شمارهٔ ۱
کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست
بدان خدای که جان داد خلق عالم را
خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی
بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را
آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس
از سر عرش در افتاد باین چاه بلا
بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس
از کجا می فکند آدم مسکین به کجا
میرک اشقر زرگر مگرش جوهریی
داد فیروزه نگینی که نشاند بطلا
او نگین بستد و بگریخت ندانم که چه کرد
تا دگر بار بر او چشم فتادش ز قضا
جوهری گفت که فیروزه بده پیش از جنگ
دیده گفتا بکنم باز دهم جنگ چرا
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست
بدان خدای که جان داد خلق عالم را
هوش مصنوعی: هیچکس از سرشت او که نیکخلق است آگاه نیست، بر خدای که جان و حیات را به موجودات عطا کرده.
خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی
بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را
هوش مصنوعی: انسان میتواند با دانش و عقل خود خدا را بشناسد، اما هیچگاه نمیتواند به درستی انسان را بشناسد.
آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس
از سر عرش در افتاد باین چاه بلا
هوش مصنوعی: انسان از بهشت دور شد و از لذتهای دنیوی خود بینصیب گشت و از مقام بلند خود به این چاه مصیبت افتاد.
بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس
از کجا می فکند آدم مسکین به کجا
هوش مصنوعی: از لذتهای زودگذر خود بگذر و توجه کن که این نفس پست چگونه انسان بیچاره را به کجا میکشاند.
میرک اشقر زرگر مگرش جوهریی
داد فیروزه نگینی که نشاند بطلا
هوش مصنوعی: میرک اشقر زرگر، انگار که جواهری به او داده که فیروزه ای مانند نگین بر روی طلا نشسته است.
او نگین بستد و بگریخت ندانم که چه کرد
تا دگر بار بر او چشم فتادش ز قضا
هوش مصنوعی: او انگشتر را برداشت و رفت، نمیدانم چه بر سرش آمد تا دوباره به او نگاه کنم که از سرنوشت بود.
جوهری گفت که فیروزه بده پیش از جنگ
دیده گفتا بکنم باز دهم جنگ چرا
هوش مصنوعی: جوهری خواست که پیش از جنگ، فیروزهای بدهد، و سخنگو پاسخ داد که اگر در جنگ به من کمک کنی، سپس آن را باز میگردانم.