گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۸

فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم
گفتم که در غم تو یاری کنندم آخر
چون یاریم کند کس چون هیچکس ندارم
ای دستگیر جانم دستم تو گیر ورنه
کس دست من نگیرد چون دست رس ندارم
گفتی به من رسی تو گر ذره‌ای است صبرت
کی در رسم به گردت کان ذره بس ندارم
چون در ره تو شیران از سیر بازماندند
تا کی دوم به آخر شیری ز پس ندارم
زهره ندارم ای جان گرد در تو گشتن
زیرا که در ره تو تاب عسس ندارم
در حبس کون بی تو پیوسته می‌تپم من
سیمرغ قاف قربم برگ قفس ندارم
عطار خاک راهت خواهد که سرمه سازد
بر فرق باد خاکم گر این هوس ندارم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم
هوش مصنوعی: برای غم تو فریاد می‌زنم، اما هیچکس نیست که به فریادم برسد. نمی‌دانم با که درد دل کنم، چون شریکی برای نفس کشیدن و درددلی ندارم.
گفتم که در غم تو یاری کنندم آخر
چون یاریم کند کس چون هیچکس ندارم
هوش مصنوعی: گفتم در غم تو کسی به من کمک خواهد کرد، اما حالا می‌بینم که هیچ کس جز خودم نیست که به یاری‌ام بیاید.
ای دستگیر جانم دستم تو گیر ورنه
کس دست من نگیرد چون دست رس ندارم
هوش مصنوعی: ای روح بخش زندگی‌ام، تو دستم را بگیر، والا هیچ‌کس به کمکم نخواهد آمد چون به کسی که به او دسترسی نداشته باشم، نیاز دارم.
گفتی به من رسی تو گر ذره‌ای است صبرت
کی در رسم به گردت کان ذره بس ندارم
هوش مصنوعی: اگر به من برسی، حتی اگر اندازه یک ذره صبر داشته باشی، آیا در کنار تو می‌توانم بایستم؟ زیرا حتی آن ذره هم برای من کافی نیست.
چون در ره تو شیران از سیر بازماندند
تا کی دوم به آخر شیری ز پس ندارم
هوش مصنوعی: زمانی که در راه تو شیران قدرتمند و شجاع نتوانستند پیش بروند، من نمی‌توانم دیگر امیدی به دمی از قدرت و شجاعت داشته باشم.
زهره ندارم ای جان گرد در تو گشتن
زیرا که در ره تو تاب عسس ندارم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خاطر عشق و دلدادگی‌ام در اطراف تو بگردم، چون تاب و توان تحمل سختی‌ها و موانع این راه را ندارم.
در حبس کون بی تو پیوسته می‌تپم من
سیمرغ قاف قربم برگ قفس ندارم
هوش مصنوعی: من در این دنیا به شدت احساس تنگی و درد می‌کنم، مانند سیمرغی که در قفس اسیر شده و از نزدیک شدن به معشوق خود محروم است. احساس می‌کنم که در محدودیت‌ها و مشکلات قرار دارم و نمی‌توانم به آزادی و نزدیکی که آرزویش را دارم، دست پیدا کنم.
عطار خاک راهت خواهد که سرمه سازد
بر فرق باد خاکم گر این هوس ندارم
هوش مصنوعی: عطار به نشانه عشق و ارادتش، حاضر است که خاک پای تو را بگیرد تا از آن سرمه‌ای بسازد و بر سر من بمالد. اما اگر من احساس نکنم که به این اشتیاق نیاز دارم، چه ارزش و معنایی خواهد داشت؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/09/26 18:11
نادر..

سیمرغ قاف قربم
برگ قفس ندارم..

1400/09/14 20:12
سید محسن

درود بر ادیبان عزیز--در آخرین مصرع (برفرق باد خاکم گر این هوس ندارم) باد دعا هست و اینطور میشود که خاک بر فرقم باد اگر این هوس را ندارم