گنجور

بخش ۷۳ - و من طبقة الثانیه ابواحمد القلانسی

شیخ الاسلام گفت: که ابواحمدالقلانسی از قدیمان مشایخ است نام مصعب بن احمد البغدادی.گویند: که اصل وی از مرواست. از اقران جنید و رویم٭ بوده، استاد مقری بود فی‌التاریخ: حج ابواحمد القلانسی سنه تسعین و مائتین و مات بمکه بعدالظرف الحج بقلیل.

شیخ الاسلام گفت: که بواحمد قلانسی گوید: کی روزی در میان قومی بودم گفتم: که از ارمن، در میان سخن، از من ببریدند که تو گفتی که آن من. شیخ الاسلام گفت: که نه ادبست کی در میان صوفیان گوئی: آن من نعلین من. از آداب ایشانست کی خود را در میان یاران چیزی ملک نه بینند مگر بضرورت ظاهر.

شیخ سیروانی گوید: گه چون صوفی گوید: کی نعلین من، از ارمن، نگر بچشم درو ننگری یعنی که اینان را ملک نباشد. وقتی بواحمد قلانسی بیمار گشت و محتضر گشت گفت: خداوندا‍! اگر مرا بنزدیک تو هیچ قیمتی بودی مرگ من بین المنزلین بودی میان دو منزل. کسی بمتواری در حجرهٔ او متهم کردند، ویرا در محفه بیرون بردند که بخانهٔ بوالفضل مالک طرق برند در راه بمرد.

شیخ الاسلام گفت: وقتی جوانمردی از زندگانی نومید گشت و مشفقان وی از وی نومید شدند، ایشان را پیش خواند و گفت: از بهر خدای مرا بشما یک حاجتست رواهست؟ گفتند هست بگوی گفت: گر مرا مرگ آید ایذر مرا در مرغوزن گوران بگور کنید ایشان متحیر شدند که این چیست، کی وی گفت. گفت: خداوندا را گفته بودم گر مرا نزدیک تو با تو هیچ چیز است. یعنی قدریست مرا بطرسوس مرگ ده. ایذر می‌بروم دانم کی مرا باو هیچ چیز نیست یعنی از قیمت و قدر دیگر نیمه روز بهی پدیدار آمد و برخاست و بطرسوس شد و آنجا برفت

بخش ۷۲ - و من طبقة الثانیه علی بن الموفق البغدادی: از قدیمان مشایخ عراقست مسافر بوده، ذوالنون مصری٭ دیده بود، و جز ازو. شیخ الاسلام گفت: که ویرا هفتاد و چهار حج آرند، وقت حج کرده بود، با خود می‌گفت بتأسف: که می‌شوی، و می‌آئی، نه دل و نه وقت، من خود درچه‌ام؟ آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: پسر موفق نوبخانه خوانی. ورای کسی را کش نخواهی؟ گر من ترا نمی‌خواهید نمی‌خوانید و نمی‌‌آرید. وقتی حج بکرد و گفت: خداوندا! این حج من آنکس را، که خواست که حج کند و نمی‌توانست. آن شب حق تعالی را بخواب دید، ویرا گفت: «پسر» موفق! برمن سخاوت کنی گواه باش! من امروز هر که شهادت گوی از مشرق تا مغرب همه را بیامرزیدم، و هر یکی را حجی بنوشتم.بخش ۷۴ - و من طبقة الثانیه ابوعبداللّه بن الجلا رحمه اللّه: نام وی احمد بن یحیی الجلا و گفتند که محمد بن یحیی و احمد در ستر اصل وی بغدادیست اما برمله بود ثم الوشق. از اجلهٔ مشایخ شامست شاگرد بوتراب نخشبی٭ و پدر یحیی و با ذوالنون مصری٭ و با عبید بسری٭ بوده در صحبت و سفر، استاد دقی٭ ایذ، عالم بوده و ورع. گفت‌اند: که در دنیا سه امام بوده‌اند از ائمه صوفیان که ایشان را چهارم نبود. جنید٭ ببغداد، و بوعبداللّه جلا بشام، و بوعثمان حیری٭بنشاپور.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ الاسلام گفت: که ابواحمدالقلانسی از قدیمان مشایخ است نام مصعب بن احمد البغدادی.گویند: که اصل وی از مرواست. از اقران جنید و رویم٭ بوده، استاد مقری بود فی‌التاریخ: حج ابواحمد القلانسی سنه تسعین و مائتین و مات بمکه بعدالظرف الحج بقلیل.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: ابواحمد القلانسی یکی از مشایخ قدیم است و نامش مصعب بن احمد البغدادی است. گفته می‌شود که او از مرواست و هم‌عصر جنید و رویم بوده است. او استاد مقری بود و در سال ۲۹۰ هجری به حج رفت و بعد از مدت کمی در مکه درگذشت پس از انجام حج.
شیخ الاسلام گفت: که بواحمد قلانسی گوید: کی روزی در میان قومی بودم گفتم: که از ارمن، در میان سخن، از من ببریدند که تو گفتی که آن من. شیخ الاسلام گفت: که نه ادبست کی در میان صوفیان گوئی: آن من نعلین من. از آداب ایشانست کی خود را در میان یاران چیزی ملک نه بینند مگر بضرورت ظاهر.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بواحمد قلانسی نقل می‌کند که روزی در جمعی بودم و در میانه صحبت‌ها، گفتند که تو گفته‌ای این چیز از آن توست. شیخ الاسلام اضافه کرد که این رفتار ناپسند است، زیرا در جمع صوفیان نباید خود را مالک چیزهایی نشان دهی؛ بلکه تنها در موارد ضروری و برای نمایش آن چیز، مجاز هستی. از آداب آنها این است که نباید در بین دوستان، چیزی از آن خود فرض کنند مگر در موارد ضروری.
شیخ سیروانی گوید: گه چون صوفی گوید: کی نعلین من، از ارمن، نگر بچشم درو ننگری یعنی که اینان را ملک نباشد. وقتی بواحمد قلانسی بیمار گشت و محتضر گشت گفت: خداوندا‍! اگر مرا بنزدیک تو هیچ قیمتی بودی مرگ من بین المنزلین بودی میان دو منزل. کسی بمتواری در حجرهٔ او متهم کردند، ویرا در محفه بیرون بردند که بخانهٔ بوالفضل مالک طرق برند در راه بمرد.
هوش مصنوعی: شیخ سیروانی می‌گوید: وقتی صوفی می‌گوید که «کفش‌های من، از ارمن» یعنی به چشم بیندیش که به آن ننگری؛ چرا که این افراد ملک ندارند. وقتی بواحمد قلانسی بیمار شد و به حالت احتضار رسید، گفت: «پروردگارا! اگر من در نزد تو هیچ ارزشی داشتم، مرگ من باید در میان دو منزل باشد.» و کسی او را در اتاقش متهم کرد، سپس او را به محفل آوردند و از آنجا به خانه بوالفضل، مالک طرق منتقل کردند و در راه درگذشت.
شیخ الاسلام گفت: وقتی جوانمردی از زندگانی نومید گشت و مشفقان وی از وی نومید شدند، ایشان را پیش خواند و گفت: از بهر خدای مرا بشما یک حاجتست رواهست؟ گفتند هست بگوی گفت: گر مرا مرگ آید ایذر مرا در مرغوزن گوران بگور کنید ایشان متحیر شدند که این چیست، کی وی گفت. گفت: خداوندا را گفته بودم گر مرا نزدیک تو با تو هیچ چیز است. یعنی قدریست مرا بطرسوس مرگ ده. ایذر می‌بروم دانم کی مرا باو هیچ چیز نیست یعنی از قیمت و قدر دیگر نیمه روز بهی پدیدار آمد و برخاست و بطرسوس شد و آنجا برفت
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: زمانی که فردی جوانمرد از زندگی ناامید شد و دوستانش نیز از او ناامید شدند، او را فراخواندند و از او پرسیدند که آیا خواسته‌ای دارد که برآورده شود؟ او پاسخ داد که اگر مرگ به سراغش آید، خواسته‌اش این است که او را در محلی خاص به خاک بسپارند. آن‌ها از این درخواست شگفت‌زده شدند و او ادامه داد که به خدا گفته بودم اگر مرگی نصیبم شود، دوست دارم نزدیک تو باشم، زیرا دیگر هیچ چیز برایم اهمیت ندارد. او در نهایت از آنجا برخاست و به سمت جایی که می‌خواست رفت.