شمارهٔ ۸۳
دل گم شد و معشوق دل من در سراغ او در طلب
گاهی به حی گه بادیه گه در عجم گه در عرب
دل داشت رنگ خون ولی معشوق دل را چون کنم
نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب
سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن
خور سر زند در غالیه مه دیده مشکین سلب
سنگین دلست و سیم تن از ارغوان دارد بدن
شیرین دهان پیمان شکن جان از دهان او بلب
هم از نمک ریزد شکر در لعل او لؤلؤتر
تیرش بجانها کارگر دلها از او در تاب و تب
باریک مو تاریک دل روشن روان پیمانگسل
مهر و مهنداز وی خجل هم در حسب هم در نسب
دل آتش مجمر بود معشوق دل عنبر بود
دودش عیان بر سر بود در بزم سوزد روز و شب
آشفته دل معدوم شد معشوق دل مفهوم شد
معلوم شد معلوم شد حیدر بود هان بی ادب
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل گم شد و معشوق دل من در سراغ او در طلب
گاهی به حی گه بادیه گه در عجم گه در عرب
هوش مصنوعی: دل من گم شده و معشوق من در جستجوی دل من است. او گاهی در بیابان، گاهی در سرزمین عجم و گاهی در سرزمین عرب به دنبال من میگردد.
دل داشت رنگ خون ولی معشوق دل را چون کنم
نه رنگ دارد نه نشان نه نام دارد نه نسب
هوش مصنوعی: دل من رنگ خون داشت و احساساتی عمیق و شدید. اما معشوق من، دل این احساس را چگونه درک کند؟ دل او نه رنگی دارد، نه نشانی، نه نامی و نه نسبی که بتوان به آن اشاره کرد.
سنبل نروید از سمن زنارکی بندد شمن
خور سر زند در غالیه مه دیده مشکین سلب
هوش مصنوعی: گل سنبل از گل سمن نمیروید، زنی که به خود زینتی میبندد، در دل شب با چهرهای که همچون مشک سیاه و زیباست، به خواب میرود.
سنگین دلست و سیم تن از ارغوان دارد بدن
شیرین دهان پیمان شکن جان از دهان او بلب
هوش مصنوعی: او دلی سنگین و بدنی از جنس نقره دارد و مانند گل ارغوان زیباست. جان او، که شیرینزبان است، به خوبی به پیمانشکنیاش اشاره میکند و از دهانش کلمات جذاب و دلنشینی بیرون میآید.
هم از نمک ریزد شکر در لعل او لؤلؤتر
تیرش بجانها کارگر دلها از او در تاب و تب
هوش مصنوعی: او مانند لؤلؤی درخشان و ارزشمند، همیشه جذاب و دلربا است. عشاق و دلدادگان به خاطر وجود او دچار حالتهای مختلفی از شوق و اضطراب میشوند و این احساسات، تأثیر عمیقی بر دلها دارد.
باریک مو تاریک دل روشن روان پیمانگسل
مهر و مهنداز وی خجل هم در حسب هم در نسب
هوش مصنوعی: زن موهایی باریک و دلی تیره دارد، اما جان او روشن است. او با زیبایی و محبت خود، دل هر کسی را به دست میآورد و با خجالت از اینکه هم در نسب و هم در شرافت مقام بالایی دارد، به زندگی ادامه میدهد.
دل آتش مجمر بود معشوق دل عنبر بود
دودش عیان بر سر بود در بزم سوزد روز و شب
هوش مصنوعی: دل به مانند آتشی در آتشدان است، و محبوب همچون عنبر میباشد. دودی که از این آتش برمیخیزد، به وضوح در فضا دیده میشود. در محفل، این آتش روز و شب میسوزد.
آشفته دل معدوم شد معشوق دل مفهوم شد
معلوم شد معلوم شد حیدر بود هان بی ادب
هوش مصنوعی: دل بیقرار و نگران من، دیگر وجود ندارد و عشق واقعی درک و روشن شد. حالا معلوم شده که آنچه من در جستجویش بودم، حیدر است. او که مورد احترام و محبت است، حالا خود را نشان داده است.

آشفتهٔ شیرازی