شمارهٔ ۱۲۴
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی
ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی
چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی
ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری ذلیلی با ناطقی خموشی
مسکین الاغ می گفت ای پیر بیمروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
شمارهٔ ۱۲۳ - مکالمه تخت و تاج بمناسبت وقعه هفتم محرم ۱۳۳۳: تخت با تاج همی گفت که ای افسر کیشمارهٔ ۱۲۵: چو سیف الدوله از سلسال باقی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
هوش مصنوعی: در کوچه، پیرمردی را دیدم که لبو میفروشد و باری از لبو را بر دوش دارد و به جلو خم شده است.
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
هوش مصنوعی: او میگفت که شیرینی لبانش بسیار داغ و دلپذیر است و با این شعری که سروده، در جهان صدایی از شادی و سرزندگی ایجاد کرده است.
طفلان پی چغندر باجهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگجوشی
هوش مصنوعی: کودکان با تلاش و سرعت در حال برداشت چغندر هستند، مانند صوفیانی که با شوق و اشتیاق به دنبال دیگ در حال جوشیدن میروند.
ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته باکر و فرو جوشی
هوش مصنوعی: ناگهان کالسکه خان از آن سو رد شد و خان درون آن نشسته و در حال گفتگو بود.
چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
هوش مصنوعی: چرخ درشکه، خر را به حرکت درآورد و به زمین انداخت تا زانوهایش به زمین رسید و دستش به طور ناتوانی به حالتی در آمد که شبیه به موش بود.
پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
هوش مصنوعی: بار خر به طور نادرستی روی دوشش افتاد و انسان خیال کرد که این بار، دستاری است که در یک مهمانی نوشیدنی به سر گذاشته شده است.
پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
هوش مصنوعی: پیر ستمگر به ما نزدیک شد و ما را به چنگ گرفت. او با صدایی تهدیدآمیز فریاد زد و نشان از هوشیاری و بیداری به ما داد.
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی
هوش مصنوعی: او را آنقدر زدند که دیگر هیچ چیزی از او باقی نماند؛ نه شانهای، نه پشتی، نه گردن و نه دوشی.
ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری ذلیلی با ناطقی خموشی
هوش مصنوعی: از آنجا که چارهای جز تحمل کردن وجود ندارد، شخصی که در برابر ظالمی حقیر است نمیتواند با کسی که سکوت میکند، گفت و گویی داشته باشد.
مسکین الاغ می گفت ای پیر بیمروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
هوش مصنوعی: الاغ بیچاره گفت: ای پیر و بیفایده، اگر تو دارای فرهنگ و عقل و هوش بودی، حال و روزت اینگونه نبود.
جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
هوش مصنوعی: گناه من این است که وجود دارم و به فرمان تو عمل میکنم. ای کاش به جای من، یک الاغ سرکش بود که تحت سلطهات نمیبود.

ادیب الممالک