شمارهٔ ۱ - در برانگیختن ایرانیان و وطن پرستان بر ضد تقسیم ایران فرماید
چند کشی جور این سپهر کهن را
چند بکاهی روان و خواهی تن را
مرد چو رخت شرافت ندوخت بر اندام
باید پوشد به دوش خویش کفن را
سلسله اش چون بنات نعش گسستی
گر نبدی اتحاد عقد پرن را
ای شده سیراب ز اشک دیده مادر
وی تو به خون پدر خریده وطن را
دامن خوابت کشد به پیرهن مرگ
گر نربائی ز دیده کحل و سن را
باغ پدر چون به رهن داده ای ای پور
جان تو مرهون شده است بیت حزن را
گر زن و فرزند را به خصم سپردی
بر تن خود پوش رخت دختر و زن را
چون زن و فرزند رفت فاتحه بر خوان
یکسره خویش و تبار و صهر و ختن را
زور نداری به چاره کوش و به تدبیر
گر تو شنیدی حدیث مور و لگن را
غره به بازوی خود مباش که بایست
شانه ز پولاد آهنین مجن را
خسرو چین گر به خویش غره نگشتی
کس نگشودی جبین عروس ختن را
در طرف راست، یار عربده جو بین
در طرف چپ، حریف عهد شکن را
شاهد روسی نخست از ره بیداد
کرد عیان حیله های سرو علن را
فاش و هویدا به خرمن تو برافروخت
نائره اشتعال جور و فتن را
آنسان رفتار کرد با تو که بروی
هیچ نکردی خطا عقیده و ظن را
لیک بت انگلیسی از در اخلاص
آمد و وارونه کرد طرح سخن را
گفت منم آنکه دست من برباید
از دل تو انده وز دیده وسن را
پس به فسون و فسانه برد به کارت
باده ناخوشگوار مرد فکن را
مست فتادی ازین شراب و سحرگاه
زهر هلاهل زدی خمار شکن را
باد بروتت برفت یکسره ای شیخ
ریش تو جاروب کرده دردی دن را
همچو مضارع شدی که نصب و سکونش
منتظر یک نظر بود لم و لن را
عهد بریتانیا نسیم صبا بود
طرفه نسیمی که سوخت سرو و سمن را
طرفه نسیمی که تا وزید به بستان
کند پر و بال مرغکان چمن را
طرفه نسیمی که خست خاطر گلبن
خانه بلبل سپرد زاغ و زغن را
ایران باشد بهشت عدن و تو آدم
عدن تو آن کس برد که برد عدن را
ما را بیند چنانکه گویی دیده است
جانوری بی زبان و بسته دهن را
ما هم از آن دیده بنگریم که بیند
مار گزیده سیه سپید رسن را
مانا فرموش کرده اند حریفان
نیزه گیو دلیر و جنگ پشن را
یا بنخواندند در متون تواریخ
قصه شاپورشاه و والرین را
ای علما تا بکی کنید پر حرص
آلت بیداد خویش شرع و سنن را
ای ادبا تا بکی معانی بی اصل
می بتراشید ابجد و کلمن را
ای شعرا چند هشته در طبق فکر
لیموی پستان یار و سیب ذقن را
ای عرفا چند گسترید در این راه
دانه تسبیح و دام حیله و فن را
ای خطبا تا بکی دریدن و خستن
با دم خنجر دل حسین و حسن را
ای وزرا تا بچند در گله ما
راهنمائی کنید گرگ کهن را
ای وکلا تا بکی دهید به دشمن
از ره جهل و هوس عروس وطن را
خون شهیدان درین دو ساله به ایران
کرد ز خارا عیان عقیق یمن را
ساغر می نیست خونبهای شهیدان
نیک بسنج ای پسر مبیع و ثمن را
امت موسی نه ای که باز فروشی
در عوض سیر و تره سلوی و من را
گر رگ ایرانیت به تن بود ایدر
جیحون سازی ز دیده طل و دمن را
مرد، وطن را چنان عزیز شمارد
با دل و با جان که شیرخواره لبن را
مرد، وطن را چنان ز صدق پرستد
فاش و هویدا که بت پرست وثن را
هر که ز حب الوطن نیافت سعادت
بسته بزنجیر ننگ گردن تن را
شامه پیغمبری چو نیست محال است
بشنوی از دور بوی پیر قرن را
عشق بتان را درون دل ندهد جای
پیر علیلی که مبتلاست عنن را
کور نبیند عروس ماه جبین را
طفل نخواهد نگار سیم بدن را
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند کشی جور این سپهر کهن را
چند بکاهی روان و خواهی تن را
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی از سختیها و مشکلات این دنیا رنج ببری و روح و جسم خود را تحت فشار قرار دهی؟
مرد چو رخت شرافت ندوخت بر اندام
باید پوشد به دوش خویش کفن را
هوش مصنوعی: وقتی مرد، شرافت و بزرگی را بر خود نمیپوشاند، باید بار زندگیاش را بر دوش خود حس کند تا در پایان کار، کفن خود را بر تن داشته باشد.
سلسله اش چون بنات نعش گسستی
گر نبدی اتحاد عقد پرن را
هوش مصنوعی: اگر رشتهات مانند ستارههای کمنور قطع شود، اگر پیوند محکم و همبستگی وجود نداشته باشد، چه چیزی در این میان خواهد ماند؟
ای شده سیراب ز اشک دیده مادر
وی تو به خون پدر خریده وطن را
هوش مصنوعی: تو از اشکهای مادر سیراب شدهای، در حالی که تو سرزمین را با خون پدر خریدهای.
دامن خوابت کشد به پیرهن مرگ
گر نربائی ز دیده کحل و سن را
هوش مصنوعی: اگر خواب تو را به سوی مرگ بکشاند، نترس که از چشمانت کحل و سن به هیچ وجه نمیتواند تو را نجات دهد.
باغ پدر چون به رهن داده ای ای پور
جان تو مرهون شده است بیت حزن را
هوش مصنوعی: باغ پدر را به رهن گذاشتهای و حالا جان تو به این موضوع وابسته شده است.
گر زن و فرزند را به خصم سپردی
بر تن خود پوش رخت دختر و زن را
هوش مصنوعی: اگر زن و فرزند خود را به دست دشمن سپردی، به خودت لباس دختران و زنان را بپوشان.
چون زن و فرزند رفت فاتحه بر خوان
یکسره خویش و تبار و صهر و ختن را
هوش مصنوعی: زمانی که همسر و فرزندانم رفتند، نوبت به خواندن فاتحه برای یکسره خانواده، بستگان و خویشاوندانم میرسد.
زور نداری به چاره کوش و به تدبیر
گر تو شنیدی حدیث مور و لگن را
هوش مصنوعی: اگر قدرت یا توانایی مواجهه با مشکلی را نداری، به فکر چاره و تدبیر باش. اگر داستان مور و لگن را شنیدهای، میدانی که چگونه باید با مشکلات برخورد کرد.
غره به بازوی خود مباش که بایست
شانه ز پولاد آهنین مجن را
هوش مصنوعی: به توانایی خود مغرور نشو، چون برای مقابله با سختیها به نیرویی قویتر نیاز داری.
خسرو چین گر به خویش غره نگشتی
کس نگشودی جبین عروس ختن را
هوش مصنوعی: اگر خسرو چین به خود مغرور نمیشد، کسی به عروس ختن (چین) نگاه نمیکرد و دلیری نشان نمیداد.
در طرف راست، یار عربده جو بین
در طرف چپ، حریف عهد شکن را
هوش مصنوعی: در سمت راست، یاری دارم که شجاع و با هیجان است، و در سمت چپ، حریف عهدی که وفادار نیست.
شاهد روسی نخست از ره بیداد
کرد عیان حیله های سرو علن را
هوش مصنوعی: شاهد روسی ابتدا به شکل ظاهری ظلم و ستم را نشان داد و به وضوح نیرنگهای زیبایی مانند سرو را آشکار کرد.
فاش و هویدا به خرمن تو برافروخت
نائره اشتعال جور و فتن را
هوش مصنوعی: آتش دسیسهها و فتنهها به روشنی و به وضوح به کشتزار تو لطمه زده است.
آنسان رفتار کرد با تو که بروی
هیچ نکردی خطا عقیده و ظن را
هوش مصنوعی: او به گونهای با تو رفتار کرد که تو هیچ اشتباهی در عقیده و گمان خود نکردی.
لیک بت انگلیسی از در اخلاص
آمد و وارونه کرد طرح سخن را
هوش مصنوعی: اما بت انگلیسی با نیت خالصانهای وارد شد و گفتار را به شکلی دیگر فی البداهه تغییر داد.
گفت منم آنکه دست من برباید
از دل تو انده وز دیده وسن را
هوش مصنوعی: گفت من همان کسی هستم که با درد و غم تو دست دوستی نمیزنم و احساساتت را از دیدهات دور میکنم.
پس به فسون و فسانه برد به کارت
باده ناخوشگوار مرد فکن را
هوش مصنوعی: به وسیله جادو و افسانه تو را به امری ناگوار مشغول کرد، اینجا نوشیدنی تلخ است که مرد را از خود بیخود میکند.
مست فتادی ازین شراب و سحرگاه
زهر هلاهل زدی خمار شکن را
هوش مصنوعی: به خاطر نوشیدن شراب، به حالتی سرخوش و مست افتادهای و در صبح زود، مانند زهر، خمار و حالت سرگیجه را از خود دور کردهای.
باد بروتت برفت یکسره ای شیخ
ریش تو جاروب کرده دردی دن را
هوش مصنوعی: باد میوزد و تو ای شیخ، ریش خود را به عنوان جارو برای پاک کردن دردها به کار بستهای.
همچو مضارع شدی که نصب و سکونش
منتظر یک نظر بود لم و لن را
هوش مصنوعی: تو مانند یک فعل مضارع شدهای که برای ناظر شدن به میزان ویژگیهایش، همچنان در حالت ایستایی و انتظار قرار داری.
عهد بریتانیا نسیم صبا بود
طرفه نسیمی که سوخت سرو و سمن را
هوش مصنوعی: عهد بریتانیا مانند نسیم صبحگاهی بود؛ نسیمی که نه تنها به آرامش نمیانجامید، بلکه باعث از بین رفتن زیباییها و لطافتها میشد و سرو و سمن را دچار آسیب و نابودی میکرد.
طرفه نسیمی که تا وزید به بستان
کند پر و بال مرغکان چمن را
هوش مصنوعی: نسیمی دلپذیر وزیده که به باغ سرسبز جان میبخشد و پر و بال پرندگان را به حرکت درمیآورد.
طرفه نسیمی که خست خاطر گلبن
خانه بلبل سپرد زاغ و زغن را
هوش مصنوعی: نسیم عجیبی وزید، که دل پر از اندوه بلبل را به زاغ و زغن سپرد.
ایران باشد بهشت عدن و تو آدم
عدن تو آن کس برد که برد عدن را
هوش مصنوعی: ایران بهشت خیالی و زیباست و تو مانند آدمی هستی که در این بهشت زندگی میکند. آن کس موفق میشود که این بهشت را به دست آورد و از زیباییهای آن بهرهمند شود.
ما را بیند چنانکه گویی دیده است
جانوری بی زبان و بسته دهن را
هوش مصنوعی: ما را به گونهای میبیند که گویی مشاهده کرده است موجودی بیزبان و با دهانی بسته.
ما هم از آن دیده بنگریم که بیند
مار گزیده سیه سپید رسن را
هوش مصنوعی: ما هم از منظر و دیدگاهی به جهان نگاه میکنیم که دنبال یک باریکه از حقیقت و زیبایی هستیم، حتی اگر انسانهایی مثل مار گزیدهها، که تجربهای تلخ دارند، به ما بیاموزند که چه چیزهایی را باید از دست داد و چه چیزهایی را باید دنبال کرد.
مانا فرموش کرده اند حریفان
نیزه گیو دلیر و جنگ پشن را
هوش مصنوعی: دوستان و رقبای ما، نام گیو دلیر و جنگهای او را فراموش کردهاند.
یا بنخواندند در متون تواریخ
قصه شاپورشاه و والرین را
هوش مصنوعی: شاید در کتابهای تاریخی داستان شاپور شاه و والرین را نخوانده باشند.
ای علما تا بکی کنید پر حرص
آلت بیداد خویش شرع و سنن را
هوش مصنوعی: ای علمای بزرگ، تا چه زمانی میخواهید به طمع و حرص خود ادامه دهید و به ظلم و ستم خود بر شریعت و سنتها ادامه دهید؟
ای ادبا تا بکی معانی بی اصل
می بتراشید ابجد و کلمن را
هوش مصنوعی: ای نویسندگان و اهل ادب، تا کی میخواهید معنای بیاساسی بسازید و فقط به حروف و اعداد تکیه کنید؟
ای شعرا چند هشته در طبق فکر
لیموی پستان یار و سیب ذقن را
هوش مصنوعی: ای شاعران، شما چرا در افکار و تخیلات خود فقط به موضوعات سطحی و بیمحتوا مانند زیباییهای ظاهری و فریبنده پرداختهاید؟
ای عرفا چند گسترید در این راه
دانه تسبیح و دام حیله و فن را
هوش مصنوعی: ای عرفا! چرا در این مسیر به دنبال دانههای تسبیح و دامهای مختلف حیله و نیرنگ هستید؟
ای خطبا تا بکی دریدن و خستن
با دم خنجر دل حسین و حسن را
هوش مصنوعی: ای سخنرانان، تا کی باید با سخنانی تند و تیز دل حسین و حسن را برنجانید و خسته کنید؟
ای وزرا تا بچند در گله ما
راهنمائی کنید گرگ کهن را
هوش مصنوعی: ای وزرا، تا کی باید شما در میان مشکلات ما کمک کنید، در حالی که آن گرگ پیر هنوز در کمین است؟
ای وکلا تا بکی دهید به دشمن
از ره جهل و هوس عروس وطن را
هوش مصنوعی: ای وکلا، تا کی میخواهید به دشمن اجازه دهید که از جهل و هوس بهرهبرداری کند و عروس وطن را به خطر بیندازد؟
خون شهیدان درین دو ساله به ایران
کرد ز خارا عیان عقیق یمن را
هوش مصنوعی: در این دو سال، خون شهیدان در ایران، زیبایی و روشنی را از دل خاک برملا کرده و به مانند عقیق یمنی جلوهگر شده است.
ساغر می نیست خونبهای شهیدان
نیک بسنج ای پسر مبیع و ثمن را
هوش مصنوعی: ای پسر، ارزش ساغر شراب را با خون بهایی که شهیدان پرداختند مقایسه نکن.
امت موسی نه ای که باز فروشی
در عوض سیر و تره سلوی و من را
هوش مصنوعی: تو گروه موسی نیستی که از خداوند هدیهای به جای غذای اندک و ناچیزی مانند سیر و تره بگیری و خودم را به راحتی بفروشی.
گر رگ ایرانیت به تن بود ایدر
جیحون سازی ز دیده طل و دمن را
هوش مصنوعی: اگر رگ ملیت و هویت ایرانیت در وجودت باشد، میتوانی از این سرزمین به سوی جیحون بروی و زیباییهای آن را با چشم خود مشاهده کنی.
مرد، وطن را چنان عزیز شمارد
با دل و با جان که شیرخواره لبن را
هوش مصنوعی: مرد، به میهن خود به اندازهای ارادت و عشق داشته باشد که مانند یک کودک شیرخوار به شیر مادرش.
مرد، وطن را چنان ز صدق پرستد
فاش و هویدا که بت پرست وثن را
هوش مصنوعی: مرد باید به گونهای به وطن خود عشق بورزد که این عشق و صداقت او به وضوح و روشنی قابل مشاهده باشد، مانند پرستش بتپرستان که به خدایان خود میپرستند.
هر که ز حب الوطن نیافت سعادت
بسته بزنجیر ننگ گردن تن را
هوش مصنوعی: هر کس که از عشق به وطن بهرهای از خوشبختی نبرد، به زنجیر ننگ و عیب در تن خود گرفتار شده است.
شامه پیغمبری چو نیست محال است
بشنوی از دور بوی پیر قرن را
هوش مصنوعی: اگر حس بویایی الهی در تو نباشد، بعید است که از فاصله دور بوی نویسنده بزرگ این زمان را احساس کنی.
عشق بتان را درون دل ندهد جای
پیر علیلی که مبتلاست عنن را
هوش مصنوعی: عشق زیبا رویان نمیتواند جایی در دل کسی که به بیماریای خاص مبتلاست، بگیرد.
کور نبیند عروس ماه جبین را
طفل نخواهد نگار سیم بدن را
هوش مصنوعی: کسی که نابینا است، نمیتواند زیبایی عروس ماه را ببیند و کودک نیز نمیتواند زیبایی دختر نازنین با پوست نقرهای را درک کند.