گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۹

چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم
چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم
این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هر قصه که این نیست مجاز است چگویم
خورشید که او چشم و چراغ است جهان را
از شوق رخت در تک و تاز است چگویم
چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چگویم
تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم
چون زلف توام کار دراز است چگویم
گر کرد مرا زلف تو با خاک برابر
لعل لب تو بنده نواز است چگویم
المنه‌لله که دلم گرچه ربودی
از زلف تو در پردهٔ راز است چگویم
گفتی که بگو تا چه کشیدی تو ز نازم
کار من دلخسته نیاز است چگویم
گفتم که در بسته مرا چند نمایی
گفتی که درم بر همه باز است چگویم
گر بر همه باز است در وصل تو جانا
چون بر من سرگشته فراز است چگویم
عطار درین کوی اگر نیک و اگر بد
پروانهٔ آن شمع طراز است چگویم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم
چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم
هوش مصنوعی: قصه‌ی زیبایی زلف تو بسیار طولانی و پیچیده است، و نمی‌دانم چگونه از طرز نگاه تو که پر از ناز است، صحبت کنم.
این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هر قصه که این نیست مجاز است چگویم
هوش مصنوعی: این حقیقت است که نشانه‌ای از وصال تو وجود ندارد و هر داستانی که غیر از این باشد، حقیقتی مجازی است. چه بگویم؟
خورشید که او چشم و چراغ است جهان را
از شوق رخت در تک و تاز است چگویم
هوش مصنوعی: خورشید که نور و روشنی‌بخش جهان است، به خاطر زیبایی و جلوه‌ات در حال درخشش و جنب و جوش است. چه باید بگویم؟
چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چگویم
هوش مصنوعی: در صبح زود، مانند شمعی که می‌سوزد، دل من هر شب به خاطر دوری تو در درد و رنج است و نمی‌دانم چگونه این را بیان کنم.
تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم
چون زلف توام کار دراز است چگویم
هوش مصنوعی: در تمام طول عمرم هر وقت که به زلف تو دسترسی پیدا کنم، خودم را مثل زلف تو می‌بینم که کاری طولانی دارد، پس چه بگویم؟
گر کرد مرا زلف تو با خاک برابر
لعل لب تو بنده نواز است چگویم
هوش مصنوعی: اگر زلفت مرا با خاک برابر کند، لب‌های تو مانند لعل است و نوازشگر. چه بگویم؟
المنه‌لله که دلم گرچه ربودی
از زلف تو در پردهٔ راز است چگویم
هوش مصنوعی: خدا را شکر که با وجود اینکه دلم را از زیبایی‌های تو گرفتی، هنوز در دل من رازهایی وجود دارد که نمی‌توانم درباره‌شان بگویم.
گفتی که بگو تا چه کشیدی تو ز نازم
کار من دلخسته نیاز است چگویم
هوش مصنوعی: گفتی بگو چه بر من گذشت از دلخوشی و نازت، اما نمی‌دانم چه بگویم چون حال من پر از دل‌تنگی و درخواست است.
گفتم که در بسته مرا چند نمایی
گفتی که درم بر همه باز است چگویم
هوش مصنوعی: من به تو گفتم که در به روی من بسته است و تو پاسخ دادی که در تو همیشه به روی همه باز است. حالا چه بگویم؟
گر بر همه باز است در وصل تو جانا
چون بر من سرگشته فراز است چگویم
هوش مصنوعی: اگر دروازه‌ی وصالت برای همه باز است، چرا من که سرگشته‌ و دلداده‌ام، دچار این سردرگمی و پریشانی هستم؟ چه بگویم؟
عطار درین کوی اگر نیک و اگر بد
پروانهٔ آن شمع طراز است چگویم
هوش مصنوعی: اگر عطار در این مسیر خوب باشد یا بد، پروانهٔ آن شمع الگو و معیاری است؛ پس درباره‌اش چه می‌توانم بگویم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۲۹ به خوانش عندلیب