گنجور

ترجیع‌بند

ای جان جهانیان فدایت
مردند سمنبران برایت
در دولت حسن صد چو یوسف
در یوزه گر در سرایت
صد خرمن حسن داری ای ماه
لیکن نبود جوی وفایت
کی نوش کند ز چشمهٔ خضر
آنکو زده جام غمزدایت
بر طوبی وسدره کی نشنید
مرغی که پریده در هوایت
هرکس بکسی امیدوار است
دست من و دامن ولایت
درمشرب عاشقان نبرده است
عیش سره صرفه از بلایت
جانم بلب از پی نگاهی است
ای دوست تو دانی و خدایت
چون دست نمیدهد که گاهی
آیم چو سگانت از قفایت
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
ای آفت عقل و غارت هوش
تا چند کنی ز ما فراموش
دل را ز مژه چشاندهٔ نیش
وز نوش لبان نداده یک نوش
تا حلقهٔ زلف تو بدیدم
شد حلقهٔ بندگیم در گوش
نخل قدت ار به بردرآید
عمر ابد آیدم در آغوش
طاقی بمقام خوبروئی
ابروت کشیده تا بناگوش
خوش آنکه دهم بدست جامت
تو نوش کنی و گویمت نوش
یک جرعه دهی ز لعل کافتم
تا روز شمار مست و مدهوش
زلفت بتو غیر کج نهادی
باد است روان نگفته درگوش
زین بعد بر آن سرم که باشم
در کنج غمی نشسته خاموش
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
سر خیل بتان نازنینی
غارتگر عقل و کفر و دینی
ای صاحب خرمن لطافت
لطفی بنما بخوشه چینی
ز ابروت بقصد مرغ جانم
زه کرده کمان و در کمینی
با جمله وفا بما جفا چند
با غیر چنان بما چنینی
هرکس که بدیدت آفرین گفت
چون صورت گیتی آفرینی
ذاتت جو خدای نکته بین است
اینقدر بود که در زمینی
چون مردم دیدگان بدیده
اندر دل مردمان مکینی
آن به که بگوشهٔ نشینم
یا رخت کشم بسر زمینی
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
از جام صفا می بقا را
زانسان نخوری که خون ما را
بندیش ز داوری فردا
امروز ز حد مبر جفا را
تو آینهٔ جهان نمائی
بگذار که بینمت خدا را
در پیش وقوف کوی تو نیست
در مشعر من صفا صفا را
جز در رخ و زلف تو که دیده
اندر دل تیره شب ضحا را
جز در دهنت که دید گیرند
از لعل و درر می گوا را
کی مرغ دل مرا بود راه
ره نیست به این چمن صبا را
اسرار نبوده است چون بار
در حضرت پادشه گدا را
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جان جهانیان فدایت
مردند سمنبران برایت
هوش مصنوعی: ای جان جهانیان، برای تو جان‌ها فدای تو شده‌اند و به خاطر تو، سمن‌ها (گل‌های خوشبو) جان داده‌اند.
در دولت حسن صد چو یوسف
در یوزه گر در سرایت
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی و زیبایی، مثل یوسف که در چاه افتاده بود، اگر در خانه تو باشد، صدها نفر به تو جذب می‌شوند.
صد خرمن حسن داری ای ماه
لیکن نبود جوی وفایت
هوش مصنوعی: ای ماه، تو صد خرمن زیبایی داری، اما دریغ که وفای تو را نمی‌توان یافت.
کی نوش کند ز چشمهٔ خضر
آنکو زده جام غمزدایت
هوش مصنوعی: کیست که از چشمه خضر، نوشندگی کند در حالی که جام غم را بر دوش می‌کشد؟
بر طوبی وسدره کی نشنید
مرغی که پریده در هوایت
هوش مصنوعی: درخت طوبی و سدره نمادهای بلندی و زیبایی در بهشت هستند. در اینجا صحبت از پرنده‌ای است که به عشق و علاقه‌اش به تو، از جایگاه خود جست‌و‌خیز کرده و به سوی تو پرواز کرده است. این پرنده نشان می‌دهد که عشق و جذب تو او را به حرکت واداشته است.
هرکس بکسی امیدوار است
دست من و دامن ولایت
هوش مصنوعی: هر کس به کسی امید دارد، باید به من و مقام ولایت اتکا کند.
درمشرب عاشقان نبرده است
عیش سره صرفه از بلایت
هوش مصنوعی: در معشوقه‌های عاشقان، خوشی و لذت واقعی به معنای حقیقی خود صرفاً به خاطر دوری و فراق آن‌ها نمی‌تواند به سادگی از ذهن‌ها برود.
جانم بلب از پی نگاهی است
ای دوست تو دانی و خدایت
هوش مصنوعی: دل من بسیار مشتاق یک نگاه از توست، ای دوست، تو این را می‌دانی و خدا هم از آن باخبر است.
چون دست نمیدهد که گاهی
آیم چو سگانت از قفایت
هوش مصنوعی: چرا که وقتی دست نمی‌دهی، من گاهی مثل سگ‌هایت از محبست بیرون می‌آیم.
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
هوش مصنوعی: در دل من آتش عشق و هجران زبانه می‌کشد و من با این درد می‌سوزم و تحمل می‌کنم.
ای آفت عقل و غارت هوش
تا چند کنی ز ما فراموش
هوش مصنوعی: ای کسی که عقل را آزار می‌دهی و هوش را به یغما می‌بری، تا کی می‌خواهی ما را فراموش کنی؟
دل را ز مژه چشاندهٔ نیش
وز نوش لبان نداده یک نوش
هوش مصنوعی: دل را با نیش مژه‌ای آشنا کرده‌اند و از لب‌ها هیچ نوشیدنی به آن نداده‌اند.
تا حلقهٔ زلف تو بدیدم
شد حلقهٔ بندگیم در گوش
هوش مصنوعی: زمانی که رشتهٔ موهای تو را دیدم، بندگی‌ام به اندازهٔ حلقه‌ای در گوشم گردید.
نخل قدت ار به بردرآید
عمر ابد آیدم در آغوش
هوش مصنوعی: اگر قامت تو همچون نخل بلند باشد، زندگی جاودانه‌ای را در آغوش تو خواهم گرفت.
طاقی بمقام خوبروئی
ابروت کشیده تا بناگوش
هوش مصنوعی: قوس و قزح زیبایی‌های چهره‌ات مانند قوس‌ها و خمیدگی‌های دلنشین است که تا بالای گوش‌هایت را در بر گرفته است.
خوش آنکه دهم بدست جامت
تو نوش کنی و گویمت نوش
هوش مصنوعی: خوب است که من جامی را به دستانت بدهم تا بنوشی و در عوض به تو بگویم که نوش جانت باشد.
یک جرعه دهی ز لعل کافتم
تا روز شمار مست و مدهوش
هوش مصنوعی: به من یک جرعه از نوشیدنی دلپذیرت بده تا روزها را در حالی که مست و گیجم، بگذرانم.
زلفت بتو غیر کج نهادی
باد است روان نگفته درگوش
هوش مصنوعی: موهای تو مانند نسیمی است که در حال وزیدن است و هیچ حرفی را به آرامی به گوش نمی‌نامد.
زین بعد بر آن سرم که باشم
در کنج غمی نشسته خاموش
هوش مصنوعی: بعد از این، تصمیم دارم که در گوشه‌ای از غم نشسته و ساکت باشم.
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
هوش مصنوعی: من از درد و رنج جدایی در آتش دل خود می‌سوزم و تحمل می‌کنم.
سر خیل بتان نازنینی
غارتگر عقل و کفر و دینی
هوش مصنوعی: در جمع زیبا رویان، شخصی وجود دارد که عقل و ایمان را به چالش می‌کشد و به نوعی باعث گیجی و سردرگمی می‌شود.
ای صاحب خرمن لطافت
لطفی بنما بخوشه چینی
هوش مصنوعی: ای صاحب خرمن، مهربانی و لطفی را به نمایش بگذار و در هنگام خوشه چینی از محصولت، نیکی کن.
ز ابروت بقصد مرغ جانم
زه کرده کمان و در کمینی
هوش مصنوعی: از زیبایی ابرویت، جانم را از تیر کمان کشیده‌ای و در کمین نشسته‌ای.
با جمله وفا بما جفا چند
با غیر چنان بما چنینی
هوش مصنوعی: با همه‌ی وفاداری‌ات به ما، چرا همچنان با ما بد می‌کنی؟ چرا با دیگران این‌گونه رفتار می‌کنی که ما این‌گونه نبوده‌ایم؟
هرکس که بدیدت آفرین گفت
چون صورت گیتی آفرینی
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را دید و از زیبایی‌ات تعریف کرد، مانند این است که به زیبایی تمام جهان اشاره می‌کند.
ذاتت جو خدای نکته بین است
اینقدر بود که در زمینی
هوش مصنوعی: خودت را با ویژگی‌های خاص و دقتی که داری بشناس، بگذار که این خصوصیات تو را در زمین متمایز کند.
چون مردم دیدگان بدیده
اندر دل مردمان مکینی
هوش مصنوعی: به محض اینکه مردم به چشمان تو نگاه کنند، در دل خود به نوعی فکر می‌کنند که تو در درون آن‌ها حضور داری.
آن به که بگوشهٔ نشینم
یا رخت کشم بسر زمینی
هوش مصنوعی: بهتر است که در گوشه‌ای نشسته باشم یا لباس خود را در دنیا بر تن کنم.
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
هوش مصنوعی: در دل من آتش وجود دارد و به خاطر دلتنگی می‌سوزم. درد و رنج را تحمل می‌کنم و همراه با این آتش، زندگی را ادامه می‌دهم.
از جام صفا می بقا را
زانسان نخوری که خون ما را
هوش مصنوعی: از جام خوشی و زندگی نمی‌توانی بهره‌ای ببری، چون خون ما را خورده‌ای.
بندیش ز داوری فردا
امروز ز حد مبر جفا را
هوش مصنوعی: به نظر عاقلانه بیندیش که فردا روز حساب و داد است، پس امروز از ظلم و ستم دوری کن و از حد خود تجاوز نکن.
تو آینهٔ جهان نمائی
بگذار که بینمت خدا را
هوش مصنوعی: تو نمایندهٔ زیبایی‌های دنیا هستی، بگذار که به واسطهٔ تو به خداوند نگاه کنم.
در پیش وقوف کوی تو نیست
در مشعر من صفا صفا را
هوش مصنوعی: در کنار آشناهای تو، دیگر در دل من آرامش وجود ندارد.
جز در رخ و زلف تو که دیده
اندر دل تیره شب ضحا را
هوش مصنوعی: به جز چهره و موی تو، هیچ چیز دیگری در دل تاریک شب برایم باعث روشنی و شادابی نمی‌شود.
جز در دهنت که دید گیرند
از لعل و درر می گوا را
هوش مصنوعی: تنها در دهان تو است که می‌توانند زیبایی و ارزش‌هایی چون لعل و درر را ببینند.
کی مرغ دل مرا بود راه
ره نیست به این چمن صبا را
هوش مصنوعی: در این چمن که من هستم، پرنده دل من در جستجوی مسیر خود نیست و نسیم هم نمی‌تواند راهی برای او پیدا کند.
اسرار نبوده است چون بار
در حضرت پادشه گدا را
هوش مصنوعی: رازها و اسرار نباید مانند باری بر دوش کسی باشند که در حضور پادشاه است.
از آتش دل همی گدازم
در هجر بسوزم و بسازم
هوش مصنوعی: از آتش عشق دل، در فراق تو می‌سوزم و تحمل می‌کنم.