گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۲

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز
با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز
هر روز تا به شب چو ز عشق تو سوختم
هر شب چو شمع زار مرا تا سحر مسوز
مرغ توام به دست خودم دانه‌ای فرست
زین بیش در هوای خودم بال و پر مسوز
چون آرزوی وصل توام خشک و تر بسوخت
در آتش فراق، خودم خشک و تر مسوز
چون دل ببردی و جگر من بسوختی
با دل بساز و بیش ازینم جگر مسوز
یکبارگی چو می‌بنسوزی مرا تمام
هر روزم از فراق به نوعی دگر مسوز
جانم که زآرزوی لبت همچو شمع سوخت
چون عود بی‌مشاهدهٔ آن شکر مسوز
عطار را اگر نظری بر تو اوفتد
این نیست ور بود نظرش در بصر مسوز

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز
با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز
هوش مصنوعی: ای کاش موهای مشکینت چون جگر نرم و لطیف نباشند و با من مدارا کنی، چرا که دیگر نمی‌توانی جانم را بیشتر بسوزانی.
هر روز تا به شب چو ز عشق تو سوختم
هر شب چو شمع زار مرا تا سحر مسوز
هوش مصنوعی: هر روز تا شب به خاطر عشق تو می‌سوزم و هر شب مانند شمع از درد خود می‌سوزم، اما تو مرا تا صبح ن‍سوزان.
مرغ توام به دست خودم دانه‌ای فرست
زین بیش در هوای خودم بال و پر مسوز
هوش مصنوعی: مرغ تو را من با دستان خودم می‌توانم تغذیه کنم، پس بیشتر از این در آرزوی خود به خودت آسیب نرسان.
چون آرزوی وصل توام خشک و تر بسوخت
در آتش فراق، خودم خشک و تر مسوز
هوش مصنوعی: من به خاطر آرزوی دیدن تو، همه چیزم را در آتش جدایی سوزانده‌ام، اما تو خودت را نسوزان.
چون دل ببردی و جگر من بسوختی
با دل بساز و بیش ازینم جگر مسوز
هوش مصنوعی: وقتی که دل مرا بردی و جگرم را سوزاندی، حالا با دل من کنار بیا و بیشتر از این جگرم را نسوزان.
یکبارگی چو می‌بنسوزی مرا تمام
هر روزم از فراق به نوعی دگر مسوز
هوش مصنوعی: ناگهان وقتی که مرا با شراب می‌سوزانی، هر روز از دوری‌ات به نوعی دیگر آتش می‌زنم.
جانم که زآرزوی لبت همچو شمع سوخت
چون عود بی‌مشاهدهٔ آن شکر مسوز
هوش مصنوعی: جانم به خاطر آرزوی لب‌های تو مانند شمعی می‌سوزد، ولی خواسته‌ام این است که تو از دیدن این سوختن خبر نداشته باشی.
عطار را اگر نظری بر تو اوفتد
این نیست ور بود نظرش در بصر مسوز
هوش مصنوعی: اگر عطار به تو نگاه کند، این نگاه نخواهد بود. اگر هم باشد، در ظاهر بی‌فایده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۱۲ به خوانش عندلیب