گنجور

بخش ۱ - المقالة الرابعه

الا ای جان و دل را درد و دارو
تو آن نوری که کم تمسسه نارو
ز روزن‌های مشکاتی مشبک
نشیمن کرده بر شاخی مبارک
تو در مصباح تن مشکوة نوری
ز نزدیکی که هستی دور‌ِ دوری
زجاجه بشکن و زیتت فروریز
به نور کوکب دری درآویز
ترا با مشرق و مغرب چه کارست
که نور آسمان گردت حصار‌ست
الا ای بلبل گویای اسرار
ز صندوق جواهر بند بردار
چو عیسی در سخن شیرین زفان شو
صدف را بشکن و گوهر فشان شو
به آواز خوش خود سر می‌افراز
که در ابریشم و نی هست آواز
خوش آوازی بلبل از تو بیش است
که سرمست خوش آوازی خویش است
ز شِنْوایی خود چندین بمخروش
که بانگی بشنود ده میل خرگوش
ز بینایی مدان این فر و فرهنگ
که گنجشکی ببیند بیست فرسنگ
ز بویایی ناقص نیز کم گوی
که از یک میل موشی بشنود بوی
ز وهم خود مدان خود را تزاید
که آب از وهم خود بنمود هدهد
تو گر بیشی از آن جمله از آنی
که بس گویا و بس پاکیزه دانی
الا ای قطرهٔ بالا گزیده
ز دریای قِدم بویی شنیده
ز دریا گرچه بالایی گزیدی
ولیکن در کمال خود رسیدی
چو از دریا سوی بالا شدی تو
صدف را لؤلؤی لالا شدی تو
تو ناکرده سفر‌، گوهر نگردی
چو خاکستر شدی اخگر نگردی
سفر کردی ز دریا سوی عنصر
سفر ناکرده قطره کی شود دُر‌؟
نخستین قطره باران سفر کرد
و از آن پس قعر دریا پر گهر کرد
به دریا گر گهر پنهان بماند
گهر با خاک ره یکسان بماند
ولی چون گوهر از دریا برآید
ز زیر تشت پر زر با سرآید
چو برگ تود از موضع سفر کرد
ز دیبا و ز اطلس سر به‌در کرد
سفر را گر نه این انجام بودی
فلک را یک نفس آرام بودی
سفر را گر چنین قدری نبودی
مه نو از سفر بدر‌ی نبودی
الا ای نیک یار تند مستیز
دمی زین چارچوب طبع برخیز
به پرواز‌ِ جهان‌ِ لامکان شو
زمانی بی زمین و بی زمان شو
که اندر لازمان صد سال و یک دم
به پیشت هر دو یکسانند با هم
دمی آنجایگه صد سال باشد
ز استقبال و ماضی حال باشد
ولیکن حال نبود در زمانی
از آن معنی که نبود آسمانی
نیابی انقضا‌ی دور دوران
نبینی انقلاب چرخ گردان
چو نور دیده باشد آسمان‌ها
نباشد چون چنین‌ها آنچنان‌ها
نه نقصان باشد آنجا‌، نه کمالی
نه ماضی و نه مستقبل‌، نه حالی
چو هست آن حضرت از هر دو جهان دور
از آنست از زمان و از مکان دور
بود در یک نفس مهدی و آدم
نه آن یک بیش ازین نه این از آن کم
چو حالی این زمین کردی بَدل تو
یکی بینی ابد را با ازل تو
چو آنجا نه چه ونه چند باشد
ازل را با ابد پیوند باشد
یقین دانم که هر دو جز یکی نیست
محقق را درین معنی شکی نیست
الا یا مهره‌باز‌ِ حقه‌پرداز
نقاب از لعبت‌ِ معنی برانداز
مشعبد‌وار چابک دستی‌یی کن
شرابی درکش و بدمستی‌یی کن
به (؟ز‌) خاک آینهٔ جانْ پاک بزدای
تهی کن حقه را و پاک بنمای
ز بند‌ِ پیچ بر پیچ‌ِ زمانه
گرفتار آمدی در کنج‌ِ خانه
اگر تو روی بنمایی ز پرده
بسوزی هفت چرخ سال خورده
تو گنجی نُه سپهر‌ت درمیانه
برآی از چار دیوار زمانه
طلسم و بند نیز نجات بشکن
در و دهلیز موجودات بشکن
تو گنجی لیک در بند طلسمی
تو جانی لیک در زندان جسمی
ازین زندان دنیا رخت برگیر
به کلی دل ز بند سخت برگیر
میان پارگین و آز ماندی
نمی‌دانی که از چه باز ماندی
تو معذوری که آگاهی نداری
که اینجا آنچ می‌خواهی نداری
چو از حق برگ رندان می‌نیابی
عجب نبود اگر آن می‌نیابی
الا یا مرغ حکمت دان زمانی
چه خواهی یافت زین به آشیانی
به پرواز معانی باز کن پر
سرای هفت در را باز کن در
چو بگذشتی ز چار و نُه به پرواز
ز خود بگذر به حق کن چشم خود باز
چرا مغرور جای دیو گشتی
تو دیوانه شدی کالیو گشتی
چو میدانی که می‌باید شدن زود
نه خواهد نیز روی آمدن بود
چه خواهی کرد جای مکر و تلبیس‌؟
ز دنیا بگذر و بگذار ابلیس
بدان که‌اقطاع ابلیس است دنیا
سرای مکر و تلبیس است دنیا
سرای او بدو ده باز رفتی
نظر بر پیشگاه انداز و رفتی
چو نیست ابلیس را با جای تو کار
تو نیز از جای او بگذر به هنجار
چو زین گلخن بدان گلشن رسیدی
همان انگار که‌این گلخن ندیدی
نخستین در جهان قدس بخرام
وزآن پس در جهان انس نِه گام
چو بر استبرق خضرا نشینی
تو باشی جمله و خود را نبینی
چو بگذشتی ز چندان پرده و دام
به یک چندی شوی هادی بر آن بام
شود چشمت به خورشید جهان باز
شود بر تو در دریای جان باز
چو تو هادی شدی در خود نگه کن
بدان خود را و قصد بارگه کن
که چون خود‌دان شوی حق‌دان شوی تو
از آن پس زود در پیشان شوی تو
اگر هستی حجابی پیشت آرد
از آن حالت دمی با خویشت آرد
چو هستی تو ننماید بر‌ِ او
ز خود بی‌خود بمانی بر در او
دگر ره پرده‌ای در پیش آید
خودی در بی خودی با خویش آید
چو آگه شد‌، شود لذت پدیدار
ز شادی در خروش آید دگر بار
چو پروانه بر آتش می‌زند خویش
که تا هستی او برخیزد از پیش
چو برخیزد حجاب هستی او
دگر ره قوت آرد مستی او
گهی افتان گهی خیزان بماند
گهی بی‌جان گهی با جان بماند
گهی در لذتی گه در فنا‌یی
گهی در فرقتی گه در بقایی
بگویم این سخن سرباز با تو
که گه غم چیست گاهی ناز با تو
قدم را با حدوث آویزشی نیست
وگر آویزش‌ست آمیزشی نیست
کنون ای آفتاب سایه پرورد
که گفتت کز کنار دایه برگرد‌؟
چو تو در عالم حادث شتابی
ز نور عالم ثالث چه یابی‌؟
الا ای مرغ بیرون آی ازین دام
دمی در مرغزار خلد بخرام
چو هستی بر دل اسرار گشته
ز شاخ عشق برخوردار گشته
بگردان روی از دیوار آخر
فرو شو در پی اسرار آخر
همی هر ذره از عالم که بینی
اگر تو در پی آن می‌نشینی
چنان پیدا شود آن ذره در راه
که نوری گردد از انوار درگاه
شود هر ذره‌ای چون آفتابی
پدید آید حجابی از حجابی
برون می‌آید از اَستار اسرار
رهی دور و نهایت ناپدیدار
نه هرگز هیچ کس پیشانش یابد
نه هرگز غایت و پایانش یابد
چنین گفته‌ست طاهر پاکباز‌ی
که من چل سال ماندم در نیازی
ز یک یک ذره سوی دوست راه است
ولی بر چشم تو عالم سیاه است
نهادت پرده و دادت بسی هیل
که تا نا‌اهل پیدا آید از اهل
تو گر اهلیتی داری درین راه
ز یک یک ذره می شو تا به درگاه
ز پیشان گر نظر بر تو نبودی
ز سوی تو سفر بر تو نبودی
ولی چون نور پیشان رهبر تست
چرا این کاهلی در جوهر تست‌؟
ببین آخر اگر داری حضور‌ی
که هر دم می‌رسد از یار نوری
ز تو گر یار گیرد یک نظر باز
به دیناری نبابی هیچ زنار
اگر روشن کنی آیینهٔ دل
دری بگشایدت در سینه دل
دری کان در چو بر دلبر گشاید
فلک را پرده داری برنشاید
تو را سه چیز می‌باید ز کونین
بدانستن عمل کردن شدن عین
چو علمت از عبادت بین گردد
دلت آیینه کونین گردد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای جان و دل را درد و دارو
تو آن نوری که کم تمسسه نارو
هوش مصنوعی: ای جان و دل، تو دردی و درمانی. تو نوری هستی که هرگز خاموش نمی‌شود و به کسی آسیب نمی‌زنی.
ز روزن‌های مشکاتی مشبک
نشیمن کرده بر شاخی مبارک
هوش مصنوعی: از روزنه‌های مشبک، منزلی درختی زیبا ساخته شده است.
تو در مصباح تن مشکوة نوری
ز نزدیکی که هستی دور‌ِ دوری
هوش مصنوعی: تو مانند چراغی هستی که در ظرفی قرار گرفته، و از آنجا که به من نزدیک هستی، نور تو دور و از دسترس نیست.
زجاجه بشکن و زیتت فروریز
به نور کوکب دری درآویز
هوش مصنوعی: شیشه را بشکن و روغن خود را در نور ستاره‌ای بریز تا در درون آسمان جذب شود.
ترا با مشرق و مغرب چه کارست
که نور آسمان گردت حصار‌ست
هوش مصنوعی: تو چه نیازی به مشرق و مغرب داری، وقتی که نور آسمان دور تو را احاطه کرده است؟
الا ای بلبل گویای اسرار
ز صندوق جواهر بند بردار
هوش مصنوعی: ای بلبل خوش‌صدا که رازها را بیان می‌کنی، از صندوق جواهرات چیزی را بردار و بگو.
چو عیسی در سخن شیرین زفان شو
صدف را بشکن و گوهر فشان شو
هوش مصنوعی: برای اینکه گفتارت موثر و دلنشین باشد، مانند عیسی (ع) که با کلام شیرین خود انسان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، تلاش کن تا در گفتگوهایت زیبایی‌ها را نمایان کنی و به دیگران نور و ارزش ببخشی.
به آواز خوش خود سر می‌افراز
که در ابریشم و نی هست آواز
هوش مصنوعی: با صدای دلنواز خود سر را بلند کن، چرا که در منسجم و لطیف وجودت، صدایی است که می‌درخشد.
خوش آوازی بلبل از تو بیش است
که سرمست خوش آوازی خویش است
هوش مصنوعی: بلبل آوازه‌خوانی‌اش از تو زیباتر است، چون خود را در لذت آوازش غرق کرده است.
ز شِنْوایی خود چندین بمخروش
که بانگی بشنود ده میل خرگوش
هوش مصنوعی: از صدای خودت به اندازه‌ای سر و صدا کن که صدات به گوش کسی برسد، حتی اگر آن شخص یک خرگوش باشد.
ز بینایی مدان این فر و فرهنگ
که گنجشکی ببیند بیست فرسنگ
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌فهماند که باید ارزش و زیبایی فرهنگ و هویت‌مان را جدی بگیریم، حتی اگر موجود کوچکی مثل گنجشک نیز به آن توجه نکند و در فاصله‌ای دورتر زندگی کند. به عبارت دیگر، نباید به ظاهر وضعیت یا نظر دیگران درباره‌ی خودمان اهمیت زیادی بدهیم.
ز بویایی ناقص نیز کم گوی
که از یک میل موشی بشنود بوی
هوش مصنوعی: به خاطر بویایی ناقص خود کم‌تر صحبت کن، زیرا حتی یک موش هم می‌تواند بوی خاصی را متوجه شود.
ز وهم خود مدان خود را تزاید
که آب از وهم خود بنمود هدهد
هوش مصنوعی: به خیال خودت، نه خودت را بزرگ‌منش تصور کن و نه به خودت اضافه کن. چون همان‌طور که هدهد از خیال خود آب را نشان داد، واقعیت چیز دیگری است.
تو گر بیشی از آن جمله از آنی
که بس گویا و بس پاکیزه دانی
هوش مصنوعی: اگر تو از دیگران برتری، نشان آن سخنانی روشن و پاکیزه‌ای است که می‌گویی.
الا ای قطرهٔ بالا گزیده
ز دریای قِدم بویی شنیده
هوش مصنوعی: ای قطره‌ای که از دریا به زودی صعود کرده‌ای، آیا بوی وجودی را که به جا گذاشته شده است حس کرده‌ای؟
ز دریا گرچه بالایی گزیدی
ولیکن در کمال خود رسیدی
هوش مصنوعی: اگرچه از دریا بلند پروازی و به اوج رفته‌ای، اما در نهایت به کمال و تعالی خود دست پیدا کردی.
چو از دریا سوی بالا شدی تو
صدف را لؤلؤی لالا شدی تو
هوش مصنوعی: وقتی از دریا به سمت بالا رفتی، مانند صدفی شدی که در آن مروارید زیبایی شکل گرفته است.
تو ناکرده سفر‌، گوهر نگردی
چو خاکستر شدی اخگر نگردی
هوش مصنوعی: اگر سفری نداشته‌ای، مانند خاکستر نخواهی شد و اگر در راهی نروی، مانند جواهر نخواهی درخشید.
سفر کردی ز دریا سوی عنصر
سفر ناکرده قطره کی شود دُر‌؟
هوش مصنوعی: اگر از دریا سفر کنی و به سوی عنصر دیگری بروی، آیا ممکن است که یک قطره بی‌سفر به دریا تبدیل به مروارید شود؟
نخستین قطره باران سفر کرد
و از آن پس قعر دریا پر گهر کرد
هوش مصنوعی: نخستین قطره باران به سفر خود آغاز کرد و پس از آن عمق دریا را پر از جواهرات کرد.
به دریا گر گهر پنهان بماند
گهر با خاک ره یکسان بماند
هوش مصنوعی: اگر گوهر پنهان در دریا بماند، ارزشی ندارد و با خاک مسیر یکسان خواهد بود.
ولی چون گوهر از دریا برآید
ز زیر تشت پر زر با سرآید
هوش مصنوعی: وقتی که گوهر از دریا بیرون می‌آید، حتی اگر در ظرفی پر از زر و طلا باشد، باز هم با جذابیت و زیبایی خود نمایان می‌شود.
چو برگ تود از موضع سفر کرد
ز دیبا و ز اطلس سر به‌در کرد
هوش مصنوعی: مثل برگ درختی که از جای خود حرکت می‌کند و از پارچه‌های نازک و زرق و برق‌دار بیرون می‌آید.
سفر را گر نه این انجام بودی
فلک را یک نفس آرام بودی
هوش مصنوعی: اگر سفر به اینجا ختم نمی‌شد، آسمان هم یک لحظه آرامش می‌داشت.
سفر را گر چنین قدری نبودی
مه نو از سفر بدر‌ی نبودی
هوش مصنوعی: اگر سفر این‌قدر با ارزش نبود، ماه نو هم از سفر باز نمی‌آمد.
الا ای نیک یار تند مستیز
دمی زین چارچوب طبع برخیز
هوش مصنوعی: ای دوست خوب، لحظه‌ای از حالت مستی خود بیرون بیا و از این چهارچوب فکری که به خودت بسته‌ای، خارج شو.
به پرواز‌ِ جهان‌ِ لامکان شو
زمانی بی زمین و بی زمان شو
هوش مصنوعی: به دنیای بی‌نهایت و غیرمادی پرواز کن و مدتی را بدون محدودیت‌های زمینی و زمانی سپری کن.
که اندر لازمان صد سال و یک دم
به پیشت هر دو یکسانند با هم
هوش مصنوعی: در زمان بی‌نهایت، صد سال و یک لحظه به یک اندازه اهمیت دارند و هیچ‌کدام بر دیگری برتری ندارند.
دمی آنجایگه صد سال باشد
ز استقبال و ماضی حال باشد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم می‌تواند به اندازه‌ی صد سال ارزشمند باشد، در حالی که خاطرات گذشته و نگرانی‌های آینده در آن لحظه حضور ندارند.
ولیکن حال نبود در زمانی
از آن معنی که نبود آسمانی
هوش مصنوعی: اما در آن زمان، حالتی از آن مفهوم وجود نداشت که آسمانی در کار نبود.
نیابی انقضا‌ی دور دوران
نبینی انقلاب چرخ گردان
هوش مصنوعی: اگر به پایان عمر یا دوران خود پی نبری، نمی‌توانی تغییرات و تحولات روزگار را ببینی.
چو نور دیده باشد آسمان‌ها
نباشد چون چنین‌ها آنچنان‌ها
هوش مصنوعی: اگر آسمان‌ها با نور دیده شوند، دیگر نیازی به آن‌ها نیست، چون افرادی از این دست وجود ندارند.
نه نقصان باشد آنجا‌، نه کمالی
نه ماضی و نه مستقبل‌، نه حالی
هوش مصنوعی: در آنجا نه چیز کم است و نه چیز کامل، نه گذشته‌ای وجود دارد و نه آینده‌ای، بلکه حالتی نیست.
چو هست آن حضرت از هر دو جهان دور
از آنست از زمان و از مکان دور
هوش مصنوعی: حضرت او از هر دو جهان فراتر است و به همین دلیل از زمان و مکان جدا می‌باشد.
بود در یک نفس مهدی و آدم
نه آن یک بیش ازین نه این از آن کم
هوش مصنوعی: در یک لحظه، هم مهدی وجود دارد و هم آدم. نه چیزی بیشتر از این وجود دارد و نه چیزی کمتر.
چو حالی این زمین کردی بَدل تو
یکی بینی ابد را با ازل تو
هوش مصنوعی: وقتی حال و هوای این زمین را تغییر دهی، می‌توانی ابدیت را با آغاز از آنجا حس کنی.
چو آنجا نه چه ونه چند باشد
ازل را با ابد پیوند باشد
هوش مصنوعی: در آنجا نه چیزی وجود دارد و نه تعدادی، اما رابطه‌ای میان ازل و ابد برقرار است.
یقین دانم که هر دو جز یکی نیست
محقق را درین معنی شکی نیست
هوش مصنوعی: مطمئن هستم که این دو به هیچ وجه جدا از یکدیگر نیستند و در این موضوع، هیچ تردیدی وجود ندارد.
الا یا مهره‌باز‌ِ حقه‌پرداز
نقاب از لعبت‌ِ معنی برانداز
هوش مصنوعی: ای بازیگر حقه‌باز، پرده را از چهره حقیقت برکن.
مشعبد‌وار چابک دستی‌یی کن
شرابی درکش و بدمستی‌یی کن
هوش مصنوعی: به رفتار و حرکات خود چابکی و تند و سریع ببخش، مثل کسی که در میخانه است، جرعه‌ای از شراب بنوش و خود را در حال خوشی و سرمستی غرق کن.
به (؟ز‌) خاک آینهٔ جانْ پاک بزدای
تهی کن حقه را و پاک بنمای
پاک در مصرع اول یعنی کاملا و در مصرع دوم یعنی تمیز
ز بند‌ِ پیچ بر پیچ‌ِ زمانه
گرفتار آمدی در کنج‌ِ خانه
هوش مصنوعی: در دنیای پرفراز و نشیب امروز، تو در گوشه‌ای از خانه به دام افتادی و نمی‌توانی از آنجا خارج شوی.
اگر تو روی بنمایی ز پرده
بسوزی هفت چرخ سال خورده
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی به من نگاه کنی و خودت را نشان بدهی، دیگر هیچ چیز نمی‌تواند در برابر زیبایی‌ات مقاومت کند و حتی زمان هم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
تو گنجی نُه سپهر‌ت درمیانه
برآی از چار دیوار زمانه
هوش مصنوعی: تو گنجی بزرگ و قیمتی هستی که در میان چهار دیوار دنیا و زمان قرار داری.
طلسم و بند نیز نجات بشکن
در و دهلیز موجودات بشکن
هوش مصنوعی: طلسم و موانع را بشکن و درها و راه‌های موجودات را باز کن.
تو گنجی لیک در بند طلسمی
تو جانی لیک در زندان جسمی
هوش مصنوعی: تو گنجی با ارزش هستی، اما در دام و محدودیت‌هایی گرفتار شده‌ای. تو روحی داری که در قید و بند جسم به سر می‌برد.
ازین زندان دنیا رخت برگیر
به کلی دل ز بند سخت برگیر
هوش مصنوعی: این دنیا مانند زندانی است، پس تمام تعلقات و سختی‌هایش را رها کن و دل را از بند آن آزاد کن.
میان پارگین و آز ماندی
نمی‌دانی که از چه باز ماندی
هوش مصنوعی: بین دلتنگی و آرزو گیر کرده‌ای و نمی‌دانی چرا از آنچه می‌خواهی عقب مانده‌ای.
تو معذوری که آگاهی نداری
که اینجا آنچ می‌خواهی نداری
هوش مصنوعی: تو معذوری، چون نمی‌دانی که اینجا چیزی که دنبال آن هستی وجود ندارد.
چو از حق برگ رندان می‌نیابی
عجب نبود اگر آن می‌نیابی
هوش مصنوعی: اگر از حقیقت و واقعیت دور شوی و به افکار و اندیشه‌های فریبنده توجه کنی، تعجبی ندارد که به چیزهای نادرست و بی‌پایه‌ای بر بخوری.
الا یا مرغ حکمت دان زمانی
چه خواهی یافت زین به آشیانی
هوش مصنوعی: ای مرغ حکمت، بدان که در زمانه‌ای که در آن هستی، هرگز از اینجا به جای امن و آشیانی نخواهی رسید.
به پرواز معانی باز کن پر
سرای هفت در را باز کن در
هوش مصنوعی: پرواز به سمت معانی را آغاز کن، و دروازه‌ی پرشکوه هفت در را بگشا.
چو بگذشتی ز چار و نُه به پرواز
ز خود بگذر به حق کن چشم خود باز
هوش مصنوعی: زمانی که از مراحل سخت عبور کردی و به اوج رسیدی، از خودت فراتر برو و به حقیقت و نور معنوی توجه کن.
چرا مغرور جای دیو گشتی
تو دیوانه شدی کالیو گشتی
هوش مصنوعی: چرا به خودت مغرور شده‌ای و جایگاه شیطان را انتخاب کرده‌ای؟ تو به دیوانگی افتاده‌ای و در این شرایط به کالی تبدیل شده‌ای.
چو میدانی که می‌باید شدن زود
نه خواهد نیز روی آمدن بود
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که باید به زودی تغییر کنی، دیگر نباید منتظر بمانی تا زمان مناسب برسد.
چه خواهی کرد جای مکر و تلبیس‌؟
ز دنیا بگذر و بگذار ابلیس
هوش مصنوعی: چه می‌کنی با فریب‌کاری و نیرنگ؟ از دنیای فریبنده بگذر و به وسوسه‌های بد دست نزن.
بدان که‌اقطاع ابلیس است دنیا
سرای مکر و تلبیس است دنیا
هوش مصنوعی: بدان که دنیا مانند درگاهی است که ابلیس در آن دام می‌گذارد و مردم را به فریب می‌آورد. این عالم پر از فریب و نیرنگ است.
سرای او بدو ده باز رفتی
نظر بر پیشگاه انداز و رفتی
هوش مصنوعی: به خانه‌اش بازگرد و با دقت به جلو نگاه کن، در حالی که به او توجه داری.
چو نیست ابلیس را با جای تو کار
تو نیز از جای او بگذر به هنجار
هوش مصنوعی: وقتی ابلیس در کنار تو نیست، تو هم می‌توانی از کارهای او فاصله بگیری و به راهی درست و مطابق با اصول هدایت شوی.
چو زین گلخن بدان گلشن رسیدی
همان انگار که‌این گلخن ندیدی
هوش مصنوعی: وقتی به آن باغ زیبای گل رسیدی، انگار که دیگر به این گلخن توجهی نکرده‌ای.
نخستین در جهان قدس بخرام
وزآن پس در جهان انس نِه گام
هوش مصنوعی: اولین قدم خود را در دنیای مقدس بردار و پس از آن در دنیای انسان‌ها قدم بزن.
چو بر استبرق خضرا نشینی
تو باشی جمله و خود را نبینی
هوش مصنوعی: اگر بر پارچه‌ای سبز و زیبا نشسته باشی، همه چیز را خواهی دید جز خودت.
چو بگذشتی ز چندان پرده و دام
به یک چندی شوی هادی بر آن بام
هوش مصنوعی: وقتی از تمام پرده‌ها و تله‌ها عبور کردی، به زودی می‌توانی راهنمایی کنی بر آن بلندای زندگی.
شود چشمت به خورشید جهان باز
شود بر تو در دریای جان باز
هوش مصنوعی: وقتی چشمانت به خورشید روشنایی بخش دنیا گشوده شود، در دریاچه‌ی وجودت نیز افق‌های جدیدی نمایان خواهد شد.
چو تو هادی شدی در خود نگه کن
بدان خود را و قصد بارگه کن
هوش مصنوعی: وقتی تو راهنمایی و هدایت‌کننده هستی، به درون خود نگاه کن و خود را بشناس و به سوی هدف و مقصدت حرکت کن.
که چون خود‌دان شوی حق‌دان شوی تو
از آن پس زود در پیشان شوی تو
هوش مصنوعی: وقتی که به شناخت و درک درونی خود برسی، به حقیقت و واقعیت نیز پی خواهی برد و از آن moment به بعد، به سرعت در مسیر روشنایی و آگاهی قرار خواهی گرفت.
اگر هستی حجابی پیشت آرد
از آن حالت دمی با خویشت آرد
هوش مصنوعی: اگر چیزی مانع از دیدن واقعیات بشود، مدت کوتاهی به خودت بیاندیش که آن موانع را کنار بگذاری.
چو هستی تو ننماید بر‌ِ او
ز خود بی‌خود بمانی بر در او
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو در مقابل او نمایان نشود، از خود بی‌خود خواهی ماند و در سایه‌اش باقی خواهی ماند.
دگر ره پرده‌ای در پیش آید
خودی در بی خودی با خویش آید
هوش مصنوعی: راه جدیدی پیش روی انسان قرار می‌گیرد که در آن، او در حالتی از بی‌خود بودن، به حقیقت خود پی می‌برد.
چو آگه شد‌، شود لذت پدیدار
ز شادی در خروش آید دگر بار
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از چیزی آگاه شود، لذت آن برایش آشکار می‌شود و از شادی دوباره به وجد می‌آید.
چو پروانه بر آتش می‌زند خویش
که تا هستی او برخیزد از پیش
هوش مصنوعی: همچون پروانه‌ای که به شمع نزدیک می‌شود تا خود را بسوزاند، زیرا می‌خواهد وجودش را دگرگون کند و به حالت جدیدی برسد.
چو برخیزد حجاب هستی او
دگر ره قوت آرد مستی او
هوش مصنوعی: وقتی پرده‌های وجودش کنار برود، دیگر راهی جز نیرومند شدن و شیدایی او باقی نمی‌ماند.
گهی افتان گهی خیزان بماند
گهی بی‌جان گهی با جان بماند
هوش مصنوعی: گاهی سقوط می‌کند، گاهی بلند می‌شود، گاهی بی‌حس و گاهی پر از انرژی باقی می‌ماند.
گهی در لذتی گه در فنا‌یی
گهی در فرقتی گه در بقایی
هوش مصنوعی: گاهی در خوشی و لذت هستم، گاهی در زوال و ناپدیدی؛ گاهی در دوری و جدایی به سر می‌برم، و گاهی در زندگی و بقایم.
بگویم این سخن سرباز با تو
که گه غم چیست گاهی ناز با تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که گاهی اوقات نیاز به درد و رنج وجود دارد و گاهی هم لحظات شیرین و دلپذیر.
قدم را با حدوث آویزشی نیست
وگر آویزش‌ست آمیزشی نیست
هوش مصنوعی: قدمی که به خاطر اتفاقی حاصل شده، نمی‌تواند به جای خود باقی بماند؛ و اگر به واقع آویزه‌ای وجود داشته باشد، ارتباط و نزدیکی ندارد.
کنون ای آفتاب سایه پرورد
که گفتت کز کنار دایه برگرد‌؟
هوش مصنوعی: اکنون ای آفتاب مهربان، که تو گفتی من باید از کنار دایه‌ام دور شوم؟
چو تو در عالم حادث شتابی
ز نور عالم ثالث چه یابی‌؟
هوش مصنوعی: وقتی تو در دنیای پر از تغییرات و وقایع به سرعت حرکت می‌کنی، از نور و روشنایی دنیای دیگر چه چیزی می‌توانی به دست آوری؟
الا ای مرغ بیرون آی ازین دام
دمی در مرغزار خلد بخرام
هوش مصنوعی: ای پرنده، از این دام خارج شو و لحظه‌ای در باغ بهشت پرواز کن و آزادی را احساس کن.
چو هستی بر دل اسرار گشته
ز شاخ عشق برخوردار گشته
هوش مصنوعی: زمانی که وجود انسان تحت تأثیر محبت و عشق قرار می‌گیرد، به درک و آگاهی عمیق‌تری از اسرار زندگی دست پیدا می‌کند. این محبت مانند شاخ و برگ درختی است که انسان را از زیبایی‌ها و نکات پنهان زندگی بهره‌مند می‌کند.
بگردان روی از دیوار آخر
فرو شو در پی اسرار آخر
هوش مصنوعی: روی خود را از دیوار برگردان و به دنبال رازهای عمیق‌تر و پنهان‌تر برو.
همی هر ذره از عالم که بینی
اگر تو در پی آن می‌نشینی
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از جهان که می‌بینی، اگر بخواهی به دنبال حقیقت آن بروی، باید توجه و دقت کافی به آن داشته باشی.
چنان پیدا شود آن ذره در راه
که نوری گردد از انوار درگاه
هوش مصنوعی: آن چنان ذره‌ای در مسیر خود نمایان می‌شود که مثل نوری از درگاه الهی می‌تابد.
شود هر ذره‌ای چون آفتابی
پدید آید حجابی از حجابی
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای مانند یک خورشید خواهد درخشید و از آن نور، پرده‌ای دیگر به وجود می‌آید.
برون می‌آید از اَستار اسرار
رهی دور و نهایت ناپدیدار
اَستار جمع ستر است، پرده‌ها
نه هرگز هیچ کس پیشانش یابد
نه هرگز غایت و پایانش یابد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به طور قطعی آینده یا پایان کارش را پیش‌بینی کند.
چنین گفته‌ست طاهر پاکباز‌ی
که من چل سال ماندم در نیازی
هوش مصنوعی: طاهر پاکباز گفته است که او به مدت چهل سال در حالت نیاز و درخواست بوده است.
ز یک یک ذره سوی دوست راه است
ولی بر چشم تو عالم سیاه است
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجود ما به سوی دوست و محبوب راه دارد، اما در چشم تو جهان به رنگ تاریکی است.
نهادت پرده و دادت بسی هیل
که تا نا‌اهل پیدا آید از اهل
هوش مصنوعی: وجود تو همچون پرده‌ای است که به خوبی از آنچه در دل داری محافظت می‌کند و به دیگری اجازه نمی‌دهد تا به زوایای درونی تو پی ببرد تا زمانی که شخصی نالایق و ناآشنا به تو آشکار شود و خود را نشان دهد.
تو گر اهلیتی داری درین راه
ز یک یک ذره می شو تا به درگاه
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر صلاحیت و لیاقت داری، از هر ذره و پستی عبور کن تا به درگاه و مقصود نهایی رسیدی.
ز پیشان گر نظر بر تو نبودی
ز سوی تو سفر بر تو نبودی
پیشان یعنی آغاز‌، بدایت
ولی چون نور پیشان رهبر تست
چرا این کاهلی در جوهر تست‌؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با وجود اینکه تو مانند نوری هستی که راه را مشخص می‌کند، چرا هنوز تنبلی می‌کنی و در اصل وجودت قصور داری؟
ببین آخر اگر داری حضور‌ی
که هر دم می‌رسد از یار نوری
هوش مصنوعی: ببین در نهایت اگر حضوری داری که هر لحظه از یار نوری به تو می‌رسد.
ز تو گر یار گیرد یک نظر باز
به دیناری نبابی هیچ زنار
هوش مصنوعی: اگر محبوب تو یک نگاه به کسی بیندازد، ارزش آن به اندازه‌ی یک دینار هم نخواهد بود و هیچ ارزش و اهمیتی ندارد.
اگر روشن کنی آیینهٔ دل
دری بگشایدت در سینه دل
هوش مصنوعی: اگر دل خود را پاک و روشن نگه‌داری، درهای جدیدی از فهم و احساسات به رویت باز خواهد شد.
دری کان در چو بر دلبر گشاید
فلک را پرده داری برنشاید
هوش مصنوعی: زمانی که دلبر در دل انسان در را باز کند، دیگر آسمان و سرنوشت نمی‌توانند پرده‌ای بر عشق و رابطه بیاورند.
تو را سه چیز می‌باید ز کونین
بدانستن عمل کردن شدن عین
هوش مصنوعی: برای تو در زندگی سه چیز ضروری است: باید آگاهی پیدا کنی، عمل کنی و به واقعیت تبدیل شوی.
چو علمت از عبادت بین گردد
دلت آیینه کونین گردد
هوش مصنوعی: وقتی که از عبادت واقعی آگاه شوی، قلبت مانند آینه‌ای می‌شود که همه جهان را در خود منعکس می‌کند.

حاشیه ها

1389/06/30 17:08
ستاره سادات پیغمبری

بیت سوم : تو در مصباح تن مشکات نوری
بیت هفتم: چو عیسی در سخن شیرین زبان شو
بیت نهم: بیش ست خویش ست
بیت دهم: نمخروش
بیت دوازدهم: بشنود بوی
بیت هجدهم: چو ناکرده سفر
بیت بیست و سوم: چو برگ توت
بیت چهل و دوم: پیچ در پیچ
بیت پنجاه و هشتم: باز و رفتی
بیت شصت و دوم: نبینی
بیت شصت و نهم: پرده ای
بیت نود و چهارم: گر یار گیرد
بیت نود و هفتم: ترا - تو را
---
پاسخ: با تشکر، موارد بیت 62، 69، 94 (یاز با یار) و 97 تصحیح شدند، باقی موارد درست به نظر می‌رسند، مثلاً «تود» و «زفان» در لغتنامه وجود دارند و نیازی به تغییر ندارند.

1389/06/31 08:08
ستاره سادات پیغمبری

اصلاح حاشیه بیت دهم: مخروش
اصلاح حاشیه بیت بیست و سوم: چو برگ تو
---
پاسخ: پاسخ حاشیهٔ قبلی را ببینید.

1389/06/31 10:08
ستاره سادات پیغمبری

اصلاح حاشیه بیت سوم: مشکوه ت گرد عربی
بیت دوم: مشکوتی
---
پاسخ: با تشکر، مورد اول تصحیح شد، مورد دوم (بیت دوم) به نظرم مشکوک است، باید دوستان با نسخهٔ چاپی مقایسه کنند و نتیجه را در همین صفحه اطلاع دهند تا تغییر دهم.

1389/06/05 16:09
ستاره سادات . پیغمبری

لطفا موارد اصلاح نشده ( 3 مورد ) را از حاشیه شماره 1 حذف کنید
---
پاسخ: به پاسخ همان حاشیه‌ها مراجعه کنید.

این سروده شیخ عطار تاویلی عارفانه است از آیه شریفه 35 ، سوره مبارکه نور ، قرآن کریم
برای خوانش مجدد آن می توانید به این نشانی مراجعه کنید :

پیوند به وبگاه بیرونی

1389/12/16 01:03
وکیلی

بیت نود و هفتم: چو علمت از عبادت عین گردد
مصحح: خودم- با توحه به این که بین بیمعنی است و با توجه به مصرع قبلی عین بودن آن مسلم است. وهمچنین با توجه به معنی مصرع بعدی.

1397/11/06 17:02
مهرداد پارسا

بخش پایانی مصرع دوم بیت اول باید «لم تمسسه نارو» درست باشد، با نظر به آیه 35 سوره نور.