شمارهٔ ۱۱۳
حسن آن گوهر که عمانیش نیست
عشق آن دریا که پایانیش نیست
هر سری کاو خالیست از سر عشق
خانه ی باشد که بنیانش نیست
چشم عاشق گر نبارد سیل اشک
هست آن ابری که بارانیش نیست
حاجب سلطان عقلم جان بسوخت
عشق را نازم که دربانیش نیست
گرد هستی دامنت آلوده کرد
ای خوش آن رندی که دامانیش نیست
واجب آمد حلم با امکان صبر
آه از آن بیدل که امکانیش نیست
تا خم زلفش شد آشفته زدست
این سر شوریده سامانیش نیست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حسن آن گوهر که عمانیش نیست
عشق آن دریا که پایانیش نیست
هوش مصنوعی: زیبایی آن مروارید که از دریا جدا نیست، همانند عشق است که هیچ پایانی ندارد.
هر سری کاو خالیست از سر عشق
خانه ی باشد که بنیانش نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که از عشق خالی باشد، مانند خانهای است که بدون بنیاد و پایه است و نمیتواند استوار بماند.
چشم عاشق گر نبارد سیل اشک
هست آن ابری که بارانیش نیست
هوش مصنوعی: اگر چشم عاشق اشکی نریزد، باید بدانیم که آن ابر وجود دارد اما بارانی نخواهد داشت.
حاجب سلطان عقلم جان بسوخت
عشق را نازم که دربانیش نیست
هوش مصنوعی: حاجب پادشاه، عقل و جانم را به خاطر عشق سوزاند، اما من شکرگزارم که دربان عشق نیستم.
گرد هستی دامنت آلوده کرد
ای خوش آن رندی که دامانیش نیست
هوش مصنوعی: وجود این دنیا تو را به مشکلات و ناپاکیها گرفتار کرد، اما خوش به حال کسی که تحت تأثیر این مسائل قرار نگرفته و پاک و بیآلایش باقی مانده است.
واجب آمد حلم با امکان صبر
آه از آن بیدل که امکانیش نیست
هوش مصنوعی: باید انسان با حلم و بردباری رفتار کند، اما افسوس که بیدل، یعنی آن کسی که دلی آشفته دارد، این صبر را ندارد.
تا خم زلفش شد آشفته زدست
این سر شوریده سامانیش نیست
هوش مصنوعی: زمانی که موهای او به هم ریخته و شانهاش از دست رفته، این سر دیوانه دیگر سامان و نظمی ندارد.

آشفتهٔ شیرازی