گنجور

شمارهٔ ۲۰۶

نمی دانم بقول حاسدی چند
چرا ببرید از ما یار پیوند
گرفتارم بقید زلف جانان
خلاصی نیست جانم را ازین بند
چو من در عاشقی افسانه گشتم
مده ناصح بعشق او مرا پند
دل دیوانه عاشق به هجران
به امید وصال اوست خرسند
دلا چون رند و مست جام عشقی
به زهد و پارسائی خوش همی خند
بروی عالم افروز تو ای جان
کجا باشد مه و خورشید مانند
اسیری را چه پروای دل و دین
بروی اوست جانش آرزومند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی دانم بقول حاسدی چند
چرا ببرید از ما یار پیوند
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا برخی از حسودان می‌خواهند که ما از یار و دوستی‌مان دور شویم یا رابطه‌مان را قطع کنند.
گرفتارم بقید زلف جانان
خلاصی نیست جانم را ازین بند
هوش مصنوعی: من در دام زلف محبوب گرفتار شده‌ام و راهی برای رهایی از این بند وجود ندارد. جانم به این پیوند وابسته است.
چو من در عاشقی افسانه گشتم
مده ناصح بعشق او مرا پند
هوش مصنوعی: زمانی که من در عشق به یک داستان تبدیل شدم، ای پنددهنده، مرا از عشق او نصیحت نکن.
دل دیوانه عاشق به هجران
به امید وصال اوست خرسند
هوش مصنوعی: دل عاشق دیوانه، با وجود دوری از معشوقش، به خاطر امیدی که به وصال او دارد، خوشحال و خرسند است.
دلا چون رند و مست جام عشقی
به زهد و پارسائی خوش همی خند
هوش مصنوعی: ای دل، چرا مانند یک زاهد خشک و بی‌روح نباشی؟ چرا از عشق و شوقی که در دل داری، به‌جای سرکوب کردن آن، لذت نبری و همچون رند و مستی که در خوشی به سر می‌برد، نتبری.
بروی عالم افروز تو ای جان
کجا باشد مه و خورشید مانند
هوش مصنوعی: تو ای جان، کجا می‌توان یافت مه و خورشید مانند تو که روشنی‌بخش عالم است؟
اسیری را چه پروای دل و دین
بروی اوست جانش آرزومند
هوش مصنوعی: اسیر، نه نگران قلب و دین است و نه به خاطر آنها زندگی می‌کند، زیرا جانش تنها آرزوی اوست.