گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۳

نام وصلش به زبان نتوان برد
ور کسی برد ندانم جان برد
وصل او گوهر بحری است شگرف
ره بدو می‌نتوان آسان برد
دوش سرمست درآمد ز درم
تا قرار از من سرگردان برد
زلف کژ کرد و برافشاند دلم
برد شکلی که چنان نتوان برد
دل من تا که خبر بود مرا
راه دزدیده بدو پنهان برد
زلف چوگان صفتش در صف کفر
گوی از کوکبهٔ ایمان برد
از فلک نرگس او نرد دغا
قرب صد دست به یک دستان برد
ذره‌ای پرتو خورشید رخش
آفتاب از فلک گردان برد
لمعه‌ای لعل خوشاب لب او
رونق لاله و لالستان برد
گفتم ای جان و جهان جان عزیز
کس ازین بادیهٔ هجران برد
گفت جان در ره ما باز و بدانک
آن بود جان که ز تو جانان برد
دل عطار چو این نکته شنید
جان بدو داد و به جان فرمان برد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نام وصلش به زبان نتوان برد
ور کسی برد ندانم جان برد
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان نام وصالش را بر زبان آورد و اگر کسی این نام را بر زبان بیاورد، نمی‌دانم که چه بر سر جانش می‌آید.
وصل او گوهر بحری است شگرف
ره بدو می‌نتوان آسان برد
هوش مصنوعی: وصال او مانند گوهری گرانبها و ارزشمند است که در دریا قرار دارد و رسیدن به او به سادگی امکان‌پذیر نیست.
دوش سرمست درآمد ز درم
تا قرار از من سرگردان برد
هوش مصنوعی: دیشب کسی که خوشحال و سرمست بود، از در وارد شد و همه آرامشم را از من گرفت.
زلف کژ کرد و برافشاند دلم
برد شکلی که چنان نتوان برد
هوش مصنوعی: زلفش را ریخت و به حالت ناشیانه‌ای افشاند، دل مرا برد؛ شکلی که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند همچو آن را ببرد.
دل من تا که خبر بود مرا
راه دزدیده بدو پنهان برد
هوش مصنوعی: دل من تا زمانی که از او آگاه بود، به طور پنهانی راهی به سوی او پیدا کرد.
زلف چوگان صفتش در صف کفر
گوی از کوکبهٔ ایمان برد
هوش مصنوعی: موهای او به گونه‌ای است که به خوبی می‌تواند با صف کافران درآمیزد، پس دربارهٔ زیبایی و جذابیت او صحبت کن که چه تأثیری در ایمان دارد.
از فلک نرگس او نرد دغا
قرب صد دست به یک دستان برد
هوش مصنوعی: از آسمان، زیبایی چشمان او همچون نرگس، در دل انسان نیرنگ می‌آفریند و این اثر انسانی را به سوی خود جذب می‌کند.
ذره‌ای پرتو خورشید رخش
آفتاب از فلک گردان برد
هوش مصنوعی: ذره‌ای از نور خورشید زیبایی چهره‌اش به آسمان می‌تابد و درخشش آن به زمین می‌رسد.
لمعه‌ای لعل خوشاب لب او
رونق لاله و لالستان برد
هوش مصنوعی: لبان او مانند جواهری درخشان است که زیبایی لاله‌ها و باغ‌های گل را دوچندان می‌کند.
گفتم ای جان و جهان جان عزیز
کس ازین بادیهٔ هجران برد
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای عزیزم، کسی در این مسیر سخت جدایی جان و جهانش را از دست ندهد.
گفت جان در ره ما باز و بدانک
آن بود جان که ز تو جانان برد
هوش مصنوعی: گفت جان در مسیر ما باز است و این بدان معناست که جان واقعی همان جانانی است که از تو گرفته شده است.
دل عطار چو این نکته شنید
جان بدو داد و به جان فرمان برد
هوش مصنوعی: وقتی دل عطار این نکته را شنید، جانش را به او سپرد و به فرمان او عمل کرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش عندلیب