گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم
در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم
بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد
بیش می‌ارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم
دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک
بکر می‌زایند از ایشان شعر همچون شکرم
چون برون آرم ز خاطر در معنی‌های بکر
از درون طبع منکر ریب و شک بیرون برم
گر ببازم با فلک نرد سخن از یک دو ضرب
زان سخن در ششدرم افتد همی هفت اخترم
زان دهان عقل همچون پسته از هم باز ماند
کاب گرم اندر دهانش آمد از شعر ترم
گرچه در باب سخن همتا ندارم در جهان
زین جهان سیرم که در بند جهانی دیگرم
کار آن دارد که کار این جهانش هیچ نیست
یارب آنجاییم گردان تا از اینجا بگذرم
کی تواند یافت جانم گوهر دریای دین
تا بود این پنج حس و چار گوهر لنگرم
نفس خودرایم به غفلت تا به جان در کار شد
گر به جان با نفس کافر برنیایم کافرم
هر زمانم از رهی دیگر کشاند بوالعجب
وای من گر نفس خواهد بود زین سان رهبرم
تن زنم تا همچنینم سوی دوزخ می‌برد
آخر اندر قعر دوزخ دور گردد از برم
گر میان دوزخ از من دور گردد نفس شوم
در میان آتش دوزخ میان کوثرم
تا که با نفسم فرود هفت دوزخ مانده‌ام
چون نماند نفس شوم از هشت جنت برترم
نفس بر من چون جهان بفروخت دادم دین و دل
تا خریدم شهوتی انصاف نیک ارزان خرم
پیکرم چون در دهان اژدهای چرخ زاد
اژدها بچه است گویی در حقیقت پیکرم
من چه سازم در میان این دو نره اژدها
اژدها کرده است با این اژدها هم بسترم
لاجرم چون جای من پیوسته کام اژدهاست
زهر گردد گر می نوشین بود در ساغرم
چون گل اندر غنچه‌ام هم تشنه‌دل هم بسته‌لب
دل به خون می‌خندد آخر چند خون دل خورم
کی دهد با نار شهوت نور معنی خاطرم
چون کند با ظلمت اجسام روح انورم
مانده‌ام در پرده‌های بوالعجب بر هیچ نه
کی بود کین پرده‌های بوالعجب بر هم درم
در بیابانی که نه پا و نه سر دارد پدید
هر زمان سرگشته‌تر هر ساعتی حیران‌ترم
مانده‌ام بی دانه و آبی اسیر این قفس
مرغ جانم پر ندارد چون کنم چون بر پرم
مانده‌ام در چاه زندان پای در بند استوار
پای در بند از چنین چاهی که آرد بر سرم
خلق عالم جمله مشغولند اندر کار خویش
من ز بیکاران راهم گر بسی می‌بنگرم
هر کسی خود را به پنداری غروری می‌دهد
بو که خود را از میان جمله بیرون آورم
گرچه بسیاری رسن بازی فکرت کرده‌ام
بیش ازین چیزی نمی‌دانم که سر در چنبرم
گر بگویم آنچه از اندیشه بر جان من است
یا چو من حیران بمانی یا نداری باورم
گر بسی زیر و زبر آیم بنگشاید گره
کی گشاید این گره تا من به دنیا اندرم
بیقراری می‌کنم اما چه سازم زانکه من
در بن خاشاک دنیا بس عجایب گوهرم
خالقا عطار را یک قطره بخش از بحر قدس
تا بود آن قطره در تنهایی جان یاورم
سر نپیچم از درت گر بند بندم بگسلی
کز میان جان ز دیری باز خاک این درم
از عذاب من اگر کار تو خواهد گشت راست
حکم حکم توست بنشان در میان اخگرم
بنده خاک توست و می‌دانم که دست اینت هست
گر به باد لاابالی بر دهی خاکسترم
لیکن از فضل تو آن زیبد که دستی بر نهی
پس ازین پستی به علیین رسانی جوهرم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم
در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم
هوش مصنوعی: آتش در وجودم شعله‌ورتر می‌شود و مانند آب، گرما و رطوبت دارد. معنای آثارم از کلماتم به خوبی بیرون می‌آید و در واقع، از همین کلمات، مفهومی عمیق جاری می‌شود.
بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد
بیش می‌ارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم
هوش مصنوعی: در بالای هفتمین آسمان، در من یزید، هشت بهشت بیشتر ارزش دارد نسبت به دو جهان پُر از گوهر، فقط یک گوهر از من.
دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک
بکر می‌زایند از ایشان شعر همچون شکرم
هوش مصنوعی: دختران خاطر من مانند مریم پاک و خالص‌اند، چراکه همچنان که مریم به‌خودی‌خود زاییده می‌شود، آن‌ها نیز باعث سرایش اشعاری زیبا و شیرین هستند.
چون برون آرم ز خاطر در معنی‌های بکر
از درون طبع منکر ریب و شک بیرون برم
هوش مصنوعی: وقتی که افکار تازه و ناب را از عمق خود بیرون می‌آورم، از آشفتگی‌ها و تردیدها فاصله می‌گیرم.
گر ببازم با فلک نرد سخن از یک دو ضرب
زان سخن در ششدرم افتد همی هفت اخترم
هوش مصنوعی: اگر با سرنوشت خود بازی کنم و در آن شکست بخورم، حتی اگر در ابتدا شانس من تنها دو بار باشد، این حرف‌ها به من اجازه می‌دهند که در شش بار به یاد هفت ستاره‌ام بیفتم.
زان دهان عقل همچون پسته از هم باز ماند
کاب گرم اندر دهانش آمد از شعر ترم
هوش مصنوعی: از آن دهان که شبیه به پسته است، عقل به سختی بیرون می‌آید، چون در آن لحظه، این شعر گرم و دلنشین به درونش می‌آید.
گرچه در باب سخن همتا ندارم در جهان
زین جهان سیرم که در بند جهانی دیگرم
هوش مصنوعی: هرچند در هنر سخنوری رقیبی ندارم، اما از این دنیا خسته‌ام و در آرزوی جهانی دیگر هستم.
کار آن دارد که کار این جهانش هیچ نیست
یارب آنجاییم گردان تا از اینجا بگذرم
هوش مصنوعی: کار آن دارد که این دنیا هیچ ارزشی ندارد، خداوندا، ما را به جایی ببر که از این وضعیت رهایی یابیم.
کی تواند یافت جانم گوهر دریای دین
تا بود این پنج حس و چار گوهر لنگرم
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند گوهر ناب جانم را در دریای دین بیابد، در حالی که این پنج حس و چهار عنصر، مرا به شدت محدود کرده‌اند؟
نفس خودرایم به غفلت تا به جان در کار شد
گر به جان با نفس کافر برنیایم کافرم
هوش مصنوعی: من به خاطر غفلت و خودرایی‌ام در حال آسیب به جان خود هستم. اگر به دل و جانم به نفس کافر خود ایمان نیاورم، پس کافر هستم.
هر زمانم از رهی دیگر کشاند بوالعجب
وای من گر نفس خواهد بود زین سان رهبرم
هوش مصنوعی: هر بار که به سمت مسیری جدید می‌روم، چقدر عجیب است! وای بر من اگر هدفم فقط نفس‌ام باشد، در این صورت رهبر من همین حالتی است که دارم.
تن زنم تا همچنینم سوی دوزخ می‌برد
آخر اندر قعر دوزخ دور گردد از برم
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر خواسته‌ها و تمایلاتم به سمت عذاب و جهنم می‌روم، اما در نهایت عشق و یاد تو از من دور نمی‌شود.
گر میان دوزخ از من دور گردد نفس شوم
در میان آتش دوزخ میان کوثرم
هوش مصنوعی: اگر در دوزخ هم نفس من از من دور شود، در میان آتش دوزخ احساس می‌کنم که در میان آب زلال کوثر هستم.
تا که با نفسم فرود هفت دوزخ مانده‌ام
چون نماند نفس شوم از هشت جنت برترم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هنوز نفس می‌کشم، در دنیای بسیار دشوار و پر از ناملایمات مانده‌ام؛ اما زمانی که نفس کشیدن برایم ممکن نباشد، از خوشی‌ها و نعمت‌های بهشتی بالاتر می‌روم.
نفس بر من چون جهان بفروخت دادم دین و دل
تا خریدم شهوتی انصاف نیک ارزان خرم
هوش مصنوعی: نفس من مانند جهانی بزرگ برایم ارزش دارد. من دین و دل خود را به بهایی نازل فدای آن کردم تا لذتی را به دست آورم که انصافش خوب و ارزان است و مرا شادمان کرده است.
پیکرم چون در دهان اژدهای چرخ زاد
اژدها بچه است گویی در حقیقت پیکرم
هوش مصنوعی: بدن من مانند کودکی در دهان اژدهاست، گویی در واقعیت، وجودم شبیه به اوست.
من چه سازم در میان این دو نره اژدها
اژدها کرده است با این اژدها هم بسترم
هوش مصنوعی: من چه باید بکنم وقتی که در میان دو اژدهای نر قرار دارم؟ یکی از آن‌ها به معنای واقعی کلمه اژدها شده و دیگری نیز هم‌راه من است.
لاجرم چون جای من پیوسته کام اژدهاست
زهر گردد گر می نوشین بود در ساغرم
هوش مصنوعی: به ناچار، چون همیشه در جای من آرزوهای بزرگ و تلخ وجود دارد، اگرچه درون جام من شراب خوشمزه‌ای باشد، اما این وضعیت ممکن است منجر به زهرآلودگی شود.
چون گل اندر غنچه‌ام هم تشنه‌دل هم بسته‌لب
دل به خون می‌خندد آخر چند خون دل خورم
هوش مصنوعی: من مانند گلی هستم که هنوز در غنچه قرار دارم، هم دل‌تنگ و هم ساکت. دل من در درون خود به خاطر غم و اندوه می‌خندد، اما نمی‌دانم تا کی باید این درد را تحمل کنم.
کی دهد با نار شهوت نور معنی خاطرم
چون کند با ظلمت اجسام روح انورم
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند با شعله‌های اشتیاق، نور معانی را به من ببخشد، همان‌طور که روح نورانی‌ام با تاریکی جسم‌ها درگیر است؟
مانده‌ام در پرده‌های بوالعجب بر هیچ نه
کی بود کین پرده‌های بوالعجب بر هم درم
هوش مصنوعی: من در حالت شگفتی و حیرت گرفتار آمده‌ام و هنوز نمی‌دانم که این پرده‌های اسرارآمیز و عجیب، بر من چه تأثیری دارند.
در بیابانی که نه پا و نه سر دارد پدید
هر زمان سرگشته‌تر هر ساعتی حیران‌ترم
هوش مصنوعی: در دنیایی که هیچ‌چیز ندارد و به نظر بی‌پایان می‌آید، هر لحظه بیشتر گم‌شده و سردرگم می‌شوم.
مانده‌ام بی دانه و آبی اسیر این قفس
مرغ جانم پر ندارد چون کنم چون بر پرم
هوش مصنوعی: من در این قفس گرفتار شده‌ام، بدون هیچ‌گونه منابع و امکاناتی. روح من مثل پرنده‌ای است که نمی‌تواند پرواز کند. حالا نمی‌دانم چگونه باید ادامه دهم و از این وضعیت رهایی پیدا کنم.
مانده‌ام در چاه زندان پای در بند استوار
پای در بند از چنین چاهی که آرد بر سرم
هوش مصنوعی: من در چاه تنهایی گرفتار مانده‌ام و پایم به زنجیر است. از این چاه عمیق، آن‌قدر مشکلات بر سرم می‌بارد که نمی‌توانم برآیم.
خلق عالم جمله مشغولند اندر کار خویش
من ز بیکاران راهم گر بسی می‌بنگرم
هوش مصنوعی: تمام مردم در پی کار و زندگی خود هستند و من که از بین بیکاران هستم، اگرچه نگاه زیادی به اطراف می‌اندازم.
هر کسی خود را به پنداری غروری می‌دهد
بو که خود را از میان جمله بیرون آورم
هوش مصنوعی: هر فردی به نوعی در تلاش است تا خود را از دیگران متمایز کند و در این راستا به خودبزرگ‌بینی دچار می‌شود. او می‌خواهد خود را از میان همه جدا کرده و به نوعی احساس برتری بر دیگران داشته باشد.
گرچه بسیاری رسن بازی فکرت کرده‌ام
بیش ازین چیزی نمی‌دانم که سر در چنبرم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بارها و بارها در افکار خودم غرق شده‌ام و به موضوعات مختلف پرداخته‌ام، اما هنوز هم چیزی فراتر از آنچه در اکنون در آن قرار دارم نمی‌دانم.
گر بگویم آنچه از اندیشه بر جان من است
یا چو من حیران بمانی یا نداری باورم
هوش مصنوعی: اگر بگویم آنچه در دل و ذهن من می‌گذرد، ممکن است یا به اندازه‌ی من شگفت‌زده شوی یا نتوانی آن را باور کنی.
گر بسی زیر و زبر آیم بنگشاید گره
کی گشاید این گره تا من به دنیا اندرم
هوش مصنوعی: اگرچه بارها دچار آشفتگی شوم و مشکلات را بگذرانم، اما این گره‌ای که در کار دارم، باز نخواهد شد تا زمانی که من به دنیا آمدم.
بیقراری می‌کنم اما چه سازم زانکه من
در بن خاشاک دنیا بس عجایب گوهرم
هوش مصنوعی: من در این دنیا در میان چیزهای بی‌ارزش و خاشاک احساس بی‌قراری می‌کنم، اما چه می‌توانم کرد، چون در درون من گوهرهای عجیب و باارزشی نهفته است.
خالقا عطار را یک قطره بخش از بحر قدس
تا بود آن قطره در تنهایی جان یاورم
هوش مصنوعی: ای خلق‌کننده، به عطار یک قطره‌ای از دریای مقدس عطا کن، تا آن قطره در تنهایی به جانم کمک کند.
سر نپیچم از درت گر بند بندم بگسلی
کز میان جان ز دیری باز خاک این درم
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است از در تو دور شوم، اما هرگز از آن باز نخواهم گشت، حتی اگر جانم در این راه از میانه ای بپرد. من به عشق تو همچنان پایبندم.
از عذاب من اگر کار تو خواهد گشت راست
حکم حکم توست بنشان در میان اخگرم
هوش مصنوعی: اگر عذاب و سختی من باعث شود که کار تو درست پیش برود، پس این یک حکم و فرمان الهی است. به همین دلیل، مرا در وسط آتش و مشکلات قرار بده.
بنده خاک توست و می‌دانم که دست اینت هست
گر به باد لاابالی بر دهی خاکسترم
هوش مصنوعی: من خاک پای تو هستم و می‌دانم که اگر حتی به سادگی و بی‌مبالاتی هم به من نگاه کنی، باز هم تأثیر خود را خواهی گذاشت و مرا به یاد خواهی داشت.
لیکن از فضل تو آن زیبد که دستی بر نهی
پس ازین پستی به علیین رسانی جوهرم
هوش مصنوعی: اما از لطف تو، چنین شایسته است که دستی به من بدهی تا از این مقام پست به مقام بلند و عالی برسانی جوهر وجودم را.

حاشیه ها

1400/09/24 23:11
کوروش

نفس خود رایم به غفلت تا به جان درکار شد

گر به جان با نفس کافر برنیایم کافرم

مصرع نخست مشکل داره ؟