گنجور

بخش ۱ - المقالة الاولی فی التوحید

به نام آنک جان را نور دین داد
خرد را در خدا دانی یقین داد
خداوندی که عالم نامور زوست
زمین و آسمان زیر و زبر زوست
دو عالم خلعت هستی ازو یافت
فلک بالا زمین پستی ازو یافت
فلک اندر رکوع استادهٔ اوست
زمین اندر سجود افتادهٔ اوست
ز کفک و خون برآرد آدمی را
ز کاف و نون فلک را و زمی را
ز دودی گنبد خضرا کند او
ز پیهی نرگس بینا کند او
ز نیش پشه سازد ذوالفقاری
چنان کز عنکبوتی پرده داری
ز خاکی معنی آدم بر آرد
ز بادی عیسی مریم برآرد
ز خون مشک و ز نی شکر نماید
ز باران در ز کان گوهر نماید
یکی اول که پیشانی ندارد
یکی آخر که پایانی ندارد
یکی ظاهر که باطن از ظهورست
یکی باطن که ظاهر تر ز نورست
نه هرگز کبریایش را بدایت
نه ملکش را سرانجام و نهایت
خداوندی که اوداند که چونست
که او از هرچ من دانم برونست
چو دید و دانش ما آفریدست
که دانستست او را و که دیدست
ز کنه ذات او کس را نشان نیست
که هر چیزی که گوئی اینست آن نیست
اگرچه جان ما می پی برد راه
ولیکن کنه او کی می‌برد راه
چو بی آگاهم از جانم که چونست
خدا را کنه چون دانم که چونست
چنان جان را بداشت اندر نهفت او
که هرگز سر جان با کس نگفت او
تنت زنده بجان و جان نهانی
تو از جان زنده و جان را ندانی
زهی صنع نهان و آشکارا
که کس را جز خموشی نیست یارا
هزاران موی را بشکافتم من
طریق این خموشی یافتم من
چو نتوانی بذات او رسیدن
قناعت کن جمال صنع دیدن
اگر تو راست طبعی در صنایع
برآی از چار دیوار طبایع
خدایت را نیفتادست کاری
چه سازی از طبایع کردگاری
اگر آبست اصل آبی بروبند
فرا آبش ده و لختی بروخند
وگر خاکست در پیش درش کن
بزیر پای خاکی بر سرش کن
وگر باد است بیدادیش پندار
ببادش برده و بادیش پندار
وگر اصل آتش است آبی برو زن
چو آبش بر زدی آتش درو زن
طبیعت راست داری بی ریا باش
طبیعی نیستی مرد خدا باش
چو در هر دو جهان یک کردگار است
ترا با کار چار ارکان چه کار است؟
یکی خوان و یکی خواه و یکی جوی
یکی بین و یکی دان ویکی گوی
یکیست این جمله چه آخر چه اول
ولی بیننده را چشم است احول
نگه کن ذره ذره گشته پویان
بحمدش خطبه تسبیح گویان
زهی انعام و لطف کار سازی
که یک یک ذره را با اوست رازی
زهی اسم و زهی معنی همه تو
همی گویم که ای تو ای همه تو
نبینم در جهان مقدار مویی
که آن را نیست با روی تو روئی
اگر با تو نبودی روی ما را
فرو بردی سر یک موی ما را
اگر لطفت نپیوستی به یاری
نبودی ذره‌ای را پایداری
همه باقی به تست و تو نهانی
درون جان و بیرون جهانی
همه جانها ز تو حیران بمانده
تو با ما در میان جان بمانده
ز راهت حد و پایان کس ندیدست
که تو در جانی و جان کس ندیدست
جهان از تو پرو تو در جهان نه
همه در تو گم و تو در میان نه
نهان و آشکارایی همیشه
نه در جا و نه بر جایی همیشه
خموشی تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست
تویی معنی و بیرون تو اسم است
تویی گنج و همه عالم طلسم است
زهی فر و حضور نور آن ذات
که بر هر ذرهٔ می‌تابد ز ذرات
ترا بر ذره ذره راه بینم
دو عالم ثم وجه الله بینم
دوی را نیست ره درحضرت تو
همه عالم توی و قدرت تو
ز تو بی خود یکی تا صد بمانده
دو عالم از تو، تو از خود بمانده
وجود جمله ظل حضرت تست
همه آثار صنع و قدرت تست
جهان عقل و جان حیران بمانده
تو در پرده چنین پنهان بمانده
جهان پر نام تو وز تو نشان نه
بتو بیننده عقل و تو عیان نه
عیان عقل و پنهان خیالی
تعالی الله زهی نور تعالی
نبینم جز تو من یک چیز دیگر
چو تو هستی چه باشد نیز دیگر
نکو گوئی نکو گفتست در ذات
که التوحید اسقاط الاضافات
در آن وحدت چرا پیوند جویم
تویی مطلوب و طالب چند گویم
چو من دیبای توحید تو بافم
چنان خواهم که جان را بر شکافم
درآید صد هزاران قالب از خاک
چو اندر تو رسد برسد ز تو پاک
جهانی خلق بودند و برفتند
اگر زشت ارنکو در خاک خفتند
ز چندان خلق کس آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنانک او جمله را می‌داشت بودند
نه جان دارد خبر از جان که جان چیست
نه تن را آگهی ازتن که تن کیست
نه گوش آگاه از بشنیدن خویش
نه دیده با خبر از دیدن خویش
زفانت را ز گویایی خبر نه
تنت را از توانایی خبر نه
نه آگاهی ازین گشتن فلک را
نه جن و انس و شیطان و ملک را
فرو رفتند بسیاری بدین کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
نه آن کو می‌رود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبر دارد ازین راه
چنان گم کرده‌اند این سر بی راز
که سر مویی نیاید هیچ کس باز
دری مدروس شد نتوان گشادن
که انگشتی برو نتوان نهادن
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
که دارد زهره در وادی تسلیم
که بادی بگذراند بر لب از بیم
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زهره آهی نداریم
ز آدم قطرهٔ را برگزیدست
از آن یک قطره خلقی آفریدست
در آن قطره بسی کردند فکرت
فرو ماندند سرگردان فطرت
فرو شد عقلها در قطرهٔ آب
همه در قطره گشتند غرقاب
هزاران تشنه زین وادی برآیند
برین درگه بزانو اندر آیند
زعجز خویش می‌گویی تو ای پاک
تویی معروف و عارف ما عرفناک
دو عالم جمله در گفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
همی گویند ما در جست و جوئیم
ز دیری گاه مرد راه اوئیم
عجائب بین که آمد قطرهٔ آب
که دریایی برد پر در خوشاب
عجب‌تر این که آمد ذرهٔ خاک
که تا دستش دهد خورشید افلاک
چو داری حوصله از پشهٔ کم
چگونه می در آشامی دو عالم
جگر در خون بسی گردیدهٔ تو
چنان نیست این که اندیشیدهٔ تو
برو سودای بیهوده مپیمای
منه بیرون ز حد خویشتن پای
گلیم عجز در سرکش ز حیرت
چو باران بر رخ افشان اشک حسرت
که در خور نیست حق جز حق ای دوست
چه برخیزد ازین مشتی رگ و پوست
خدا پاک و منزه تو ره خاک
چه نسبت دارد آخر خاک با پاک
اگر موری ز عالم با عدم شد
به عالم در چه افزود و چه کم شد
بسان حلقه سر می‌زن برین در
که کم ناید برین در از چنین سر
کبود از بهر آن پوشید گردون
که هم چون حلقه زان در ماند بیرون
خدا را چون خدا یک دوست کس نیست
که درخورد خدا هم اوست کس نیست
اگر از تو کسی پرسد چه گوئی
که چیزی گم نکردن می چه جوئی
نخستین یافت باید چون بیابی
چو گم گردد سوی جستن شتابی
گزافست از چنین حسرت سرآمد
بسا جانا کزین حسرت برآمد
همه جانهای صدیقان پر از خون
که می‌داند که سر کار او چون
ببین چندین هزاران سال کابلیس
نبودش کار جز تسبیح و تقدیس
همه طاعات او بر هم نهادند
ز استغنای خود بر باد دادند
دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستار خوان لعنت آمد
ز استغنای حق گر یاد داریم
سر وادی بی فریاد داریم
جگر خون می‌شود زین یاد ما را
ز استغنای حق فریاد ما را
باستغنا اگر فرمان درآید
همه اومید معصومان سرآید
چو فردا پیش آن ایوان عالی
فرو کوبند کوس لایزالی
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره
خدا را کبریای بی نیازیست
ترا جز نیستی هیچ این چه بازیست
تو می‌خواهی بتسبیح و نمازی
که خشنود آید از تو بی نیازی
نمازت توشه راه درازست
ولی او ازنمازت بی نیازست
جوانمردا یقین می‌دان بتحقیق
که گر تکلیف کردت داد توفیق
اگر توفیق حق نبود مددگر
نگردد هیچکس هرگز مسخر
زهی رتبت که از مه تا بماهی
بود پیشش چو از موی سیاهی
زهی قدرت که از قدرت نمایی
ز یک سر موی صد صنعت نمایی
زهی عزت که چندان بی‌نیازیست
که چندین عقل و جان آنجا ببازیست
زهی حشمت که گر بر جان درآید
بهر یک ذره صد طوفان برآید
زهی سبقت که با آن اولیت
ندارد هیچ موجودی معیت
زهی وحدت که مویی درنگنجد
در آن وحدت جهان مویی نسنجد
زهی نسبت که در چل صبح ایام
بدست خویش بستی چینه بردام
زهی رحمت که گر یک ذره ابلیس
بیابد گوی برباید ز ادریس
زهی غیرت که گر بر عالم افتد
بیک ساعت دو عالم بر هم افتد
زهی هیبت که گر یک ذره خورشید
بیابد گم شود در سایه جاوید
زهی حجت که اندر هیچ رویی
بننشیند کسی را بر تومویی
زهی حرمت که ازتعظیم آن جاه
ندارد کس ورای تو در آن راه
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان پذیرد نه تزاید
زهی قدرت که گر خواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم
زهی شربت که در خون می زند نان
به امید سقیکم ربکم جان
زهی آیت که بنمایی چو خواهی
ز یک یک ذره خورشید الهی
زهی فرصت که درعالم فروزی
به آه بی دلی عالم بسوزی
زهی شفقت که بر ما جاودانی
تو دادی مادران را مهربانی
زهی مهلت که چون هنگام آید
به مویی عالمی در دام آید
زهی وقتی که در وقت اسیری
جهانی را بسر مویی بگیری
زهی نعمت که چندان شد ملازم
که شکرش هم تو دانی گفت دایم
زهی شدت که در حجت گرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن
زهی رخصت که گرراهی نبودی
کسی را زهرهٔ آهی نبودی
زهی فرقت که بسیاری دویدند
ندیدندت ولیکن نایدیدند
زهی راحت که قدوسان اعلی
همی نازند دایم زان تجلی
زهی لذت که پاکان مطهر
کنند از وی مشام جان معطر
همه بیچاره‌ایم و مانده بر جای
برین بیچارگی ما ببخشای
چو درگهواره گور اوفتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم
شده آن گور چون گهوارهٔ تنگ
کفن بر دوش ما پیچیده چون سنگ
درون آیند دو زنگی پر از زور
بجنبانند ما گهواره گور
چو طفلان مادران سخت و تنگی
بلرزیم از نهیب و سهم زنگی
نه ما را مادری نه مهربانی
بگردانیده روی از ما جهانی
ز ما ببریده هم بیگانه هم خویش
چو طفلان ما و راهی سخت در پیش
چو طفلان جهان نادیده باشیم
زهی سختا که ماترسیده باشیم
چو ما یک ساعتی باشیم در خاک
از آن زنگی نگه مان دار ای پاک
بما گویند من ربک و ما دین
خدایا از تو می‌خواهیم تلقین
چو خود ما را بپروردی باعزاز
مده ما را بدست زنگیان باز
اگر ما را نیاموزی تو گفتار
درازا منزلا ومشکلا کار
بماند تا ابد این درد با ما
ندانم تا چه خواهد کرد با ما
خداوندا همه سرگشتگانیم
مصیبت دیده و آغشتگانیم
ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم بر هیچ
نداری دل که در دلداری ما
دمی دل سوزدت بر زاری ما
دلت چون نیست چون سوزد ز زاری
چه می‌گویم همه دلها تو داری
خداوندا منم بیچاره مانده
درین فکرت دلی صد پاره مانده
تنم را گرچه نیست از تو نشانی
ولی غایب نهٔ از جان زمانی
تویی در ضمن سر عقل و جانم
چنین گوهر فشان زان شد زبانم
تویی فی الجمله مستغنی ز عالم
سخن کوتاه شد والله اعلم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نام آنک جان را نور دین داد
خرد را در خدا دانی یقین داد
هوش مصنوعی: به نام خدایی که روح را روشنایی دین بخشید و عقل را به یقین در شناخت خدا توانا کرد.
خداوندی که عالم نامور زوست
زمین و آسمان زیر و زبر زوست
هوش مصنوعی: خداوندی که مشهور و معروف در علم و دانش است، همان کسی است که زمین و آسمان تحت فرمان او هستند و همه چیز در دست او می‌چرخد.
دو عالم خلعت هستی ازو یافت
فلک بالا زمین پستی ازو یافت
هوش مصنوعی: دو عالم از وجود او لباس هستی را گرفتند؛ آسمان برتری خود را از او به دست آورد و زمین پستی و خضوعش را از او دریافت کرد.
فلک اندر رکوع استادهٔ اوست
زمین اندر سجود افتادهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر عظمت و بزرگی او، در حال بندگی و عبادت است؛ ستارگان در آسمان به مانند رکوع افتاده‌اند و زمین به حالت سجود در آمده است.
ز کفک و خون برآرد آدمی را
ز کاف و نون فلک را و زمی را
هوش مصنوعی: انسان از سختی‌ها و چالش‌ها برمی‌خیزد و با تلاش و کوشش می‌تواند به آسمان‌ها و زمین دست یابد.
ز دودی گنبد خضرا کند او
ز پیهی نرگس بینا کند او
هوش مصنوعی: از دودی که در گنبد سبز وجود دارد، او به دنبال یک نرگس بینا می‌گردد.
ز نیش پشه سازد ذوالفقاری
چنان کز عنکبوتی پرده داری
هوش مصنوعی: از نیش پشه، ذوالفقار به دست می‌آید، مانند اینکه کسی از عنکبوت، پرده‌ای می‌سازد.
ز خاکی معنی آدم بر آرد
ز بادی عیسی مریم برآرد
هوش مصنوعی: انسان از خاک به وجود می‌آید و عیسی از مریم به شکل معجزه‌ای متولد می‌شود.
ز خون مشک و ز نی شکر نماید
ز باران در ز کان گوهر نماید
هوش مصنوعی: از خون مشک و نی شیرین، عطر و بوی خوشی به‌وجود می‌آید. باران هم از دل زمین، جواهرات و زیبایی‌ها را بیرون می‌آورد.
یکی اول که پیشانی ندارد
یکی آخر که پایانی ندارد
هوش مصنوعی: یک نفر در شروع کار به هیچ عنوان مشخص نیست و دیگری در انتها هم هیچ نشانه‌ای از پایان ندارد.
یکی ظاهر که باطن از ظهورست
یکی باطن که ظاهر تر ز نورست
هوش مصنوعی: یک نفر هست که ظاهرش نمایان است و باطنش از آن ظاهر به وجود آمده، و یک نفر دیگر هست که باطنش پنهان‌تر است اما نورش روشن‌تر از همه چیز به چشم می‌آید.
نه هرگز کبریایش را بدایت
نه ملکش را سرانجام و نهایت
هوش مصنوعی: نه کسی می‌تواند آغاز و پایان عظمت او را بشناسد و نه می‌توان برای سلطنتش زمانی مشخص کرد.
خداوندی که اوداند که چونست
که او از هرچ من دانم برونست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خداوندی وجود دارد که فراتر از تمام علم و درک من است. او دانای کل است و هر آنچه که من می‌دانم، محدود و دور از فهم اوست.
چو دید و دانش ما آفریدست
که دانستست او را و که دیدست
هوش مصنوعی: دانش و بینش ما به خاطر این است که او (خدا) دانا و بینا است و می‌داند که چه کسی را دیده و چه کسی نمی‌دیده است.
ز کنه ذات او کس را نشان نیست
که هر چیزی که گوئی اینست آن نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به عمق واقعی او پی نبرده است، چرا که هر عبارتی که درباره‌اش بگوییم، نمی‌تواند به درستی او را توصیف کند و به حقیقت او نزدیک نشود.
اگرچه جان ما می پی برد راه
ولیکن کنه او کی می‌برد راه
هوش مصنوعی: هرچند که روح ما به راه‌های درست آگاه است، اما هیچ‌کس به عمق حقیقت آن دسترسی ندارد و نمی‌تواند به‌طور کامل راه را بشناسد.
چو بی آگاهم از جانم که چونست
خدا را کنه چون دانم که چونست
هوش مصنوعی: وقتی که من از خویشتن و جان خود بی‌خبرم، چگونه می‌توانم حقیقت خدا را درک کنم؟ چرا که اگر نمی‌دانم خودم چگونه‌ام، چگونه می‌توانم بفهمم خدا چیست؟
چنان جان را بداشت اندر نهفت او
که هرگز سر جان با کس نگفت او
هوش مصنوعی: او به قدری جان خود را در دل پنهان کرده بود که هرگز آن را با کسی در میان نگذاشت.
تنت زنده بجان و جان نهانی
تو از جان زنده و جان را ندانی
هوش مصنوعی: بدن تو زنده است و جان تو پنهان است، اما تو از زندگی این جان آگاه نیستی.
زهی صنع نهان و آشکارا
که کس را جز خموشی نیست یارا
هوش مصنوعی: آفرینش خداوند به طور پنهان و آشکار زیباست و هیچ‌کس جز سکوت نمی‌تواند قدرت و عظمت او را درک کند.
هزاران موی را بشکافتم من
طریق این خموشی یافتم من
هوش مصنوعی: من هزاران رشته مو را باز کرده‌ام و در این میان، راهی به سوی سکوت را پیدا کرده‌ام.
چو نتوانی بذات او رسیدن
قناعت کن جمال صنع دیدن
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی به ذات او دست یابی، از زیبایی‌های آفرینش لذت ببر.
اگر تو راست طبعی در صنایع
برآی از چار دیوار طبایع
هوش مصنوعی: اگر تو در کارها و هنرها استعداد داری، از محدودیت‌های طبیعی خود فراتر برو و به سمت موفقیت حرکت کن.
خدایت را نیفتادست کاری
چه سازی از طبایع کردگاری
هوش مصنوعی: اگر خداوند کاری نکرده، تو هم از طبیعت چه کاری برمی‌آید؟
اگر آبست اصل آبی بروبند
فرا آبش ده و لختی بروخند
هوش مصنوعی: اگر درختی میوه‌های آبی دارد، آن را بچینید و به آن توجه کنید، اما کمی هم با خنده از کنار آن بگذرید.
وگر خاکست در پیش درش کن
بزیر پای خاکی بر سرش کن
هوش مصنوعی: اگر خاکستر را در جلوی درش بریزید، زیر پایش قرار خواهد گرفت و بر سرش سرد خواهد شد.
وگر باد است بیدادیش پندار
ببادش برده و بادیش پندار
هوش مصنوعی: اگر باد وجود دارد، بیداد آن را به خیال خود به باد می‌سپارد و مانند باد می‌پندارد.
وگر اصل آتش است آبی برو زن
چو آبش بر زدی آتش درو زن
هوش مصنوعی: اگر اصل آتش وجود داشته باشد، آب را به او بزن. وقتی آبش را بر زدی، آتش را در آن خاموش کن.
طبیعت راست داری بی ریا باش
طبیعی نیستی مرد خدا باش
هوش مصنوعی: اگر به طبیعت واقعی خود وفادار باشی و در تعاملاتت صادقانه رفتار کنی، نشانه این است که انسان نیک‌سرشتی هستی. باید تلاش کنی تا همان مرد خدا باشی و در زندگی‌ات با صفا و بی‌ریا عمل کنی.
چو در هر دو جهان یک کردگار است
ترا با کار چار ارکان چه کار است؟
هوش مصنوعی: اگر در هر دو جهان یک خداوند واحد وجود دارد، پس تو با چار پایه‌های دنیا چه نیازی داری؟
یکی خوان و یکی خواه و یکی جوی
یکی بین و یکی دان ویکی گوی
هوش مصنوعی: یک نفر را بخوان، یکی را بخواه، یکی جویی کن، یکی را ببین، یکی را بشناس و یکی را بگو.
یکیست این جمله چه آخر چه اول
ولی بیننده را چشم است احول
هوش مصنوعی: این جمله در نهایت با یکدیگر یکی است، اما بینندگان به سبب دیدگاه‌های متفاوت خود، برداشت‌های مختلفی از آن دارند.
نگه کن ذره ذره گشته پویان
بحمدش خطبه تسبیح گویان
هوش مصنوعی: به هر ذره توجه کن که در حال حرکت است و با شکرگزاری مشغول ذکر و تسبیح خداوند می‌باشد.
زهی انعام و لطف کار سازی
که یک یک ذره را با اوست رازی
هوش مصنوعی: چه نعمت و لطف بزرگ است، آن کارسازی که هر ذره‌ای از وجود را با او راز و رمزی است.
زهی اسم و زهی معنی همه تو
همی گویم که ای تو ای همه تو
هوش مصنوعی: ای کاش نام و مفهوم تو، هر دو، وصفی از تو باشند، چرا که من فقط از تو سخن می‌گویم، ای تو که هستی همه چیز.
نبینم در جهان مقدار مویی
که آن را نیست با روی تو روئی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در دنیا چیزی ببینم که ارزشش حتی به اندازه یک موی بدن تو هم نباشد.
اگر با تو نبودی روی ما را
فرو بردی سر یک موی ما را
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی‌ام حضور نداشتی، به خاطر یک تار موی تو، تمام شادابی و زیبایی‌ام را از دست می‌دادم.
اگر لطفت نپیوستی به یاری
نبودی ذره‌ای را پایداری
هوش مصنوعی: اگر لطف تو به یاری‌ام نمی‌رسید، حتا ذره‌ای از مقاومت و استقامت در من وجود نداشت.
همه باقی به تست و تو نهانی
درون جان و بیرون جهانی
هوش مصنوعی: همه چیز به تو وابسته است، و تو در عمق وجود آدمی پنهان هستی، در حالی که بیرون از آن نیز حضور داری.
همه جانها ز تو حیران بمانده
تو با ما در میان جان بمانده
هوش مصنوعی: همهٔ موجودات از شگفتی و حیرت به وجود تو در حیرت‌اند، ولی تو خود در میان ما قرار داری و هنوز زنده‌ای.
ز راهت حد و پایان کس ندیدست
که تو در جانی و جان کس ندیدست
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانسته است حد و مرزی برای راه تو تعیین کند، زیرا تو خود در زندگی و جان هستی و هیچ کس دیگری هم نتوانسته است تو را بشناسد.
جهان از تو پرو تو در جهان نه
همه در تو گم و تو در میان نه
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو شکل گرفته و تو در این دنیا هستی، اما همه چیز در تو غرق نشده است و تو نیز تنها در میانه این دنیا قرار داری.
نهان و آشکارایی همیشه
نه در جا و نه بر جایی همیشه
هوش مصنوعی: وجود چیزها گاهی در پنهانی و گاهی در نمایان بودن، همواره در حال تغییر و تحول است و هیچگاه ثابت و ایستا نیست.
خموشی تو از گویایی تست
نهانی تو از پیدایی تست
هوش مصنوعی: سکوت تو به نوعی از بیان تو نشأت می‌گیرد و راز و رمزی که در وجود توست، از جلوه‌گری و ظاهر تو ناشی می‌شود.
تویی معنی و بیرون تو اسم است
تویی گنج و همه عالم طلسم است
هوش مصنوعی: تو اصل و حقیقت هستی و آنچه در بیرون وجود دارد تنها نام و ظاهر است. تو همان گنجینه‌ای هستی و همه جهان شبیه یک راز و جادو به نظر می‌رسد.
زهی فر و حضور نور آن ذات
که بر هر ذرهٔ می‌تابد ز ذرات
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن نور و وجودی که بر هر ذره‌ای از جهان می‌تابد و درخشش و زیبایی خود را بر همه موجودات پخش می‌کند.
ترا بر ذره ذره راه بینم
دو عالم ثم وجه الله بینم
هوش مصنوعی: من در هر ذره از وجود تو، راهی به دو جهان می‌بینم و در نهایت، وجه خدا را مشاهده می‌کنم.
دوی را نیست ره درحضرت تو
همه عالم توی و قدرت تو
هوش مصنوعی: در حضور تو جایی برای دویدن نیست؛ همه جا تویی و قدرت تو برقرار است.
ز تو بی خود یکی تا صد بمانده
دو عالم از تو، تو از خود بمانده
هوش مصنوعی: از تو بی‌اختیار کسی وجود دارد که برای دو جهان کافی است، اما تو هنوز خودت را فراموش کرده‌ای.
وجود جمله ظل حضرت تست
همه آثار صنع و قدرت تست
هوش مصنوعی: وجود هر چیز به نوعی نشان از وجود خداوند و قدرت او دارد و تمام آثار آن نیز از کسب و خلق او ناشی می‌شود.
جهان عقل و جان حیران بمانده
تو در پرده چنین پنهان بمانده
هوش مصنوعی: در جهان، عقل و روح در حیرت و سردرگمی قرار دارند، زیرا تو در پس پرده‌ای پنهان مانده‌ای.
جهان پر نام تو وز تو نشان نه
بتو بیننده عقل و تو عیان نه
هوش مصنوعی: جهان پر از نام تو و نشانه‌های توست، اما عقل نمی‌تواند تو را ببیند و تو خودت در دسترس نیستی.
عیان عقل و پنهان خیالی
تعالی الله زهی نور تعالی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عقل و درک روشن، در عین حال که به وضوح دیده می‌شود، از خیالی عمیق و عالی بهره‌مند است. همچنین، با اشاره به نور و عظمت، به زیبایی و والایی خرد و تفکر تأکید می‌شود.
نبینم جز تو من یک چیز دیگر
چو تو هستی چه باشد نیز دیگر
هوش مصنوعی: من هرگز نمی‌خواهم چیزی جز تو ببینم، زیرا اگر تو این‌قدر خاص و بی‌نظیری، چیز دیگری به خوبی تو وجود ندارد.
نکو گوئی نکو گفتست در ذات
که التوحید اسقاط الاضافات
هوش مصنوعی: زیبایی درستی زبان به خودی خود وجود دارد، چرا که وحدت به معنای سقوط اضافه‌ها و تفکیک‌هاست.
در آن وحدت چرا پیوند جویم
تویی مطلوب و طالب چند گویم
هوش مصنوعی: در آن یک‌پارچگی چرا به دنبال پیوند می‌گردم، تویی که هم خواسته و هم جستجو شده است، چند بار باید این را بیان کنم؟
چو من دیبای توحید تو بافم
چنان خواهم که جان را بر شکافم
هوش مصنوعی: اگر من مانند دیبا (پارچه‌ای بافته شده) در توحید تو به کار مشغول شوم، بنابراین آن‌چنان عمل خواهم کرد که جانم را نیز به این کار تقدیم کنم.
درآید صد هزاران قالب از خاک
چو اندر تو رسد برسد ز تو پاک
هوش مصنوعی: وقتی که تو از خاکی به عالم پاکی و معنویت می‌رسی، به بیان دیگر، از وجود تو صدها هزار صورت مختلف شکل می‌گیرد و ظهور پیدا می‌کند.
جهانی خلق بودند و برفتند
اگر زشت ارنکو در خاک خفتند
هوش مصنوعی: مردم زیادی در این دنیا بودند که اکنون از بین رفته‌اند، اگر هم در خاک خوابیده باشند، هیچ ایرادی ندارد.
ز چندان خلق کس آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
هوش مصنوعی: از آن همه آدم، هیچ‌کس نفهمید که کی به دنیا آمدند و کی از دنیا رفتند.
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنانک او جمله را می‌داشت بودند
هوش مصنوعی: اگرچه همه به نظر می‌رسیدند که او تمام آن‌ها را در دست نگه‌داشته، اما واقعیت چیز دیگری بود.
نه جان دارد خبر از جان که جان چیست
نه تن را آگهی ازتن که تن کیست
هوش مصنوعی: نه روح از حال روح باخبر است که روح چیست، و نه بدن از حال بدن باخبر است که بدن کیست.
نه گوش آگاه از بشنیدن خویش
نه دیده با خبر از دیدن خویش
هوش مصنوعی: نه گوش من از شنیدن صدای خود آگاه است و نه چشمانم از دیدن خود باخبر.
زفانت را ز گویایی خبر نه
تنت را از توانایی خبر نه
هوش مصنوعی: از سخن تو خبر دارم، اما از بدن تو و قدرت آن اطلاعی ندارم.
نه آگاهی ازین گشتن فلک را
نه جن و انس و شیطان و ملک را
هوش مصنوعی: نه از تغییرات و چرخش‌های این جهان باخبریم، نه از موجودات روحانی و جسمانی، همچون جن و انسان، شیطان و فرشتگان.
فرو رفتند بسیاری بدین کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در این مسیر غرق شده‌اند و عده‌ای دیگر از مسیرهای مختلف به آن جا رسیده‌اند.
نه آن کو می‌رود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبر دارد ازین راه
هوش مصنوعی: نه کسی که از این راز آگاه است، می‌رود و نه کسی که خبر دارد از این راه، به کجا می‌رود.
چنان گم کرده‌اند این سر بی راز
که سر مویی نیاید هیچ کس باز
هوش مصنوعی: آن‌قدر راز این موضوع پنهان است که حتی یک تار موی آن را هم نمی‌توان پیدا کرد و به حقیقت نزدیک شد.
دری مدروس شد نتوان گشادن
که انگشتی برو نتوان نهادن
هوش مصنوعی: درهای مدروس به‌سادگی گشوده نمی‌شوند و نمی‌توان به راحتی انگشتی بر روی آن گذاشت.
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آرامش و حل مشکلات، باید خضوع و اطاعت را در نظر داشته باشیم، چرا که تنها راه حل واقعی، صبر و سکوت است.
که دارد زهره در وادی تسلیم
که بادی بگذراند بر لب از بیم
هوش مصنوعی: شخصی در وضعیتی قرار دارد که در دلش شجاعت و جسارت وجود دارد، اما از ترس و اضطراب به دقت رفتار می‌کند و نمی‌خواهد در برابر خطرات قرار گیرد.
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زهره آهی نداریم
هوش مصنوعی: همه ما جز سکوت راهی نداریم، چرا که هیچ کس جرأت بیان آه و ناله‌اش را ندارد.
ز آدم قطرهٔ را برگزیدست
از آن یک قطره خلقی آفریدست
هوش مصنوعی: از آدم تنها یک قطره را انتخاب کرده و از آن یک خلق جدید را به وجود آورده است.
در آن قطره بسی کردند فکرت
فرو ماندند سرگردان فطرت
هوش مصنوعی: در آن قطره، تفکر و اندیشه‌های زیادی شکل گرفت و باعث شد که انسان‌ها در درک nature و ذات خود دچار سردرگمی شوند.
فرو شد عقلها در قطرهٔ آب
همه در قطره گشتند غرقاب
هوش مصنوعی: عقل‌ها در یک قطره آب غرق شدند و همه در آن قطره غرق شدند.
هزاران تشنه زین وادی برآیند
برین درگه بزانو اندر آیند
هوش مصنوعی: هزاران انسان نیازمند از این سرزمین به سوی این درگاه خواهند آمد و در برابر آن به زانو در خواهند آمد.
زعجز خویش می‌گویی تو ای پاک
تویی معروف و عارف ما عرفناک
هوش مصنوعی: تو از ناتوانی خود سخن می‌گویی، در حالی که تویی پاک و معروف، و ما به شناخت تو نائل نمی‌شویم.
دو عالم جمله در گفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و افراد در دو عالم، در گفتار و سخن خود متوقف شدند و همه به نوعی در عالم خیال و تصورات خود گرفتار شدند.
همی گویند ما در جست و جوئیم
ز دیری گاه مرد راه اوئیم
هوش مصنوعی: آن‌ها می‌گویند که ما در تلاش و کاوشی هستیم و از زمان‌های گذشته در این مسیر هستیم.
عجائب بین که آمد قطرهٔ آب
که دریایی برد پر در خوشاب
هوش مصنوعی: ببین چه شگفت‌انگیز است که یک قطره آب می‌تواند به دریایی بزرگ پرواز کند و در خوشاب (آب خوش) فرود آید.
عجب‌تر این که آمد ذرهٔ خاک
که تا دستش دهد خورشید افلاک
هوش مصنوعی: عجیب است که ذره‌ای از خاک به جایی می‌رسد که بتواند از خورشید آسمان‌ها بهره‌مند شود.
چو داری حوصله از پشهٔ کم
چگونه می در آشامی دو عالم
هوش مصنوعی: وقتی که از یک چیز کوچک و بی‌اهمیت مثل پشه خسته و بی‌حوصلگی هستی، چگونه می‌توانی از دو جهان لذت ببری و شادی را بچشید؟
جگر در خون بسی گردیدهٔ تو
چنان نیست این که اندیشیدهٔ تو
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو در عذاب و رنج فراوانی است، اما این حالت و عمق این درد به اندازه‌ای که تو فکر می‌کنی نیست.
برو سودای بیهوده مپیمای
منه بیرون ز حد خویشتن پای
هوش مصنوعی: به دنبال آرزوهای بی‌معنا نرو و از مرزهای وجود خود خارج نشو.
گلیم عجز در سرکش ز حیرت
چو باران بر رخ افشان اشک حسرت
هوش مصنوعی: در اینجا عجز و ناتوانی شخص به شکل گلیمی درهم و برهم به تصویر کشیده شده است. این شخص از حیرت و ناامیدی خود اشک می‌ریزد، چنان که باران بر چهره او می‌افتد و این اشک‌ها نشان‌دهنده حسرت او هستند.
که در خور نیست حق جز حق ای دوست
چه برخیزد ازین مشتی رگ و پوست
هوش مصنوعی: در زندگی، تنها حقیقت و واقعیت ارزش دارد و هیچ چیزی جز آن اهمیت ندارد. بنابراین، هیچ چیزی که از ترکیب این جسم و پوست به دست می‌آید، ارزشی ندارد.
خدا پاک و منزه تو ره خاک
چه نسبت دارد آخر خاک با پاک
هوش مصنوعی: خداوند پاک و بی‌نقص است، پس ارتباط خاک و چیزهای نجس با او چه معنایی دارد؟
اگر موری ز عالم با عدم شد
به عالم در چه افزود و چه کم شد
هوش مصنوعی: اگر موجودی مانند موری از دنیا برود و به دنیای عدم برود، در اینجا به جهان چه چیزی اضافه یا کم شده است؟
بسان حلقه سر می‌زن برین در
که کم ناید برین در از چنین سر
هوش مصنوعی: مانند حلقه‌ای که دور سر می‌چرخد، برای این در می‌چرخم، زیرا بر این در از چنین گردشی کم نمی‌شود.
کبود از بهر آن پوشید گردون
که هم چون حلقه زان در ماند بیرون
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ آبی درآمده است تا مانند یک حلقه، چیزهایی را که درون آن است، از بیرون جدا کند.
خدا را چون خدا یک دوست کس نیست
که درخورد خدا هم اوست کس نیست
هوش مصنوعی: هیچ دوستی مثل خدا وجود ندارد و او یگانه است؛ هیچ کس دیگر قابل قیاس با او نیست.
اگر از تو کسی پرسد چه گوئی
که چیزی گم نکردن می چه جوئی
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد چرا چیزی را گم نکرده‌ای، چه جوابی خواهی داد؟
نخستین یافت باید چون بیابی
چو گم گردد سوی جستن شتابی
هوش مصنوعی: اولین چیزهایی که پیدا می‌شوند، باید به دنبال آن‌ها بروی. وقتی چیزی گم می‌شود، نباید زیاد عجله کنی برای پیدا کردنش.
گزافست از چنین حسرت سرآمد
بسا جانا کزین حسرت برآمد
هوش مصنوعی: حسرتی که از دست رفته، بی‌مورد و بی‌فایده است؛ زیرا بسیاری از عزیزان بر اثر چنین حسرتی از این دنیا رفته‌اند.
همه جانهای صدیقان پر از خون
که می‌داند که سر کار او چون
هوش مصنوعی: همه دل‌های پاک و راستین پر از درد و رنج هستند و هیچ‌کس نمی‌داند که او در نهایت چه سرنوشتی خواهد داشت.
ببین چندین هزاران سال کابلیس
نبودش کار جز تسبیح و تقدیس
هوش مصنوعی: ببین، چندین هزار سال است که جاندار تاریکی، جز ذکر و ستایش کار دیگری نداشت.
همه طاعات او بر هم نهادند
ز استغنای خود بر باد دادند
هوش مصنوعی: همه عبادت‌ها و اعمال نیک آنها را به خاطر خودبزرگ‌بینی و بی‌نیازی‌شان خراب کردند.
دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستار خوان لعنت آمد
هوش مصنوعی: دل او به شدت غمگین و پریشان شده است و بدنش هم به خاطر مشکلات و رنج‌ها، در حال نابودی و مصیبت است.
ز استغنای حق گر یاد داریم
سر وادی بی فریاد داریم
هوش مصنوعی: اگر به بی نیازی خدا توجه کنیم، در جایی قرار می‌گیریم که هیچ صدایی از فریاد و ناله در آن نیست.
جگر خون می‌شود زین یاد ما را
ز استغنای حق فریاد ما را
هوش مصنوعی: دل ما از یاد تو به درد می‌آید و به خاطر بی‌نیازی حق، فریاد می‌زنیم.
باستغنا اگر فرمان درآید
همه اومید معصومان سرآید
هوش مصنوعی: اگر انسان به خودکفایی برسد و مستقل شود، تمامی امیدهای او از معصومان و افراد معصوم به پایان می‌رسد.
چو فردا پیش آن ایوان عالی
فرو کوبند کوس لایزالی
هوش مصنوعی: وقتی فردا در آن ایوان بلند و باشکوه را به صدا درآورند، دیگر هیچ چیز باقی نخواهد ماند.
که دارد در همه آفاق زهره
که عرضه دارد این نقد نبهره
هوش مصنوعی: در تمام عالم، کسی وجود دارد که می‌تواند این ارزش را به نمایش بگذارد و به دیگران نشان دهد.
خدا را کبریای بی نیازیست
ترا جز نیستی هیچ این چه بازیست
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و بی‌نیاز است و به هیچ چیز وابسته نیست. تنها چیزی که برای تو باقی مانده، نبود و عدم است. این وضعیت چه نوع بازی و سرگرمی است؟
تو می‌خواهی بتسبیح و نمازی
که خشنود آید از تو بی نیازی
هوش مصنوعی: تو به دنبال عبادت و دعا هستی که خداوند از آن خرسند شود و به نیازهای تو پاسخ دهد.
نمازت توشه راه درازست
ولی او ازنمازت بی نیازست
هوش مصنوعی: نماز تو برای سفرهای دورانی که در پیش داری، وسیله‌ای مفید است، ولی او به عبادت تو نیازی ندارد.
جوانمردا یقین می‌دان بتحقیق
که گر تکلیف کردت داد توفیق
هوش مصنوعی: ای جوانمردان، بدانید به درستی که اگر شما وظیفه‌ای را بر عهده گرفتید، باید امیدوار باشید که خداوند به شما موفقیت عطا کند.
اگر توفیق حق نبود مددگر
نگردد هیچکس هرگز مسخر
هوش مصنوعی: اگر کمک الهی نباشد، هیچ‌کس نمی‌تواند به کسی کمک کند یا بر او تسلط یابد.
زهی رتبت که از مه تا بماهی
بود پیشش چو از موی سیاهی
هوش مصنوعی: چه رتبه و منزلتی دارد که از ماه تا روزی برای او کوچکتر از موی سیاه است.
زهی قدرت که از قدرت نمایی
ز یک سر موی صد صنعت نمایی
هوش مصنوعی: اینان چه قدرتی است که تنها با یک تار مویش، صد هنر و توانایی را نشان می‌دهد!
زهی عزت که چندان بی‌نیازیست
که چندین عقل و جان آنجا ببازیست
هوش مصنوعی: عزت و بزرگی‌ای وجود دارد که به حدی از بی‌نیازی رسیده است که می‌تواند بسیاری از عقل‌ها و جان‌ها را در خود فرود آورد و از دست بدهد.
زهی حشمت که گر بر جان درآید
بهر یک ذره صد طوفان برآید
هوش مصنوعی: عجب جاه و مقام بزرگی! اگر این عظمت بر جان انسان تسلط یابد، برای یک ذره کوچک از آن، صد طوفان به پا خواهد شد.
زهی سبقت که با آن اولیت
ندارد هیچ موجودی معیت
هوش مصنوعی: عجب فضیلتی که هیچ موجودی نمی‌تواند به آن دست یابد و در این زمینه با او مقایسه شود.
زهی وحدت که مویی درنگنجد
در آن وحدت جهان مویی نسنجد
هوش مصنوعی: عجب از این وحدت که هیچ چیز، حتی یک مو، در آن نمی‌تواند جا بگیرد و همچنین تمام جهان هم نمی‌تواند به اندازه یک مو در آن جای بگیرد.
زهی نسبت که در چل صبح ایام
بدست خویش بستی چینه بردام
هوش مصنوعی: شگفتا از ارتباطی که در صبح زود ایام بدست خودت به یادگار گذاشتی و در دل من دوستی و محبت پروراندی.
زهی رحمت که گر یک ذره ابلیس
بیابد گوی برباید ز ادریس
هوش مصنوعی: خوشا به حال رحمت که اگر حتی یک ذره از ابلیس پیدا شود، باعث می‌شود بگوید که او برتر است از ادریس.
زهی غیرت که گر بر عالم افتد
بیک ساعت دو عالم بر هم افتد
هوش مصنوعی: عجب از غیرتی که اگر بر عالم حاکم شود، در یک لحظه دو عالم را به هم می‌ریزد.
زهی هیبت که گر یک ذره خورشید
بیابد گم شود در سایه جاوید
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و عظمت یک موجودیت اشاره دارد. به گونه‌ای که اگر حتی یک ذره از نور خورشید به آن برسد، در سایه ابدی گم می‌شود. این نشان‌دهنده‌ی قدرت و اثرگذاری بالای آن موجودیت است که حتی نور عظیم‌ترین ستاره‌ها هم در برابرش ناپدید می‌شود.
زهی حجت که اندر هیچ رویی
بننشیند کسی را بر تومویی
هوش مصنوعی: خوشا به حال دلی که هیچ کس را نتواند بر او تسلطی داشته باشد یا به او آسیب برساند.
زهی حرمت که ازتعظیم آن جاه
ندارد کس ورای تو در آن راه
هوش مصنوعی: چه نیکو است حرمت و احترام، چون هیچ‌ کس بالاتر از تو در این زمینه نیست و کسی نمی‌تواند به مقام تو برسد.
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان پذیرد نه تزاید
هوش مصنوعی: بسیار خوشبخت است آن سرزمین که به ضرورت، نه کمبود می‌شود و نه افزوده می‌گردد.
زهی قدرت که گر خواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم
هوش مصنوعی: چه نیرویی! اگر بخواهد، در یک لحظه می‌تواند زمین را مانند موم نرم کند و آسمان را هم به حرکت درآورد.
زهی شربت که در خون می زند نان
به امید سقیکم ربکم جان
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی از شربت یا نوشیدنی اشاره دارد که به شدت تأثیرگذار است و به انسان انرژی و امید می‌بخشد. در اینجا، به امید اینکه آن نوشیدنی زندگی را احیا کند و به انسان قوت و جان بخشیده شود، اشاره شده است. این بیان حس تب و شوق را به تصویر می‌کشد که به فرد کمک می‌کند امید و انرژی را در زندگی خود پیدا کند.
زهی آیت که بنمایی چو خواهی
ز یک یک ذره خورشید الهی
هوش مصنوعی: عجب نشانه‌ای که هر زمان بخواهی، می‌توانی از هر ذره‌ای، تجلی و نور خداوندی را ببینی.
زهی فرصت که درعالم فروزی
به آه بی دلی عالم بسوزی
هوش مصنوعی: چه لحظه‌ای عالی که در این جهان بخواهی با آهی از دلتنگی، جهانی را به آتش بکشی و احساسات خود را آزادانه بیان کنی.
زهی شفقت که بر ما جاودانی
تو دادی مادران را مهربانی
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که تو به ما محبت جاودانه‌ای بخشیدی، مانند مهربانی مادران.
زهی مهلت که چون هنگام آید
به مویی عالمی در دام آید
هوش مصنوعی: چه زمانی شگفت‌انگیز که وقتی وقتش برسد، به سادگی می‌توان جهانی را در دام انداخت.
زهی وقتی که در وقت اسیری
جهانی را بسر مویی بگیری
هوش مصنوعی: چه خوب است وقتی که در زمان اسیری، بتوانی جهانی را تنها با یک مو به دست بگیری.
زهی نعمت که چندان شد ملازم
که شکرش هم تو دانی گفت دایم
هوش مصنوعی: ای خوشا نعمتی که آن‌چنان با تو همراه می‌شود که خودت نیز می‌دانی چگونه باید از آن سپاسگزاری کنی.
زهی شدت که در حجت گرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن
هوش مصنوعی: به چه شدتی اوضاع به حالت است که نه می‌توان سکوت کرد و نه می‌توان صحبت کرد.
زهی رخصت که گرراهی نبودی
کسی را زهرهٔ آهی نبودی
هوش مصنوعی: چه زیباست که اگر راهی نبود، کسی جرأت ابراز آه و اندوهی نداشت.
زهی فرقت که بسیاری دویدند
ندیدندت ولیکن نایدیدند
هوش مصنوعی: ای کاش فاصله‌ای که ایجاد شده، باعث نشده باشد که بسیاری از مردم تلاش کنند و تو را نبینند، اما حقیقت این است که آن‌ها واقعاً تو را نمی‌بینند.
زهی راحت که قدوسان اعلی
همی نازند دایم زان تجلی
هوش مصنوعی: چه خوش است حالتی که فرشتگان برتر همواره در نعمت و زیبایی ناشی از نور الهی به سر می‌برند.
زهی لذت که پاکان مطهر
کنند از وی مشام جان معطر
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که انسان‌های خالص و پاک، بوی خوشی را از این لذت به مشام جان می‌رسانند.
همه بیچاره‌ایم و مانده بر جای
برین بیچارگی ما ببخشای
هوش مصنوعی: همه ما در وضعیتی سخت و ناگواری قرار داریم. از تو خواهش می‌کنم که به خاطر این وضعیت ناگوار ما را ببخشی.
چو درگهواره گور اوفتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا می‌آییم، مانند کودکانی هستیم که در گهواره‌ای از زندگی قرار داریم و با ورود به این جهان، به نوعی در حال تجربه مرگ خودمان در دنیای دیگر هستیم.
شده آن گور چون گهوارهٔ تنگ
کفن بر دوش ما پیچیده چون سنگ
هوش مصنوعی: گور مانند گهواره‌ای تنگ شده و کفن بر دوش ما پیچیده است، گویی که سختی و سنگینی را تجربه می‌کنیم.
درون آیند دو زنگی پر از زور
بجنبانند ما گهواره گور
هوش مصنوعی: در دل شب، دو زنگ به صدا در می‌آید که نشانگر قدرت و تحرک است و این صدا ما را به یاد گهواره و آرامش گور می‌اندازد.
چو طفلان مادران سخت و تنگی
بلرزیم از نهیب و سهم زنگی
هوش مصنوعی: همچون کودکان با مادران خود که در سختی و تنگی به سر می‌برند، از صداها و ترس‌های وحشت‌زا بلرزیم.
نه ما را مادری نه مهربانی
بگردانیده روی از ما جهانی
هوش مصنوعی: نه مادری داریم که به ما محبت کند، نه مهربانی هست که به ما توجهی نشان دهد. برعکس، جهان از ما روی برگردانده است.
ز ما ببریده هم بیگانه هم خویش
چو طفلان ما و راهی سخت در پیش
هوش مصنوعی: هم بیگانه‌ها و هم نزدیکان ما از ما جدا شده‌اند، مانند کودکانی که در مسیر سختی قرار دارند.
چو طفلان جهان نادیده باشیم
زهی سختا که ماترسیده باشیم
هوش مصنوعی: اگر مانند کودکان بی‌خبر از دنیا باشیم، چه سخت است که هنوز به این مرحله نرسیده‌ایم.
چو ما یک ساعتی باشیم در خاک
از آن زنگی نگه مان دار ای پاک
هوش مصنوعی: وقتی ما در این دنیای مادی برای مدتی هستیم، دوست داریم که در این زمان تحت نظر و حفاظت تو، ای پاک و بی‌نقص، قرار بگیریم.
بما گویند من ربک و ما دین
خدایا از تو می‌خواهیم تلقین
هوش مصنوعی: به ما می‌گویند پروردگارت کیست و دینت چیست، خدایا از تو می‌خواهیم که ما را راهنمایی کنی.
چو خود ما را بپروردی باعزاز
مده ما را بدست زنگیان باز
هوش مصنوعی: اگر تو با محبت و بزرگواری ما را پرورش داده‌ای، پس ما را به دست کسانی که زنگیان نامیده می‌شوند نسپار.
اگر ما را نیاموزی تو گفتار
درازا منزلا ومشکلا کار
هوش مصنوعی: اگر تو ما را آموزش ندهی، گفتارهای طولانی و مشکل دیگر فایده‌ای نخواهد داشت.
بماند تا ابد این درد با ما
ندانم تا چه خواهد کرد با ما
هوش مصنوعی: این درد همیشه با ما خواهد بود و نمی‌دانم چه تاثیری بر ما خواهد گذاشت.
خداوندا همه سرگشتگانیم
مصیبت دیده و آغشتگانیم
هوش مصنوعی: خدایا، ما همه در بلاتکلیفی و سردرگمی هستیم، دچار مشکلات و غم‌های زیاد شده‌ایم و با دردهایمان در هم آمیخته‌ایم.
ز سر تا پا همه پیچیم بر پیچ
چه سر چه پا همه هیچیم بر هیچ
هوش مصنوعی: ما از سر تا پا در پیچیدگی‌های زندگی غرق شده‌ایم. در این میان، چه سر و چه پا، در واقع هیچ چیز از خود نداریم و همه‌چیز پوچ است.
نداری دل که در دلداری ما
دمی دل سوزدت بر زاری ما
هوش مصنوعی: اگر دل نداری که در کنار ما تسلای خاطر بدهی، حداقل دل تو بر حال زار ما بسوزد.
دلت چون نیست چون سوزد ز زاری
چه می‌گویم همه دلها تو داری
هوش مصنوعی: وقتی دل تو خراب و غمگین است، چگونه می‌توانی از درد و اندوه صحبت کنی؟ همه دل‌ها در دست توست.
خداوندا منم بیچاره مانده
درین فکرت دلی صد پاره مانده
هوش مصنوعی: خدایا، من در این اندیشه و افکارم در مانده‌ام و دلم به شدت آسیب دیده و رنجور است.
تنم را گرچه نیست از تو نشانی
ولی غایب نهٔ از جان زمانی
هوش مصنوعی: بدن من شاید نشانه‌ای از تو نداشته باشد، اما هرگز از جانم دور نیستی.
تویی در ضمن سر عقل و جانم
چنین گوهر فشان زان شد زبانم
هوش مصنوعی: تو هستی در دل و جانم، و از این رو زبانم به سخنان زیبایی چون گوهر می‌درخشد.
تویی فی الجمله مستغنی ز عالم
سخن کوتاه شد والله اعلم
هوش مصنوعی: تو در همه چیز از دنیای کلام بی‌نیازی، سخن به پایان می‌رسد و خدا داند.

حاشیه ها

1388/03/06 17:06
رسته

بیت : 46
علط : زره ی
درست:ذره

بیت : 64
علط : ز فانت
درست: زفانت

بیت : 111
علط : بی‬نیازست
درست: بی نیازیست
بیت: 139
غلط: سختی
ظاهرا درست: سخت

بیت: 149
غلط: هیچم
درست: هیچیم
---
پاسخ: مورد اول به صورت «ذره‌ای» تصحیح شد. در باقی موارد مطابق فرموده عمل شد.

1389/02/24 14:04
عمادالدین مشائی

بیت 44 مصرع دوم
غلط : پیدائی
درست : پیدایی
پیدا لغت پارسی است و همزه ندارد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/02/24 14:04
عمادالدین مشائی

بیت اول مصرع اول
غلط کبه نام آنک
درست : به نام آنکه
---
پاسخ: جهت حفظ رسم الخط آنک حفظ شد.

1389/02/24 14:04
عمادالدین مشائی

بیت 4 مصرع اول و دوم
درست : به جای استاده ی و افتاده ی بکار ببریم
---
پاسخ: ؟

1390/09/04 15:12
حمید سبزواری

همه بیچاره‌ایم و مانده بر جای
برین بیچارگی ما ببخشای
به نظر می آید مارا ببخشای درست باشد
ممنون

1393/12/06 19:03
امیر

بیت 107جوانمرداصحیح است.

1396/01/15 18:04
ایمان

منتهای کلام توحید در قالب بیان یک انسان . تمام دنیای کلام و شعر اینجاست .

1396/01/16 02:04
نادر..

در آن وحدت چرا پیوند جویم ؟!..

1397/10/02 01:01
مهراد فانی

بیت اول به نظر بنده خدا دانی باید باهم و به صورت خدادانی نوشته بشه که به صورت جدا معنای مصرع‌ تغیر و بر خلاف مضمون شعر میشه...

1402/03/06 15:06
یزدانپناه عسکری

56- در آن وحدت چرا پیوند جویم - تویی مطلوب و طالب چند گویم 

114- زهی وحدت که مویی درنگنجد - در آن وحدت جهان مویی نسنجد

***

[سیدحسین نصر] (1)

لوگوس در آن واحد هم متحدکننده و هم هماهنگ کننده‌ی عالم است.

***

[هراکلیتوس] (2)
آنچه تغییرات و دگرگونی های جهان را وحدت و هماهنگی می بخشد لوگوس است. ظاهر عالم طبیعت تغییر و تبدل دائمی است و باطن آن لوگوس است، که یکی است و اصل حیات و قانون کلی الهی است.

***

[یزدانپناه عسکری]
مجموعه بودن آگاهی و نیروی حیاتی (لوگوس، نوس nous) انسان است که او را قادر به بالا ترین سطح حرکت جوهری از صورت نوعیه اش می نماید.

_______

1- نگاهی به فلسفه یونانی، ترجمه دکتر انشاءالله رحمتی

2- دایرة المعارف فارسی جلد دوم بخش اول، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، مرجع اصلی کتاب دایرة المعارف کلمبیا– تهران : امیرکبیر، کتابهای جیبی،1387 ص 2251