قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح جلالالوزرا مجدالدین علی
ای جهان خاتم جانبخش ترا زیر نگین
آسمان را ز جمال تو نظر سوی زمین
طیره از طرهٔ خوشبوی تو عطار ختن
خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین
حسن روی تو نمایندهترست از طاوس
چنگ عشق تو ربایندهترست از شاهین
عقل در کوی تو اعراض نمود از فردوس
طبع با روی تو بیزار شد از حورالعین
دل برآنست که تنها بکشد بار فراق
تو بر این باش که تنها بکشی بار سرین
هوس بار سرین تو بیفزود مرا
که ترا هست همه بار سرین بار سرین
سخن من ز پس پشت منه از پی آنک
روی آن نیست که بیروی تو باشم چندین
مسکن درد شد از هجر تو مسکین دل من
مسکن درد همان به که نباشد مسکین
آنکه گفتت که مرا بر سر آتش بنشان
گو دگر جای شو و بیخبر از من بنشین
از قرین تو همی رشک برم گرچه مرا
کرد با عز ابد لطف خداوند قرین
صاحب عالم و عادل غرض علم و علو
صدر کونین جلال الوزرا مجدالدین
آنکه در ملک مرادش ز عدم کرد وجود
وانکه در عقل ضمیرش ز گمان ساخت یقین
عقلها را هنرش داد بلاغت تعلیم
تیغها را قلمش کرد شجاعت تلقین
ملکان یافته از طاعت او مسند و گاه
خسروان داشته از دولت او تاج و نگین
رای او داده فلک را خبر سود و زیان
وهم او گفته جهان را سخن غث و سمین
شاد باش ای کف تو مایهٔ صد ابر مطیر
دیر زی ای در تو جلوهگه چرخ برین
حقگزاران هوای تو قلوباند و رقاب
کارداران رضای تو شهورند و سنین
پر کند نقد سخای تو زمین را دامن
بشکند بار عطای تو فلک را شاهین
بر امید مدد رزق به سوی در تو
هم به اول حرکت سجده کند جان جنین
گر شود عرق زمین ممتلی از هیبت تو
سر برآرد ز مسامش چو عرق یومالدین
در دیاری که بود حشمت تو مالک عنف
خاک را هست به خون ملکالموت عجین
اختر بوالعجب از مهر تو مینگذارد
زیر نه حقهٔ فیروزه یکی مهرهٔ کین
تا سپر بفکند از خنجر قهر تو جهان
از جگر آب خورد نقش بدش چون زوبین
گر شود قدرت کلک تو مصور در شیر
به نظر آب کند زهرهٔ شیران عرین
صورت دولت تو چون ز ازل رایت ساخت
کرد تقدیر ابد را به ازل در تضمین
کبریای تو چنان قابض ارواح شدست
که وجودش صفت کون و مکان است مکین
کلک تو چون صفت سیر به ایشان بنمود
اضطراب دو جهان مایه گرفت از تسکین
در عالی تو آن سجدهگه محترمست
که رخ کعبه بود از حسد او پر چین
صاحبا شعر من از مدح تو بفزود بها
من به تفصیل چه گویم سخن این است ببین
نامهٔ تربیت من به همه نوع بخوان
که بود تربیت من مدد شعر متین
آخر از تربیتی قیمت و مقدار گرفت
شعر حسان که همی کرد رسولش تحسین
تا همی طبع بود از لب دلبر میخواه
تا همی دیده بود از رخ جانان گل چین
قد اعدا ز عنا خفته همی دار چو لام
دل حساد به غم رخنه همی دار چو سین
در زبانها سخن سال نو و ماه نوست
ناگزیران طرب را طرب و باده گزین
تا بود رایت مدحت به ایادی منصور
تا بود آیت اعزاز به اقبال مبین
دولتت در همه احوال قوی باد قوی
ایزدت در همه آفاق معین باد معین
بر تو میمون و مبارک سر سال و مه نو
لذت عیشت از آن و طرب طبعت از این
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - مدح ملکالاسخیا ابوالمفاخر امیر فخرالدین: افتخار زمان و فخر زمینقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح ناصرالدین طاهربن مظفر: صاحب روزگار و صدر زمین
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.