به همراه خود آورد.
سپاهی و شمارش از عدد بیش
چو دَوران فلک از حصر و حد بیش
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به تعداد سپاهیان نگاه کنیم، باید بدانیم که این تعداد از حد و مرز بیشتر است، همچنان که دوران فلک از حصر و محدودیت فراتر میرود.
سپاهی موج زن از تیغ و جوشن
جهان از تیغ و جوشن گشته روشن
هوش مصنوعی: سپاهی با حملهاش، حرکت و جنبش را به وجود آورده و در نتیجه، جهان مانند یک میدان جنگ که روشن از سلاحهاست، درخشان و نورانی شده است.
درآمد لشکری از کوه و شخ در
کهشد گاو زمین چون خر به یخ در
هوش مصنوعی: لشکری از کوه و دشت به طرف کهشد آمدهاند و زمین به حالتی رسیده که مانند خر در برف سرد و یخ زده، بیحرکت است.
ز دیگر سوی حارث با سپاهی
ز دروازه برون آمد پگاهی
هوش مصنوعی: روز بعد، حارث با لشکرش از دروازه شهر بیرون آمد.
چو بخت او جوان یکسر سپاهش
چو رایش مرتفع چتر و کلاهش
هوش مصنوعی: زمانی که شانس او در اوج جوانی است، تمام نیروی او به مانند سایبان یا کلاهی بزرگ و بالا از او محافظت میکند.
ظفر میشد ز یک سو حلقه در گوش
ز یک سو فتح و نصرة دوش بر دوش
هوش مصنوعی: پیروزی از یک طرف با حلقهای در گوش، و از طرف دیگر، فتح و نصرت بر دوشها سنگینی میکند.
سپه القصّه افتادند در هم
بکُشتن دست بگشادند برهم
هوش مصنوعی: در اینجا به تنگنایی اشاره شده که در آن گروهی به همدیگر حمله میکنند و به طور ناگهانی درگیر جنگ میشوند. افراد به همدیگر حمله ور شده و با تمام قدرت درگیر میشوند.
غباری از همه صحرا برآمد
فغان تا گنبد خضرا برآمد
هوش مصنوعی: غبار و گرد و غباری از همه دشتها و سرزمینها برخواسته است که به آسمان میرسد و صدای ناله و فریاد را به دنبال دارد تا جایی که به آسمان آبی (گنبد خضرا) میرسد.
خروش کوس گوش چرخ کر کرد
زمین چون آسمان زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: صدای طبل به قدری بلند است که گوش زمین را کر کرده و مانند آسمان به هم ریخته و دگرگون شده است.
زمین از خون خصمان لاله زاری
هوا از تیرباران ژاله باری
هوش مصنوعی: زمین پر از گلهای سرخی است که به خاطر خون دشمنان روییده، و آسمان به خاطر بارش تیری که بر آن رفته، مانند باران جبهههاست.
جهان را پردهٔ برغاب جَسته
ز کُشته پیش برغی باز بسته
هوش مصنوعی: جهان مانند پردهای است که از مرگ و فنا ساخته شده و زندگی همچنان در پشت پردهٔ این فنا ادامه دارد.
اجل چنگال بر جان تیز کرده
قضا پُر کینه دندان تیز کرده
هوش مصنوعی: مرگ با چنگالهایش به جان انسان نزدیک شده و تقدیر با کینهتوزی، دندانهایش را آماده کرده است.
هویدا از قیامت صد علامت
گرفته دیو قامت زان قیامت
هوش مصنوعی: نشانههای قیامت به وضوح نمایان شده است و دیو بزرگ نیز از آن وقایع متاثر شده است.
درآمد پیش آن صف حارث آنگاه
جهانی پُر سپاه آورد در راه
هوش مصنوعی: حارث به میدان آمد و با ورودش، سپاهی عظیم به وجود آورد و جهانی را پر از نیروهای جنگی کرد.
سپه را چون بیکره جمله کرد او
درآمد همچو شیر و حمله کرد او
هوش مصنوعی: او سپاه را به طور کامل سازماندهی و آماده کرد و سپس مانند یک شیر به میدان جنگ وارد شد و حمله را آغاز کرد.
سپهر تند با چندین ستاره
شده از شاخ رمحش پاره پاره
هوش مصنوعی: آسمان با ستارههای زیادی در هم آمیخته و به دلیل حرکت تند او، گویی از شاخ اسبش پاره پاره شده است.
چو تیغی بر سر آمد از کرامت
فرو شد فتنه را سر تا قیامت
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیری به سر میرسد، به واسطهی بزرگواری و کرامت، فتنه و آشوب تا قیامت فرو مینشیند.
چو تیغش خصم را چون گُل بخون شُست
گل نصرت ز تیغ او برون رُست
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ او مانند گلی، دشمن را به خون میآغشته میکند، گل پیروزی از تیغ او شکوفا میشود.
چو تیرش سوی چرخ نیلگون شد
ز چشم سوزن عیسی برون شد
هوش مصنوعی: زمانی که تیرش به سمت آسمان آبی پرتاب شد، مانند اینکه چشمی از عیسی به بیرون آمد.
وزان سوی دگر بکتاش مهروی
دودستی تیغ میزد از همه سوی
هوش مصنوعی: از آن سو، دختری با زیبایی خاص و موهای سیاه، با دو دستش تیغی به چپ و راست میزد و از هر طرف حمله میکرد.
بآخر چشم زخمی کارگر گشت
سرش از زخم تیغی سخت درگشت
هوش مصنوعی: در نهایت، چشمی که دچار آسیب شده بود، به خاطر زخم تیغی عمیق بر سرش، به شدت آسیب دید.
همی نزدیک شد کان خوب رفتار
بدست دشمنان گردد گرفتار
هوش مصنوعی: به تدریج نزدیک میشود که آن فرد با چینش رفتار خوبش، در دام دشمنان گرفتار شود.
درآن صف بود دختر روی بسته
سلاحی داشت بر اسپی نشسته
هوش مصنوعی: در آن صف، دختری با چهرهای پوشیده حضور داشت که بر اسبی نشسته و سلاحی در دست داشت.
به پیش صف درآمد همچو کوهی
وزو افتاد در هر دل شکوهی
هوش مصنوعی: او به صف جلو آمد و مانند کوهی بزرگ ایستاد و در دل هر کسی به دلایل مختلفی شکواییه و نالهای احساس شد.
نمیدانست کس کان سیمبر کیست
زبان بگشاد و گفت این کاهلی چیست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیدانست که آن فرد سیمبر کیست، اما او زبانش را باز کرد و گفت: این سستی و بیتوجهی چیست؟
من آن شاهم که فرزینم سپهرست
پیاده در رکابم ماه و مهرست
هوش مصنوعی: من شاهی هستم که در میان ستارگان قرار دارم و با تمام قدرت به دنبال پیروزی هستم. در کنار من، همواره نور خورشید و ماه وجود دارد.
اگر اسپ افکنم بر نطعِ گردان
دو رخ طرحش نهم چون شیر مردان
هوش مصنوعی: اگر بر زمین گردان بشینم و مانند شیران با قدرت و شجاعت بر دو صورتش نقشی بیفکنم، به این معناست که با اعتماد به نفس و اراده بر هر چالشی که پیش رو دارم، فائق میآیم.
سری کو سرکشد از حکم این ذات
بپای پیلش اندازم بشهمات
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد بر خلاف دستورات و قوانین عمل کند، من او را با قدرت و قدرتی که دارم، به شدت مغلوب خواهم کرد.
اگر شمشیر بُرّان برکشم من
جگر از شیر غُرّان بر کشم من
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تیز و برندهای به دست بگیرم، قدرت و شجاعت لازم را دارم که حتی از شیر قوی و دلاور هم دلیرتر ظاهر شوم.
چو تیغ آتش افشانم دهد تاب
ز بیمش زهرهٔ آتش شود آب
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر شعلهور آتش را به من میدهد، از ترس آن، دل آتشینش به آب تبدیل میشود.
چومار رمح را در کف به پیچیم
نیاید هیچکس در صف بهیچم
هوش مصنوعی: اگر چوب را در دست خود بچرخانیم، هیچکس نمیتواند در صف ما قرار بگیرد.
اگر سندانم آید پیش نیزه
شود از زخمِ زخمم ریزه ریزه
هوش مصنوعی: اگر به من ضربهای وارد شود، مانند سندانی که زیر نیروی تبر خرد میشود، از درد و زخمهای متعدد به تکههای کوچک تبدیل میشوم.
ز زخم ار زور سندانی نماند
ز سندانی سپندانی نماند
هوش مصنوعی: اگر از زخم، نیرومندی باقی نماند، از آن هم که سختی و تحمّل را به همراه دارد، چیزی باقی نخواهد ماند.
چو مرغ تیر من از زه درآید
ز حلق مرغ گردون زه برآید
هوش مصنوعی: زمانی که تیر من از کمان آزاد شود، همچون پرندهای که از قید و بند رها میشود، همانند پرندهای که در آسمان است، پرواز میکند و به اوج میرسد.
چو بگشایم کمند از روی فتراک
چو بادآرم عدو را روی ب رخاک
هوش مصنوعی: وقتی که کمند را از روی اسب بگشایم، مانند باد، دشمن را به زمین میرسانم.
بتازم رخش و بگشایم در فصل
که من در رزم رُستَم، رستمم ز اصل
هوش مصنوعی: با شجاعت به میدان میروم و در زمان جنگ خود را نمایان میکنم، زیرا من از نژاد رستم، پهلوان بزرگ، هستم.
بگفت این و چو مردان بر نشست او
ازان مردان تنی را ده بخست او
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس مانند مردان دیگر برخواست و از میان آن مردان، یکی را به او بخشید.
بر بکتاش آمد تیغ در کف
وز آنجا برگرفتش برد با صف
هوش مصنوعی: تیغی بر بکتاش فرود آمد و او را از آنجا برداشتند و به سوی گروه بردند.
نهادش پس نهان شد در میانه
کسش نشناخت از اهل زمانه
هوش مصنوعی: او را در میان مردم پنهان کردند و کسی از همعصرانش او را نشناخت.
چو آن بت روی در کُنجی نهان شد
سپاه خصم چون دریا روان شد
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق زیبا در یک گوشه پنهان شد، دشمنان مانند دریا به راه افتادند.
همی نزدیک آمد تا بیکبار
نماند شهره اندر شهر دیّار
هوش مصنوعی: او بهسوی ما نزدیک شد تا دیگر در این سرزمین نامی نماند و به فراموشی سپرده شود.
چو حارث را مدد گشت آشکارا
بسی خلق از بر شاه بخارا
هوش مصنوعی: زمانی که حارث به یاری رسید، بسیاری از مردم به وضوح و آشکار از نزد شاه بخارا آمدند.
هزیمت شد سپاه دشمن شاه
دگر کشته فتاده خوار در راه
هوش مصنوعی: سپاه دشمن شکست خورد و شاه دیگری نیز به زمین افتاده و ذلیل شده است.
چو شه با شهر آمد شاد و پیروز
طلب کرد آن سوار چست آن روز
هوش مصنوعی: وقتی که شاه با شادی و پیروزی به شهر آمد، آن روز، آن سوار چابک تقاضا کرد.
نداد از وی نشانی هیچ مردم
همه گفتند شد همچون پری گُم
هوش مصنوعی: هیچ کسی از او خبری نداشت، همه میگفتند که او مانند یک پری ناپدید شده است.
علی الجمله چو آمد زنگی شب
نهاده نصفئی از ماه بر لب
هوش مصنوعی: به طور کلی، وقتی زنگی شب آمد، نیمهای از ماه بر لبهایش نقش بسته بود.
همه شب قرص مه چون قرص صابون
همی انداخت کفک از نور بیرون
هوش مصنوعی: هر شب مانند قرص صابون، ماه نور خود را به بیرون میتاباند و درخشش خویش را منتشر میکند.
بدان صابون بخون دیده تا روز
ز جان میشست دست آن عالم افروز
هوش مصنوعی: بدان که صابون از خون دیده به طور روزانه این کار را انجام میدهد که دست آن کسی که معرفت و دانایی را افزایش میدهد، از جان پاک میشود.
چو زاغ شب درآمد، زان دلارام
دل دختر چو مرغی بود در دام
هوش مصنوعی: وقتی که زاغ شب به میدان آمد، دل دلبر دختر مانند پرندهای بود که در دام افتاده باشد.
دل از زخم غلامش آنچنان سوخت
که در یک چشم زخمش نیز جان سوخت
هوش مصنوعی: دل آنقدر از درد و رنج ناشی از عشق به غلامش سوزانده شده که حتی یک نگاه به زخمهایش هم روح و جانش را میآزارد.
نبودش چشم زخمی خواب و آرام
که بر سر داشت زخمی آن دلارام
هوش مصنوعی: درد و غم ناشی از دوری فردی محبوب باعث بیخوابی و پریشانی شده است و حالتی از عدم آرامش را در زنده دل ایجاد کرده است. این شخص چون محبوبی دلفریب و دلنشین است، آسیبهایی به دل و جان او زده است.
کجا میشد دل او آرمیده
یکی نامه نوشت از خون دیده
هوش مصنوعی: کجا میتوانست دل او آرام بگیرد وقتی که یکی از شدت اندوه، نامهای با خون اشکهایش نوشت؟
چنین آورد در نظم آن سمن بوی
که بشنو قصهٔ گنگی سخن گوی
هوش مصنوعی: در این شعر اشاره شده است که بوی عطر سمن را به گونهای توصیف کردهاند که قابل شنیدن و درک کردن است، و به همین دلیل به داستانی اشاره شده است که ممکن است تلویحاً به موضوعی ناگفته یا نادری اشاره کند.
سری کز سروری تاج کبارست
سر پیکان در آن سر در چه کارست
هوش مصنوعی: سری که بر اریکه سلطنت نشسته، چرا در آن سر پیکان وجود دارد و در چه وضعیتی قرار دارد؟
سر خصمت که بادا بی سر و کار
مباد از سر کشد جز بر سر دار
هوش مصنوعی: بهتر است با دشمنان خود درگیر نشوید و از آنها دوری کنید؛ چون در نهایت تنها عواقب سنگینی برای شما خواهد داشت و ممکن است به سرنوشت بدی دچار شوید.
سری را کز وجودت سروری نیست
نگونساری آن سر سرسری نیست
هوش مصنوعی: اگر وجود تو نتواند سروری و مقام بلندی به من بدهد، آن سر که از توست، بیاندازه غمگین و بیاهمیت نخواهد بود.
سری کان سر نه خاک این دَرآید
بجان و سر که آن سر در سر آید
هوش مصنوعی: سری که به خاک در میآید، هرگز به جان و سر واقعی نخواهد رسید؛ زیرا آن سر و هویت اصلی در جایی دیگر و بالاتر قرار دارد.
حَسود سرکشت گر سرنشین است
چو مارش سر بکَف کان سرچنین است
هوش مصنوعی: حسود اگر هم در مقام بلند و برجستهای باشد، درونش مانند ماری است که فقط در انتظار فرصت است تا به دیگران آسیب برساند.
وگر سر درکشد خصم سبک سر
سرش بُر نه سرش درکش سبک تر
هوش مصنوعی: اگر دشمن بیفکر و نادان سر بلند کند، باید سرش را بزنند، زیرا سر او به مراتب سبکتر است.
سری کان سر ندارد با تو سر راست
مبادش سر که رنج او ز سر خاست
هوش مصنوعی: هر که سرش را نتواند برداشت و بیسر باشد، نباید به درستی با تو برخورد کند، چون درد و رنج او از نداشتن سر ناشی میشود.
چو سر بنهد عدو کز سردرآید
سر آن دارد او کز سر بر آید
هوش مصنوعی: وقتی دشمن سرش را پایین میآورد، کسی که برتر و قویتر است، از بالا برمیخیزد و بر او تسلط پیدا میکند.
اگر سر نفکند از سرسرت پیش
سر موئی ندارد سر سر خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی از مقام و جایگاه خود پایین بیاید و humble باشد، در واقع به خود شخصیت و اعتبار میبخشد. در غیر این صورت، اگر سرافرازی و تکبر به خرج دهد، چیزی از ارزشهای خود نخواهد داشت.
سر سبزت که تاج از وی سری یافت
ز سر سبزیش هر سر سروری یافت
هوش مصنوعی: سر سبز تو، مانند تاجی بر سر دیگران درخشیده است. از سر سبزیش، هر کسی به مقام و جایگاهی دست یافته و در حقیقت، زیبایی و شکوه تو منشأ برتری دیگران شده است.
سپهر سرنگون زان شد سرافراز
که هر دم سر نهد پیشت ز سر باز
هوش مصنوعی: آسمان از آنجا که هر لحظه مختصری به تو نزدیکتر میشود و نسبت به تو تواضع میکند، به عظمت و افتخار رسیده است.
اگر درد سرم درد سرت داد
سر خصمان بریده بر درت باد
هوش مصنوعی: اگر مشکلات من باعث زحمت تو شود، بهتر است که دشمنانم سرشان را جلوی درت بگذارند.
نهادم پیش آن سر بر زمین سر
فدای آن چنان سر صد چنین سر
هوش مصنوعی: در برابر آن شخص، سرم را بر زمین گذاشتم و به خاطر ویژگیهای او، جانم را فدای او کردم.
کسی کز زخم خذلان کینهور گشت
اگر برگشت از قهر تو درگشت
هوش مصنوعی: کسی که از زخم ناشی از نادیدهگرفتن دچار کینه شده، اگر از قهر تو بازگردد، باید با محبت به او برخورد کنی.
کسی کز شاخسار عیش برخورد
اگر می خورد بی یادت، جگر خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که از لذتها و خوشیها بهرهمند شده باشد، اگر در حین خوشگذرانی به یاد تو نباشد، دلش به درد میآید.
کسی کز جهل خود لاف خرد زد
اگر زر زد نه بر نام تو، بد زد
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر نادانیاش خود را باهوش نشان میدهد، اگر هم طلا داشته باشد، آن را بر سر نام تو خرج نمیکند و در واقع به تو آسیب میزند.
کسی کو سوی حج کردن هوا کرد
اگر حج کرد بی امرت خطا کرد
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به سفر حج برود، باید طبق دستورات و احکام مشخص این سفر را انجام دهد. در غیر این صورت، اگر به طور خودسرانه و بدون رعایت اصول به این سفر برود، عمل او نادرست خواهد بود.
چه افتادت که افتادی بخون در
چو من زین غم نه بینی سرنگون تر
هوش مصنوعی: چه پیش آمده که تو به این حال افتادهای؟ در من که در این غم هستم، نشانهای از سرنگونی نمیبینی.
همه شب همچو شمعم سوز در بر
چو شب بگذشت مرگ روز بر سر
هوش مصنوعی: در همه شب همچون شمعی میسوزم و از عشق محبوب در دل درد و غم دارم. وقتی شب به پایان میرسد، مرگ روز به سراغ من میآید.
چو شمع از عشق هر دم باز خندم
به پیش چشم برقع باز بندم
هوش مصنوعی: مثل شمع که از عشق میسوزد، هر لحظه با شادی میخندم، ولی در برابر چشمان دیگران به خودم پرده میزنم.
چو شمع از عشق جانی زنده دارد
میان اشک و آتش خنده دارد
هوش مصنوعی: شمع به خاطر عشق، زندگی و جان تازهای دارد و در حالی که درد و رنج را احساس میکند، همچنان میخندد و شادابی دارد.
شبم را گر امید روز بودی
مرا بودی که کمتر سوز بودی
هوش مصنوعی: اگر در شب من امیدی به روز وجود داشت، تو نیز در کنارم بودی و ناراحتی و درد من کمتر میشد.
ازان آتش که بر جانم رسیدست
بسی پایان مجو کآنم رسیدست
هوش مصنوعی: از آن آتشی که به جانم رسیده، زیادتر از این پایان را جستجو نکن، چون این درد و رنج به مقصد خود رسیده است.
ازان آتش که چندین تاب خیزد
عجب نبوَد که چندین آب خیزد
هوش مصنوعی: از آن آتشی که اینقدر شعله و نور تولید میکند، عجیب نیست که آب نیز به این اندازه ریخته میشود.
چه میخواهی ز من با این همه سوز
که نه شب بودهام بی سوز نه روز
هوش مصنوعی: چه میخواهی از من با این همه درد و عذاب؟ من نه در شب آرام بودهام و نه در روز.
میان خاک در خونم مگردان
سراسیمه چو گردونم مگردان
هوش مصنوعی: در دل خاک و در حالتی غمانگیز و پر از خونی که دارم، مانند کسی که به شدت گیج و بیقرار است، مرا نچرخان و به هم نزن.
چو سرگردانیم میدانی آخر
بخونم در چه میگردانی آخر
هوش مصنوعی: آیا میدانی که ما به کجا میرویم و در چه مسیری هستیم؟ تو چه چیزی را به ما مینمایانی؟
چو میدانی که سرمست توام من
ز پای افتاده از دست توام من
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که به عشق و شوق تو سرشارم، باید بدانی که از محبت تو به بیتابی افتادهام.
من خون خواره خونی چون نگردم
چرا جز در میان خون نگردم
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که از خون تغذیه میکنم، پس چرا نباید در میان خون زندگی کنم و دور از آن باشم؟
چنان گشتم ز سودای تو بیخویش
که از پس میندانم راه و از پیش
هوش مصنوعی: به قدری در فکر و خیال تو غرق شدهام که نه میتوانم به آیندهام فکر کنم و نه از گذشته چیزی به یاد دارم.
دلی دارم ز درد خویش خسته
به بیت الحزن در بر خویش بسته
هوش مصنوعی: دل من از درد و غم بسیار خسته شده و به مکان اندوه و حزن خودم پیوسته است.
بزای بند بندم چند سوزی
بر آتش چون سپندم چند سوزی
هوش مصنوعی: بگذار تا برای تو بسوزم و بگردم، زیرا سوختنم به مانند زغال است که به آتش جان میبخشد.
اگر اُمّید وصل تو نبودی
نه گَردی ماندی از من نه دودی
هوش مصنوعی: اگر امیدی به رسیدن به تو نداشتم، نه اثری از من باقی میماند و نه هیچ یادبودی.
مرا تر دامنی آمد بجان زیست
که بر بوی وصال تو توان زیست
هوش مصنوعی: به من دامن حیات و زندگی بخشیدند که تنها با عطر وصالت میتوانم زندگی کنم.
دل من داغ هجران بر نتابد
که دل خود وصل جانان برنتابد
هوش مصنوعی: دل من طاقت دوری را ندارد، چونکه دلش حتی طعم وصال محبوب را هم نمیتواند تحمل کند.
ز درد خویشتن چون بیقراران
یکی با تو بگفتم از هزاران
هوش مصنوعی: از شدت درد و درگیریهای درونی خود، مثل افرادی که بیقراری میکنند، با تو صحبت کردم و از میان مسائلی که دارم، تنها یکی را با تو در میان گذاشتم.
دگر گویم اگر یابم رهی باز
وگرنه میکشم در جان من این راز
هوش مصنوعی: اگر راهی بیابم که دوباره صحبت کنم، میگویم وگرنه این راز را در دل خود نگه میدارم.
روان شد دایه و این نامه هم برد
بسر شد، راه بر سر چون قلم برد
هوش مصنوعی: داسته به شما میگوید که ماما از دنیا رفت و این نامه را هم با خود برد. حالا چه کسی میتواند در این مسیر، مانند قلمی که بر روی کاغذ حرکت میکند، کار را ادامه دهد؟
سر بکتاش با چندان جراحت
ز سرّ نامه مرهم یافت و راحت
هوش مصنوعی: بکتاش با وجود زخمهای متعدد روی سرش، با کمک نامهای که حاوی رازهایی بود، تسکین و آرامشی پیدا کرد.
ز چشمش گشت سیل خون روانه
بسی پیغام دادش عاشقانه
هوش مصنوعی: چشمان او به حدی تأثیرگذار است که عشق و احساسات عمیق را بهوضوح منتقل میکند و به میان دل عاشقان میبرد.
که جانا تا کَیم تنها گذاری
سر بیمار پرسیدن نداری
هوش مصنوعی: ای محبوب، تا کی مرا تنها میگذاری و نمیپرسی که حال بیماریت چگونه است؟
چو داری خوی مردم چون لبیبان
دمی بنشین به بالین غریبان
هوش مصنوعی: اگر مثل انسانهای شایسته رفتار کنی، مدتی را در کنار کسانی که غریبهاند و به کمک نیاز دارند، سپری کن.
اگر یک زخم دارم بر سر امروز
هزارم هست برجان ای دلفروز
هوش مصنوعی: اگر زخمی بر سر دارم، امروز، هزاران زخم دیگر بر جانم وجود دارد، ای دلربا.
ز شوقت پیرهن بر من کفن شد
بگفت این وز خود بیخویشتن شد
هوش مصنوعی: از عشق تو، لباس من مانند کفن شده است و این نشان میدهد که من از خود بیخود شدهام.
چو روزی چند را بکتاش دمساز
ز مجروحی بجای خویش شد باز
هوش مصنوعی: مدتی با دوستی همنفس و همراز بود و پس از آن به جای خود برگشت و به زندگیاش ادامه داد.
نشسته بود آن دختر دلفروز
براه و رودکی میرفت یک روز
هوش مصنوعی: دختر زیبا کنار راه نشسته بود و در همان حال رودکی میگذشت.
اگر بیتی چو آب زر بگفتی
بسی دختر ازان بهتر بگفتی
هوش مصنوعی: اگر شعری مانند طلا بگویی، دختران زیادی هستند که بهتر از آن خواهند گفت.
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد
که آن دختر مجاباتش فرستاد
هوش مصنوعی: در آن روز، استاد اشعار زیادی سرود، به ویژه به خاطر دختری که به او پیام فرستاد.
ز لطف طبع آن دلداده دمساز
تعجب ماند آنجا رودکی باز
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و خُلق نیک آن معشوق نزدیک، رودکی در حیرت و شگفتی باقی مانده است.
ز عشق آن سمنبر گشت آگاه
نهاد آنگاه از آنجا پای در راه
هوش مصنوعی: از عشق، سمنبر (افسانهای) به حقیقت پی برد و سپس از آنجا به سفر خود ادامه داد.
چو شد بر رودکی راز آشکارا
از آنجا رفت تا شهر بخارا
هوش مصنوعی: وقتی راز رودکی فاش شد، او از آنجا به شهر بخارا رفت.
بخدمت شد روان تا پیش آن شاه
که حارث را مدد او کرد آنگاه
هوش مصنوعی: روان به خدمت در آمد و به سمت آن شاه رفت که در آن زمان حارث را یاری رساند.
رسیده بود پیش شاه عالی
برای عذر حارث نیز حالی
هوش مصنوعی: حارث به درگاه پادشاه بزرگ آمده بود تا عذری بخواهد و حالش را بیان کند.
مگر شاهانه جشنی بود آن روز
چه میگویم بهشتی بد دلفروز
هوش مصنوعی: در آن روز، آیا جشن بزرگی برپا بود که از زیباییهای آن روز بهشتی از دل را خوشایند میسازد؟
مگر از رودکی شه شعر درخواست
زبان بگشاد آن اُستاد و برخاست
هوش مصنوعی: شاید به خاطر درخواست شعر از رودکی، زبان آن استاد باز شد و او برخاست.
چو بودش یاد شعر دختر کعب
همه بر خواند و مجلس گرم شد صعب
هوش مصنوعی: وقتی یاد شعر دختر کعب به او افتاد، همه آن را خواندند و جو مجلس به شدت گرم و پرشور شد.
شهش گفتا بگو تا این که گفتست
که مروارید را ماند که سُفتست
هوش مصنوعی: شهش گفت: بگو! تا اینکه گفت: مانند مرواریدی که در آن سختی و استحکام وجود دارد.
ز حارث رودکی آگاه کی بود
که او خود گرم شعر و مست می بود
هوش مصنوعی: حارث رودکی شاعر نامداری بود که در دنیای شعر و ادبیات غوطهور و شاداب زندگی میکرد. او خود در حین سرودن شعرها از شور و شوق خاصی برخوردار بود.
ز سرمستی زبان بگشاد آنگاه
که شعر دختر کعبست ای شاه
هوش مصنوعی: در حالتی از شادابی و سرخوشی، زبانم به سخن آمد زمانی که شعر دختر کعب را شنیدم، ای پادشاه.
بصد دل عاشقست او بر غلامی
در افتادست چون مرغی بدامی
هوش مصنوعی: او به شدت عاشق شده و برای خدمت و عشق ورزی به یک بنده یا غلام افتاده است، مانند پرندهای که در دام گرفتار شده باشد.
زمانی خوردن و خفتن ندارد
بجز بیت و غزل گفتن ندارد
هوش مصنوعی: در این زمان، جز سرودن شعر و غزل، هیچ کاری از خوردن و خوابیدن نمیماند.
اگر صد شعر گوید پر معانی
بر او میفرستد در نهانی
هوش مصنوعی: اگر کسی صد شعر پربار و معنا داشته باشد، میتواند در خفا و به صورت غیرمستقیم از آن بهرهبرداری کند.
اگر آن عشق چون آتش نبودی
ازو این شعر گفتن خوش نبودی
هوش مصنوعی: اگر آن عشق به اندازه آتش سوزان و پرشور نبود، بیان کردن این شعر و احساسات خوب نبود.
چو حارث این سخن بشنود بشکست
ولیکن ساخت خود را آن زمان مست
هوش مصنوعی: وقتی حارث این سخن را شنید، دچار شکست شد، اما در آن لحظه قدرت و حال خود را حفظ کرد.
چو القصّه بشهر خویش شد باز
ز خواهر در نهان میداشت این راز
هوش مصنوعی: زمانی که داستان به شهر خود رسید، او راز را از خواهرش به طور پنهانی حفظ میکرد.
ولی پیوسته میجوشید جانش
نگه میداشت پنهان هر زمانش
هوش مصنوعی: او همیشه درونی پرشور و زنده داشت ولی هر بار احساسات و احساساتش را پنهان میکرد.
که تا بر وَی فرو گیرد گناهی
بریزد خون او برجایگاهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر او آسیبی نرسد، گناهی بر شانهاش نخواهد افتاد و خونش بر زمین نخواهد ریخت.
هر آن شعری که گفته بود آن ماه
فرستاده بر بکتاش آنگاه
هوش مصنوعی: هر شعری که آن ماه زیبا بیان کرده بود، در آن لحظه به سوی بکتاش فرستاده شد.
نهاده بود در دُرجی باعزاز
سرش بسته که نتوان کرد سرباز
هوش مصنوعی: او سرش را در جعبهای با طلا و زینت گذاشته بود و به گونهای آن را بسته که نتواند از آن خارج شود.
رفیقی داشت بکتاش سمن بر
چنان پنداشت کان دُرجیست گوهر
هوش مصنوعی: بکتاش رفیقی داشت که بر او بسیار میبالید و او را همچون جواهری ارزشمند میدانست.
سرش بگشاد وآن خطها فرو خواند
به پیش حارث آورد و برو خواند
هوش مصنوعی: سرش را باز کرد و آن نوشتهها را به خواندن درآورد. سپس آنها را به حارث نشان داد و برای او خواند.
دل حارث پر آتش گشت ازان راز
هلاک خواهر خود کرد آغاز
هوش مصنوعی: دل حارث به شدت ناراحت و ملتهب شد به خاطر راز اسفناک از بین رفتن خواهرش.
در اوّل آن غلام خاص را شاه
به بند اندر فکند و کرد در چاه
هوش مصنوعی: در آغاز، شاه غلام خاص خود را به بند کشید و در چاه انداخت.
در آخر گفت تا یک خانه حمّام
بتابند از پی آن سیم اندام
هوش مصنوعی: در نهایت گفت که یک خانه حمام بسازند تا به دنبال آن، کسی با قامت زیبا بیاید.
شه آنگه گفت تا از هر دو دستش
بزد فصّاد رگ اما نه بستش
هوش مصنوعی: شاه سپس فرمود که با دو دستش بر رگ هدف ضربه زد، اما نتوانست آن را ببندد.
در آن گرمابه کرد آنگاه شاهش
فرو بست از کچ و از سنگ راهش
هوش مصنوعی: در آن حمام، شاه متوجه شد که راهی که به طور طبیعی باز است، به واسطهی دیوارهای کج و سنگی مسدود شده است.
بسی فریاد کرد آن سروِ آزاد
نبودش هیچ مقصودی ز فریاد
هوش مصنوعی: سرو بلند به شدت فریاد زد، اما هیچ هدفی از این فریاد نداشت.
که داند تا که دل چون میشد ازوی
جهانی را جگر خون میشد از وی
هوش مصنوعی: کیست که بداند دل چه حالی دارد؛ وقتی آن وجود، جهانی را تحت تأثیر قرار میدهد، و از درد و رنجش دیگران نیز دل خون میشود؟
چنین قصّه که دارد یاد هرگز
چنین کاری کرا افتاد هرگز
هوش مصنوعی: داستانی که در ذهن میماند، هیچگاه مانند این اتفاق برای کسی نیفتاده است.
بدین زاری بدین درد و بدین سوز
که هرگز در جهان بودست یک روز!
هوش مصنوعی: در این حالت غم و اندوه و رنجی کمرنگ وجود دارد که هیچوقت در زندگی دنیا تجربه نشده است.
بیا گر عاشقی تا درد بینی
طریق عاشقان مرد بینی
هوش مصنوعی: اگر عاشق هستی، بیا و دردی را که عاشقان تحمل میکنند، تجربه کن و ببین که چگونه عاشقپیشگان با شجاعت روبهرو میشوند.
درآمد چند آتش گرد آن ماه
فرو شد زان همه آتش بیک راه
هوش مصنوعی: چندین شعله آتش دور آن ماه درخشید، اما همه آن آتش به راهی یکسان خاموش شد.
یکی آتش ازان حمّام ناخوش
دگر آتش ازان شعر چو آتش
هوش مصنوعی: یک آتشی از آن حمام ناخوش وجود دارد و آتش دیگری هم از شعر وجود دارد که همچون آتش است.
یکی آتش ز آثار جوانی
دگر آتش ز چندین خون فشانی
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر نشانههای جوانیاش در دل آتش عشق میسوزد، و دیگری به خاطر خونریزیهای زیاد و تلخیهایی که از آن به جا مانده، در آتش غم و اندوه میسوزد.
یکی آتش ز سوز عشق و غیرت
دگر آتش ز رُسوائی و حسرت
هوش مصنوعی: یک آتش به خاطر عشق و غیرت میسوزد و آتش دیگر به خاطر رسوایی و حسرت.
یکی آتش ز بیماری و سستی
دگر آتش ز دل گرمی و مستی
هوش مصنوعی: یک آتش ناشی از بیماری و ضعف وجود دارد و آتش دیگری از دل پرجنبوجوش و شادابی شکل میگیرد.
که بنشاند چنین آتش بصد آب
کرا با این همه آتش بوَد تاب
هوش مصنوعی: کسی که بتواند اینگونه آتش را با صدها آب خاموش کند، چگونه ممکن است در برابر چنین آتش سوزانی تاب بیاورد؟
سر انگشت در خون میزد آن ماه
بسی اشعار خود بنوشت آنگاه
هوش مصنوعی: ماه در حال نوشتن اشعار خود بود و با سر انگشتش در خون غم و اندوه، نوشتهها را زینت میبخشید.
ز خون خود همه دیوار بنوشت
بدرد دل بسی اشعار بنوشت
هوش مصنوعی: او از رنج و درد خود، تمام دیوارها را نوشت و اشعار زیادی را که از دلش برآمد، به ثبت رساند.
چو در گرمابه دیواری نماندش
ز خون هم نیز بسیاری نماندش
هوش مصنوعی: وقتی در حمام دیواری از خون نمانده باشد، دیگر چیز زیادی باقی نمانده است.
همه دیوار چون پر کرد ز اشعار
فرو افتاد چون یک پاره دیوار
هوش مصنوعی: همه دیوارها وقتی با اشعار پر شدند، مانند یک تکه دیوار فروریختند.
میان خون وعشق و آتش و اشک
بر آمد جان شیرینش بصد رشک
هوش مصنوعی: در میان شور و شوق عشق، در حالی که درد و حسرت و گریه وجود داشت، جان شیرین او به زندگی بازگشت و همه را به حسرت واداشت.
چو بگشادند گرمابه دگر روز
چه گویم من که چون بود آن دلفروز
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره به گرمابه رفتند، نمیدانم باید چه بگویم دربارهی آن لحظهی دلپذیر.
چو شاخی زعفران از پای تا فرق
ولی از پای تا فرقش بخون غرق
هوش مصنوعی: میگوید که همچون شاخ زعفرانی است که از پایین تا بالا زیبا و درخشان است، اما از پایین تا بالا تحت تأثیر خون و درد غرق شده است. این تصویر به نوعی تضاد زیبایی و زشتی، یا خوشی و ناخوشی را نشان میدهد.
ببردند و بآبش پاک کردند
دلی پر خونش زیر خاک کردند
هوش مصنوعی: آنها او را بردند و با آب پاکش کردند و دل پرخونش را زیر خاک دفن کردند.
نگه کردند بر دیوار آن روز
نوشته بود این شعر جگر سوز:
هوش مصنوعی: یادداشتی بر دیوار نشان میدهد که روزی حس عمیق و دردناکی را به تصویر کشیده است.
نگارا بی تو چشمم چشمه سارست
همه رویم بخون دل نگارست
هوش مصنوعی: ای محبوب من، چشمهایم بیتو مانند چشمهای پرآب و پرغوغاست و تمام چهرهام از غم دوری تو مثل خون رنگین شده است.
ز مژگانم به سیلابی سپردی
غلط کردم همه آبم ببُردی
هوش مصنوعی: از چشمان من اشکهایی جاری کردی و من اشتباه کردم که با این کار همهی احساسات و درونم را از بین بردی.
ربودی جان و در وی خوش نشستی
غلط کردم که بر آتش نشستی
هوش مصنوعی: دلم را از من دزدیدی و در وجود خود جا کردی. اشتباه کردم که به شعلههای آتش نزدیک شدم.
چو در دل آمدی بیرون نیائی
غلط کردم که تو در خون نیائی
هوش مصنوعی: وقتی که در دل من آمدی، دیگر نمیتوانی بیرون بروی. اشتباه کردم که فکر کردم تو در درونم نمیمانی.
چو از دو چشم من دو جوی دادی
بگرمابه مرا سرشوی دادی
هوش مصنوعی: وقتی اشکهایی از چشمانم جاری شدی، مرا در آغوش گرم خود غرق محبت کردی.
منم چون ماهئی بر تابه آخر
نمیآئی بدین گرمابه آخر؟
هوش مصنوعی: من مانند ماهی هستم که به این گرمابهی آخر نمیآیم و در نتیجه به پایان نخواهم رسید. این بیان نشاندهندهٔ تلاش و ناتوانی در وارد شدن به شرایط خاص یا فرایندی است که ممکن است نتواند به خوبی درک شود یا به سرانجام برسد.
نصیب عشق این آمد ز درگاه
که در دوزخ کنندش زنده آنگاه
هوش مصنوعی: عشق اینگونه مقدر شده است که در روز قیامت، حتی در دوزخ نیز زنده بماند و از بین نرود.
که تا در دوزخ اسراری که دارد
میان سوز و آتش چون نگارد
هوش مصنوعی: در دوزخ، رازهایی وجود دارد که چگونه در میان سوز و آتش نوشته میشوند.
تو کَی دانی که چون باید نوشتن
چنین قصّه بخون باید نوشتن
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که برای نوشتن چنین داستانی، باید آن را با دقت و با عشق نوشت؟
چو در دوزخ بعشقت روی دارم
بهشتی نقد از هر سوی دارم
هوش مصنوعی: اگر در دوزخ به خاطر عشق تو قرار داشته باشم، در عوض از هر سو بهشت را به صورت واقعی در اختیار دارم.
چو دوزخ آمد از حق حصّهٔ من
بهشت عاشقان شد قصّهٔ من
هوش مصنوعی: وقتی که جهنم برای من سهمی از حقّ بود، داستان من تبدیل به بهشت عاشقان شد.
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش یکی اشک و یکی خون
هوش مصنوعی: جهان عشق سه مسیر دارد: یکی آتش که نماد اشتیاق و شور و هیجان است، یکی اشک که نمایانگر درد و اندوه و احساسات عمیق است، و دیگری خون که نشاندهنده فداکاری و جانفشانی در راه عشق است.
کنون من بر سر آتش ازانم
که گه خون ریزم و گه اشک رانم
هوش مصنوعی: اکنون من در کنار آتش هستم و از آنچه در دلم میگذرد خبر دارم، گاهی خون میریزم و گاهی اشک.
بآتش خواستم جانم که سوزد
چو جای تست نتوانم که سوزد
هوش مصنوعی: میخواستم به آتش بسپارم جانم، اما نمیتوانم تا زمانی که جای تو در دل من وجود دارد، جانم بسوزد.
باشکم پای جانان میبشویم
بخونم دست از جان می بشویم
هوش مصنوعی: من با دست خودم دلم را در آغوش جانان شستشو میکنم و از جانم جدا میشوم.
بدین آتش که ازجان میفروزم
همه خامان عالم را بسوزم
هوش مصنوعی: من با این آتش که از جانم میسوزد، میتوانم همه بیخبران و نادانان را بسوزانم.
ازین غم آنچه میآید برویم
همه ناشسته رویان را بشویم
هوش مصنوعی: از این غم، هر چه که به سر میآید، باید به دور کنیم و تمام کسانی را که چهرههای ناپاک دارند، پاک کنیم.
ازین خون گر شود این راه بازم
همه عشاق را گلگونه سازم
هوش مصنوعی: اگر این مسیر از خون من سرشار شود، همه عاشقان را با گل و زیبایی همراه خواهم کرد.
ازین آتش که من دارم درین سوز
نمایم هفت دوزخ را که بین سوز
هوش مصنوعی: من آنچنان سوخت و آتشی در درون دارم که میتوانم حتی هفت دوزخ را هم روشن کنم و به سوز آورم.
ازین اشکم که طوفانیست خونبار
دهم تعلیم باران را که چون بار
هوش مصنوعی: از این اشک که همچون طوفان و خون است، میخواهم به باران آموزش دهم که چگونه ببارد.
ازین خونم که دریائیست گوئی
درآموزم شفق را سرخ روئی
هوش مصنوعی: من از این خونم که مانند دریاست، به شفق (سپیدهدم) میآموزم تا سرخی خود را به نمایش بگذارد.
ازین آتش چنان کردم زمانه
که دوزخ خواست از من صد زبانه
هوش مصنوعی: ایجاد تغییرات و تحولاتی در زندگیام به حدی است که حتی دوزخ هم از من درخواست میکند تا شعلههایش را تقویت کند.
ازین اشکم دو گیتی را تمامت
گِلی در آب کردم تا قیامت
هوش مصنوعی: از اشکهای من، تمام زمین و آسمان را در آب غم غرق کردهام و تا همیشه این حالت ادامه خواهد داشت.
ازین خون باز بستم راه گردون
که تا گشت آسیای چرخ بر خون
هوش مصنوعی: من مسیر آسمان را با این خون بستم، تا آسیای چرخ زمان بر خون حرکت کند.
ازین گردی که بود آن نازنین را
ز اشکی آب بر بندم زمین را
هوش مصنوعی: با این دلیلی که از زیبایی آن معشوق دارم، میخواهم از اشکی که برای او ریختهام، زمین را سیراب کنم.
بجز نقش خیال دلفروزم
بدین آتش همه نقشی بسوزم
هوش مصنوعی: جز تصویر خیالانگیزی که قلبم را شاد میکند، در این آتش همه چیز را میسوزانم.
بخوردی خون جان من تمامی
که نوشت باد ای یار گرامی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تمام وجودم را به تو تقدیم کردهام، همانطور که هوا نوشت.
کنون در آتش و در اشک و در خون
برفتم زین جهان جیفه بیرون
هوش مصنوعی: اکنون در آتش و اشک و خون به سر میبرم و از این دنیای پست و زشت جدا شدهام.
مرا بی تو سرآمد زندگانی
منت رفتم تو جاویدان بمانی
هوش مصنوعی: بدون تو زندگیام به پایان میرسد، اما من امید دارم که تو همیشه باقی بمانی.
چو بنوشت این بخون فرمان درآمد
که تا زان بی سر و بن جان برآمد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی این دستور را با خون نوشتند، اعلام شد که تا زمانی که از این موضوع بیخبر و بیخبر ماندهام، جانم حفظ میشود.
دریغا نه دریغی صد هزاران
ز مرگ زار آن تاج سواران
هوش مصنوعی: ای کاش که هیچ احساس پشیمانی و افسوس در مورد مرگ پرچمداران بزرگ وجود نداشت.
بآخر فرصتی میجست بکتاش
که بخت از زیر چاه آورد بالاش
هوش مصنوعی: در آخر، فرصتی را جستجو میکرد تا بخت خود را از عمق مشکلات بالا بکشد و به زندگی بهتری دست یابد.
نهان رفت و سر حارث شبانگاه
ببرید و روانه شد هم آنگاه
هوش مصنوعی: او در خفا و به طور ناگهانی، سر حارث را در شب برید و سپس به راه افتاد.
بخاک دختر آمد جامه بر زد
یکی دشنه گرفت و بر جگر زد
هوش مصنوعی: دختر به زمین افتاده و لباسش را چنگ میزند، یکی نیز دشنهای برمیدارد و به قلبش میزند.
ازین دنیای فانی رخت برداشت
دل از زندان و بند سخت برداشت
هوش مصنوعی: از این دنیای گذرا دلش را رها کرد و از سختیها و محدودیتها آزاد شد.
نبودش صبر بی یار یگانه
بدو پیوست و کوته شد فسانه
هوش مصنوعی: زمانی که صبر را به خاطر نبودن همدم عزیز از دست داد، داستانش کوتاه و تمام شد.